درس بعد

کتاب البیع

درس قبل

کتاب البیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 1


تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۱۱/۱۷


شماره جلسه : ۴۷

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشتراط تحریک لسان در اخرس

  • بحث اخلاقی: بدترین مردم نزد خدا روز قیامت

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

اشتراط «تحريک لسان» در أخرس

نكته‌‌ى ديگرى که در كلمات علماء وجود دارد و بعداً هم به اين نكته خواهيم رسيد، در باب طلاق أخرس، در بعضى از روايات از امام معصوم(ع) سؤال می‌‌شود كه أخرس چگونه صيغه طلاق را جارى كند؟ در جواب، تعبير «تحريك لسان» ذکر شده است؛ «أن يحرّك لسانه». در باب معاملات گفتيم در أخرس سه فرض است؛ فرض اول اينکه با اشاره، ايجاب يا قبول را واقع می‌‌كند، كه خود اشاره، «آلة لايجاد الايجاب أو القبول» . فرض دوم اين بود كه اشاره، اشاره‌‌ى به يك سبب باشد،که مثلاً با اشاره، به لفظ «بعت» كه ديگران می‌‌گويند، اشاره می‌‌كند.

كه در جلسه قبل عرض کرديم که امام(رض) سه اشكال بر اين وارد كرده بودند، كه اشكال دوم و سوم را پذيرفتيم، اما اشكال اول قابل جواب بود. -اين نكته را دقت كنيد؛ مقصود از اين فرض دوم اين نيست كه كسى بگويد «بعت»، آنگاه أخرس با اشاره، به اين «بعت» اشاره كند.

و الا اين به همان توكيل در تلفظ برمي‌گردد، كه بجاى اينكه بگوييم خود أخرس معامله را انجام دهد، ديگرى را وكيل كند، كما اينكه در عقد نكاح، وقتى كسى خودش اصلاً صيغه عقد را نه فارسى و نه عربى بلد نيست، ديگرى را وكيل می‌‌كند. اگر أخرس كسى را وكيل می‌‌كند كه وكيل اين لفظ را جارى كند، اين محل بحث نيست. محل بحث اين است كه أخرس با اشاره‌‌اش، اشاره می‌‌كند به اين لفظى كه بنحو كلى با آن عقد منعقد مي‌شود؛

بايع در مقام بيع مالش چكار می‌‌كند؟ می‌‌گويد «بعت» ، اين هم اشاره به او دارد، نه اينکه به لفظى كه الان دارد از يك نفر صادر می‌‌شود اشاره کند-. فرض سوم -كه مي‌توان آن را به عنوان فرض سوم مطرح کرد، كما اينكه در كلمات امام(رض) است، يا اينكه بگوييم ذيل فرض اول است- كه می‌‌گفتيم اصلاً خود اشاره، آلت و وسيله شود براى تحقق معامله، بگوييم آيا شرط آن «تحريك لسان» است يا نه؟ آيا همانطور كه در باب طلاق می‌‌گويد «أن يحرّك لسانه» ، در اينجا هم بعنوان شرط همان فرض و صورت اول بگوييم؛ اشاره اگر بخواهد سبب عقلائى براى تحقق معامله باشد، اخرس بايد زبانش را حركت دهد، يا آنطور كه امام(ره) فرموده است اين خودش يك شكل ديگرى است، «تحريك لسان» براى ايجاد معامله، يك نوع ديگرى است؟

نظر استاد

اما اگر بصورت اول باشد که اشاره يك سبب عقلائى است، و حتى اشاره‌‌ى غير أخرس را هم سبب عقلائى می‌‌دانيم، در هيچيک از اينها تحريك لسان لازم نيست، می‌‌خواهد لسانش را حركت دهد يا حركت ندهد. البته بعداً بايد در بحث روايت طلاق خواهيم گفت که آيا نسبت به خصوص طلاق، تحريك لسان موضوعيت دارد يا نه، اصلاً تحريك لسان هم در آنجا به عنوان طريق براى اشاره است؛ يعنى يك مصداقى از اشاره است. پس على أىّ حال؛ «تحريك لسان» شرط نيست.

