موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 1
تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۲/۲۲
شماره جلسه : ۹۰
-
سهو القلم در عبارت امام (ره)
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بيان پنجم براي استفاده «لزوم» از آيه شريفه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»
عرض كرديم كه امام(رض) در كتاب البيع، براى استفاده «لزوم» از آيه شريفه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، بيانها و تقريرهاى مختلفى را ذكر كردهاند و مورد بحث قرار دادهاند. تا اينجا چهار تقرير را بيان كرديم، سه تقرير ديگر باقى مانده، که اينها را هم إن شاء الله بيان ميكنيم.سپس اشكال تمسك به عام در شبهه مصداقيه كه اشكال بسيار مهمى است را مطرح خواهيم کرد که جوابهاى دقيقى از آن داده شده است. تقرير پنجم اين است كه؛ از باب اين كه امر به شىء، مقتضى نهى از ضد است، بگوييم امر به وفاى به عقد، مقتضى نهى از ضد وفاى به عقد است.
ضد وفا عبارت از فسخ است. اگر وفاى به عقد واجب است، ضد او كه عبارت از فسخ است حرام است. در اصول، ملازمهى عقليه را انكار میكنند، اما ملازمهى عرفيه را میپذيرند و میگويند اگر امر به شىء، عقلاً مقتضى نهى از ضد نباشد، اما عرفاً اين چنين است كه امر به شىء مقتضى نهى از ضد است. مقتضى از نهى از ضد عام است. ضد عام وفا؛ ترك وفا است، كه ترك وفا همان فسخ است.
امام(رض) میفرمايند روى همين مبنا كه عرفاً امر به شىء مقتضى نهى از ضد عام است وارد میشويم، و میگوييم امر به وفاى به عقد، مقتضي حرمت فسخ است. نقض وفاى به عهد، حرام است. آنگاه فرمودهاند اين حرمت با اختلاف متعلقها مختلف میشود. گاهي به يك عنوان نفسى تعلق پيدا میكند، که در اين صورت فقط از آن، حكم تكليفى محض را استفاده میكنيم و میگوييم اگر اين حرمت به حبس المبيع تعلق پيدا كرد، مثلاً معاملهاى واقع شده، به جاى اينكه مبيع را تحويل دهد، آن را حبس كند، يا ثمن را تسليم نكند، اين میشود حكم تكليفى.
پس اگر حرمت به يك عنوان نفسى تعلق پيدا كرد، ما از آن، حكم تكليفى استفاده میكنيم و ميگوئييم نگهداشتن جنس بعد از معامله حرام است، يا پول ندادن به بايع بعد از معامله حرام است. و اگر حرمت به يك عنوان وضعى تعلق پيدا كرد، از آن حكم وضعى را استفاده ميكنيم. مثلاً اگر حرمت به «فسخ»، تعلق پيدا كرد، میگوييم فسخ عقد حرام است. معناي «حرم الفسخ» اين نيست كه اگر شما گفتيد «فسختُ» ، كار حرامى انجام داديد و موجب فسق شما شود، بلکه اگر حرمت به فسخ تعلق پيدا كرد، از آن حكم وضعى را میفهميم؛ يعنى اين فسخ باطل است.
همانطور كه در باب بيع، وقتى میگوييم «البيع حرام»، اين حرمت ظهور در فساد دارد. همانطور كه در موارد ديگر، اگر حرمت به يك چيزى تعلق پيدا كرد كه مناسبت با حكم وضعى دارد، ديگر از آن حكم تكليفى نمیفهميم بلکه همان حكم وضعى را از آن میفهميم، اينجا ميگوييم امر به وفاى به عقد، عرفاً دلالت بر حرمت نقض عهد دارد. حالا نقض عهد، نقيض آن يا ضد عام او است. حرمت نقض عهد، اگر به موردى باشد كه عنوان نفسى است، مثل حبس البيع، حبس المبيع، حبس الثمن، اينجا حكم تكليفى استفاده ميشود، اگر متعلق به يك عنوانى باشد كه مناسبت با حكم وضعى دارد، مثل اينكه بگوييم فسخ حرام است، اين مناسبت با حكم وضعى دارد و معنايش اين است كه فسخ اثر ندارد و باطل است.
