موضوع: نواهی
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۲/۲۸
شماره جلسه : ۶۵
-
آيا صحت و فساد عنوان مجعول شرعياند؟
-
اقوال در اين بحث
-
نظريه مرحوم آخوند(ره) در اين باره
-
بحث اخلاقي: اقسام و درجات ایمان
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
آيا صحت و فساد عنوان مجعول شرعياند؟
عرض كرديم كه در اين مقدمه مقصود اصلي مرحوم آخوند(ره) اين است كه، آيا صحت و فساد عنوان مجعول شرعي هستند، تا در صورتي كه در صحت يا فساد، بتوانيم استصحاب را جاري كنيم، يا اينكه صحت و فساد از عناوين انتزاعيه يا لوازم عقليه هستند که، قابليت استصحاب عند الشك را ندارند.اقوال در اين بحث
در اين بحث اقوال متعدد وجود دارد؛ قول اول اين است كه صحت و فساد هم در عبادات و هم در معاملات عنوان مجعول شرعياند.قول دوم درست نقطه مقابل اين قول اول است كه، صحت و فساد نه در عبادات و نه در معاملات مجعول شرعي نيستند بلكه از عناوين انتزاعيه يا لوازم عقليهاند.
قول سوم بين عبادات و معاملات تفصيل داده، گفتهاند كه: صحت در باب عبادات، عنوان مجعول ندارد، بلكه از لوازم عقليه است، اما در باب معاملات که، اين معامله صحيحهٌ يا فاسدهٌ، عنوان مجعول شرعي دارد.
قول چهارم اين است كه، در معاملات به صورت كلي نگوييم كه مجعول شرعي است، بين معاملات كليه و معاملات شخصيه فرق گذاشته، بگوييم: در معاملات كلي، يعني وقتي شارع صحت را مثلا براي كلي بيع جعل ميكند، عنوان مجعول دارد، اما در معاملات شخصي، يعني اين بيع معين خارجي را بخواهيم بگوييم: صحيح است، اين عنوان مجعول ندارد.
قول پنجم اين است كه، بين صحت واقعيه و صحت ظاهريه تفصيل داده، بگوييم كه: در جايي كه عنوان صحت ظاهريه دارد، عنوان مجعول شرعي دارد و جايي كه صحت، صحت واقعيه است، عنوان مجعول ندارد كه اين قول آخير را مرحوم محقق نائيني(قدس سره) پذيرفتهاند.
نظريه مرحوم آخوند(ره) در اين باره
ابتدا در اين بحث نظريه مرحوم آخوند(ره)(در كفايه) را بيان كنيم که قائلاند به اينكه، بايد بين عبادات و معاملات فرق گذاشت و در معاملات هم بين معاملات كليه و شخصيه، باز فرق است، يعني نظرشان اين است كه، بين اينها تفكيك كنيم که در عبادات صحت را به معنايي كه متكلمين معنا كردهاند که، صحت موافقت الامر است در اين صورت، صحت يك عنوان مجعول نيست و از امور انتزاعيه است. اگر ماتيٌ به با مامورٌ به مطابقت داشته باشد، از اين مطابقت و موافقت، چيزي را بناو صحت را انتزاع ميكنيم.اما اگر صحت را به تفسير فقهاء که، به معناي سقوط الاعاده او القضاء است، تفسير كرديم، اينجا بايد بين اقسام ثلاثه مامورٌ به فرق گذاريم. يك مامورٌ به به امر اولي واقعي داريم و يك مامورٌ به به امر ثانوي اضطراري و يك مامورٌ به به امر ظاهري.
اگر صحت و فساد را به معناي سقوط الاعاده يا سقوط القضاء گرفتيم، در جايي كه مامورٌ به، به امر اولي است، سقوط الاعاده يك لازمه عقلي است، يعني وقتي مامورٌ به واقعي اولي، مانند نماز با طهارت مائيه را آورديم، اينجا اعاده و قضاء ساقط است و اين عمل صحيح است، پس اين سقوط يك لازم عقلي است، چون اين را شارع بيان نميكند، بلکه عقل ميگويد: ديگر نياز به اعاده و قضاء ندارد. پس در اين قسم هم عنوان مجعول شرعي نداريم.
