بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بيان امام(رضوان الله عليه) را كه متخذ از فرمايش محقق بروجردي(ره) است و مقدماتي را بيان کرده، تا جواز اجتماع امر و نهي را نتيجه بگيرند، ملاحظه فرموديد و عمده اين مقدمات اين بود كه اوامر و نواهي به عناوين و نه به اين وجود خارجي تعلق پيدا ميكنند و اگر در موردي دو عنوان در يك جا جمع شد، مانعي ندارد كه از جهت يك عنوان متعلق امر و از جهت عنوان ديگر متعلق براي نهي باشد. خود اين عناوين و تبايع، متعلق اوامر و نواهي هستند.
اشکالات بر قول به جواز در کلام امام(ره)
بعد چند نكته و اشكال را، به عنوان دفع توهم بيان كردهاند و آن اين است كه، اگر بگوييم: فعل واحد، هم متعلق امر و هم نهي به دو عنوان هست، لازم ميآيد که، فعل واحد، هم محبوب واقع شود، به اعتبار اينكه متعلق امر است و آن عنواني كه امر به آن عنوان تعلق پيدا كرده، بر اين فعل صدق ميكند و هم مبغوض واقع شود، به اعتبار اينكه آن عنوان متعلق نهي، بر اين فعل خارجي تطبيق ميكند. آن وقت چگونه معقول است كه، يك فعل واحد، هم عنوان محبوبيت و هم عنوان مبغوضيت را داشته باشد.
همچنين امر تابع مصلحت و نهي تابع مفسده است، اگر فعل واحد ولو به دو عنوان، بخواهد متعلق براي امر و نهي باشد، لازمهاش اين است كه، اين فعل هم داراي مفسده و هم داراي مصلحت باشد.
همچنين اگر عنواني متعلق امر شد، بايد در اينجا اراده باشد و اگر عنواني متعلق نهي شد، بايد كراهت باشد. آن وقت اگر گفتيم: فعل واحد، هم متعلق براي امر و هم نهي است، لازم ميآيد كه، هم اراده و هم كراهت به اين فعل تعلق پيدا كند.
عنوان چهارم اين است كه، در جايي كه امر، عنوان عبادي دارد و عبادت چيزي است كه در آن مقربيت وجود دارد، اگر گفتيم: فعل واحد، به اعتبار يك عنوان، متعلق امر و به اعتبار عنوان ديگر، متعلق نهي است، پس بايد اين فعل هم عنوان مقربيت و هم عنوان مبعديت را داشتهباشد، چون فعلي كه نهي به آن تعلق پيدا ميكند، حرام است و انسان را از خدا دور ميكند و مبعد است. عبادت عملي است كه، «مقربٌ الي الله تبارك و تعالي» است، چگونه ميشود، فعلي هم مبعد و هم مقرب باشد؟
نظريه محقق بروجردي(ره) بر بطلان صلاه در دار غصبي
اين تصوير چهارم، هماني است كه عرض كرديم، كه مرحوم محقق بروجردي(ره)، با اينكه در اين بيان كه امام(ره) فرموده، با هم مشتركند و ايشان هم بنا بر همين مقدمات، قائل به جواز اجتماع امر و نهي شدهاند، اما فرمودهاند: ولو اينكه جوازي هستيم و اجتماع امر و نهي را جايز ميدانيم، اما در صلاه در دار غصبي، قائليم به اينكه نماز باطل است، براي اين كه شيئي كه عنوان مبعد دارد، نميتواند عنوان مقرب پيدا كند.
با عملي كه به اعتباري، عنوان براي غصب و متعلق براي نهي و حرمت شده و آنچه كه متعلق براي حرمت است، عنوان مبعديت دارد و مبعد نميتواند، در آن زماني كه عنوان مبعديت دارد، عنوان مقربيت را هم پيدا كند. لذا روي اين اساس ،ايشان قائلند به اينكه، صلاه در دار غصبي باطل است.
اما امام(ره) فرمودهاند: همين صلاه در دار غصبي و همين فعل، هم ميتواند مبعد و هم مقرب باشد. كه اين را، به ترتيب همين عناويني كه ذكر شد، توضيح ميدهيم.
