موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 1
تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۱/۱۷
شماره جلسه : ۶۴
-
دلیل سوم بر صحت معاطات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
دليل سوم بر صحت معاطات
بيان مرحوم شيخ(ره) در استدلال به آيه
مرحوم شيخ(قده) در آيه «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» فرمود ميتوانيم دو بيان داشته باشيم؛ يك بيان اينكه آيه به دلالت مطابقي دلالت بر حليت تكليفيه دارد و از آن به ملازمه عرفيه، حكم وضعى را استفاده كنيم. بيان ايشان اين بود که در «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» بايد يك چيزى در تقدير گرفته شود؛ «احل الله جميع التصرفات المترتبة على البيع» ، که شارع، تصرفات مترتبه بر بيع را حلال كرده است، اين میشود حليت تكليفيه. آنگاه به ملازمه عرفيه از آن حليت وضعى استفاده میشود، يعنى میگفتيم اگر در يك بيعى تمام تصرفات حلال شد، معلوم میشود كه آن مال ملك انسان است و انسان بر آن مال سلطنت تامه دارد و از آن ملكيت را استفاده میكرديم.در اين آيه شريفه طبق بيان شيخ(ره) همينطور است و بايد بگوييم «لا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ» ؛ يعنى تمام تصرفات حرام است الا آن تصرفاتي که بر تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مترتب است، اگر يك تصرفى مترتب بر تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ شد، صحيح است. اکنون بگوييم معاطات هم يكى از مصاديق تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ است، دو نفر كه با يكديگر معامله معاطاتى انجام میدهند، اين معاطات مصداق تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ است. بيان دقيقتر اين مطلب اين است كه براى استدلال به اين آيه شريفه در ما نحن فيه، دو بيان میتوانيم ذكر كنيم. يك بيان بر اساس حكم تكليفى و بيان دوم بر اساس حكم وضعى است.
بيان اول: اما حكم تكليفى؛ اين است كه بگوييم در «لا تَأْكُلُوا» ، «اكل» كنايه از تصرف است، يعني «لا تتصرفوا» تصرف نكنيد، «بينكم بالباطل» به تصرفات باطل، مگر اينكه اين تصرف شما از روى تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ باشد. يعنى تصرف حلال؛ تصرفى است كه از روى تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ است و معاطات هم عنوان تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ را دارد، بنابر اين بايد بگوييم آيه شريفه دلالت بر همين معنا دارد كه مراد از اكل؛ «تصرف» است. «جواز تصرف» حكم تكليفى است، يعنى آيه به دلالت مطابقى دلالت بر حليت تكليفيه ميكند.
آنگاه اگر گفتيم جميع تصرفات مترتبهى بر تجارة عن تراض حلال است، اين با ملکيت ملازمه عرفيه دارد. معنا ندارد که بگوييم يك چيزى در اختيار انسان است و همه نوع تصرف براي او رواست، بخواهد ببخشد، وقف كند، بفروشد، صلح كند، و همه انواع تصرف براى او حلال باشد، اما بگوييم ملك او نيست. بين حليت جميع تصرفات و ملكيت، ملازمه عرفيه وجود دارد.
بيان دوم: اين است كه اصلاً ما «اكل» را كنايه از «تصرف» ندانيم. در بيان اول گفتيم در «لا تَأْكُلُوا»، «اكل» كنايه از «تصرف» است، در بيان دوم میگوييم «اكل» كنايه از «تملك» است، و لو اينكه آن مالى كه در اختيار انسان است از جنس مأكولات نباشد، بلکه مثلاً خانه يا بستانى باشد. آنگاه بگوييم آيه در مقام اين است كه كدام اسباب، موجب ملكيت است و كدام اسباب، موجب مكليت نيست. دو قرينه داريم بر اينكه آيه در مقام جدا كردن اين دو اسباب است؛ اسبابى كه موجب ملكيت است يعنى اسباب صحيح، و اسباب فاسده يعنى اسبابى كه موجب ملكيت نيست.
قرينه اول: همين «باء» سببيت است. در «لا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ» ؛ «باء» را سببيت قرار دهيم، يعنى «لا تتملكوا بالسبب الباطل» مگر اينكه اين سبب، تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ باشد. آيه در مقام اين است كه بگويد كدام سبب، اسباب موجب ملكيت است و كدام اسباب موجب ملكيت نيست، كدام سبب، سبب صحيح است و كدام سبب، سبب فاسد است.
قرينه دوم: مقابله با «تجارة عن تراض» است؛ يعنى همين كه در مقابل «بالباطل» ، «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» را آورده، قرينه است بر اينكه آيه میخواهد بين اسباب صحيح و اسباب غير صحيح تفكيك كند. پس بيان دوم اين شد كه بگوييم مراد از «اكل»، «تملك» است. وقتى تملك شد، ديگر به دلالت مطابقي دلالت روشنى بر حكم وضعى دارد، میگويد اگر تجارة عن تراض باشد تملك هست، اگر سبب، سبب باطل باشد تملك نيست. طبق اين بيان؛ آيه به دلالت مطابقى دلالت بر حكم وضعى دارد؛ يعنى اولاً براى ما روشن است كه معاطات، مصداق تجارة عن تراض است، ثانياً آيه میگويد هرچه كه تجارة عن تراض باشد موجب تملك است؛ پس معاطات مفيد تملك میشود.
