درس بعد

کتاب البیع

درس قبل

کتاب البیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 1


تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۱۱/۸


شماره جلسه : ۴۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • فرمایش مرحوم امام در ملاک تطابق و نقد استاد بر آن

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

فرض چهارم: تطابق بين ايجاب و قبول، از ناحيه شروط مذكور در عقدفرع اول: اشتراط در کلام بائع و اطلاق در کلام مشتري

در اين فرض، بحث در اين است كه اگر بايع، ايجاب را به نحو مشروط منعقد كند، اما مشترى بدون شرط قبول کند، آيا اين هم از مواردى است كه تطابق بين ايجاب و قبول نيست و بايد بگوييم معامله باطل است و عقد منعقد نشده است؟ بايع می‌‌گويد «بعتك على أن يكون لى الخيار ثلاثة ايام»، من اين جنس را به تو مي‌فروشم بشرط اينكه من سه روز خيار داشته باشم، مشترى مي‌گويد «قبلت بلا شرط» ، بدون شرط من قبول می‌‌كنم.

اينجا امام(رض) در مسأله 24 تصريح فرموده كه اين عقد منعقد نمی‌‌شود و باطل است. محقق خوئى(ره) هم به همين تصريح مي‌کنند. در مقابل اين نظريه، برخى قائل هستند كه اين عقد، صحيح است و خيار هم براى مشروطٌ له ثابت است. براي آن كسى كه براى خودش شرط كرده است، خيار ثابت است.

أدله قائلين به صحّت عقد در فرع اول

از کلمات قائلين به صحت اين عقد، مجموعاً دو دليل استفاده می‌‌شود.

دليل اول؛ اين است كه شرط، يك امرى خارج از ماهيت عقد است و جزء ركنى عقد نيست، بلكه وقتى شرط را معنا می‌‌كنند –چنانکه در بحث شروط مكاسب ملاحظه فرموديد- «شرط؛ التزامي در التزام ديگر است»، يا «ضمن التزام ديگر است». وقتى بگوييم شرط، عنوان «التزام فى التزام» هست، بدين معناست كه خود اين، يك عنوان جداگانه‌‌اى دارد و جزء ركنى عقد نيست. بنابر اين در اينجا مي‌گوييم كه آن بايع گفته «بعتك مشروطاً»، مشترى گفته «قبلت بلاشرط» ، بگوييم عقد واقع شده است. واما اينکه آيا اين شرط در اينجا درست است يا درست نيست، بايد به آن عمل شود يا نبايد عمل شود؛ در اين هم دو وجه است. اما از نظر صحت عقد، اركان عقد تمام است، شرط هم يك چيزى خارج از ماهيت عقد است، يك التزامى در ضمن يك التزام ديگر است، و بود و نبودش ارتباطي به عقد ندارد.

دليل دوم؛ در كلمات مرحوم ايروانى(ره) آمده است (حاشيه مكاسب ايروانى، ج2، ص107). ايشان فرموده است كه در مواردى كه يك شرطى فاسد است، شما می‌‌گوييد اخلال و فساد در شرط، موجب فساد مشروط نمی‌‌شود، يعنى مي‌گوييد شرط فاسد، مفسد عقد نيست. در جايى كه يك شرط فاسد است و مخل به صحت عقد نيست، اينجا هم كه بايع، مشروطاً آورده است و مشترى، بلا شرط قبول می‌‌کند، عدم تضمن قبول للشرط؛ يعنى مشترى شرط را نگفته و قبول نكرده، اين عدم تضمن قبول مشترى للشرط، بطريق اولى بايد مخلّ به صحت عقد نباشد. در موردي كه يك شرطى فاسد است، مثلاً شرط بر خلاف سنت و قرآن است، بر خلاف مقتضاى عقد است، دو مبناست؛ كسانى كه در آنجا می‌‌گويند شرط فاسد، مفسد نيست، مرحوم ايروانى(ره) می‌‌فرمايند در ما نحن فيه به طريق اولى بايد بگويند اگر مشترى در قبولش، اين شرطى را كه بايع در ايجاب آورده نياورد، اين بايد مخلّ به صحت عقد نباشد. پس در كلمات بزرگان؛ يك بيان اين است كه بگوييم «شرط، يك التزام در التزام ديگر است» و خارج از ماهيت عقد است. بيان دوم؛ همين اولويتى است كه محقق ايروانى(ره) ذكر كرده است.