نقد و بررسي اين نظريه
دفع اشکال اجتماع محبوبيت و مبغوضيت در فعل واحد
امام(ره) فرمودهاند: به نظر ما شيء واحد -خوب اين بحث را دقت كنيد چون يك قسمت عمده بحث اجتماع امر و نهي متمركز در همين قسمت است- به دو اعتبار ميتواند، هم محبوب و هم مبغوض باشد. به يك اعتبار حب و به اعتبار ديگر بغض به آن تعلق پيدا كند.
در استدلال براي آن فرمودهاند: حب و بغض، مانند سواد و بياض نيست، سواد و بياض از عوارض قائم به اين فعل خارجي است و يك عنوان نفساني ندارد، يعني از عوارضي است كه، به اين شيء خارجي قائم ميشود، لذا اين شيء خارجي، يا بايد متصف به سواد و يا معروض براي بياض باشد، نميشود گفت: در اين شيء خارجي، هم سواد و هم بياض وجود دارد.
حب و بغض از اوصاف قائمه به اين وجود خارجي نيست. اگر گفتيد كه: اين غذا را دوست دارم، حب نسبت به اين غذا داريد، اين حب، يك كيف و امر نفساني است، مشخص امر نفساني هم بايد، امري كه در دايره نفس است، باشد، يعني يك صورت حاصلهاي از اين شيء، در نفس محقق ميشود، كه اولاً و بالذات، حب به آن صورت حاصله تعلق پيدا ميكند و ثانياً و بالعرض به اين شيء خارجي تعلق پيدا ميكند.
آن صورت حاصله در ذهن، چون عنوان براي اين موجود خارجي است، بالعرض و به تبع آن ميگوييد كه: اين محبوب براي ماست و الا حب اولاً و بالذات به اين شيء خارجي نميتواند تعلق پيدا كند، چون حب از كيفيات نفسانيه است و كيف نفساني، مشخصش بايد در همان عالم نفس باشد و نميشود يك امر نفساني مشخصش بيرون باشد.
وقتي ميگوييم: حب داريم، اين مشخص و متعلقش چيست؟ چون خود حب يك امر نفساني است، بايد متعلقش هم يك امري كه در عالم نفس است باشد، نميشود گفت: حب داريم و حب که يك امر نفساني است، مستقيماً بيايد به اين شيء خارجي تعلق پيدا كند. لذا فرمودهاند كه: حب از اوصاف قائمه بر شيء خارجي نيست.
شاهدي هم آوردهاند که، «الله تبارك و تعالي محبوبٌ للاولياء» و هر وليي از اولياء الهي، حب نسبت به خداوند دارد، اما اينطور نيست كه اين حب وصفي را در خداوند ايجاد كند و به اعتبار حبي كه اين شخص پيدا كرده، صفتي در خداوند حادث شود. يك ميليون نفر هم از اولياء خدا، حب به خدا داشته باشند، اين، صفتي قائم بر خداوند كه خارج از قلوب اولياء هست، نيست و اين يك كيف نفساني است.
پس با اين بيان كه، حب عنوان كيف نفساني را دارد و متعلق يك امر نفساني، بايد نفساني باشد، نتيجه گرفتهاند كه حب اولاً و بالذات به همان صورت حاصله «لدا النفس» تعلق پيدا ميكند و چون اين صورت، وجه و عنوان براي اين شيء خارجي است، لذا به آن هم ثانياً و بالعرض تعلق پيدا ميكند.
به عبارت اخري اين كه مردم عادي ميگويند: اين شيء خارجي را من دوست دارم، روي تسامح است و الا حب اولاً به آن صورت حاصله در نفس تعلق پيدا ميكند.
بعد دو نكته در توضيح و تكميل مطلب فرمودهاند؛ يك نكته اين است كه، گاهي اوقات حب، به چيزي كه هنوز در عالم خارج وجود پيدا نكرده، تعلق پيدا ميكند. فرض کنيد كه جايزهاي را مي خواهند دو روز ديگر به انسان بدهند و هنوز در عالم خارج تحقق پيدا نكرده، خوب الان نسبت به آن حب پيدا ميكنيم، پس معلوم ميشود كه، متعلق اين حب، آن صورت حاصله در نفس است، كه اين صورت حاصله در نفس، حاكي و عنوان براي آن وجود خارجي است.