اما جايي كه مامورٌ به اضطراري يا ظاهري داريم و قائل به اجزاء ميشويم، که اجزاء معنايش اين است كه، اين مامورٌ به اضطراري يا ظاهري، ولو اينكه از نظر ملاك، تمام ملاك در مامورٌ به اولي را ندارد، ولو بقيه ملاكي كه فوت شده، راه جبرانش وجود دارد، که شارع اعاده را دوباره واجب كند، اگر شارع حكم به اعاده و قضاء نكرد، در اينجا سقوط الاعاده و القضاء مجعول شرعي ميشود.
اما در همينجا فرمودهاند: اين در طبيعت كليه مامورٌ به درست است، يعني شارع به نحو كلي بيان كند که، اگر كسي مامورٌ به اضطراري را انجام داد، اين مجزي است، اما در مامورٌ به معين خارجي، حكم به اينكه اين مطابق، با آن مامورٌ بهي است كه شارع گفته، در اينجا عنوان مجعول ندارد و عنوان انتزاعي دارد. يعني اگر گفتيم: اين صلاه با تيمم، مصداق براي مامورٌ به ظاهري يا اضطراري است، در اينجا عنوان مجعول ندارد.
پس در عبادات مرحوم آخوند(ره) در يك مورد قائلاند به اينكه، عنوان مجعول دارد، آن هم به حسب طبيعت كلي مامورٌ به، اما اگر به حسب مصداق خارجي باشد، در همينجا هم، قائل به مجعول بودن نيستند.
اما در باب معاملات، ترتب صحت در معامله به معناي ترتب اثر است، بر معاملهاي شارع اثر را مترتب ميداند، اما بر ديگري مترتب نميداند، فرمودهاند: در كلي اگر شارع گفت: «البيع صحيحٌ»، اين جعل شرعي است ولو تاسيسي و تاكيدي هم باشد.
اما همينجا هم بين كلي و جزئي فرق گذاشتهاند که، جعل صحت براي كلي بيع، جعلي است، اما اينكه اين بيع خارجي، آن عنوان كلي «البيع الصحيح» برش منطبق است، اين را هم عقل بيان ميكند.
بر اين نظريه چند اشكال وارد شده كه، ان شاء الله روي اين نظريه و عبارت كفايه دقت بفرماييد، روز شنبه ان شاء الله بعضي از اشكالات را بيان ميكنيم وببينيم بالاخره چي بايد گفت. اين بحثي است كه مفيد هم هست، چون عرض كرديم که، ثمرهاش در جريان و عدم جريان استصحاب جاري ميشود.
بحث اخلاقي: اقسام و درجات ایمان
در كتاب شريف كافي روايتي از امام صادق(عليه السلام) در مورد ايمان هست. اولاً به صورت اجمال وقتي به آيات و روايات مراجعه ميكنيم، نسبت به ايمان، به يك نتايج و آثاري ميرسيم كه، غير از آن برداشتي است كه، در ذهن ما و عموم مردم وجود دارد. اگر از ما سوال كنند، ايمان را فقط يك امر قلبي در دايره اعتقاد ميدانيم. اگر يك كسي هزار گونه عمل هم انجام دهد، اما ميگوييم كه: منافات ندارد با اينكه ايمان داشته هم باشد.
اما وقتي به آيات شريفه و روايات، مخصوصاً رواياتي كه در اين رابطه رسيده، نگاه ميكنيم، براي ايمان جهات، درجات، مراحل و منازلي وجود دارد كه، بسيار نكات مهمي است. اصلاً خوب است که، اين بحث را بعضي از آقايان كه در اين كارهاي اعتقادي و تفسيري كار ميكنند دنبال كنند و در رواياتي كه در اين زمينهها رسيده، دقت ديگري شود.
