درس بعد

کتاب البیع

درس قبل

کتاب البیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 1


تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۲/۴


شماره جلسه : ۷۸

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشکال بر استدلال آیه بر لزوم

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

فرمايش محقق نراقي(ره) در احتمالات در مراد از«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»

بحث در اين بود که مراد از «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» چيست؟ در مورد كلمه «عهد» احتمالاتى وجود دارد و از همين جهت در «وفاى به عهد» در آيه شريفه نيز احتمالات متعددى هست. از اين حيث كه آيا مراد؛ آن عقودى است كه در ميان مردم متداول است يا آن عقود مقرره شرعيه است؟ آيا ما به «لزوم وفاى به عهد» استدلال می‌‌كنيم بر اصل اينكه بايد به مقتضاى عقد عمل كنيد و صحيح است، يا علاوه بر «صحت»، مي‌خواهيم بر «لزوم» هم استدلال كنيم؟

بايد تمام اين احتمالات را بررسى كنيم تا به نتيجه برسيم. بهتر اين است كه کلام محقق نراقى(ره) در كتاب «عوائد الايام» را ملاحظه كنيم. ايشان مجموعاً در مسأله «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ده احتمال بيان كرده است. كه نتايج اين احتمالات با يكديگر مختلف است.

احتمال اول

اولين احتمال اين است كه مراد از «عقود» در اين آيه شريفه، يك معناى عامى باشد؛ يعنى «كل ما يسمى عقداً»، هر چيزى كه عنوان عقد را دارد. می‌‌فرمايند بگوييم مراد از عقود، عموم عقود است، «و الامر بالايفاء بوجوب القيام بالمعقود حتى يرد المزيل الشرعى»، امر به ايفاء براى اين است كه قيام به معقود واجب است تا اينكه مزيل شرعى وارد شود. «فتدل الاية على وجوب العمل على مقتضي كل  عقد يعقدونه»؛ آيه می‌‌فرمايد به مقتضاي هر عقدى كه منعقد می‌‌كنيد عمل كنيد و می‌‌فرمايد اين مطابق با حكم عقل به حسن وفاى به عهد است. «فيكون ايجاباً للوفاء بكل عهد و شرط» ؛ اين قدر دائره اين عام وسيع است که حتى شما می‌‌دانيد يكى از بحث‌‌هايى كه در بحث خيارات يا در باب شروط مطرح می‌‌شود اين است كه آيا شرط ابتدايى (شرطى كه مستقل است و در ضمن يك عقدى نيست) معتبر است و اصلاً صحيح است يا صحيح نيست؟

مرحوم نراقى(ره) می‌‌فرمايد ما اگر عقود را معناى خيلى وسيعى كرديم كه «كل عقد»، «كل عهد» و «كل شرط» که همه را شامل شود، آنگاه می‌‌توانيم براى او هم تمسك كنيم. باز می‌‌فرمايد نتيجه اين می‌‌شود که «فيكون المعنى يجب الوفا بكل عقد موثق بينكم و بين اللّه كالنذر و اشباهه أو من الله اليكم كالايمان»؛ عقد موثق و محكمى كه بين شما و خداست، يا عهدى كه از جانب خدا با شما بوده به اين كه خداوند فرمود «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»؛ عهدى كه در عالم ذر خداوند با بشر بسته بر اين كه بشر ايمان به او داشته باشد، و همچنين تكاليفى كه خداوند بر ذمه بشر قرار داده است كه انسان آن تكاليف را انجام دهد. پس اولاً عهدى كه بين ما و خدا هست، ثانياً عهدي که خدا فقط نسبت به ذمه، ثالثاً «او بين انفسكم بعضكم مع بعض كالبيع و شبهه»؛ يا بين بعضي از شما با بعض ديگر هست، رابعاً «او بين انفسكم مع انفسكم كالالتزامات على النفس من غير النذر»؛ آن عقد و عهدى كه خودتان با خودتان داريد، مثل التزاماتى كه انسان بر خودش دارد اما عنوان نذر را ندارد، چون اگر نذر باشد می‌‌شود بين ما و بين خدا، اما التزاماتى كه انسان بدون اين كه نذرى كند، مثل اينکه من تعهد می‌‌دهم كه از امروز مثلاً زياد حرف نزنم، خودم براي خودم تعهد می‌‌كنم و نذرى هم در كار نيست.