بعد فرمودهاند: وزان اين حب و بغض، وزان علم و قدرت است. وقتي ميگوييد كه: من علم دارم به اينكه زيد زنده است، اين را در فلسفه همه حكماء هم ميگويند که: اولاً و بالذات علمتان به زنده بودن زيد در عالم خارج تعلق پيدا نميكند، بلکه اولاً و بالذات علم شما به يك معلومي، كه عبارت از همان صورت حاصله از آن معلوم خارجي هست و در نفس شماست، تعلق پيدا ميكند و آن كه اولاً و بالذات معلوم است، اين صورت حاصله در نفس شماست.
اما ثانياً و بالعرض به آن شيء خارجي تعلق پيدا ميكند. لذا ممكن است علم به چيزي كه هنوز وجود خارجي هم پيدا نكرده، تعلق پيدا كند، براي اين که آن صورت حاصله در نفس شما موجود است.
بنابراين روشن شد كه حب و بغض يك امر نفساني است و متعلقش هم همان صورت حاصله در نفس است. چه اشكالي دارد که فعلي، به اعتبار آن صورت صلاتي كه در نفس مولاست، محبوب ميشود و به اعتبار آن صورت غصبي كه آن هم يك صورت دوم است و در نفس مولاست، مبغوض ميشود.
بله اگر بگوييم كه: به اعتبار يك صورت نفساني بخواهد، هم محبوب و هم مبغوض شود، اين امكان ندارد. اما فرض در اينجا اين است كه، دو عنوان از اين فعل خارجي، در نفس مولا موجود است، که به اعتبار يك عنوان، محبوب و به اعتبار عنوان ديگر، مبغوض ميشود.
در دنباله همين مطلب فرمودهاند كه: همانطوري كه شيء واحد خارجي، ميتواند به يك جهت، متعلق حب و به جهت ديگر، متعلق بغض باشد، نظيرش هم اين است كه يك شيء واحد خارجي، به يك جهت معلوم و به جهت ديگر مجهول است.
مثالا كسي كه در زميني نماز ميخواند و نميداند اين زمين، عنوان زمين غصبي را دارد، نماز كه ميخواند، اين ركوع و سجدهاش، اين حركت ركوعي و سجودي او، اين حركت واحده، از حيث اينكه عنوان صلاتي دارد، معلوم ميشود و از حيث اينكه نميداند اينجا غصب است، مجهول ميشود.
فرمودهاند: چطور يك شيء واحد بسيط، هم ميتواند معلوم و هم مجهول باشد، اين كاشف از اين است كه، علم و جهل يك صفت عارض بر اين شيء خارجي نيست، چون اگر يك صفت عارض بر او بود، يا بايد معلوم و يا مجهول باشد. علم و جهل هم مربوط به اوصاف نفساني است. لذا ميشود يك شيء واحد، به دو جهت، معلوم و مجهول باشد.
مشكله اصلي در مسئله اجتماع مصلحت و مفسده در فعل واحد
اين مطلب را با اين بيان تثبيت ميكنند و به نظر ميرسد كه مطلب تامي است كه، شيء واحد، هم محبوب و هم مبغوض باشد. لكن مشكله اصلي در مسئله مصلحت و مفسده است که، چطور ميشود يك شيء واحد، هم داراي مصلحت و هم مفسده باشد.
اگر در ذهن شريف شما باشد، مرحوم آخوند(ره) يكي از مقدماتي كه براي نظريه امتناع بيان فرمودهاند، اين بود كه: مصلحت و مفسده، موضوع و جايگاهش فعل خارجي است. اين فعل خارجي، يا داراي مصلحت و يا مفسده است، اگر چنين است، چطور بگوييم: يك فعلي، هم داراي مصلحت و هم مفسده است، که به اعتبار مصلحت متعلق امر و به اعتبار مفسده متعلق نهي باشد.