بازگشت دو دليل به يک وجه

يمكن أن يقال؛ كه اصلاً منشأ اين وجه دوم، وجه اول است. يعنى دليل كسانى كه می‌‌گويند شرط فاسد، مفسد نيست، اين است كه شرط، يك التزام مستقلى است، منتها در ضمن يك التزام ديگر آمده است و شرط، در ماهيت عقد دخالت ندارد. يعنى و لو اگر كلمات علماء ملاحظه شود، بحسب تعابير، ابتدائاً انسان می‌‌تواند دو وجه مطرح كند، اما انصاف اين است كه اين وجه دوم، به وجه اوّل بر می‌‌گردد، يعنى منشأ و دليل وجه دوم، همان وجه اول است. كسانى كه شرط فاسد را مفسد نمی‌‌دانند، دليلشان اين است كه شرط، از ماهيت عقد خارج است، يك التزامى در ضمن التزام ديگر است. پس اگر اين التزام خراب شد، التزام اول به حال خود باقى می‌‌ماند. پس اين يك وجه دومى نيست.

نقد استاد بر دليل صحت عقد

حالا كه اين دو وجه به يك وجه برگشت، بايد ببينيم كه آيا اين يك وجه قابل جواب است يا قابل جواب نيست؟ به نظر ما اين بيان مرحوم ايروانى(ره) -يا بيان دوم يا اول و يا هردو را به يك بيان برگردانيم- بيان درستى نيست. براى اينكه گرچه ما می‌‌گوييم شرط، خارج از ماهيت عقد است و شرط، يك التزامى در ضمن التزام ديگر است، و گرچه قائل هستيم كه شرط فاسد، مفسد نيست، و لكن مسأله ما نحن فيه، بين فساد و صحت دور نمی‌‌زند. ما نحن فيه دائر بين «وجود و عدم» و «اثبات و نفى» است. بايع می‌‌گويد «من اين را با شرط می‌‌فروشم»، اما مشترى آن شرط را نفى می‌‌كند، پس تطابق حاصل نيست.

فرمايش مرحوم امام(ره) در ملاک تطابق

ما قبلاً يك مبنايى از امام(رض) ذكر كرده بوديم (هم در تحرير الوسيلة و هم در كتاب البيع، ج1، ص354) که فرموده‌‌اند «لو قلنا بالانحلال، و أنّه التزام في التزام كما لا يبعد في بعض الموارد، يكون القبول بلا شرط، قبولًا و مطابقاً للإيجاب‌‌» ؛ در اين بحث تطابق، امام(ره) فرموده‌اند؛ ملاك اين است که آيا انحلال وجود دارد يا ندارد؟ در موردي كه انحلال هست، عدم تطابق ضررى وارد نمی‌‌كند، اما آنجايى كه انحلال نيست، عدم تطابق ضرر وارد می‌‌كند. اگر ما بگوييم عقد، به يك ايجاب و يك شرط انحلال پيدا می‌‌كند، دو چيز است، حالا اگر نسبت به شرطش نافى است يا نسبت به شرطش فسادى وجود دارد، خود ايجاب و قبولش درست و تمام است. در همين بحث كه بايع مي‌گويد «بعتك مشروطاً»، و مشترى می‌‌گويد «قبلت بلا شرط»، ايشان می‌‌فرمايد اگر ما اين مبناى انحلال را قائل شديم و گفتيم در اين مورد، انحلال وجود دارد، می‌‌فرمايند اينجا اين عقد صحيح است، شرط هم کنار می‌‌رود.

