درس بعد

امارات _قطع

درس قبل

امارات _قطع

درس بعد

درس قبل

موضوع: قطع


تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۲/۳


شماره جلسه : ۷۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشکال شهید صدر به تفسیر مرحوم آخوند در حسن قبح

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم


اجمال فرمايش مرحوم آخوند خراسانى در تفسير حسن و قبح اين شد كه مقصود از حسن، ادراك ملائم با قوه عاقله و مقصود از قبح، ادراك منافر با قوه عاقله است.


اشکالات مرحوم شهيد صدر بر تفسير مرحوم آخوند در مورد حسن و قبح

مرحوم شهيد صدر رضوان الله عليه چند اشكال بر ايشان دارند که بايد ببينيم آيا اين اشكالات وارد است يا نه؟ و غير از اين اشكالات، آيا اشكال ديگرى به نظر می‌‌رسد يا خير؟


اشكال اول اين است كه مرحوم آخوند در اين بحث، بين مدرك بالذات و مدرك بالعرض خلط كرده‌اند. در ادراكاتى كه داريم، صورت حاصله‌‌ى عند النفس و صورت ذهنيه و موجود در ذهن، مدرك بالذات بوده و مطابق خارجى آن، مدرك بالعرض است؛ وقتى مى‌‌گوييد زيد عالم و اعتقاد به عالميت زيد داريد، شما يك قضيه و صورت ذهنيه داريد كه مدلولش عالميت زيد است؛ و اين قضيه يك مطابق خارجى دارد كه ممكن است با آن مطابت بكند يا مطابقت نكند. يا در هر ادراك ديگرى، وقتى كه چيزي را در خارج مي‌بينيد، شيء موجود در خارج عنوان مدرك بالعرض را دارد؛ وآن چيزى كه مدرك بالذات است و حقيقت ادراكى دارد، عبارت از صورت حاصله ذهنيه است.حال، خلط مرحوم آخوند به اين صورت است که مدرك بالعرض هيچ‌گاه در نفس و ذهن انسان حاضر نيست؛ و نسبت به مدرك بالذات، قوه عاقله ما چنين نيست كه بگوييم نسبت به اداركات مختلف، سعه وجودى و ضيق وجودي‌اش مختلف شود. به عبارت ديگر، اختلاف در سعه و ضيق، مربوط به مدرك بالعرض است، و نه مدرک بالذات؛ شيء خارجي که آثار وجودي زيادي دارد، داراي سعه وجودى است و شيئي که آثار وجودى كمى دارد، داراي ضيق وجودى است. پس، خارج كه مقصود بالعرض و مدرك بالعرض است، از نظر سعه وجودى و از نظر ضيق وجودى داراي اختلاف است.


اما مدرك بالذات كه يك صورت حاصله در نزد نفس است، يك صورت مجرده است؛ و ديگر نمی‌‌توان گفت در جايى كه خداوند را تصور كرده‌ايد، چون خدا وجود مطلق است، اين ادراك شما هم يك ادراك قبيح شده است؛ و يا در جايى كه انسانى را تصور می‌‌كنيد، بگوييم انسان مرتبه‌‌ى نازلى از وجود خداوند است و بنابراين، ادراك آن هم يك مقدارى ضعيف‌تر است؛ و يا جايى كه حيوانى را تصور می‌‌كنيم، بگوييم ادراك حيوانى از حيث خود حقيقت حيوانى، از حيث آن مدرك بالذات و صورت حاصله‌‌ى نزد نفس انسان، بگوييم اين دايره ادراكي‌اش نسبت به دايره انسان ضعيف‌تر است.ايشان می‌‌فرمايد: يك قانون مسلمى در فلسفه وجود دارد كه ادراكات يك قوه واحده از نظر سعه وجودي و... مناسب با آن قوه است؛ اما آنطور نيست كه خود اين ادراك مختلف شود. ادراك يك شيء مادى مادى نيست؛ ادراك يك شئ مجرد مجرد نيست که بگوئيم به اختلاف متعلقش، ادراك‌‌ها هم مختلف مي‌شود؛ بلکه ادراك يك نحو واحد است. تعبيرشان اين است: ما هو من ارقى الوجودات چيزى كه از بالاترين درجه وجودات است با آن‌چه كه از ضعيف‌ترين درجه وجودات است، از نظر ادراك قوه عاقله، از نظر سعه و ضيق، يكى است و قابل تغيير و اختلاف و تفاوت نيست.

لذا، شهيد صدر در اشكال اول به مرحوم آخوند می‌‌فرمايد: منافرت و ملائمت با قوه عاقله كه شما مطرح كرديد، بين آن شيء كه مدرك بالذات است و آن‌چه كه مدرك بالعرض است، خلط كرده‌ايد؛ ملائمت و منافرت نسبت به مدرك بالعرض درست است؛ مدرك بالعرض كه يك شيء خارجى است، قابليت ملائمت و منافرت و اختلاف ادراكى نسبت به قوه عاقله دارد؛ اما وقتى كه بيايد در عالم ذهن و ما مدرك بالذات را ملاحظه كنيم، ديگر نمی‌‌توان گفت که اين مدرك بالذات با قوه عاقله منافر است يا ملائم؛ از حيث ادراكى، بين اين دو مورد، فرقى وجود ندارد.