در روايتي امام صادق(عليه السلام) فرمود: «ان الله وضع الايمان علي سبعه اسهم»، خداوند ايمان را هفت قسم قرار داده، «علي البر»، يك سهمش مربوط به بر و نيكي است که، آنهايي كه اهل «بر» نيستند، اين گوشه ايمانشان خراب است اين سه ايمان را ندارند. «و صدق»، راستگويي، كه يكي از علائم بسيار مهم براي مؤمن است، «و اليقين»، قسم ديگر ايمان، در يقين انسان به خداوند، قيامت و آخرت است.
گاهي اوقات بعضي از بزرگان، حتي آنهايي كه اهل معنا هستند، وقتي ميخواهند راجع به كسي تعريف كنند، ميگويند: اهل يقين است. اهل يقين بودن خيلي مهم است و خودش باب مفصلي دارد كه حالا نميخواهم جزئيات اينها را بگويم، بلکه ميخواهم به يك شعاع كلي از ايمان اشارهاي كنم.
چهارم رضا و تسليم است. مقام رضا، راضي بودن که، انسان واقعاً طوري باشد كه، بين خودش و خدا شكوهاي نكند، مريض است، سالم است، فقير است، غني است، راضي باشد. مرز رضا در جايي شكسته ميشود كه، انسان حتي در درونش شكايت كند و اضطراب داشته باشد. آدم راضي، آدم آرامي است که، هيچ اضطراب ندارد.
فردا چه واقعه و حادثهاي اتفاق ميافتد، وقتي روي ميزان شريعت عمل ميكند، به هر نتيجهاي كه ميرسد، راضي است. روزي انسان اعتبار دارد، روزي هم ندارد، روزي مال دارد، روزي ندارد، روزي علم دارد، روزي اين علم از او گرفته ميشود، «و من نعمره ننكسه في الخلق»، وقتي به سن كهولت رسيد، همه چيز از او گرفته ميشود، قوه بدني از او گرفته ميشود، حتي قواي فكري از او سلب ميشود. اين اوصاف در نكس انسان وجود ندارد، آنهايي كه واقعاً در سنين جواني، خودشان را ساختهاند، اينها هميشه باقي ميماند، رضايت هميشه باقي ميماند.
اگر رضايت نباشد، هماني ميشود كه يك وقتي امام(ره) فرمودند كه، يك عالم بزرگي از دنيا ميرفت و در حال احتزار بود، به اطرافيانش گفت: من در حال احتزار و از دنيا رفتن هستم، اما اين چه ظلمي است كه خدا به من كرد كه من مثلاً اين عشيره و اولاد و اينها را به اين زودي بايد از دست بدهم.
پنجم وفاي به عهد، ششم علم و هفتم حلم و صبر و بردباري است. البته در روايت ديگر، «ان الايمان عشر درجات»، ده درجه است، «بمنزله السلم»، به منزله پله كان است و اصلاً در بعضي از روايات ديگر، حصري برايش نيامده و فرموده براي ايمان حالات، درجات، طبقات و منازل وجود دارد.
در بعضي روايات، هر عضوي از اعضاي بدن انسان را، موظف به يك نوع ايمان کردهاست كه، عضو ديگر موظف به آن نيست كه، آن هم خيلي روايت جالبي هست. چشم انسان موظف به يك نوع ايمان دستش موظف به يك نوع ايمان، قلبش موظف به يك نوع ايمان، پايش، گوشش موظف به يك نوع ايمان است.
اين كه در تعبير عوام و عموم مردم گاهي وجود دارد كه، انسان صبح كه از خانه بيرون ميآيد مؤمن است، بعد بدون ايمان برميگردد، براي اين است كه، اگر فكر كنيم ايمان فقط، منحصر به ايمان قلبي و اعتقاد به خدا و توحيد است، خوب ميگويد: صبح موحد بودم، حالا هم كه برگشتم خانه، موحد هستم، در حاليكه نميدانيم كه، تمام اعضاء و جوارح ما، در انواع و حالات و درجات ايمان اينقدر اثر دارند كه، به اين نكته ميرسيم كه، واقعاً انسان نسبت به ايمان، در هر زماني در يك درجهاي قرار دارد. آن ايماني كه انسان ديروز داشت، امروز ندارد، يا قويتر و يا ضعيفتر شدهاست و نميشود گفت: اين انسان حالت ثابتي دارد.