شک در سببيت اشاره

تا اينجا بحسب قاعده معلوم شد که اشاره اخرس يا بنحو كلى از اسباب عقلائي است و يا اگر بنحو كلى نباشد، اشاره‌‌ى خصوص أخرس را عقلاء سبب می‌‌دانند. اکنون بحث در اين است که اگر نمی‌‌دانيم كه آيا عقلاء؛ کلي اشاره را يا اشاره‌ى خصوص اخرس را، سبب عقلائى براى صحت و لزوم معامله می‌‌دانند يا نه، آيا اگر أخرس با اشاره معامله‌‌اى را منعقد كرد، بايد به حسب قاعده، حكم فساد كنيم و بگوييم شك می‌‌كنيم آيا با اين اشاره، نقل و انتقال واقع شد يا نشد، اصل؛ «عدم نقل و انتقال» است، استصحاب بقاء مال بر ملك بايع و بقاء ثمن بر ملك مشترى را جاري کنيم و با اين استصحاب نتيجه بگيريم كه اين اشاره باطل است.

توضيح استاد پيرامون «أصالة الفساد»

نكته‌اي که لازم به توضيح است اينکه؛ می‌‌گويند در باب معاملات، اصل؛ «فساد» است. اصلاً اين تعبير به «أصالة الفساد» در معاملات، يك تعبير رايجى است. اگر معامله‌‌اى انجام شود و شك كنيم (شبهه حکميه) که آيا صحيحاً انجام شد يا نه؟ اصل؛ «فساد» است. ريشه «أصالة الفساد» به استصحاب بر مي‌گردد. می‌‌گوييم نمي‌دانيم آيا با اين معامله، اين مال از ملك اين بايع به مشترى منتقل شد يا نه؟ استصحاب بقاء مال بر ملك بايع و بقاء ثمن بر ملك مشترى را جاري مي‌کنيم. لكن قبلاً هم اين بحث را داشتيم که؛ «اصالة الفساد» در شبهات حكميه، محكوم به عمومات و اطلاقات است؛ يعنى با وجود «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» و «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ»، ديگر نوبت به استصحاب نمی‌‌رسد.

بله، اگر ما در شمول اين عمومات ترديد كنيم، به همين «أصالة الفساد» مراجعه می‌‌كنيم. اما در ما نحن فيه اگر ما شك كنيم كه آيا با «اشاره»، بيع واقع می‌‌شود يا نه؟ اينجا مجالى براى تمسك به عمومات نيست. زيرا شبهه، شبهه‌‌ى مصداقيه است؛ ما نمی‌‌دانيم اصلاً اشاره، مصداق بيع است يا نيست؟ در عمومات در جايى كه ما يقين داريم يك چيزى بيع است «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» شامل آن می‌‌شود، يقين داريم كه تجارت است «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» شامل آن می‌‌شود، اما در ما نحن فيه که ما نمي‌دانيم آيا «إشارة الاخرس بيع أم لا، إشارة الاخرس تجارة أم لا»، شبهه، شبهه مصداقيه است، و در شبهات مصداقيه ديگر تمسك به عام معنا ندارد و نمی‌‌توان به عمومات و اطلاقات تمسك كرد.

لذا بايد همان استصحاب فساد را در اينجا جارى كنيم. پس اگر شك كرديم که با اشاره اخرس، معامله صحيح است يا نه؟ اينجا بايد حكم به فساد شود و نمی‌‌توان حكم به صحت کرد. بحث ديگر اين است كه اگر فرض كنيم اشاره اخرس صحيح است و معامله با او واقع می‌‌شود، منتها شك کنيم كه آيا اين اشاره؛ مشروط به عجز از تلفظ و كتابت است يا نه؟ اينجا بحث دوران بين اقل و اكثر مطرح مي‌شود، كه در جلسه بعد عرض می‌‌كنيم.

بحث اخلاقی: بدترین مردم نزد خدا روز قیامت

 در روايتى كه در مكارم الاخلاق وارد شده، اباذر(رض) از پيامبر(ص) طلب موعظه و نصيحت كرد. پيامبر(ص) او را مفصل نصيحت كردند، كه آن نصايح حدود سه چهار صفحه است. آنگاه اين را فرمودند: «يا أباذر . . . إن شر الناس منزلة عند اللَّه يوم القيامة عالم لا ينتفع بعلمه، و من طلب علما ليضرب به‌‌ وجوه الناس إليه يوم لم يجد ريح الجنة»؛ اگر كسى علمى را دنبال كند براى اينكه توجه مردم را به خودش جلب كند، بوي بهشت به او نخواهد رسيد.