اشكال دوم اين كه بر نظريه مرحوم آخوند نقوضى وارد است؛ ـ مرحوم شهيد صدر در اينجا تعبيرى دارند كه داراي اشكال است؛ فرمودند: اگر بعضى از اين نقوض وارد نباشد، اما مجموعش وارد است. معنا ندارد كه ما بگوييم بعضش وارد نباشد، اما مجموعش وارد است؛ مگر اين‌كه مقصود ايشان اين باشد كه ما چهار نقض می‌‌خواهيم وارد كنيم؛ اگر سه نقض از ميان اين چهارتا وارد نباشد، لااقل يكي که وارد است. بالاخره تعبير به مجموع كه در عبارت ايشان ذکر شده، تعبير درستى نيست.


اما اولين نقض، می‌‌فرمايند: اگر حسن و قبح عقلى به اعتبار ملائمت و منافرت با قوه عاقله باشد، لازمه‌‌اش اين است كه عقل عملى به اختلاف عقل نظرى مختلف شود؛ و از نظر سعه و ضيق، عقل عملى تابع عقل نظرى باشد. به اين بيان که بگوييم كسى كه عقل عملى قوي‌ترى دارد، در فهم مجردات قوي‌تر است؛ در ادراك حسن و قبح، قوي‌تر از ديگران است؛ در حالى كه می‌‌دانيم اينطور نيست؛ (از اينجا به بعد اين توضيحات را من اضافه مي‌کنم) و قبح يک شيء نزد يك انسان جاهل و يك انسان عالم مسلم است؛ چنين نيست كه بگوييم چون عقل نظرى انسان عالم از انسان جاهل قوي‌تر است، بايد قبح شيء در نزد انسان عالم بيشتر از جاهل باشد.مثلاً وقتى می‌‌گوييد الكذب قبيح ، قبح كذب نزد آدم جاهل با قبح كذب نزد كسى كه رئيس الفلاسفه است، از نظر اصل قبح هيچ اختلافى ندارد؛ اما طبق نظريه آخوند، چون آدم عالم عقل نظرى وسيعى دارد، منافرت و مخالفت كذب با عقل او خيلى بيشتر است از انسانى كه عقل نظرى ضعيف‌ترى دارد.


در نقض دوم كه شبيه نقض اول است، می‌‌فرمايند: لازمه‌‌اش اين است كه بگوييم يك چيزى در نزد آدم ضعيف، مباح باشد؛ اما نزد آدم قوي، قبيح؛ كسى كه عقل نظرى قوي‌ترى دارد، بايد همان چيزى كه نزد آدم ضعيف‌العقل به عنوان مباح تلقى می‌‌شود، نزد او به عنوان قبيح تلقى شود. در حالي که چنين نيست. وليس الامر كذلك ؛ بالاخره چيزى كه قبيح است، قبيح عند الجميع است؛ معنا ندارد که بگوئيم نزد عقل يک نفر مباح و نزد ديگرى عنوان قبيح دارد.


نقض سوم كه در اين نقض، مسأله نسبت به شخص واحد است، می‌‌گويند: اگر شخص واحدى ببيند يك عمل قبيحى از پيامبر صادر می‌‌شود و بعد ببينيد همين عمل قبيح از آدم معمولى صادر می‌‌شود، بگوييم چون شما می‌‌گوييد حسن و قبح از نظر سعه و ضيق تابع عقل شخص است؛ اينجا كه فقط يک نفر وجود دارد و شخص واحد يك عقل دارد؛ اين آدم نمی‌‌تواند بگويد قبح عملى كه از پيامبر صادر شده، بيشتر از قبح عملي است که از شخص معمولي صادر شده است. براى اينكه ملاك عقل نظرى خودش است؛ عقل نظرى هم يك حد معينى دارد و در اين حد معين، كم و زياد ندارد. در نزد يک نفر فرق نمي‌کند که عمل از پيامبر (نعوذ بالله) صادر شود يا از يك آدم معمولى و عامى. بگويد قبح كاري كه حتى روحانى می‌‌كند از عملى كه يك آدم معمولى انجام می‌‌دهد، به مراتب بيشتر است.