اين كه در آيه شريفه در سوره مباركه محمد(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «الذين اهتدوا زادهم هدي و آتاهم تقواهم»، آنهايي كه هدايت پيدا كردند، خدا هدايتشان را زياد ميكند که، هدايت همان ايمان است، يعني در اين اعضاء و جوارحي كه داريم، اين قلبي و فكري كه داريم، صبح كه از منزل بيرون ميآييم، تا شب كه بر ميگرديم، اگر محاسبهاي كنيم، خيلي درش تغيير بوجود آمده که، خودمان خبر نداريم.
اينطور نيست بگوييم: اين آدم خيلي خوبي است، كار به كار هيچ كسي ندارد، وظايف ظاهريه خودش را انجام ميدهد، اينطور نيست، دائماً در حال ازدياد ايمان و يا تنقيص ايمان هستيم.
اگر ما باشيم و اين روايات، ايمان دري است كه، خدا در درون قلب و جوارح انسان قرار داده که بايد تقويتش كنيم.
بعد در اين روايت فرموده: «ثم قسم ذلك بين الناس»، اين هفت قسم ايمان را به همه هم نداده، «فمن جعل فيه هذه السبعه الاسهم فهو كاملٌ»، در آنهايي كه اين هفت قسم وجود دارد؛ اهل بر و صدق و يقين و رضا و وفا و علم و حلم است، اين آدم كاملي است و انسان كامل همين است.
انسان كامل را نبايد عرفا مشخص كنند، اصلاً نميتوانند مشخص كنند. انسان كامل را خود انسان كامل بايد مشخص كند، يعني ائمه معصومين(عليهم السلام) که فرمودند: «فهو كاملٌ»، انسان كامل آن است كه اين هفت سهم از ايمان در وجودش باشد.
به هر كدام که نگاه كنيم ترديد شديد داريم، که بگوييم: اهل علم هستيم، علم اين نيست كه اصطلاحاتي و كتابهايي را، مطالبي را، از اين طرف و آن طرف بگيريم و بنويسيم و اضافاتي هم كنيم يا تقييدي هم در آن بوجود آوريم. علم جايي است كه واقعاً، نورانيتي و كشفي در درون انسان نسبت به حقائق به وجود آيد.
واقعاً جاي ترديد دارد که گوييم: خوب الحمد الله که اين هفت تا را داريم، نه خيلي مشكل است. همين علم كه كار اصلي ما است، شايد در همين هم انسان ترديد داشته باشد.
اهل بر هستيم، نگاه كنيم واقعاً به خانواده خودمان، طرافيان و محل خودمان چقدر نيكي ميكنيم و از اينها چقدر توقع داريم. بر معنايش اين نيست كه، آنچه مثلاً ميل دارد برايش انجام بده و شما هم تشويقش كنيد يا پولي به او دهيد، که همين كار را انجام بده. گاهي اوقات بر اين است كه، انسان كاري كه صد در صد مطابق ميلش هم نيست، بدش ميآيد، فرض كنيد، خانوادهاش، فاميلش، اهل شهرش، از او فساد خوششان ميآيد، اما انسان به خاطر خوشايند آنها در مقابلشان قرار گيرد. البته مصاديق بالاي بر، تربيت كردن و راه انداختن اينها به سوي كمالات و اخلاق حسنه است.
«فمن جعل فيه هذه السبعه الاسهم فهو كاملٌ محتمل»، يعني كاملي است كه تمام اين سهام سبعه را حمل ميكند
«و قسم لبعض الناس السهم»، خدا به بعضيها فقط يك قسم از اينها را داده، «و لبعض السهمين»، بعضيها دو تا را دارند، «و لبعض الثلاثه»، بعضيها سه تا را دارند.