بررسي تقرير پنجم
سهو القلم در عبارت امام(رض)
به نظر میرسد در اين قسمت عبارت امام(رض)، يك سهو قلمى از قلم مبارك ايشان شده است. بعد از اينکه اين بيان را ذکر ميکنند، میفرمايند: «ثمّ إنّ هذا الوجه إنّما يصحّ إن قلنا: بأنّ الوفاء أعمّ من إبقاء العقد، و العمل على سائر مقتضياته؛ من تسليم العوضين، و عدم الاسترجاع، دون ما لو قلنا: باختصاصه بإبقائه؛ بدعوى أنّه مقتضاه لا غير كما قيل. أو قلنا باختصاصه بغيره من الآثار؛ بدعوى أنّ الوفاء عرفاً هو العمل على مقتضاه؛ من التسليم و نحوه، و إبقاؤه ليس من مقتضياته عرفاً كما قوّيناه»؛احتمال اول؛ «إن قلنا بان الوفاء أعم» است،
احتمال دوم؛ «دون ما لو قلنا باختصاصه بابقائه» است،
احتمال سوم؛ «أو قلنا باختصاصه بغيره من الاثر بدعوى أن الوفا عرفاً هو العمل على مقتضاه و ابقائه ليس من مقتضياته عرفاً» است.
پس سه مبنا را كه ما در خارج هم گفتيم؛ يك: مراد از وفا؛ يعنى ابقاء العقد. دو: مراد از وفا؛ يعنى عمل به مقتضاى هر معاملهاى. سه: مراد از وفا؛ أعم است.
در عبارت؛ ايشان اول «اعم» را ذكر كرده، بعد آنجايى كه مراد از وفا؛ «ابقاء» است، و سوّم، مراد؛ «خصوص عمل به مقتضيات» است. بعد میفرمايند «أمّا على الثاني: فواضح؛ لأنّ المفروض استفادة الوضع من تعلّق النهي بالفسخ، و هو فرع تعلّق الوجوب بالإبقاء»؛ مراد از اين «الثانى»؛ وقتى عبارت را ملاحظه کنيد، همان إبقاء است كه در عبارت هم «إبقاء» را بعنوان دوم ذكر كردهاند.
فرمايش امام(رض) در بررسي تقرير پنجم
ايشان میفرمايند ميخواهيم اين تقرير «لزوم» را روى اين سه مبنا بررسى كنيم. ببينيم روى كداميك از مبانى درست ميشود. طبق ترتيبى كه ايشان بيان کردهاند، «اما على الثانى» كه مراد از «ثانى» اين باشد كه مراد از وجوب وفاى به عقد؛ «إبقاء العقد» است. ايشان میفرمايد مفروض شما اين است که اگر حرمت به يك چيزى كه مناسب وضع بود تعلّق پيدا كرد، از آن حكم وضعى را استفاده میكنيم، «لأنّ المفروض استفادة الوضع من تعلّق النهي بالفسخ، و هو فرع تعلّق الوجوب بالإبقاء»؛ يعنى ابتدا بايد نهى به فسخ تعلق پيدا كند، بعد حكم وضعى را استفاده كنيد. حكم وضعى يعنى «بطلان الفسخ».ما يك «نهى» داريم، يك «فسخ» داريم و يك «بطلان الفسخ» داريم. «نهى»، همان حرمت است. حرمت به فسخ تعلق پيدا میكند. وقتي حرمت به فسخ تعلق پيدا كرد و گفتيم فسخ حرام است؛ يعنى فسخ باطل است. ايشان میفرمايند شما بطلان فسخ را كه بعنوان يك حكم مفروض شماست، از اصل «تعلق نهى به فسخ» پيدا كرديد، در حالى كه خود اين تعلق نهى به فسخ، فرع اين است كه وجوب، به إبقاء تعلق پيدا كرده باشد. يعنى بايد بگوييم در «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، امر و وجوب روى إبقاء آمده است.