چيزى كه خيلى از ما به آن مبتلا هستيم. از ابتدا كه انسان وارد اين رشته می‌‌شود، مخصوصاً اين رشته، يك رشته‌‌اى است كه مستقيم با مردم ارتباط دارد. ما می‌‌خواهيم دين را ياد بگيريم براى اينكه به مردم منتقل كنيم، ما می‌‌خواهيم مردم را هدايت كنيم، ما می‌‌خواهيم حلال و حرام را براى مردم بيان كنيم. اين شغل و كار علمى ما طبق همان آيه نفر است که مي‌فرمايد «وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ»؛ بالاخره دنبال اين هستيم که آنچه را ياد گرفتيم به مردم منتقل كنيم.

واقعاً از توجه مردم به خودمان چقدر خوشحال می‌‌شويم؟!! از اينكه منبرى برويم مردم اين منبر را بپسندند و در ذهن ما اين باشد كه طورى صحبت كنيم كه توجه مردم به انسان جلب شود، چقدر خوشحال مي‌شويم؟!! مراد از اين «وجوه الناس» ، فقط عوام مردم نيست. گاهي انسان می‌‌گويد من درس صرف مير می‌‌دهم براى من كسر شأن است، سيوطى بگويم كسر شأن است، همينطور بالا بيايد، در دلش هم اين باشد كه من می‌‌خواهم توجه يك عده از طلبه‌‌ها را به خودم جلب كنم، پس كفايه بگويم.

در اين روايت مي‌فرمايد «من طلب علماً ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريحاً الجنة» ؛ كسى كه علمى را ياد بگيرد براى اينكه توجه مردم را به خودش جلب كند، طعم و بوى بهشت به مشام او نمی‌‌رسد. اين را مكرر عرض كرده‌‌ام؛ گاهى به رواياتى برخورد می‌‌كنيم، بايد مقدارى دقت كنيم. گاهى بر يك عملى يك نتيجه را مترتب كرده‌‌اند، اگر كسى دروغ بگويد مثلاً اين عذاب را دارد، اگر غيبت كند اين عذاب را دارد، اگر فلان عمل را انجام دهد فلان عذاب را دارد. بايد بدانيم که بين عمل و نتيجه عمل در دنيا يا در آخرت، يك ارتباط تنگاتنگى وجود دارد و اگر انسان اين ارتباط تنگاتنگ را متوجه شود خيلى موفق مي‌شود و خيلى چيزها می‌‌فهمد.

در اين روايت می‌‌فرمايد انسان بايد علم را بخاطر خدا بياموزد، و بخاطر خدا به مردم بگويد، و بخاطر خدا درس بگويد، و بخاطر خدا كتاب بنويسد. واقعاً مشكل است. از عمرمان چقدر مي‌گذرد؟ سي سال، چهل سال، پنجاه سال، واقعاً چقدر آن را می‌‌توانيم ادعا کنيم درس خواندن و تدريسمان براى خدا بوده است؟ خيلى مشكل است. اصلاً غالباً غافل هستيم! مخصوصاً در اين بحث‌‌هاى استدلالى که می‌‌خواهيم به جنگ بزرگان برويم. حرف يکي را از بين ببريم، او را تخريب كنيم، و ديگري را تحكيم كنيم، گاهي اصلا غافل هستيم كه براى چه كسى اين كار را انجام می‌‌دهيم؟! گاهى اوقات انسان در اين بحث‌‌ها اينقدر بلند پروازى می‌‌كند که اصلاً حاضر نيست براي ديگران ارزشى قايل شود. مثلاً گاهى در كلمات بعضى ديده‌‌ام می‌‌گويند «قال بعض من لا تحصيل له» ، تصريح كرده، نوشته، و چاپ هم شده است. اينها نيست مگر اينكه غالبش منشأش اين است كه انسان خودش را در ميدان نگاه می‌‌كند، قدرت علمى خودش را می‌‌بيند و براى ديگران هيچ ارزشى قائل نيست، ديگران را بى‌سواد و كم دقت می‌‌داند، مگر خيلى أوحدى از اولياء خدا باشد.

