موضوع: نواهی
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۳/۴
شماره جلسه : ۷۰
-
خلاصه نظريه محقق خوئي(ره)
-
نقد و بررسي نظريه محقق خوئي(ره)
-
عدم جعلي بودن صحت و فساد در باب معاملات
-
اشکال بر فرق دوم در نظريه مرحوم خوئي(ره)
-
بحثي اخلاقي در بارهي بلاء
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه نظريه محقق خوئي(ره)
تحقيق در فرمايش مرحوم نائيني(ره) را ملاحظه فرموديد و به اين نتيجه رسيديم كه بين صحت واقعيه و صحت ظاهريه فرقي وجود ندارد.بحث بعدي كه بايد در اينجا تحقيق شود، فرمايش مرحوم محقق خوئي(ره) است كه فرمودهاند: بايد بين عبادات و معاملات فرق گذاريم، بگوييم: صحت در باب عبادات مجعول نيست، اما صحت در باب معاملات مجعول است.
نكتة اصلي در كلام ايشان اين است كه، دو فرق بين باب معاملات و عبادات وجود دارد؛ فرق اول اين است كه، نسبت اين عناوين معاملي مثل بيع مثل اجاره، به ادلة امضاء و به احكام امضائيه، نسبت موضوع به حكم است، بر خلاف باب عبادات كه، نسبت عناوين عبادي به احكام، نسبت متعلق به حكم بود. در «اقيموا الصلاه»، صلاه عنوان متعلق دارد، اما در «احل الله البيع»، بيع عنوان موضوع دارد.
فرق دوم اين است كه در باب معاملات، صحت به معناي ترتب اثر است، وقتي كه ميگوييم: اين معاملة بيعي صحيح است، معنايش اين است كه اثر بر او مترتب ميشود. ترتب اثر فقط در بيع خارجي معنا دارد، اما بر بيع كلي بما هو كلي، اثر مترتب نيست.
در باب «اقيموا الصلاه» وجوب فعليت دارد، اعم از اينكه صلاه در عالم خارج موجود شود يا نشود، اما در «احل الله البيع» اين امضاء و حليت وقتي فعليت پيدا ميكند كه، موضوع كه عبارت از بيع است، در عالم خارج فعليت داشته باشد و قبل از فعليت بيع در عالم خارج، امضا فعلي نداريم و حتي تعبير ميكنند به اينكه غير معقول است.
لذا روي اين دو فرقي كه مجموعاً از كلمات ايشان استفاده ميشود، فرمودهاند: بين معاملات و عبادات بايد فرق گذاريم.
نقد و بررسي نظريه محقق خوئي(ره)
اگر در اينجا بتوانيم اين دو فرق را تحكيم كنيم، اين نظريه تثبيت ميشود و بايد بين صحت در عبادات و صحت در معاملات، فرق گذاشته شود و اگر اين دو فرق، فرق مؤثري نباشد، نتيجه اين ميشود كه، نميتوانيم بين عبادات و معاملات فرق گذاريم.به نظر ميرسد كه اين دو فرقي كه ايشان بيان کردهاند، نميتواند فارق بين معاملات و بين عبادات باشد و به همان نظريهاي كه، مرحوم محقق اصفهاني و امام (رضوان الله عليهما) داشتهاند ميرسيم كه، اصلاً صحت و فساد، نه در باب عبادات و نه معاملات مجعول نيستند.
در باب عبادات هم نسبت به احكام واقعية اوليه و هم نسبت به احكام اضطراريه و ظاهريه، ديروز توضيحش را مفصل عرض كرديم.
عدم جعلي بودن صحت و فساد در باب معاملات
در باب معاملات، از اين نكته شروع ميكنيم كه :در بيان محقق خوئي(ره) آمده كه، فعليت امضاء بر فعليت بيع در عالم خارج متوقف است، آيا اين بيان، بيان درستي است؟وقتي كه شارع «احل الله البيع» را جعل كرد، در اينكه اين «احل»، آيا «احل» تكليفي است فقط، يا «احل» وضعي است، يا اعم از تكليفي و وضعي، که يك نزاع مهمي هست بين فقهاء و عمده قائلند به اينكه، اين «احل» يك اباحة وضعيه است، يعني شارع وقتي ميفرمايد: «احل الله البيع»، يعني خدا بيع را صحيح ميداند و تصحيح و امضاء فرموده.
