درس بعد

کتاب البیع

درس قبل

کتاب البیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 1


تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۲/۱۱


شماره جلسه : ۸۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • نقد استاد معظم بر جواب امام (ره) از مرحوم نراقی (ره)- بحث اخلاقی

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

بررسي اشکال اول محقق نراقي(ره) و جواب امام(رض)

عرض كرديم كه محقق نراقى(قده) در استدلال به آيه شريفه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» چهار اشكال دارند. اشكال اول را بيان كرديم و جواب امام(رض) به آن را هم ذكر كرديم. از آنجا که شايد اشكال اول مهمترين اشكال مرحوم نراقى(ره) باشد، مناسب است مقدارى بيشتر در اين اشكال تأمل كنيم. خلاصه اشكال اول اين بود كه با توجه به اينكه اين آيه در سوره مائده است و سوره مائده آخرين سوره است، ما احتمال قوى می‌‌دهيم که مراد از عقود، آن عقودى بوده كه در دوران گذشته بين مردم بوده يا بين خدا و مردم بوده و قبلاً خداوند اينها را ذكر کرده بوده است.

لذا اشكال ايشان اين است كه ما نمی‌‌توانيم از عقود، يك معناى عامى را بدست بياوريم. وقتى چيزى كه «يظن أنها القرينة» موجود است، يا چيزى كه «يصلح للقرينية» هست، مسبوق بودن اين آيه به عقودى كه قبلاً بوده و وفاي به آنها لازم هم بوده، اين مسبوق به اين عقود است و آنها صلاحيت دارند كه قرينه باشند بر اينكه اين «العقود» در اينجا معناى عام ندارد.

امام(رض) در جواب فرمودند ما قبول نداريم که هر چيزى كه مسبوق باشد، صلاحيت براى قرينيت داشته باشد، بلكه فرمودند آن چيزى می‌‌تواند قرينه باشد كه «على نحو يتكل عليه العقلا» باشد؛ يعني اگر يك چيزى باشد كه قابليت اين را داشته باشد كه عقلا بر آن اعتماد كنند، اين مانعى ندارد.

و در ما نحن فيه بخاطر اين كه بيست سال از اسلام گذشته و در روزهاى آخر و پايانى وحى، خداوند متعال می‌‌فرمايد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، اين عقودى را كه شما می‌‌خواهيد بگوييد صلاحيت براى قرينيت دارد، يكى از آنها مثلاً سال اول بوده، چند تاي آنها سال سوم بوده، چند تا سال پنجم بوده، خلاصه در سنين طولاني بوده، اين طور نيست كه عقلا بر اين اعتماد كنند. لذا چون چنين است كه «لا يتكل عليها العقلا»، فرمودند اين صلاحيت براى قرينيت ندارد.

نقد استاد بر جواب امام(ره)

حالا اينجا يك مقدار تأمّل كنيم كه آيا اين فرمايش امام(ره) قابل ايراد و مناقشه هست يا خير؟ در باب قرينه، ما سه نوع قرينه داريم؛

اول: آنکه مسلّماً قرينيت دارد، مثل «رأيت أسداً يرمى»، که «يرمى» قرينيت دارد و هيچ ترديدى هم در آن نداريم.

دوم: آنکه ظن به قرينيت آن داريم؛ مثل اينکه متکلم يك كلامى را گفته و مثلاً يك قرينه حاليه هم دارد، قرينه حاليه، از قرائن مظنونه است، غالباً ظن به اين داريم كه شارع يا متکلم اين را قرينه قرار داده است.

سوم: چيزى كه «يصلح للقرينية» است، و لو ما ظن به اين نداريم كه متكلم قرينه قرار داده است، اما يصلح و يكون قابلاً للقرينية.