البته خيلى خوب است انسان دقت كند، اما اينكه انسان از خدا غفلت كند، وقتى انسان از خدا غفلت کرد، نمی‌‌تواند بگويد اين درس را براى خدا مي‌گويم، اين قابل جمع نيست. عرض من اين است كه انسان تكليف خودش را با خودش روشن كند. ببينيم همين امروز، از صبح تا حالا كه درس خوانده، چقدر براى خدا بوده، حديث خوانديم چقدر براى خدا بوده، گوش داديم و نوشتيم چقدرش براى خدا بوده است؟!

اين خاطره را عرض كرده‌‌ام، اين را يكي از بزرگان كه از دنيا رفته براى من نقل می‌‌كرد و می‌‌گفت؛ ما در يكى از اين مدارس قم، قديم نزد يک استادي درس می‌‌خوانديم. اين استاد ما از جهت ظاهرى بسيار قيافه بدى داشت، لباس خيلى مندرسى داشت، بطورى كه ما هفت هشت نفر بوديم، بعضى از طلبه‌‌ها كاملاً جلويش پايشان را دراز می‌‌كردند و بى‌اعتنايى می‌‌كردند. گفت يك روز من به او عرض كردم؛ اين طلبه‌‌هايى كه اينطور با شما برخورد می‌‌كنند چه داعى داريد شما درس می‌‌دهيد؟! اين هتك شما است. او فرمود: من يك وظيفه‌‌اى دارم، من درس خوانده‌‌ام و بايد درس بدهم، وظيفه من درس گفتن است، اما بدان از اين طلبه‌‌هايى كه اين برخوردها را با من كردند، چند نفرشان در ايام جوانى عمرشان تمام شد، و اين يكى دو نفرى هم كه تو الان مدّ نظرت هست همينطور می‌‌شوند و من هم از اين ناراحت هستم. تو به ايشان بگو که اين اثر را دارد.

دقت کنيد! يك وقت انسان اين قدر می‌‌تواند براى خدا درس بگويد كه حتى اگر او را مسخره‌‌ هم كنند، به او اهانت و جسارت هم كنند، او با آرامش درسش را می‌‌گويد. ما چقدر اينطور هستيم؟! ممکن است يک استاد اگر سر درس مقدارى به حرفهاي او او بى‌اعتنايى كنند، بلند ‌‌شود برود، يعنى آسان‌‌ترين و فورى‌‌ترين كار اين است كه جلسه را ترک کند، و ممكن است براى خودش يك استدلالى هم بياورد و خودش را مقدارى قانع كند، ولى واقع مسأله اين است كه براى خدا نيست، براى اين است كه وجوه مردم را به خودش جلب كند. در اين روايت مي‌فرمايد اگر كسى اين كار را كرد، اثرش اين است كه بوى بهشت به مشامش نمی‌‌رسد.

ممکن است بگوييد بين اين دو تا چه ارتباطى وجود دارد؟ می‌‌توانست بفرمايد اگر كسى اين كار را براي خدا کرد، خدا به او ثواب می‌‌دهد، و اگر براى خدا نكرده، خدا هم به او ثواب نمي‌دهد. چرا می‌‌گويد بوى بهشت به مشامش نمی‌‌رسد؟ جواب اين است که؛ اينجا يك معامله قهرى و ناخودآگاه انجام داديم و تمام شد. اگر كار صبغه‌‌ى خدايى داشته باشد، آدم براى توجه مردم و خوشامد آنها حرف نزند، براى ثناء گويى مردم از او حرف نزند، بلکه فقط براى خدا حرف بزند، خدا هم بهشت را در اختيارش قرار می‌‌دهد و بوى بهشت به مشامش می‌‌خورد و درجات بالايى هم براي او قرار می‌‌دهد. اما اگر گفتيم ما نگاه مردم را می‌‌خواهيم، پس با ريح جنت معامله كردى! يك معامله قهرى كرديم؛ آن را فروختيم و اين را خريديم. بقول بعضى از فسّاق که مي‌گويند آخرت نسيه است ولي دنيا نقد است، كى نقد را رها می‌‌كند و سراغ نسيه مي‌رود؟! كسى كه درك نداشته باشد و حقيقت براي او مجهول باشد، معلوم است آخرت را نسيه مي‌داند. اما كسى كه چشم دل را باز می‌‌كند، دنيا را نسيه مي‌داند، دنيا را هيچ می‌‌داند، اصلاً چيزى نيست. آنوقت چقدر بد است که براي ما نگاه و توجه مردم، اصل باشد.