بعد محقق نراقى(ره) می‌‌فرمايد ما اگر آيه شريفه را اينطور معنا كرديم، از عقود يك معناى عامى گرفتيم؛ «فالاصل وجوب الوفاء بكل عقد موثق خرج ما خرج بالدليل» اصل، وجوب وفا به هر عقد موثقى است الا ما خرج بالدليل، مثل عقد مشاركت و مضاربه. «و تثمر الاية فى العقد المجهول الحال بخصوصه شرعاً او عرفاً»، ثمره آيه اين است که در عقدى كه از نظر صحت و عدم صحت، شرعاً يا عرفاً مجهول الحال است، يعنى الان عقد جديدى است که اصلاً نمی‌‌دانيم عرف اين را درست می‌‌داند يا خير، آيا شارع اين را درست می‌‌داند يا خير، اگر آيه را اينطور معنا كرديم و يك اصل اولى از آن در آورديم كه وفا به هرچيزى كه «يسمى عقداً» واجب است، اما اينكه آيا عرف صحيح می‌‌داند يا نه، شرع صحيح می‌‌داند يا نه، اگر براى ما مشكوك باشد به اين آيه تمسك می‌‌كنيم. «و يثبت فيها اصل الرخصة و الايجاب و اللزوم».

آنگاه در ادامه می‌‌فرمايد «فيكون الاصل وجوب الوفاء بكل عهد موثق خرج ما خرج بالدليل كالشركة و المضاربه و مثلهما فانها و ان كانت صحيحة بسبب الاجماع او قوله تعالى تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ و داخلة تحت عموم الاية الا انه ليست بلازمه بالدليل الخارجى» شركت و امثال آن چون دليل خارجى داريم لازم نيست. بعد می‌‌فرمايد «فكل ما يندرج فيه تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ يثبت صحته منه» ، هر معامله‌اي كه داخل در «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» قرار گيرد، ما می‌‌فهميم كه صحيح است، «و يثبت لزومه بتلك الاية» ، و لزوم آن را از «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» استفاده می‌‌كنيم. «و ما لا يندرج فيه يثبت صحته و لزومه معه بها» ، و آن عهدها و معاملاتى كه داخل در تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ نيست، شك می‌‌كنيم آيا صحيح است يا صحيح نيست؟ هم صحت و هم لزومش را از اين آيه شريفه استفاده می‌‌كنيم.

پس ايشان می‌‌فرمايد ما اگر آمديم آيه را اينطور معنا كرديم هر عقدى كه ما شك می‌‌كنيم از نظر شرعى صحيح است يانه؟ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ می‌‌گويد صحيح است هر عقدى كه شك می‌‌كنيم لازم است يانه؟ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ می‌‌گويد لازم است می‌‌خواهد داخل در تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ باشد می‌‌خواهد نباشد اول می‌‌فرمودند كه ما بايد با تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ صحت يك معامله را درست كنيم معامله از اكل مال به باطل خارج بشود بعد می‌‌آييم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ لزومش را درست بكنيم بعد می‌‌فرمايند نيازى به اين نيست ما به اوفوا بالعقود تمام عقود را هم از نظر صحت هم از نظر لزوم درست می‌‌كنيم.

بعد مجدداً ترقى می‌‌كنند و می‌‌فرمايند حتى آن عقودى كه داخل در تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ است، صحت آنها را هم با اين آيه درست می‌‌كنيم. آنگاه نتيجه‌اي كه محقق نراقى(ره) طبق اين احتمال اول می‌‌گيرد اين است که «و على هذا الاحتمال لا يجب تتبع احوال العرف فى كل عقد فى أنّه بنائهم فيه على اللزوم أو الجواز»، می‌‌فرمايند طبق اين احتمال لازم نيست كه تتبع كنيم و بگوييم عرف در اين عقد مشكوك، قايل به لزوم است يا قايل به جواز.