نقد استاد بر مبناي مرحوم امام(ره)

نكته‌‌ى كه ما در اينجا داريم اين است كه عرض مي‌كنيم حتى اگر در اينجا قائل به انحلال هم شويم، باز تطابق وجود ندارد و عرفاً اين ايجاب و قبول مطابقت ندارد و به صحت عقد ضرر وارد می‌‌كند. زيرا بحث در اينجا دائر مدار نفى و اثبات است؛ بايع می‌‌گويد «من اين جنس را فروختم به شرط اينكه من سه روز خيار داشته باشم»، مشترى می‌‌گويد «من خريدم بشرطى كه شرط نباشد»، مشتري جزئى از ايجاب را نفى می‌‌كند. يك وقت می‌‌گوييم فاسد است، خود به خود اصلاً اثرى ندارد، آنجا انحلال اشكالى ندارد. اما اينجا فاسد كه نيست، قصد جدى بايع هم به اين شرط تعلق پيدا كرده، مشترى می‌‌گويد «من بلا شرط می‌‌خرم»، تطابق حاصل نشده است. لذا به نظر می‌‌رسد كه مسأله انحلال در جايى فايده دارد كه آن جزء ديگر فاسد باشد، وقتى فاسد بود، انحلال اثر خودش را می‌‌گذارد، اما اگر در آن جزء ديگر، مسأله نفى و اثبات باشد، به نظر می‌‌رسد كه اينجا انحلال تأثيرى نداشته باشد.

دليل محقق خوئي(ره) بر بطلان عقد در فرع اول

محقق خوئى(قده) -كتاب البيع مصباح الفقاهة، ج1، ص342- يك وجهى را براى بطلان عقد بيان كرده‌اند. ايشان می‌‌فرمايند كه در اين مواردى كه بايع يا مشترى، يك شرطى را در عقد می‌‌آورد، -بعداً در بحث شروط خواهيم گفت که شرط سه نوع است؛

اول اينکه: إما راجع الى تعليق العقد على التزام المشروط عليه بشى‌‌ء؛ يك وقت شرط طورى است كه در عقد، شرط می‌‌آيد به اين معنا كه مشروطٌ عليه ملتزم به يك چيزى می‌‌شود، مثال می‌‌زنند مثل اينكه در عقد زواج زن بر مرد شرط می‌‌كند يك حج را، مرد می‌‌شود مشروطٌ عليه، اينجا مفاد شرط فقط اين است كه مشروطٌ عليه ملتزم به يك چيزى شده است.

دوم اينکه: گاهى شرط به اين بر می‌‌گردد كه لزوم عقد، معلق بر يك شى‌‌ء است، مثلاً می‌‌گويد «من اين عبد تو را می‌‌خرم بشرط اينكه كاتب باشد»، اينجا اگر عبد را خريد و ديد كاتب نيست، لزوم عقد، معلق بر كتابت است، اينجا ديگر نمی‌‌گوييم مشروطٌ عليه وجود دارد، بلکه می‌‌گوييم ماهيت شرط طورى است كه لزوم عقد، معلق بر اوست.

سوم اينکه: گاهى اوقات، هم عقد معلق است و هم لزوم عقد. در فرض اول كه مشروطٌ عليه متلزم بود، عقد هم معلق است، زن می‌‌گويد«من خودم را به زوجيت تو در می‌‌آورم معلق بر اينكه مرا به حج ببرى»، عقد معلق است و مشروطٌ عليه ملتزم به يك شى‌‌ء است. در فرض دوم؛ لزوم عقد معلق است. در فرض سوم؛ گاهى اوقات هم لزوم، هم خود عقد، هردو معلق است، مثالى كه می‌‌زنند به همين در باب بيع، بايع شرط كند يك عملى را در بيع، هم لزوم عقد و هم خود عقد، معلق بر اين شرط باشد-.