بيان امام(ره) را در اينجا دقت كنيد، اگر اين مشكله حل شود، قول به جواز اجتماع امر و نهي ديگر هيچ مشكلي ندارد.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بيان امام(رضوان الله عليه) را كه متخذ از فرمايش محقق بروجردي(ره) است و مقدماتي را بيان کرده، تا جواز اجتماع امر و نهي را نتيجه بگيرند، ملاحظه فرموديد و عمده اين مقدمات اين بود كه اوامر و نواهي به عناوين و نه به اين وجود خارجي تعلق پيدا ميكنند و اگر در موردي دو عنوان در يك جا جمع شد، مانعي ندارد كه از جهت يك عنوان متعلق امر و از جهت عنوان ديگر متعلق براي نهي باشد. خود اين عناوين و تبايع، متعلق اوامر و نواهي هستند.
اشکالات بر قول به جواز در کلام امام(ره)
بعد چند نكته و اشكال را، به عنوان دفع توهم بيان كردهاند و آن اين است كه، اگر بگوييم: فعل واحد، هم متعلق امر و هم نهي به دو عنوان هست، لازم ميآيد که، فعل واحد، هم محبوب واقع شود، به اعتبار اينكه متعلق امر است و آن عنواني كه امر به آن عنوان تعلق پيدا كرده، بر اين فعل صدق ميكند و هم مبغوض واقع شود، به اعتبار اينكه آن عنوان متعلق نهي، بر اين فعل خارجي تطبيق ميكند. آن وقت چگونه معقول است كه، يك فعل واحد، هم عنوان محبوبيت و هم عنوان مبغوضيت را داشته باشد.
همچنين امر تابع مصلحت و نهي تابع مفسده است، اگر فعل واحد ولو به دو عنوان، بخواهد متعلق براي امر و نهي باشد، لازمهاش اين است كه، اين فعل هم داراي مفسده و هم داراي مصلحت باشد.
همچنين اگر عنواني متعلق امر شد، بايد در اينجا اراده باشد و اگر عنواني متعلق نهي شد، بايد كراهت باشد. آن وقت اگر گفتيم: فعل واحد، هم متعلق براي امر و هم نهي است، لازم ميآيد كه، هم اراده و هم كراهت به اين فعل تعلق پيدا كند.
عنوان چهارم اين است كه، در جايي كه امر، عنوان عبادي دارد و عبادت چيزي است كه در آن مقربيت وجود دارد، اگر گفتيم: فعل واحد، به اعتبار يك عنوان، متعلق امر و به اعتبار عنوان ديگر، متعلق نهي است، پس بايد اين فعل هم عنوان مقربيت و هم عنوان مبعديت را داشتهباشد، چون فعلي كه نهي به آن تعلق پيدا ميكند، حرام است و انسان را از خدا دور ميكند و مبعد است. عبادت عملي است كه، «مقربٌ الي الله تبارك و تعالي» است، چگونه ميشود، فعلي هم مبعد و هم مقرب باشد؟
نظريه محقق بروجردي(ره) بر بطلان صلاه در دار غصبي
اين تصوير چهارم، هماني است كه عرض كرديم، كه مرحوم محقق بروجردي(ره)، با اينكه در اين بيان كه امام(ره) فرموده، با هم مشتركند و ايشان هم بنا بر همين مقدمات، قائل به جواز اجتماع امر و نهي شدهاند، اما فرمودهاند: ولو اينكه جوازي هستيم و اجتماع امر و نهي را جايز ميدانيم، اما در صلاه در دار غصبي، قائليم به اينكه نماز باطل است، براي اين كه شيئي كه عنوان مبعد دارد، نميتواند عنوان مقرب پيدا كند.
با عملي كه به اعتباري، عنوان براي غصب و متعلق براي نهي و حرمت شده و آنچه كه متعلق براي حرمت است، عنوان مبعديت دارد و مبعد نميتواند، در آن زماني كه عنوان مبعديت دارد، عنوان مقربيت را هم پيدا كند. لذا روي اين اساس ،ايشان قائلند به اينكه، صلاه در دار غصبي باطل است.
اما امام(ره) فرمودهاند: همين صلاه در دار غصبي و همين فعل، هم ميتواند مبعد و هم مقرب باشد. كه اين را، به ترتيب همين عناويني كه ذكر شد، توضيح ميدهيم.