«و تثمر الاية بالعقد المجهول الحال بخصوصه شرعاً أو عرفاً و يثبت فيها اصل الرخصة و الايجاب و اللزوم»، يك عقدي که از نظر عرفى در ميان مردم هم نمی‌‌دانيم آيا صحيح است يا صحيح نيست، و اگر به عرف هم مراجعه كنيم می‌‌گويند نمی‌‌دانيم آيا اين صحيح است يا صحيح نيست، از عموم اين آيه شريفه تمام اين موارد مشكوك را، هم از نظر صحت و هم از نظر لزوم استفاده می‌‌كنيم. اين معناى اول كه محقق نراقى(ره) ذكر كرده است. دقت كنيد که طبق معناى اوّل چه اصلى را بدست آورديم و چقدر دائره وسيع شد و طبق اين معنا دست ما بسته نيست. اما طبق معنايى كه بعداً می‌‌آيد که بگوييم «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» يعنى آن عقدى كه شارع صحيح مي‌داند يا لااقل آن عقدى كه عقلا صحيح می‌‌دانند ديگر اينطور نيست. طبق معناى اول اگر شك داريم شارع صحيح می‌‌داند يا نه؟ شك داريم عقلا صحيح می‌‌دانند يا نه؟ «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» می‌‌گويد هم صحيح است و هم لازم است.

احتمال دوم

معناى دوم اين است كه همان معناى عام را بيان كنيم و مراد از «أوفوا»، «وجوب القيام بمقتضى العقد و العهد» باشد، که بايد به مقتضاي هر عقد و عهدى عمل كنيد، اما اين معناى دوم يك قيد دارد؛ «مادام العقد باقيا»؛ ما دامى كه عقد باقى است. «مادام المتعاقد أو المتعاهد باق على العهد فما لم يرجعا يكون الوفاء واجبا» مادامى كه رجوع نكردند وفا واجب باشد. در مقام مثال می‌‌فرمايد «و ذلك كما فى الشركة فإن المرعين اذا اشتركا فى  رأس مال و شرطا أن يكون الربح بينهما بالمناصفه فان اصل العقد و ان كان جايزا (عقد شركت عقد جايز است) يجوز لكل منهما الرجوع الا انهما ما لم يرجعا يجب عليهما الوفا بالشرط» مادامى كه رجوع نكردند وفاى به شرط واجب است. «و على هذا فلا تفيد الاية لزوم العقد بمعنى المتعارف»؛ آيه اصلاً دلالتي بر لزوم اصطلاحى بمعنى متعارف ندارد. يعني بر عدم جواز فسخ عقد دلالت ندارد «و إن افادت صحة كل عقد». طبق اين معناى دوم ما فقط از «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» صحت را استفاده می‌‌كنيم و ديگر لزوم را استفاده نمی‌‌كنيم. اين هم معناى دومى كه اينجا ذكر شده است.

بحث اخلاقى‌‌

خداوند متعال در سوره مباركه طه آيه 114 فرموده است: «فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» . مفسرين در مورد اين آيه احتمالات متعددى را ذكر كرده‌‌اند. آنچه كه بهترين احتمالات است اين است «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ» ؛ يعنى «و لا تعجل بقرائة القرآن» .

جهتش هم اين بوده كه روى آن اشتياق عجيبى كه پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) به كلام خدا داشته و البته نقل هم شده است كه گاهى اوقات وحى يك مقدار دير مي‌رسيد، پيامبر(ص) خيلى بى‌تابى می‌‌كرد، ولى روى آن اشتياق عجيبى كه داشته تا جبرئيل(ع) آيه‌‌اى را نازل می‌‌كرد، بلافاصله پيامبر(ص) براى اصحابش قرائت می‌‌كرد. آيه نازل شد كه «لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه»، قبل از اينكه وحى تمام شود و جميع خصوصيات آيه و جميع تأويلات آيه را بيان كنيم، عجله‌‌اى در قرائت قرآن نكن، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» اين دعا را هم بكن و از خدا بخواه هر آيه‌‌اى كه نازل می‌‌شود خدا علم بيشترى راجع به آن آيه به شما عنايت كند.