نكته‌اى كه می‌‌خواهم عرض كنم اين است كه آيا در همين فرض سوم (يصلح للقرينية) هم بايد بگوييم يقين داريم که عقلا بر چنين موردى اعتماد می‌‌كنند؛ «على نحو يتكل عليها العقلا» يا اصلاً «على نحو يتكل عليها العقلا» لازم ندارد، بلكه محقق نراقى(ره) و امثال ايشان می‌‌خواهند بگويند اگر يك ظهورى بود و چيزى كه از آن بوى قرينيت می‌‌آيد موجود بود، گرچه نمی‌‌دانيم اصلاً عقلا بر آن اعتماد می‌‌كنند يا نه، ولى خود همين صلاحيتش، تمام الموضوع است، خواه عقلا بر آن اعتماد كنند يا نكنند. مثلاً يك متكلمى كلامى را ذکر، فرض كنيد اين متكلم يك روش و برنامه خاصى دارد، ما طبق آن برنامه مخصوص او، می‌‌گوييم بعيد نيست اين قرينه بر آن كلامش باشد، كه اصلا عقلا به آن اعتنايى هم نمی‌‌كنند، اما در اين متكلم خاص، در حکم «يصلح للقرينية» است.

بنابراين؛ ما در دفاع از محقق نراقى(ره) عرض مي‌كنيم آنچه كه مانع از ظهور است؛ «مجرد كون اللفظ صالحاً للقرينية» است، متكلم بتواند از آن بعنوان قرينه استفاده كند، و لزومي ندارد که «على نحو يتكل عليها العقلا» باشد.

يك كلمه‌‌‌‌اى متكلم گفته، قابليت اين را دارد، يعنى اگر واقعاً متكلم اعتماد بر اين كرده باشد، قابليت اين را دارد كه قرينه باشد، اما الان نه علم به آن داريم و نه ظن به آن داريم. بنابراين می‌‌شود از محقق نراقى(ره) اين دفاع را بيان كرد كه اين «على نحو صالح للقرينة» مطلق است و لازم نيست كه «على نحو يتكل عليها العقلا» باشد. پس اين اشكال مرحوم نراقى(رض) در اينجا باقى می‌‌ماند.

بحث اخلاقي

روايتي در باب الابتلاء والاختبار كافى، در كتاب توحيد وارد شده است. روايت اين است «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاء». سند روايت را در جلسه اصول بررسى كرديم.

رواياتى داريم كه هر كارى می‌‌خواهد انجام شود، ظاهراً در آن مشيّت و قضاء و قدر وجود دارد. مرحوم علامه طباطبايى(قده) يك نكته علمى و فلسفى دارند. ايشان می‌‌فرمايد در تمام افعال اختيارى، چهار عنوان هست؛ «مشيت»، «اراده»، «تقدير»، «قضاء». مي‌گويند «مشيّت» و «اراده»، بعد از علم و قبل از عمل است، و در هر فعل اختيارى، مشيت هست، اراده هم هست.

غالباً گمان مي‌کنيم كه بين «مشيت» و «اراده» فرقى وجود ندارد. لکن فرموده‌‌اند اگر از حيث ارتباط به فاعل حساب كنيم، عنوان «مشيت» را دارد، اگر از حيث ارتباط به فعل حساب كنيم، عنوان «اراده» را دارد. در «تقدير» فرموده‌‌اند؛ تعين مقدار فعل از حيث تعلق مشيت است، كه اين فعل چه مقدار، به چه شكلى و به چه مقدار باشد. و قضاء؛ «هو الحكم الاخير الذى لا واسطة بينه و بين الفعل»، قضاء همان إبرام و انجام است، همان مرحله آخر‌‌ى كه پشت سر آن فعل واقع می‌‌شود.

براي تبيين اين مراحل أربعه، مثالى هم زده‌اند؛ که اگر آتشى را نزديك پنبه بياوريم، همين كه آتش مقتضى إحراق است، اين «مشيّت» است. اينكه آتش را نزديك پنبه می‌‌آوريم، اين «اراده» احراق است. اينكه شكل قطن چطور باشد و كيفيت قرب به قطن چطور باشد، اينها «تقدير» است، و خود احراق، مرحله «قضاء» است. اين فرق معانى اينهاست، كه البته چندان مهم نيست.