نقد و بررسي اين نظريه
دفع اشکال اجتماع محبوبيت و مبغوضيت در فعل واحد
امام(ره) فرمودهاند: به نظر ما شيء واحد -خوب اين بحث را دقت كنيد چون يك قسمت عمده بحث اجتماع امر و نهي متمركز در همين قسمت است- به دو اعتبار ميتواند، هم محبوب و هم مبغوض باشد. به يك اعتبار حب و به اعتبار ديگر بغض به آن تعلق پيدا كند.
در استدلال براي آن فرمودهاند: حب و بغض، مانند سواد و بياض نيست، سواد و بياض از عوارض قائم به اين فعل خارجي است و يك عنوان نفساني ندارد، يعني از عوارضي است كه، به اين شيء خارجي قائم ميشود، لذا اين شيء خارجي، يا بايد متصف به سواد و يا معروض براي بياض باشد، نميشود گفت: در اين شيء خارجي، هم سواد و هم بياض وجود دارد.
حب و بغض از اوصاف قائمه به اين وجود خارجي نيست. اگر گفتيد كه: اين غذا را دوست دارم، حب نسبت به اين غذا داريد، اين حب، يك كيف و امر نفساني است، مشخص امر نفساني هم بايد، امري كه در دايره نفس است، باشد، يعني يك صورت حاصلهاي از اين شيء، در نفس محقق ميشود، كه اولاً و بالذات، حب به آن صورت حاصله تعلق پيدا ميكند و ثانياً و بالعرض به اين شيء خارجي تعلق پيدا ميكند.
آن صورت حاصله در ذهن، چون عنوان براي اين موجود خارجي است، بالعرض و به تبع آن ميگوييد كه: اين محبوب براي ماست و الا حب اولاً و بالذات به اين شيء خارجي نميتواند تعلق پيدا كند، چون حب از كيفيات نفسانيه است و كيف نفساني، مشخصش بايد در همان عالم نفس باشد و نميشود يك امر نفساني مشخصش بيرون باشد.
وقتي ميگوييم: حب داريم، اين مشخص و متعلقش چيست؟
چيست؟ چون خود حب يك امر نفساني است، بايد متعلقش هم يك امري كه در عالم نفس است باشد، نميشود گفت: حب داريم و حب که يك امر نفساني است، مستقيماً بيايد به اين شيء خارجي تعلق پيدا كند. لذا فرمودهاند كه: حب از اوصاف قائمه بر شيء خارجي نيست.
شاهدي هم آوردهاند که، «الله تبارك و تعالي محبوبٌ للاولياء» و هر وليي از اولياء الهي، حب نسبت به خداوند دارد، اما اينطور نيست كه اين حب وصفي را در خداوند ايجاد كند و به اعتبار حبي كه اين شخص پيدا كرده، صفتي در خداوند حادث شود. يك ميليون نفر هم از اولياء خدا، حب به خدا داشته باشند، اين، صفتي قائم بر خداوند كه خارج از قلوب اولياء هست، نيست و اين يك كيف نفساني است.
پس با اين بيان كه، حب عنوان كيف نفساني را دارد و متعلق يك امر نفساني، بايد نفساني باشد، نتيجه گرفتهاند كه حب اولاً و بالذات به همان صورت حاصله «لدا النفس» تعلق پيدا ميكند و چون اين صورت، وجه و عنوان براي اين شيء خارجي است، لذا به آن هم ثانياً و بالعرض تعلق پيدا ميكند.
به عبارت اخري اين كه مردم عادي ميگويند: اين شيء خارجي را من دوست دارم، روي تسامح است و الا حب اولاً به آن صورت حاصله در نفس تعلق پيدا ميكند.
بعد دو نكته در توضيح و تكميل مطلب فرمودهاند؛ يك نكته اين است كه، گاهي اوقات حب، به چيزي كه هنوز در عالم خارج وجود پيدا نكرده، تعلق پيدا ميكند. فرض کنيد كه جايزهاي را مي خواهند دو روز ديگر به انسان بدهند و هنوز در عالم خارج تحقق پيدا نكرده، خوب الان نسبت به آن حب پيدا ميكنيم، پس معلوم ميشود كه، متعلق اين حب، آن صورت حاصله در نفس است، كه اين صورت حاصله در نفس، حاكي و عنوان براي آن وجود خارجي است.