حال اگر بخواهيم اين فرمايش مرحوم خوئي(ره) را بگوييم كه: در اينجا فعليت امضاء، متوقف بر فعليت اين بيع در عالم خارج است، يك اشكال خيلي روشني دارد كه، پس در موارد شبهات حكميه، نميتوانيم به اين «احل الله البيع» تمسك كنيم.
وقتي ميگوييم: اين «احل» مادامي كه بيع در عالم خارج محقق نشده، هنوز اين فعليت پيدا نكرده، اگر حكمي در مرحلة انشاء است و فعليت پيدا نكرده، چطور ميتوانيد در موارد شبهات حكميه به آن تمسك كنيم. مثلا شك داريم که آيا در بيع بلوغ معتبر است يا نه؟ كساني كه ميگويند: بيع صبي صحيح است، يكي از ادلهاي كه ميآورند، اطلاق «احل الله البيع» است، اگر هنوز بيعي در عالم خارج واقع نشده و شك ميكنيم كه، اگر بيعي از صبي صادر شود، آيا صحيح است يا نه؟ مگر به اطلاق اين «احل الله البيع» تمسك نميكنيم؟
تمسك به اطلاق معنايش اين است كه، اين حكم فعليت دارد، اين به عنوان يك ضابطة كلي است، ولو در باب اطلاق و تقييد و مطلق و مقيد تصريح هم نكردند، جايي ميتوانيم به اطلاق تمسك كنيم كه، يك حكم فعلي داشته باشيم. اما اگر حكم فعلي وجود ندارد و حكم انشائي است، نميتوانيم به اطلاق تمسك كنيم.
در حالي که اصوليين و فقهاء، حتي خود مرحوم خوئي(ره) در موارد شبهات حكميه، به اطلاق «احل الله البيع» يا «لا تاكلوا أموالكم بينكم بالباطل إلا أن تكون تجارة عن تراض» يا «اوفوا بالعقود» تمسك ميكنند، كه نقض روشني كه بر كلام مرحوم خوئي(ره) داريم، اين است كه اين «اوفوا بالعقود»، وجوب يا لزوم وفاء به عهد است و شما در عقدي شك ميكنيد كه آيا لزوم دارد يا نه؟ براي اثبات لزوم به «اوفوا بالعقود» تمسك ميكنيد، چه اين عقد چ در عالم خارج واقع شده باشد يا نه.
وقتي ميگوييد: مثلا عقد بيمه لازم است، ميگوييد: دليلش« اوفوا بالعقود» است، اعم از اين است كه اين عقد در عالم خارج واقع شده باشد يا نه. شارع به عنوان يك حكم فعلي كه متعلقش هم يك عنوان كلي است، «كل ما يصدق عليه العقد»، ميگوييد: وفاء به آن واجب است.
«احل الله البيع» يعني «كل ما يسمي بالبيع، كما يكون بيعاً عند العقلاء» اين «احل»، چه بيع در عالم خارج واقع شود و چه واقع نشود، يعني اگر هنوز هيچ بيعي هم واقع نشده، به عرف مراجعه كنيم، آيا اين «احل الله البيع» را يك حكم فعلي نميداند؟ عرف ميگويد: شارع كلي بيع را امضاء كرد.
اساساً عرض كردم همانطوري كه شان عقل دخالت در جزئيات نيست، شارع هم در موارد جزئي اصلاً وارد نميشود. اينطور نيست كه بگوييم: شارع در اين بيع معين، اين صلاه معين، اين عمل خارجي معين، حكم به صحت ميكند، بلکه شارع به عنوان يك قضية حقيقيه مطرح ميكند. در قضية حقيقيه موضوع مفروض الوجود هست، اما جزئي نيست.
اين مطلب همان بود كه به عنوان مناقشة بر فرمايش اصفهاني(ره) عرض كرديم. اين خلط در كلمات اين بزرگان واقع شده كه، اگر چيزي را مفروض الوجود قرار داديم و عنوان موضوع پيدا كرد، «لابد ان يكون جزئياً خارجياً». اين صحيح نيست و ميتوانيم بگوييم: شارع در مقام جعل، اين موضوع را مفروض الوجود قرار ميدهد، اما در همان لباس كليت خودش و لازم نيست كه در عالم خارج موجود شده باشد.
شارع وفاء به عقد را به نحو حكم فعلي واجب ميداند، بيع را به نحو كلي صحيح ميداند و ما اين كليات را داريم و در عالم خارج ميگوييم: «هذا بيعٌ فيجب الوفاء، هذا عقدٌ فيلزم الوفاء» و در مورد جزئيات، خود شارع بيان ندارد.