اگر امر، به إبقاء تعلق پيدا كند، نهي به نقيض آن كه عبارت از فسخ باشد، تعلق پيدا ميكند. اگر نهى به آن تعلق پيدا كرد، میشود «بطلان الفسخ»، در حالى كه خود اين اول الكلام است كه آيا امر به ابقاء تعلق پيدا كرده است يا نه؟ پس روى اين بيان كه مراد از «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، امر به ابقاء است، حكم وضعى متفرع بر اين است كه ما در اينجا إبقاء را استفاده كنيم، در حالى كه اين اول الكلام است كه آيا از اين آيه ابقاء استفاده میشود يا نه؟
بعبارة أخرى؛ ايشان میخواهند اينطور بفرمايند که اگر بخواهيد حكم وضعى «بطلان الفسخ» را از راه إبقاء استفاده كنيد، شبه دورى لازم میآيد. چرا که اگر بخواهيد بگوييد آيه دلالت بر بطلان فسخ دارد، میگوييم اين فرع بر اين است كه آيه بر ابقاء دلالت میكند. و از طرفي براى اينكه بخواهيد بگوييد آيه دلالت بر ابقاء دارد، میگوييد آيه به ملازمه دلالت بر بطلان الفسخ دارد، و اين دور است.
گاهى اوقات يك مطلبى خيلى دقيق است، اما براى بعضى از بزرگان اينقدر روشن است كه ديگر آن را ذكر نمیكنند. اين «و هو فرع تعلق الوجوب بالابقاء»، در مقام بيان اين است كه يعنى در اينجا دور مصرحى وجود دارد.
بيان دور مصرح اين است که؛ شما از آيه شريفه میخواهيد بطلان الفسخ را استفاده كنيد، بطلان الفسخ در صورتى است كه آيه، امر به ابقاء كرده باشد. پس بطلان الفسخ، متوقف بر امر به ابقاء شد. پس اگر امر به ابقاء نشده باشد، شما بطلان الفسخ را نمیفهميد، يعني بطلان الفسخ فرع بر ابقاء است. فرع بر اين است كه شما آيه را حمل بر إبقاء كنيد. از آن طرف میگوييم چرا آيه را حمل بر إبقاء میكنيد؟ میگوييد چون آيه دلالت بر بطلان الفسخ دارد، يعنى امر بر ابقاء را نيز از بطلان الفسخ استفاده میكنيد، و هذا دورٌ.
تمام اينها «على الثانى» است، که مراد؛ ابقاء است. بعد ميفرمايد «أما على الاول». عرض كرديم که بايد بجاي «على الاول»، «على الاخير» باشد، چون بحسب ترتيب بيان ايشان، «على الاول» میشود «اعم»، در حالى كه «اعم» را دو سطر بعد میگويند و میفرمايند «اما ان كان المراد الاعم». پس بنا بر اينكه اول يعنى أخير، ميگوييم اخير اين است كه بگوييم وفاى به هر چيزى؛ عمل به مقتضاى آن است.
وفاي در معامله؛ يعنى تسليم العوضين و عدم استرجاع. اين میشود عمل به مقتضى. ايشان میفرمايند اگر شما بخواهيد از اين بيان، فساد فسخ را استفاده كنيد، اشكالش اين است كه أكل از قفاست. چرا که شما اول بايد ادعا كنيد كه آيه در مقام بيان اين است كه فسخ باطل است. چطور میگويد فسخ باطل است؟ اول گفته وفا واجب است، بعد گفته نقض، حرام است، بعد نتيجه گرفته كه فسخ باطل است. چند مقدمه بيان کرده تا به آن نتيجه رسيده است. اين اكل از قفاست.