خداوند هم می‌‌فرمايد وقتى اين چنين است، پس به همان بسنده كن، اين علم تو ديگر ثوابى ندارد. اين علم تو، تو را داخل بهشت نمي‌کند. گاهى اوقات انسان يك بلاهايى سر خودش می‌‌آورد و خبر ندارد. يك سرمايه‌‌هايى را از دست می‌‌دهد خبر ندارد. ما هر روز داريم اين خسارتها را متحمل می‌‌شويم و ريح جنت را می‌‌دهيم و نگاه مردم را می‌‌خريم. وقت آن است که مقداري توجه داشته باشيم، واقعاً روى خودمان كار كنيم. و لو حالا هم نتوانيم، اما آرام آرام برايمان يکسان شود و واقعاً فرق نكند.

اگر به شما بگويند از فردا شما ديگر نبايد درس بخوانيد، آيا واقعاً آن آرامش درونى وجود دارد؟ اگر كسى بگويد خيلى خوب و دقيق درس گفتى، يا بگويد خيلى بي‌سواد هستى، آيا فرق مي‌کند يا نه؟! البته گاهى اوقات؛ يك نفر به انسان اشكال می‌‌كند، كسى نظريه او را می‌‌پسندد، اين فطرى است؛ يعنى اينکه انسان يك تحقيقى كند، بعد ببيند اين تحقيق او مورد قبول اهل نظر واقع می‌‌شود خوشحال می‌‌شود، اين كه يك امر قهرى است. اما اينكه ملاك هم اين باشد كه اينها تعريف كردند، اگر اينها تعريف نمی‌‌كردند بگويم اين همه زحمت كشيدم، بي‌خود شد، اين است که مذمت شده است.

ملاحظه کنيد؛ علماى بزرگ، صد سال پيش ده‌‌ها جلد كتاب نوشته‌‌اند، الان دارد چاپ می‌‌شود، اصلاً به فكر اين نبودند كه آن موقع چاپ شود. مي‌گفتند ما می‌‌نويسيم، همين اندازه كه يك نفر يك سطرش را بخواند براى ما بس است. اصلاً فكر نمی‌‌كردند يك روزى اين كتاب در ده هزار نسخه چاپ می‌‌شود و ده هزار نفر می‌‌نشيند اين را می‌‌خوانند. اما الان شب خوابيدم صبح بلند می‌‌شوم، يك كتاب می‌‌نويسم، سريع می‌‌خواهيم چاپ كنيم، اسم خود را با القاب و خصوصيات پشت آن بنويسيم، به اطراف  واکناف بفرستيم. اينها قطعاً صبغه‌ى خدايى را از بين می‌‌برد. يك وقتى ممکن است شخصي تحقيقى كرده، مي‌خواهد آن تحقيق بدست اهلش برسد و اهلش هم اظهار نظر كنند، اين مشکلي ندارد. مراقب باشيم كه خدا ما را در بهترين نقطه قرار داده است و می‌‌توانيم بالاترين خسارت را هم به خودمان وارد كنيم، در عين اينكه مي‌توانيم خودمان را به بالاترين نقطه برسانيم. قدر بدانيم و تصميم بگيريم واقعاً براى خدا درس بخوانيم، براى خدا بگوييم، براى خدا بنويسيم، براى خدا امامت جماعت كنيم، براى خدا منبر برويم، از پله‌‌هاى منبر که بالا مي‌رويم بگوييم خدايا اگر راضى هستى برويم، اگر راضى نيستى پايمان را حركت نده كه حركت كند، می‌‌خواهد مردم خوششان بيايد يا بدشان بيايد. واقعاً بايد حساب خودمان را با خدا تسويه كنيم. در همين هم بايد از خدا استمداد بخواهيم، به راحتى نمی‌‌توانيم، چون می‌‌خواهيم با خدا معامله كنيم، بايد او را راضى كنيم و از او استمداد بخواهيم كه ما را بيشتر متوجه كند. إن شاء الله.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.



برچسب ها :

بحث اخلاقی تحريک لسان در أخرس ایجاد عقد توسط اخرس جایگزینی اسباب به جای لفظ در عقود تحريك لسان براى ايجاد معامله شک در سببيت اشاره در ایجاد عقد ريشه أصالة الفساد اصل در معاملات نصایح پیامبر به ابوذر آموختن علم برای خدا عذاب علم آموزی برای غیر خدا

نظری ثبت نشده است .