ما وقتى می‌‌بينيم كه هيچ چيزى احقّ، روشن‌‌تر، دقيقتر، صحيح‌‌تر، كاملتر و پاكتر از كلام خدا نيست، چيزى كه «لَّا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ» ، كسى نمی‌‌تواند و قدرت ندارد آن را باطل كند و تغير دهد، مع ذلك چنين مطلبى كه براى پيامبر(ص) نازل می‌‌شود خداوند توصيه می‌‌كند «و لاتعجل»، عجله نكن.

اولين و مهمترين نكته‌‌‌‌اى كه براى خود ما قابل استفاده مي‌باشد اين است كه در مباحث علمى، مخصوصاً در مباحث اعتقادى؛ فرق نمی‌‌كند در فتوا يا در مسائل اعتقادى، اگر چيزى به ذهن ما رسيد، و لو اينكه روزها مطالعه و فكر كرده‌ايم و به يك نتيجه‌‌اى رسيديم، بلافاصله آن را براى ديگران نقل نكنيم. در مسائل فقهى اگر واقعاً به يك نتيجه‌اى بر خلاف نتيجه‌‌اى كه گذشتگان داشتند رسيديم، نبايد بلافاصله آن را مطرح و پخش كنيم و بگوييم ما نظريه جديدي در فقه داريم. بلکه بايد در اين بحث تأنّى كرد. در مسائل دينى خيلى بايد تأنّى و دقت كرد. به عنوان مثال مي‌توان در مورد فتوا دادن، به شرح حال مرحوم سيد بن طاوس(ره) مراجعه كرد.

ايشان می‌‌فرمايد من كتاب‌‌هاى خيلى زيادى دارم، من در ميان تمام اين كتابها، يك كتاب كه در باب قضاى نماز اموات است نوشتم، اما حاضر نشدم ديگر در مسئله‌‌اى فتوا دهم. با اينكه استاد مرحوم علامه(ره) بوده، در فقه بسيار قوى بوده، می‌‌گويد فكر كردم ديدم با وجود اختلاف آرائى كه وجود دارد، فتوا دادن بسيار مشكل است. اينکه انسان بخواهد از ميان اين فتاوا، به آنچه که مطابق واقع باشد برسد، مشكل است، لذا اصلاً فتوا ندادم.

و اين آيه «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ‌‌، لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ» را مكرّر به ياد خودم آوردم كه اگر من يك چيزى را به خدا نسبت دهم، وقتى خدا به پيغمبر(ص) می‌‌فرمايد اگر تو بعضى از اقاويل را به ما نسبت دهى، ما دست راستت را قطع می‌‌كنيم، يا در بعضى از تعابير دارد رگ گردن تو را می‌‌زنيم، وقتي پيامبرش را اينگونه تهديد می‌‌كند، اصلاً من جرأت نكردم که فتوا دهم. حالا نمی‌‌خواهد فتوا دادن را بطور كلى بگويد. اگر اين منطق است که هيچكس نبايد فتوا دهد. بلکه اين كشف از اين می‌‌كند که ما چقدر بايد دقت و احتياط كنيم. اگر چيزى به ذهن ما رسيد، بلافاصله نگوييم مسأله اينطور است.

 «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» ؛ تازه بايد دست به دعا برداري، تازه وقت استمداد از خداست، اگر چيزى به ذهن شما رسيد و فهميدى خدا به تو عنايتى كرده، الان وقت شروع است. كسى كه اصلاً چيزى به ذهنش نمی‌‌رسد، اصلاً مورد عنايت خدا نيست. اگر نخواهيم بگوييم اصلاً، لااقل در بُعد مسائل علمى و مسائل اعتقادى و مسائل فقهى اصلاً مورد عنايت و توجه نيست. همانطور كه کساني كه از أولياء شيطان هستند، شياطين وسوسه‌‌هايى را درون آنها ايجاد می‌‌كنند، کساني هم كه از اولياء خدا هستند، خدا حقايقى را در درون آنها قرار می‌‌دهد.