بعد فرمودهاند: وزان اين حب و بغض، وزان علم و قدرت است. وقتي ميگوييد كه: من علم دارم به اينكه زيد زنده است، اين را در فلسفه همه حكماء هم ميگويند که: اولاً و بالذات علمتان به زنده بودن زيد در عالم خارج تعلق پيدا نميكند، بلکه اولاً و بالذات علم شما به يك معلومي، كه عبارت از همان صورت حاصله از آن معلوم خارجي هست و در نفس شماست، تعلق پيدا ميكند و آن كه اولاً و بالذات معلوم است، اين صورت حاصله در نفس شماست.
اما ثانياً و بالعرض به آن شيء خارجي تعلق پيدا ميكند. لذا ممكن است علم به چيزي كه هنوز وجود خارجي هم پيدا نكرده، تعلق پيدا كند، براي اين که آن صورت حاصله در نفس شما موجود است.
بنابراين روشن شد كه حب و بغض يك امر نفساني است و متعلقش هم همان صورت حاصله در نفس است. چه اشكالي دارد که فعلي، به اعتبار آن صورت صلاتي كه در نفس مولاست، محبوب ميشود و به اعتبار آن صورت غصبي كه آن هم يك صورت دوم است و در نفس مولاست، مبغوض ميشود.
بله اگر بگوييم كه: به اعتبار يك صورت نفساني بخواهد، هم محبوب و هم مبغوض شود، اين امكان ندارد. اما فرض در اينجا اين است كه، دو عنوان از اين فعل خارجي، در نفس مولا موجود است، که به اعتبار يك عنوان، محبوب و به اعتبار عنوان ديگر، مبغوض ميشود.
در دنباله همين مطلب فرمودهاند كه: همانطوري كه شيء واحد خارجي، ميتواند به يك جهت، متعلق حب و به جهت ديگر، متعلق بغض باشد، نظيرش هم اين است كه يك شيء واحد خارجي، به يك جهت معلوم و به جهت ديگر مجهول است.
مثالا كسي كه در زميني نماز ميخواند و نميداند اين زمين، عنوان زمين غصبي را دارد، نماز كه ميخواند، اين ركوع و سجدهاش، اين حركت ركوعي و سجودي او، اين حركت واحده، از حيث اينكه عنوان صلاتي دارد، معلوم ميشود و از حيث اينكه نميداند اينجا غصب است، مجهول ميشود.
فرمودهاند: چطور يك شيء واحد بسيط، هم ميتواند معلوم و هم مجهول باشد، اين كاشف از اين است كه، علم و جهل يك صفت عارض بر اين شيء خارجي نيست، چون اگر يك صفت عارض بر او بود، يا بايد معلوم و يا مجهول باشد. علم و جهل هم مربوط به اوصاف نفساني است. لذا ميشود يك شيء واحد، به دو جهت، معلوم و مجهول باشد.
مشكله اصلي در مسئله اجتماع مصلحت و مفسده در فعل واحد
اين مطلب را با اين بيان تثبيت ميكنند و به نظر ميرسد كه مطلب تامي است كه، شيء واحد، هم محبوب و هم مبغوض باشد. لكن مشكله اصلي در مسئله مصلحت و مفسده است که، چطور ميشود يك شيء واحد، هم داراي مصلحت و هم مفسده باشد.
اگر در ذهن شريف شما باشد، مرحوم آخوند(ره) يكي از مقدماتي كه براي نظريه امتناع بيان فرمودهاند، اين بود كه: مصلحت و مفسده، موضوع و جايگاهش فعل خارجي است. اين فعل خارجي، يا داراي مصلحت و يا مفسده است، اگر چنين است، چطور بگوييم: يك فعلي، هم داراي مصلحت و هم مفسده است، که به اعتبار مصلحت متعلق امر و به اعتبار مفسده متعلق نهي باشد.
بيان امام(ره) را در اينجا دقت كنيد، اگر اين مشكله حل شود، قول به جواز اجتماع امر و نهي ديگر هيچ مشكلي ندارد.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
نظری ثبت نشده است .