طبق معنايى كه خود امام(ره) از ميان آن تقريبات ثلاثه اختيار كردند (که ارشاد به لزوم است؛ يعني ارشاد میكند به اينكه عقد لازم است) ديگر در مقام بيان حکم تكليفى نيست، اما در اين بيان اول، يك حكم تكليفى آمده؛ که وفا به عقد واجب است به وجوب مولوى. دوم میگوييم لازمهاش اين است كه فسخ حرام است به حرمت تكليفى.
اگر حرمت تكليفى روى فسخ آمد، نتيجهاش اين میشود كه فسخ باطل است و اين اكل از قفاست و اين درست نيست. اين هم احتمال دوم. بعد میفرمايند «و اما إن كان المراد الاعم» ؛ اگر مراد اعم باشد، يعنى بگوييم وفاى به عقد؛ «اعم از ابقاى عقد و عمل به مقتضيات عقد است»، میفرمايند بنابر اين کلام، ديگر أكل از قفا لازم نمیآيد، اما اينکه ما بگوييم آيه دلالت بر يك معناى جامع و قدر مشترك بين الابقاء و بين الوفاى به مقتضيات العقد دارد، و ما از اين قدر مشترك، فساد الفسخ را استفاده میكنيم، اين استفاده، استفاده عرفى نيست.
بالاخره از بيان ايشان استفاده میشود که شما هر معنايى را كه بخواهيد از بطن آيه استفاده كنيد بايد عرفى باشد. فراموش نکنيم که در اين تقرير پنجم، میگوييم وجوب وفاى به عقد، وجوب مولوى است، و مقتضاى آن، حرمت نقض عقد است که آن هم مولوى است، منتها گفتيم حرمت در برخي موارد، تكليفى و در برخي موارد، وضعى است.
آنگاه میفرمايند اگر ما بگوييم يك وجوب مولوى تعلق پيدا كرده به «ابقاء العقد و عمل به مقتضاى عقد»، آن وقت بخواهيم از اين وجوب مولوى، فساد الفسخ و بطلان الفسخ را استفاده كنيم، اين عرفيت ندارد. از كجاى آيه، فساد الفسخ استفاده شده است؟ كجاى آيه میگويد فسخ تأثير ندارد؟ كجاى آيه ميگويد فسخ باطل است؟ اگر شما از اول بگوييد آيه ارشاد به بطلان فسخ است، حكم مولوى در كار نيست.
اما اگر وجوب مولوي در کار باشد، میگوييم از اين وجوب مولوى با چند واسطه به فساد الفسخ میرسيد. پس اگر اعم هم باشد میفرمايند عرفيت ندارد. در آخر يك جملهى دارند كه نياز به دقت دارد میفرمايند «إلّا أن يمنع الرجوع إلى العرف في الاستفادات العقليّة بالملازمة»؛ مگر اينكه بگوييم آنجايى كه بحث ملازمات عقليه است، كارى به عرف نداريم، ما آنجا به ملازمه عقلى استفاده میكنيم. اگر به ملازمه عقلى، وفا واجب شد، فسخ باطل است.
لکن مرحوم امام(رض) نبايد اين را اضافه کنند، چرا که اين خلاف مفروض كلام است، مفروض كلام اين است كه ما نميخواهيم از راه ملازمه عقلى وارد شويم. تقاضاي من اين است كه طلاب محترم حوصله كنند. اگر میخواهيد ذهنتان بارور و قوى شود، بايد خودتان را به زحمت بياندازيد. يك مقدارى فكر كردن را بر خودتان تحميل كنيد. اگر ذهن آدم طورى شود كه مطالب روان به ذهن بيايد، اين ذهن، ذهن فعالى نمیشود.
نظری ثبت نشده است .