در اين روايت، امام صادق(ع) می‌‌فرمايند «مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيئَةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاء»؛ هيچ قبض و بسطى در عالم نيست، روي اين خيلى فكر كنيد، اين خيلى عنوان عامى است، مربوط به جسم انسان می‌‌شود، جسم انسان قبض و بسط دارد، يك وقت انسان خوشحال است، يك وقت انسان ناراحت است، يك وقت غمگين است، يك وقت خيلى سر حال است، يك وقت مريض است، يك وقت سالم است، اينها همه می‌‌شود قبض و بسط جسم.

يك وقت دوران جوانى است، يك وقت دوران كهولت و پيرى است، قبض و بسط جسم انسان زياد است. حالا من بعضى از آنها را اشاره كردم. يا در رابطه با مسائل علمى؛ انسان يك روز چيزى را می‌‌فهمد، يک روز خوب می‌‌فهمد، يک روز حال و حوصله درس و بحث را دارد، و يك زمانى اينطور نيست. يا نسبت به بعضى از علوم؛ که بعضي از آنها در اختيار اوست و بعضى از علوم در اختيارش نيست.

در رابطه با حالات معنوى؛ در حالات معنوى هم قبض و بسط است، يك وقت انسان موفقي است و هميشه اول وقت نماز می‌‌خواند، تا جايي که حالت عادى و طبيعى او می‌‌شود، موفق به جماعت است، موفق به حضور در مسجد است، موفق به قرائت قرآن و نوافل است.

يك وقت هم پيش می‌‌آيد اصلاً توفيق اينكه نماز درست هم بخواند ندارد، صبح بلند می‌‌شود می‌‌بيند به هيچ وجه حال خواندن نماز را ندارد، اين حالت قبض است. يك وقت انسان موفق به نماز شب می‌‌شود، يك وقت موفق به نماز شب نمی‌‌شود. همه اينها می‌‌شود قبض و بسط. همينطور در امور اجتماعى؛ يك وقت انسان اعتبار دارد، يك وقت اعتبار ندارد، يك وقت احترامش می‌‌كنند ي كوقت احترامش نمی‌‌كنند، گاهي نفوذ كلمه دارد و گاهى ندارد.

در فقر و گرسنگى و تنگدستى و ثروت هم همينطور است؛ آن فقير از اين نظر براى او قبض است، از نظر آن كسى كه ثروت دارد براى او بسط است. يك نکته مهم را عرض كنم؛ اين قبض و بسطها، دقيق تنظيم شده است. شما كسى را پيدا نمی‌‌كنيد که ثروت فراوان، علم فراوان، خوشى فراوان، حالات معنوى فراوان، يعنى يك نفر که بسط كامل در اختيار او باشد. از آن طرف، يك نفر هم پيدا نمی‌‌كنيد که قبض كامل داشته باشد.

اين حالات را خداوند تبارك و تعالى خيلى عادلانه و دقيق تقسيم كرده است. ممكن است كسى ثروت داشته باشد، از نظر مالى هيچ غصه‌‌اى نداشته باشد، اما ممكن است در تمام عمرش يك بار هم موفق به نماز جماعت نشود، يك بار هم موفق به نماز اول وقت نشود، يك بار هم موفق به يك شكر خدا نشود.

يعنى حتى در مسأله حمد و شكر و تسبيح خدا، حالات قبض و بسط است. اينها تقسيم شده است. پس آنچه كه در اين روايت هست اين است كه؛ اولاً انسان بفهمد كه اينها مشيت و قضاء الهى است، كه براى اينكه شبهه جبر هم پيش نيايد، مشيت و قضاى الهى به اين است كه در آن راهى كه مشيت انسان هم تعلق می‌‌گيرد، مشيت خدا از اول قرار گرفته است؛ يعنى مشيت انسان در آن منتفى نيست، انسان می‌‌تواند بسط را گسترش دهد، می‌‌تواند بسط را كم كند، می‌‌تواند قبض را گسترش دهد، اگر هم گسترش داد، از اول مشيت خدا بر همين بوده، چون می‌‌دانسته اين انسان اين كار را انجام می‌‌دهد.