حالا نكته‌اي كه محقق خوئى(ره) می‌‌فرمايند اين است که؛ شرط در جميع اين اقسام و موارد، به يك جعل خيار برمى‌‌گردد، به اينكه اگر بر خلاف اين شرط عمل شد، خيار دارد، و «جعل الخيار إنما يرجع الى تحديد المنشأ»؛ جعل خيار بدين معناست که آنچه را بايع إنشاء كرده، مقيداً انشاء كرده است «و في التحديد و التقييد، اذا انتفى القيد ينتفى المقيد».

پس خلاصه بيان محقق خوئى(ره) اين شد که در ما نحن فيه كه بايع می‌‌گويد «بعتك مشروطاً» و مشترى می‌‌گويد «قبلت بلا شرط»، اين معامله باطل است، از باب اينكه شرط در تمام اين اقسام ثلاثه، مآلش به تحديد و تقييد منشأ است، وقتى منشأ مقيّد شد، «اذا انتفى القيد ينتفى المقيد» ؛ يعنى بايع از اول كه بيع را انشاء كرده، مقيداً انشاء كرده است و مشترى هم آن را نفى می‌‌كند، پس معامله باطل است.

نقد استاد بر محقق خوئي(ره) و نظر استاد

اشکال ما بر ايشان اين است كه اگر ما از آن حرف قبلى؛ كه گفتيم انحلال در كجا فايده دارد و در كجا فايده ندارد، صرف نظر کنيم، روى همان مبناى كلى امام(ره) كه بگوييم هرجا انحلال باشد عرف می‌‌گويد تطابق لازم نيست، و اگر عرف می‌‌گويد بايع كه عقد را مشروطاً منعقد كرده، اين عقد؛ به يك عقد و يك شرط انحلال پيدا می‌‌كند، اگر انحلال باشد، و لو تطابق هم نباشد، اشكالى ندارد، در آن قسمتى كه تطابق نيست، عقد از صلاحيت صحت می‌‌افتد، اما در قسمت ديگر انحلال، كه تطابق هست، عقد صحيح است.

اگر ما اين مبنا را پذيرفتيم، اشكال ما به آقاى خوئى(قده) اين است كه شما كلام را رسانديد به اول بحث، می‌‌فرماييد شرط بر می‌‌گردد به تحديد منشأ، اين «تحديد منشأ» بر دو قسم است؛ گاهى انحلالى است و گاهى غير انحلالى. شما ملاك را نمی‌‌توانيد تحديد منشأ قرار دهيد، تحديد منشأ مفروض كلام ماست، يعنى بايع يك انشايى كرده، اين انشاء را محدّد و مشروط به اين شرط كرده است، بايد ببينيم آيا در اين انشاء محدّد به اين شرط، انحلال وجود دارد يا نه؟ بعبارة أخرى؛ «تحديد منشأ»، اعم از انحلال و عدم انحلال است، لذا بايد بحث را روى مسأله انحلال مطرح کنيد. نتيجه عرض ما اين شد؛ در جايى كه بايع «مع شرط» می‌‌گويد، ولي مشترى «بلا شرط» قبول مي‌کند، معامله باطل است.

فرع دوم: اطلاق در کلام بائع و اشتراط در کلام مشتري

حالا عكس اين قضيه چطور؟ اگر بايع بصورت مطلق بگويد، اما مشترى با شرط قبول کند، اينجا در اين كه معامله با لحاظ اين شرط واقع نشده، ترديدى نيست. براى اينكه اين مشترى كه در قبولش شرط را می‌‌آورد، اين شى‌‌ء، لم يرد الايجاب عليه ، ايجاب بر آن واقع نشده است، مثلاً اگر بايع گفت «من خانه را فروختم»، و مشترى گفت «من خانه را با ماشين خريدم»، بايع که نگفته بوده، لذا يك چيز لغو و اضافه‌اي آورد، پس در اينجا ترديدى نيست كه مشروطاً چيزى واقع نمی‌‌شود. إنما الكلام در اينكه با قطع نظر از اين شرط، آيا خود عقد واقع می‌‌شود يا نه؟