اين ديگر بستگي دارد که انسان تا چه مقدار ظرفيت داشته باشد، تا چه مقدار متوجه باشد. ما متوجه باشيم؛ اين كه الان می‌‌خوانيم، اين لطف خداست، اينکه بلد هستيم بخوانيم، بلد هستيم معنا كنيم، بلد هستيم تحليل كنيم. حالا رسيديم به اين نقطه كه خدا يك چيزى در دل ما قرار داده است، يك مسأله مشكلى را فهميديم، تازه وقت شكر، وقت دعا و وقت استغاثه است. در مسائل فقهى كه متأسفانه بعضى از ما همينطور سريع فتوا مي‌دهيم، سريع اظهار نظر مي‌کنيم. گاهى اوقات هم می‌‌گوييم اين احتياطات چيست که گذشتگان ما كردند؟

ولکن واقعا و تا حد امکان بايد احتياط کرد. بله، اگر احتياط در چيزى واقعاً براى مردم عسر و حرج بوجود بياورد، آن يك مطلب ديگري است. اما اگر ديديم كسى در كتاب علمى خود اين طرف می‌‌زند آن طرف می‌‌زند، از اين طرف احتياط می‌‌كند، از آن طرف احتياط می‌‌كند، معلوم می‌‌شود فقيه حسابى است. كسى كه  قوت فقهى ندارد، سريع يک نظر می‌‌دهد و ردّ می‌‌شود. البته در مقام بيان براى مردم بايد رعايت كرد. اما انسان بين خودش و خدا می‌‌خواهد يك مطلبى را بگويد، مثلاً در اين آيه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، ما بگوييم «أوفوا» يعنى «واجب»، «وفا عقود» هم يعنى «عقد را تمام كنيم»، و بحث را تمام کنيم، اين كه نمي‌شود. اگر بنا باشد انسان بلافاصله با همين مقدار به حقيقت برسد، اين قرآن و اين آيه، كلام خدا نشد، بلکه مثل كلام ديگران شد.

گاهي انسان به كلام ديگران بيشتر از اين آيه توجه می‌‌كند. يك فيلسوفى يا كسى يك عبارتى گفته، چقدر روى آن فکر می‌‌كنند. اما اين كلام، كلام خداست، از موجودى صادر شده که احاطه مطلق بر همه چيز دارد، بايد صبر و حوصله كنيد. از خدا بخواهيم كه خدا معنى اين آيه چيست، در صدد بيان چه مطلبي بودي؟ دقت کنيد؛ كسانى كه در مسائل اعتقادى انحراف پيدا كرده‌اند، علت عمده‌اش اين بوده كه مطلبى را كه به ذهنشان رسيده را محكم تلقى كردند، نوشتند و زود هم پخش كردند. پس از آن از جمله منحرفين شدند. حالا اگر در مسائل اعتقادى، چيزى به ذهن انسان رسيد، بايد مقدارى صبر كند، روي آن فکر کند، با عده‌اي خاص مطرح کند، نظر دهند.

ويژگي روحانيت اين است كه مربوط و متعلق به عصر خودش نيست. وقتى می‌‌گوييم آخوندى يا روحانى بودن شغل نيست، براى اينكه هر شغلى مربوط به زمان خودش است، اكثر شغلها چنين است، كسى كه بنايى می‌‌كند، عمرش كه تمام شد بنايى او هم تمام شد، ديگر نمی‌‌گويند بنايى می‌‌كند. فرض کنيد يك ساختمان هم ساخته، پنجاه يا صد سال بعد از بين می‌‌رود.

اكثر شغل‌‌هايى كه در جامعه وجود دارد، محدود به زمان خودش است،‌ اما روحانيت محصور و محدود به عصر خودش نيست. مثلاً شيخ مفيد(ره) هزار سال پيش مطلبي را گفته است، امروز ما آن را بررسى می‌‌كنيم. يا مطلب و كتابى متعلق به قرن اول است، مال سال نود هجرى است، ما امروز آن را بررسى می‌‌كنيم. خيلى بايد مراقب باشيم. گاهى اوقات فكر می‌‌كردم كه بعضى از علماء و بزرگان اواخر عمرشان گفتند هرچه نوشته‌ايم را در دريا بريزيد.

انسان به عقل اولى خودش می‌‌گويد اين كار صحيح و عاقلانه‌اي نيست، كسى كه زحمت كشيده (حتى در زمان ما هم بودند که چندين سال پيش فوت شدند) بعضى‌‌ها شايد صد جلد كتاب داشتند، مخطوط هم بوده، وصيت كرده‌اند كه اينها را در دريا بريزيد. شايد آنچه كه نتوانسته بين خودش و خدا حل كند اين است كه آنچه كه من نوشتم، آينده دين را در چه مسيرى قرار مي‌دهد.