يعنى اينطور نيست كه بگوييم حالا يك چيزى را خدا معين كرده، ما حالا می‌‌خواهيم خلاف آن را انجام دهيم، بلکه خدا از اول می‌‌داند اين انسان تلاش می‌‌كند، رفته رفته بسط معنوى او بيشتر می‌‌شود، معلوم می‌‌شود مشيت خدا هم همين بوده است. بلى آن طرف قضيه هم ممكن است که خداوند بخاطر مصلحتي مانع شود. اما اين بمعناي جبر نيست. سلب توفيق، بمعناي جبر نيست.

حالا اين بُعد مسأله جبر و اختيار، يك بُعد خيلي دقيقى است كه بايد در جاى خودش بيشتر بحث كنيم، اما آنچه كه بعنوان يك تذكر اخلاقى در درجه اول براى خودم و براى شما می‌‌خواهم عرض كنم؛ اولاً بدانيم اين قبض و بسط عموميت دارد، در همه ابعاد است، در همه انسانهاست، همه حالات؛ حالات علمى، حالات روحى و جسمى و اجتماعى و همه چيز. ثانياً توجه داشته باشيم كه خيلى از ما غافل هستيم، يك شب توفيق پيدا می‌‌كنيم نماز شب می‌‌خوانيم، می‌‌گوييم معلوم می‌‌شود ما آدم خوبى هستيم، بلا فاصله آن مشيت الهى را فراموش مي‌کنيم و آن را به خودمان مستند می‌‌كنيم.

و حال آنکه آن شب وظيفه شكر ما بيشتر می‌‌شود، بايد بگوييم خدا چقدر منّت گذاشت، من كه قابل و لايق نيستم، من كه اصلاً ارزش ندارم در حريم خدا بيايم، شب، حريم خداست، به من اجازه داده که بلند شوم و دو ركعت نماز بخوانم. انسان بايد اينطور برخورد كند. حالا واى به حال آن كسى كه می‌‌خواهد بلند شود نماز بخواند، طورى كند كه زنش هم بفهمد، بچه‌‌اش هم بفهمد، چراغها را هم روشن كند، سر و صدا كند، توجيه‌‌اش هم اين باشد كه من دلم می‌‌خواهد اينها هم از من تبعيت كنند. ما در كليّات بايد واقعاً نسبت به خانواده دقت داشته باشيم.

اصل اين كه نماز را بخواند، اصل اين كه نوافل را انجام دهند، اما الان خودم می‌‌خواهم نافله‌‌اى را نيمه شب بخوانم، بچه را بيدار كنيم كه تو هم بلند شو بخوان، أصلاً اين کار جايز نيست، مگر اينكه خود او از انسان بخواهد که بيدارش کند و إلا ابتدائاً جايز نيست. حتى برخي می‌‌گويند معلوم نيست أدله ولايت پدر، اين قدر ولايت را شامل شود. حالا من بعضي از نكات را مي‌گويم، اين روايت خيلى حرف و نكته دارد. اولاً بدانيم اين مشيت و قضاى الهى هم هست و با مشيت خودمان هم منافات ندارد؛ يعنى همين مقدار را هم خدا می‌‌توانست مانع شود و نگذارد انجام دهيم و بلكه مي‌توانست اسباب توفيق را براي ما بيشتر كند.