پس خلاصة اشكال اين شد که، قبول نداريم كه فعليت امضاء به فعليت بيع باشد، شاهد خيلي روشنش هم اين است که، در موارد شبهات حكميه به همين «احل الله البيع» تمسك ميكنيد، ولو عرض كردم که اين را تصريح در جايي نديدم كه اگر حكمي فعليت نداشته باشد، قابل تمسك نيست و به احكام انشائيه نميتوانيد تمسك كنيد.
حكم زماني به مرحلة حجيت ميرسد و قابل احتجاج است كه، به مرحلة فعليت رسيده باشد و در موارد زيادي در شبهات حكميه، به اين «احل الله البيع» تمسك ميكنيم كه، از اين كشف ميكنيم که، اين امضاء فعليت دارد. پس امضاء فعليت دارد در حالي که بيع عنوان كلي دارد.
اين اشكال، همان اشكالي است كه عرض كردم و قبلاً هم نسبت به فرمايش مرحوم اصفهاني(ره) گفتيم و عرض كرديم كه، مرحوم خوئي(ره) اين قسمت مطلب را، از كلام اصفهاني(ره) اخذ كردهاند که، نسبت عناوين عبادي به حكم، نسبت متعلق است، اما نسبت عناوين معامليه به حكم، نسبت موضوع است.
در اين جهت هم اگر مناقشه نكنيم، فرمودهاند: بايد مفروض الوجود باشد و مفروض الوجود بودن، با خارجي و جزئي بودن يكي است. اينجاست كه در كلمات اين بزرگان به نظر ما خلط شده كه، ممكن است چيزي مفروض الوجود باشد، اما جزئي خارجي هم نباشد، شارع فرض وجودش را ميكند، بدون اينكه عنوان جزئي خارجي را پيدا كند.
نتيجهاي كه از عرضمان ميگيريم اين است كه، در باب معاملات اين را كه بگوييم: نسبت عنوان بيع به اين حكم، عنوان موضوع است، نميتوانيم قبول کنيم، بلكه روي همان ملاك ظاهري، همانطوري كه در «اقيموا الصلاه»، صلاه متعلق براي وجوب است، در «اوفوا بالعقود و احل الله البيع» هم، بيع عنوان متعلق دارد و همانطوري كه صلاه كلي است، بيع هم عنوان كلي را دارد. لذا از اين نظر بين باب عبادات و باب معاملات فرقي وجود ندارد.
اشکال بر فرق دوم در نظريه مرحوم خوئي(ره)
فرق دوم مسئلة ترتب ثمره و عدم ترتب ثمره است. درست است كه در باب معاملات، بر خلاف باب عبادات بعد از اينكه عنوان محقق ميشود اين سبب براي اثري است. مشهور ميگويند عقد عنوان سببيت براي ملكيت يا زوجيت يا امور ديگر دارد. مرحوم نائيني(ره) تعبير كردهاند که، اين عقود عنوان آليت براي رسيدن به آن مسببات دارد و رابطهشان، رابطة آلت و ذوالآله است. كه اينها خيلي نقشي در اينكه اثر بر آن فعل خارجي مترتب ميشود ندارد.اگر در مطلب اول گفتيم: شارع بيع را به نحو كلي امضاء فرموده و كاري به بيعهاي خارجي الان ندارد، اين عقل است كه ميگويد: «هذا بيعٌ فيصح، هذا عقدٌ فيجب الوفاء به».
جواب اين قسمت فرمايش آقاي خوئي(ره) هماني است كه در كلمات اصفهاني آمده كه، ترتب اثر امري عقلي است، همانطوري كه فرض كنيم كه آب داغ، اثرش حرارت است و هر جا ريخته ميشود، حرارت دارد، در امور شرعيه و عقلائيه هم وقتي يك قانون كلي وجود دارد، مثلا قانون اين است كه بيع صحيح است، در مصاديق وقتي ميگوييم: «هذا بيعٌ و صحيحٌ»، ترتب اثر ديگر يك امر عقلي است، يعني وقتي تمام شرائط و اسباب بيع محقق شد و مانعي نبود، ترتب اثر يك امر عقلي است و مسلما بر آن مترتب ميشود. همانطوري كه در امور تكوينيه، ترتب اثر يك امر قهري است، در اينجا هم وقتي كه تمام امور محقق شد، ترتب اثر يك امر قهري است و ديگر اينطور نيست كه ترتب اثر جعلي باشد.