در نقض چهارم می‌‌فرمايند: ما كه می‌‌گوييم الكذب قبيح ، اين قبح كذب به چه اعتبارى است؟ آيا به اعتبار اين است كه كذب يك حد عدمى دارد؟ می‌‌گوييم الكذب قبيح چون كذب كمال نيست و يك حد عدمى دارد؛ چون كذب صدق نيست؛ چون كذب مصلحت نيست. يا به اعتبار جميع اعدامى است كه ملازمش است؛ كدام يك از اينهاست؟ شما كه می‌‌گوييد ملاك قوه عاقله است، آيا قوه عاقله به ملاك يك حد عدمى بررسى می‌‌كند و به اين ملاك می‌‌گويد منافر با نفس و قوه عاقله است، پس قبيح است؛ يا به ملاك اعدام ملازم با آن؟ اگر قوه عاقله‌ى ما قبح كذب را به ملاك يك حد عدمى بخواهد در نظر بگيرد، صدق هم حد عدمى دارد؛ صدق (راستگويى) را هم می‌‌گوييم ليس بالمنفعة؛ پس، صدق نيز داراى حد عدمى است و از اين نظر، بين صدق و كذب در نزد قوه عاقله نمی‌‌شود که فرق باشد.اما اگر ملاك اعدام ملازم با اوست، می‌‌گوييم كذب را كه نفس و عقل انسان می‌‌گويد قبيح است، براي اين است که يك اعدام ملازم دارد؛ عدم منفعت، عدم اعتبار، عدم مصلحت و...؛ می‌‌گوييم عقل كه می‌‌گويد الكذب قبيح اعدام پيرامون آن را در نظر گرفته است.


اين نقضى را كه ايشان بيان می‌‌كنند، با توجه به تعريفى است كه در فلسفه براى ماهيت ذکر می‌‌كنند و می‌‌گويند ماهيت هر چيزى حد عدمى اوست؛ وقتى می‌‌خواهيم انسان را تعريف كنيم، می‌‌گوييم الانسان ليس بجماد، ليس بنبات، ليس بمجرد ؛ اين «ليس»‌‌ها جمع می‌‌شود و حد انسان معين می‌‌شود. در همه امور البته به همين صورت است و مخصوص ذي‌شعورها نيست.در همه امور، حتى همين ميزى كه جلوى ما مي‌باشد، همينطور است؛ وقتى حدود عدميه اين ميز را معين كنيد و بگوييد: اين فرش نيست؛ اين ديوار نيست؛ اين بلندگو نيست؛ و... اين اعدام را كه بياوريم، حد ميز مشخص می‌‌شود. ماهيت را در فلسفه تعبير می‌‌كنند به حدود عدميه يك شئ. حال، ايشان می‌‌فرمايد اگر بگوييم الكذب قبيح به اعتبار يك حد عدمى است، اين ملاک حد عدمي در صدق نيز وجود دارد؛ اگر اصل اين است که يك حد عدمى لازم است، بين كذب و صدق ديگر فرقى نيست؛ پس چرا قوه عاقله شما می‌‌گويد الصدق حسن و الكذب قبيح؟ اگر بگوييم قوه عاقله كه می‌‌گويد الكذب قبيح با التفات به جميع اعدام ملازمش است، در اين صورت، لازمه‌‌اش اين است كه وقتى عقل بخواهد به قبح كذب حكم كند بايد به تمام اعدام ملازم با کذب نيز التفات داشته باشد تا بگويد الكذب قبيح ؛ و با عدم التفات، شخص نمی‌‌تواند حكم به قبح كذب كند. بنابراين، ايشان می‌‌خواهند بفرمايند ما اگر بخواهيم ملاك را در حسن و قبح، فقط قوه عاقله قرار دهيم، اصلاً امکان ندارد.


حال، اين بيان چهارم ايشان که جزء نقوض آورده‌اند، نقض نيست و بلکه خود يك اشكال مهمى است که بر مرحوم آخوند وارد مي‌شود. لذا، در اين بيان چهارم، گويا اصلاً به نظر ما می‌‌خواهند بگويند اين بيان آخوند استحاله دارد؛ محال است که بگوييم ملاك براى حسن و قبح را فقط نفس و قوه عاقله قرار دهيم.مرحوم شهيد صدر از مجموع اشكالاتى كه بر مرحوم آخوند مي‌کنند، نتيجه می‌‌گيرند حسن و قبح ـ همانطور كه ما گفتيم ـ به باب مصلحت و مفسده ربطى ندارد؛ به باب ملائمت و منافرت هم ارتباطى ندارد؛ اگر مراد مرحوم آخوند، منافرت و ملائمت با قوه عاقله باشد. حال، شما در اين اشكالات مرحوم آقاى صدر دقت كنيد، ببينيد که آيا وارد است يا وارد نيست؟

برچسب ها :

شهید صدر حسن و قبح عقلی امارات قطع حسن و قبح به معناى ملائمت با قوه عاقله و منافرت با قوه عاقله خلط بين مدرك بالذات و مدرك بالعرض اختلاف عقل عملی به اختلاف عقل نظری تعریف ماهیت در فلسفه حد عدمی اشیاء عدم ارتباط حسن و قبح به باب مصلحت و مفسده تناسب ادراکات یک قوه از نظر سعه و ضیق با خود آن قوه لزوم قبح قبیح در نزد جمیع انسان ها

نظری ثبت نشده است .