«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»،
و نيز خدا هيچ فعلي را اراداه نمي‌کند، مگر اين كه خود عبد هم بخواهد آن را اراده كند، و مثلاً كار خوب را انجام دهد. اما آنچه كه مهم است، مسأله ابتلاء و امتحان است. خداوند متعال، انسان عالِم را يك طور امتحان می‌‌كند، انسان جاهل را به نحو ديگر امتحان می‌‌كند. بانحاء مختلف هم امتحان می‌‌كند. اولين مرحله امتحانش اين است كه بعد از اينكه ما عالم شديم، چه مقدار عامل می‌‌شويم!! هر سال كه ما درس می‌‌خوانيم، آيا عمل ما بيشتر می‌‌شود يا خير؟ آيا توجه و دلسوزى ما براى دين مردم بيشتر می‌‌شود يا نه؟

خدا از آدم جاهل انتظار ندارد كه به فكر دين مردم باشد، جاهل، جاهل است، مثل جماد می‌‌ماند، از او توقعى ندارد، فقط يك سرى تكاليف الزامى ظاهرى را انجام مي‌دهد. ما هر روز كه درس می‌‌خوانيم، امتحان ما شديدتر می‌‌شود، دائره امتحان ما گسترده‌‌تر می‌‌شود، توقع خداوند از ما بيشتر می‌‌شود. ما الان که درس می‌‌خوانيم، ببينيم بيشتر به چه فكرى هستيم! به فكر اين هستيم كه آينده چه مي‌شود، آينده در شهر خودمان چه اعتبارى داريم، آينده چه موقعيتى داريم؟ يك نگاهى به خودمان كنيم، ببينيم آيا واقعاً كداميك از اينها تا کنون در ذهن ما آمده است؟ مسؤوليت خيلى بيشتر می‌‌شود.

آيا آن روزى كه بايد اين آبروى علمى خودمان را براى حفظ اسلام بگذاريم، حاضر هستيم از آبروي خود هزينه کنيم يا اينكه می‌‌خواهيم درس بخوانيم اعتبار پيدا كنيم تا مردم به ما توجه كنند، چشم‌‌ها به ما توجه پيدا كنند. آيا اينها ذهن ما را اشغال كرده است! واقعاً بنشينيم قبض و بسطهاى خودمان را بررسى كنيم، آنجايى كه قبض است؛ و خدا مال در اختيار ما قرار نداده، باز امتحان می‌‌شويم.

حتى در جايى كه حاضر نيستند بعنوان يك امام جماعت از ما استفاده كنند، مثلاً رفتيم در يك مسجدى که هزار نفر هم هستند، اما هيچكس به ما نگفت بفرماييد نماز جماعت بخوانيد. آيا واقعاً اينقدر قدرت داريم كه در نفس خودمان اصلاً به اين موضوع فكر نكنيم كه چرا مردم به من توجه نكردند؟! خيلى مشكل است! به اين زودى حاصل نمي‌شود. تمام اينها مراحل قبض است. نکند که يك روز توجه‌تان كنار رود.

اين ذكر را با خودمان زياد بگوييم «الهى لا تترك وجهك عنى»، تا از امتحان خوب بيرون بياييم. بر حسب نقلى كه وجود دارد؛ يك روز اميرالمؤمنين(ع) فرمود: نه تنها مردم به من سلام نمی‌‌كنند، بلكه سلام می‌‌كنم جواب مرا نمی‌‌دهند، ولى آيا اميرالمؤمنين(ع) چه شد؟ از اين قبض‌‌ها به چه نحوى استفاده كرد؟ ما بايد قبض و بسط خدا را در زندگى خود ببينيم و دنبال كنيم و بداينم که كنار همه آنها امتحان خداست.
خداوند إن شاء الله ما را متوجه كند. آمين ربّ العالمين.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.



برچسب ها :

بحث اخلاقی اشکالات محقق نراقی بر آیه اوفوا بالعقود رد اشکال محقق نراقی بر آیه اوفوا بالعقود شرایط قرینیت قرینه رد امام خمینی بر اشکالات محقق نراقی در آیه اوفوا بالعقود نقد اشکالات امام خمینی بر اشکالات محقق نراقی در آیه اوفوا بالعقود انواع قرینه از جهت قرینیت دفاع از اشکال محقق نراقی در آیه اوفوا بالعقود عناوین موجود در تمام افعال اختيارى مثال برای بیان مراحل عمل اختیاری روایت در مورد قبض و بسط امتحان خداوند از علما

نظری ثبت نشده است .