در معاملات اين ترتب الاثر را داريم، در عبادات هم وقتي كسي نماز خواند، ديگر بعد از نماز، پايان عمل است و نميگوييم: بر اين عبادت يك اثري ميخواهد مترتب شود.
نتيجه اين ميشود که، با اين توضيحي كه عرض كرديم، اين دو فرق نميتواند فارق باشد و اگر فارق نبود، اين تفصيل بين عبادات و معاملات، تفصيلي است كه وجهي برايش نيست و بايد بگوييم» همانطوري كه در عبادات، صحت يك عنوان غير مجعول است، در باب معاملات هم همين طور است.
بحثي اخلاقي در بارهي بلاء
در كتاب كافي از امام صادق (عليه السلام) اين روايت هست كه -غالباً اين روايت را شنيديد- «ان في كتاب علي(عليه السلام)»، كتاب علي(عليله السلام) شايد مراد مطالبي است كه، پيامبر به اميرالمومنين به عنوان شان نزول آيات و جزئياتي كه مربوط به آيات شريفه بوده، ميفرمودند كه، تمام اينها را اميرالمومنين(عليه السلام) در كتابي جمعآوري كرده بودند.در آن كتاب اين روايت آمده که، «ان اشد الناس بلاء النبيون، ثم الوصيون، ثم الامثل فالامثل»، فرموده است كه: شديدترين مردم از نظر ابتلاء، پيامبران هستند، در درجة بعد اوصيا هستند، همينطور درجه به درجه الامثل فالامثل الاقرب فالاقرب.
بعد در دنبالهاش ميفرمايد: «و انما يبتلي المؤمن علي قدر اعماله الحسنه»، مومن به اندازة اعمال حسنة خودش مبتلاء ميشود. «فمن صح دينه و حسن عمله اشتد بلائه»، آن كسي كه دينش صحيح و عملش عمل صالحي است، بلاء او شديد ميشود.
بعد دليل اين مطلب را امير المومنين بيان كردهاند که، «و ذلك ان الله تعالي لم يجعل الدنيا ثواباً لمومن و لا عقوبتاً لكافر». خداوند تبارك و تعالي دنيا را به عنوان ثواب براي مؤمن قرار نداده و دنيا را به عنوان عقوبت براي كافر هم قرار نداده، «و من سخف دينه و ضعف عمله قل بلائه»، كسي كه ضعيف العمل است و دينش، دين سخيفي است، بلاء او كم است، «و ان البلاء اسرع الي المؤمن التقي من المطر الي قرار الارض»، بلا سريعتر است به مومن پرهيزكار از باراني كه به زمين فرو ميرود.
اصل اين معنا راهم ديديد و هم شنيديد و هم روايات زيادي را خود شما ملاحظه فرموديد كه، انسان مؤمن گرفتار ابتلائات مختلف است. بلاء در اينجا، نه فقط به معناي مرض و كسالت است، که اين هم يك مصداقش است، يك مصداقش هم مشكلات زندگي است كه، انسان با آن دست و پنجه نرم ميكند. يك مصداق ديگرش مشكلاتي است كه مؤمن در رابطة با اجتماع دارد، برخوردهايي كه در رابطة با اجتماع دارد.
افرادي كه زندگي خيلي آرامي دارند به هيچ كس كاري ندارند و اصلاً هيچ كس هم به آنها كاري ندارد و شايد به حسب ظاهر، در گوشهاي مشغول زهد و عبادت هم هستند، اما وقتي انسان نگاه ميكند، اينها هيچ ابتلائي ندارند.
يك مصداق بلاء اين است كه، وقتي رفيقش گرفتاري دارد، همان گرفتاري او را، گرفتاري خودش بداند و دنبال اين باشد که مشكلش را حل كند، اما اگر گويد كه به من چه ارتباطي دارد، اين با حقيقت ايمانش سازگاري ندارد.
در مورد امراض كه واقعاً مرض، نعمت بسيار بزرگي است. چندي پيش خدمت يكي از مراجع بزرگ بودم و ايشان احوال حاج آقاي ما را پرسيد، عرض كردم كه ايشان كسالتهاي متعدد دارد، بعد ايشان به من فرمودند كه: من نسبت به حال ايشان خيلي غبطه ميخورم، به دليل اينكه اينقدر اين امراض و كسالتها ارتقاء معنوي براي انسان به وجود ميآورد كه حساب ندارد. واقعاً هم همين طور است.