«ثم قال: لا تحملوا علي صاحب السهم سهمين» اين هم يك نكته روشني است كه، واقعاً بايد به آن توجه كنيم، كه اگر فكر كنيم كه روزي تمام جامعه انسان كامل ميشود، اين امكانش نيست. ايمان يك وزن سنگيني و يك مظروفي است كه، هر ظرفي توان حمل آن را ندارد. مثلاً تعبيري كه نسبت به سلمان و ابوذر بود كه، اگر ابوذر آنچه را كه سلمان معتقد بود، ميدانست كافر ميشد. نميتوانيم به مردم بگوييم كه: بايد تمام اينها را داشته باشيد. اصلاً خدا براي بعضيها، از اين هفت سهم، يك سهم را قرار داده و ظرفيتش ديگر بيشتر از اين نيست.
امام صادق(عليه السلام) فرموده: «لا تحملوا علي صاحب السهم، سهمين و علي صاحب السهمين ثلاثه»، نميتوانيم به مردم بگوييم همه اهل علم شويد، «فتبهضوهم»، يعني اينكه شما آنها را دچار گرفتاري و فشار ميكنيد. اگر مردمي را كه يك سهم از ايمان دارند، بخواهيد بگوييد: حالا دو سهم داشته باش، اين سبب ميشود که، همان يك سهمش را هم از دست بدهد و بر آنها ايجاد مشقت ميكنيد.
اجمالاً ميخواهم اين را عرض كنم که، ايمان روي اين چهار ملاك دور ميزند و شدت و ضعف پيدا ميكند؛ اول به حسب مراتب عقل و درك و فهم انسان است، کسي كه يك فكر بسيط دارد با کسي كه فكر قوي دارد، درجات ايمانشان خيلي تفاوت دارد.
دوم به حسب همين اخلاق حسنه است كه، واقعاً اولين اثرش در ايمان خود انسان است كه، از همه چيز مهمتر است. گاهي ميگوييم: اخلاقت خوب باشد كه مردم، دورت جمع شوند، حرفت را گوش كنند، به شما احترام بگذارند، خوب اينها آثار اخلاق حسنه است، اما آنهايي كه صاحب خلق حسن هستند، اين خلق حسن معلول ايمان كامل آنهاست.
انسان وقتي موجودات را جلوه خدا بداند، نسبت به همه تواضع ميكند، خودش را يك سر و گردن بالاتر از آنها نميداند و ميگويد: ما و اينها همه يك جلوهاي از جلوههاي خدا هستيم. پس اخلاق در رابطه با ايمان خيلي مهم است.
ملاك سوم اعتقادات است، يك بعد ايمان انسان را اعتقادات تشكيل ميدهد. اعتقادات ما هر چه قويتر و شفافتر و از ناخالصيها دورتر باشد، ايمان انسان قويتر ميشود.
ملاك چهارم به حسب اعمال صالحهاي است كه انسان انجام ميدهد.
هر روز ما با اين چهار محور ارتباط دارم، عقل و اخلاق و اعتقادات و اعمال، يعني نتيجه اين ميشود که، صبح كه انسان از خانه بيرون ميآيد، اگر رشد عقلي و فهمش بيشتر شود روي ايمانش اثر ميگذارد، اما چه بسا ممكن است فهمش كم شود، اينطور نيست كه آدمهايي كه عقل هم دارند، خوب اين عقلش زياد رشد نميكند، چه بسا تنقيص هم پيدا كند و ايمان كم ميشود.
اگر هر عمل صالحي را انجام داديم، درس خوانديم براي خدا، درس گفتيم براي خدا، حرف زديم براي خدا، شنيديم براي خدا، ايمانمان تقويت پيدا ميكند، در اعتقادات و اخلاق حسنه هم همين طور.
علي اي حالٍ اين روايات ايمان، انصافاً روايات خيلي خوبي است. يك وقتي در جايي صحبت ميكردم، گفتم كه: واقعاً اگر خدا توفيق دهد که، يك دوره اصول كافي را فقط ببينيم، همين روايت را، انسان روزي يك صفحه، يكي دو روايت را انسان ببينيد، اين را جزء برنامه قرار دهد، خيلي اثر دارد.
خداوند ايمان همه ما را به درجات بالايي قرار دهد.
نظری ثبت نشده است .