امام(ره) در متن تحرير فرموده‌اند: «فيه اشكال»؛ يعنى ما هم وجه براى صحت عقد داريم، هم وجه براى بطلان عقد. آيا در جايى كه بايع بصورت مطلق می‌‌گويد «خانه را فروختم»، مشترى می‌‌گويد «با ماشين قبول كردم»، خود خريد و فروش خانه درست واقع شده است يا نه؟ در مورد ماشين كه مسلماً واقع نشده است. و اما عقد نسبت به خانه محقق می‌‌شود يا نه؟ فرموده‌اند «فيه اشكال»؛ وجه صحت عقد اين است كه؛ از اين باب كه «شرط، در ماهيت عقد دخالت ندارد» يا «شرط، التزام فى التزام است»، می‌‌گوييم اين شرطى كه مشترى كرده است، يك چيز اضافه و لغوى است و اين لغو را كنار مي‌گذاريم، بقيه‌‌اش صحيح است. پس معامله صحيح است. 

اما وجه براى عدم صحت اين است که؛ ترديدي نيست که رضاى به ايجاب لازم است. بايع گفته «خانه را فروختم»، مشترى می‌‌خواهد به اين ايجاب بايع، رضايت دهد، منتها رضايتش را مقيد به اين آورده كه تو ماشين را هم به من بدهى. از انجا که اين رضاى به ايجاب، مقيد است، مشكل درست می‌‌كند. ممكن بود در ابتداي امر بگوييد چه فرقى بين اين دو صورت است؛ که بايع مشروطاً بگويد و مشترى بلا شرط قبول کند، با اين فرع که بايع مطلق می‌‌گويد و مشترى مع شرط قبول مي‌کند؟ می‌‌گوييم  فرق عمده‌‌اش اين است كه در فرض دوم، رضايت مشترى به ايجاب، مقيد به اين شرط است، و چه بسا اگر اين شرط نباشدٔ اصلاً رضايت وجود نداشته باشد. پس اين كه امام(ره) می‌‌فرمايند «فيه اشکال»، ما؛ هم وجه صحت عقد را بيان كرديم؛ هم وجه بطلان عقد را.

نظر استاد در فرع دوم

به نظر ما ظاهر اين است كه در اين فرع نيز بايد قائل به بطلان شد. زيرا اولاً: چنانکه خود امام(ره) در كتاب البيع تصريح دارند، اين موارد تطابق و عدم تطابق، يك امر عرفى است، به عرف بگوييم بايع گفته «من فروختم»، مشترى گفته «من با اين شرط قبول كردم»، آيا با هم مطابقت می‌‌كنند؟ می‌‌گويند نه. ثانياً: قبلاً گفتيم يكى از اموري كه در عقد معتبر است، ربط است.

اين مشروط به اين مطلق ارتباطى ندارد. بايد مرتبط به يكديگر باشند. بنابراين؛ هم عرفاً تطابق وجود ندارد، و هم ربط وجود ندارد. لذا در اينجا بايد بگوييم اين عقد هم باطل است و منعقد نمی‌‌شود. اين تمام الكلام در مسئله شرط. آخرين فرضى كه باقى می‌‌ماند -كه حتماً پيش مطالعه بفرماييد- مربوط به اجزاء ثمن و مثمن است؛ که بايع می‌‌گويد «من همه خانه را فروختم به هزار تومان»، مشترى می‌‌گويد «من نصف را خريدم به پانصد تومان»، آيا اين عقد صحيح است يا نه؟


و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.



برچسب ها :

تطابق بين ايجاب و قبول ايجاب به نحو مشروط أدله قائلين به صحّت عقد در ایجاب مشروط و قبول بلا شرط خارج بودن شرط از ماهیت عقد دلیل مفسد نبودن شرط فاسد نظر امام خمینی در ملاک تطابق در عقود دليل محقق خوئي بر بطلان عقد در قبول بلا شرط انواع شرط در بیع اطلاق در کلام بائع و اشتراط در کلام مشتري ایجاب مطلق و قبول مشروط

نظری ثبت نشده است .