عمل مردم را چكار می‌‌كند؟ اگر خودمان را بخدا بسپاريم، اگر آنچه را كه می‌‌نويسم براى خدا می‌‌نويسم، اگر آنچه را كه فكر می‌‌كنيم براى خدا فكر می‌‌كنيم، عجله نكنيم، «لا تعجل» . اين آيه بسيار آيه مهمّى است. خدا راجع به كلام خودش كه براى پيامبر(ص) فرستاده، در قلب پيامبر(ص) است، پيامبر(ص) هم مأمور به ابلاغ آن است، باز هم می‌‌فرمايند عجله نكن و مقداري صبر كن تا حقايق اين آيه را بيشتر بدانى، بعد براى مردم بيان كن.

وقتى پيامبر(ص) اينطور باشد، ما كه ديگر اصلاً قابل مقايسه نيستيم و نمی‌‌شود بيان كنيم. سرّ اينکه انسان هرچه قرآن را بخواند كهنه نمی‌‌شود اين است كه الان هم همينطور است، به نظر من اين «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً»  اختصاص به پيامبر(ص) ندارد. هر كسى هر آيه‌‌اى را بخواند اگر اين استمداد را از خدا كند، خدا يك نكته‌‌اى را در دل او قرار می‌‌دهد. مسير ما خيلى مسير مهمى است، بسيار دشوار است، و بسيار مهم. البته ارزش آن هم بسيار زياد است.

يك وقت من به كسى گفتم در ذهن بعضي اين است كه می‌‌گويند ما مجتهد شديم اما مرجع نشديم، گفتم به نظر من استنباط در يك مسأله فقهى، اظهار نظر در يك مسأله فقهى، ارزشش از همه مرجعيت بالاتر است. خود اين خيلى ارزش دارد که خدا به انسان عنايت كرده است. حالا مرجعيت هم يك مسئوليتى است که اگر انسان آن را در طريق خداوند قرار ندهد فايده ندارد.

يك روز خدمت مرحوم والد بزرگوارم(رضوان الله عليه) بودم، ايشان راجع به يكى از قضايايي که در كشور بود يك پيام مهمى داده بودند، بعضى به من گفتند عرض كنيد كه شايد گاهى اوقات اين پيامها با شئون مرجعيت سازگارى نداشته باشد! مثلاً منظورش اين بود كه مرجع هرچه ساكت‌‌تر، خاموش‌‌تر و هرچه بى‌حرف‌‌تر باشد، اعتبارش بيشتر است. من هم خدمت ايشان عرض كردم.

ايشان يك اظهار تأسف شديدى كردند كه چرا يك چنين فكرى است، و تعبيري فرمودند که «مرجعيتى كه به درد اسلام نخورد يك غاز ارزش ندارد». فرمودند من اگر مسؤوليت مرجعيت را پذيرفتم، براي اين بود كه بتوانم به اين وسيله خدمتى به اسلام و انقلاب و مردم كنم و الا خود مسؤوليت مرجعيت چه ارزشى دارد. اگر مرجعيت انسان، نوشتن او و استنباطش واقعاً براى خدا باشد، اين ارزش دارد، اين به انسان، حيات طيبه می‌‌دهد، اين انسان را زنده می‌‌كند، و الا ارزش ديگرى ندارد. مي‌خواستم چند روايت راجع به «عجله» بگويم كه وقت نشد.

 

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.




برچسب ها :

بحث اخلاقی احتمالات در مراد از أَوْفُوا بِالْعُقُودِ فرمايش محقق نراقي در احتمالات در مراد از أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ده احتمال در مراد از أَوْفُوا بِالْعُقُودِ سوره طه آيه 114 نکاتی در مورد سوره طه آیه114 وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً خدمت به اسلام مرجعیت بی ارزش خاطره از مرحوم فاضل لنکرانی در مورد منصب مرجعیت توصیه به روحانیت ارزش مرجعیت ارزش اجتهاد

نظری ثبت نشده است .