اگر يك كسي گرفتاريش زياد شد، مثلا مقروض است، -كه نوع طلبهها واقعاً اين گرفتاري را دارند- خود قرض بلايي براي انسان است و شايد از آن مرض هم بيشتر باشد. انسان دائم در فكرش هست، از خواب بلند ميشود ميگويد: چطور اين دين را ادا كنم، بيرون ميآيد، در فكر همين است، اين خودش از مصاديق بلاست.
خيلي افراد هستند که هيچ مشكلي ندارند و زندگي خيلي آرامي هم دارند، گاهي اوقات هم شايد به زندگي آنها غبطه ميخوريم و ميگويم: اي كاش ما هم مثل اينها بوديم، سالمند، قرض ندارند، مشكلات اجتماعي ندارند، مسئوليت ندارند و ......
واقعاً مبادا به حال آنها غبطه بخوريم، عرض كردم اينكه خدمتشان رسيدم، واقعاً از مراجع و اساتيد بزرگ هم هستند، به من فرمودند: من واقعاً غبطه ميخورم كه ايشان با اين كسالتها اين درجات و اين ارتقاهاي معنوي را پيدا ميكند و من اينها را ندارم. ما نبايد از اينطرف بيفتيم و بگوييم كه: ما غبطه ميخوريم.
من افرادي را هم سراغ دارم كه، پدر و مادر و برادرها و اينها را رها كردند و رفتند در كشورهاي خارجي، به اميد اينكه يك زندگي آرامي براي خودشان داشته باشند، در حاليكه اينها از يك نعمت بسيار بزرگ محروم ميشوند؛ پدر انسان اگر مريض است، انسان بايد خدا را شكر كند كه، توفيق پيدا ميكنيم، خدمتگذار او باشيم، مادر انسان همينطور، زن انسان همينطور، بچهها همينطور، دوستان انسان همينطور.
نامهاي همين ديروز از طريق اينترنت آمده بود که، كسي شكوه كرده بود كه، من اينقدر اهل نماز و عبادت هستم، اما تمام وجود زندگي من را گرفتاري گرفته، پس چرا خدا دعاي من را استجابت نميكند. اصلاً اين بزرگترين لطف است، يعني خداوند براي اينكه اين انسان، در آخرت چيز بيشتري گيرش بيايد، در دنيا گرفتارترش ميكند، تا در آنجا حسرتش كمتر باشد.
انسان در آخرت ميبيند كه به سبب اين گرفتاريها، اين بلاها و ابتلاها، چه مقامات اخروي براي انسان تدارك ديده شده، ميگويد اي كاش بيشتر گرفتار بودم.
يادم ميآيد که يك هم مباحثهاي داشتيم، -از طلبههاي عرب زبان و طلبة خيلي فاضلي هم بود- يك وقتي اصول را با هم مباحثه ميكرديم، يك روز صبح كه براي مباحثه آمد، يك مقدر كه گذشت شروع كرد به گريه كردن، به او گفتم: چه خبر شده، فكر كردم حادثهاي در زندگيش اتفاق افتاده، گفت: نه، من امروز كه نمازم خواندم، بعد از نماز محاسبة سه، چهار ماه گذشته خودم را كردم، ديدم در اين سه، چهار ماه، نه مريض شدم، نه گرفتاري براي من به وجود آمده، نه مشكلي داشتم، با خيال راحت مشغول مطالعه و بحث و اينها بودم، واقعاً هم رنج ميبرد.
همين است و بر طبق اين روايات ما است، بايد از بلا استقبال كنيم. البته منافات ندارد، عامل بلا، يك مقدار هم خود انسان باشد، ولي سنت خدا اين است كه، اگر يك گرفتاري براي انسان به وجود آمد، آثار عجيبي، هم دنيوي و هم اخروي دارد.
در روايتي كه در همين دنباله اين هست امام باقر فرموده: «اذا احب الله عبداً غثه بالبلاء غثا و ثجه بالبلاء ثجا»، غثه يعني غسله، مثل غسل ارتماسي كه، انسان خودش داخل آب فرو ميبرد و آب همه وجودش را ميگيرد و سجه يعني از بالا، روي سر او بلا ميريزد و او را گرفتار بلا ميكند.
خداوند ان شاء الله ما را هر چه بيشتر متوجه خودش بفرمايد.
نظری ثبت نشده است .