پس در حقيقت همان دو بيانى كه مرحوم شيخ(قده) در «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» ذكر كردند در ما نحن فيه نيز جريان دارد؛ كه يك بيان اين بود كه بگوييم آيه به دلالت مطابقى، دلالت بر حكم تكليفى دارد و به ملازمه عرفى، حكم وضعى را از آن استفاده میكنيم. مىگوييم آيه میگويد تمام تصرفات باطل است الا تصرفى كه از روى تجارة عن تراض باشد، به دلالت مطابقى دلالت بر حكم تكليفى دارد که میگويد «التصرف حرام» ، يا «التصرف جايز» وقتى تصرف حرام شد يا تصرف جايز شد، به ملازمه عرفيه ما از آن ملكيت میفهميم، يعنى حكم وضعى را از راه دلالت التزامى استفاده میكنيم.
استثناء در «إلا أن تکون تجارة» متصل است يا منفصل؟
نكتهاى كه در اينجا وجود دارد اين است که در اين آيه شريفه كلمه «الا» داريم و «الا» هم از ادات استثناء است. يك اختلافى بين مفسرين وجود دارد كه آيا استثناء در اين آيه، استثناء متصل است يا استثناء منفصل است؟ اگر استثناء را متصل گرفتيم، بايد آيه را اينطور معنا كنيم: «لا تأكلوا اموالكم بسبب من الاسباب فانه باطل». پس در استثناء متصل ميگوييم در «لا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ» بايد بين كلمه «باء» و كلمه «الباطل» چنين چيزهايى را در تقدير بگيريم؛ «لا تأكلوا امواكم بسبب من الاسباب فانه باطل» ؛ اگر كسى میخواهد مال ديگرى را تملك كند، به هر سببى از اسباب، باطل است، «إِلا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» مگر اينكه اين سبب؛ تجارة عن تراض باشد، «فانه ليس بباطل» .ما اگر استثناء را استثناء متصل بگيريم، بايد مستثني منه را «سبب من الاسباب» قرار دهيم نه خصوص «سبب باطل» ، اگر خصوص سبب باطل باشد، «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» داخل در سبب باطل نيست. بايد بگوييم مستثني منه اين است «لا تأكلوا اموالكم بسبب من الاسباب» يعنى اصلاً هيچ سببى درست نيست، «فانه باطل» ، و فقط يك سبب را استثناء میكند آن هم «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» است. با توجه به ظاهر آيه؛ استثناء، متصل است.
آنچه هم كه با قواعد عربيت توافق دارد اين است كه استثناء متصل باشد. اما اگر استثناء را منفصل بگيريم، معنايش اين است آيه، دو تا كبراى كلى جداى از يكديگر را بيان میكند؛ يكي «لا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ»؛ اموالتان را از راه باطل بدست نياوريد و تصرف و تملك نكنيد، «إِلا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» يعنى «تصرفوا بنحو تجارة عن تراض»؛ که دو مطلب جدا از يكديگر است. اگر استثناء منفصل قرار داديم آن وقت حصرى هم در كار نيست. بخلاف استثناء متصل که مفيد حصر است و از آن استفاده حصر میشود؛ يعنى تمام اسباب باطل است الا يك سبب، آن هم تجارة عن تراض، اما اگر استثناء را استثناء منفصل قرار داديد ديگر از اين الا، استفاده حصر نمیكنيم، بلکه میگوييم آيه دو كبراى كلى را بيان ميكند؛ يكي «لا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ» ، و يکي «إِلا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» كه ديگر از «الا» حصر استفاده نمیشود. يعنى دو كبراى كلى ذكر كرده و اين استثناء، استثناء منفصل است.
لكن كداميك از اينها درست است؟ آيا اين استثناء؛ متصل است يا منفصل؟ حتماً در تفسير ملاحظه فرمودهايد؛ بعضى از مفسرين میخواهند بگويند و لو در ادبيات عرب، استثناء منفصل داريم، اما چون استثناء منفصل، مخل به فصاحت و بلاغت است، در قرآن كريم استثناء منفصل نيامده و هرچه كه در قرآن كريم هست؛ متصل است. با قطع نظر از اين مطلب، آيا در خود اين آيه شريفه، قرينهاي وجود دارد كه اين حصر استفاده شود و در نتيجه بگوييم استثناء، استثناء متصل است؟
در برخى از كلمات بزرگان آمده كه اينجا قرينه مقاميه داريم. خداوند تبارك و تعالى در مقام حصر است؛ يعنى میخواهد در شريعت خودش بيان كند كه كدام سبب، سبب صحيح است و كدام سبب، سبب فاسد است. در مقام حصر و جدا كردن بين اسباب صحيحه از اسباب فاسده است. لذا چون قرينه مقاميه داريم از اين آيه، حصر استفاده ميكنيم.
ربما يقال كه ما قرينه مقاميه داريم كه آيه در مقام حصر است، منتها اشكال اين است كه اين قرينه مقاميه را از كجا آورديد؟ اولاً مرحوم شيخ انصارى(قده) در اينجا صدر آيه را نياورده است و فقط میفرمايند «و مما ذكرنا يظهر وجه التمسك بقوله تعالى الا ان تكون تجارة عن تراض» ؛ يعنى شيخ(ره) نمیخواهد به صدر آيه تمسك كند، پس از کجا ادعا كنيم قرينه مقاميه داريم؟
قرينه مقاميه در جايى است كه انسان يکي دو ساعت نزد متكلمى نشسته، ميداند اين متكلم در مقام اين است كه از علم فقه تعريف كند، حالا ديگر هرچه كلمه علم ميآورد ما میفهميم در مقام بيان علم فقه است، اما در قرآن نمي توانيم به راحتي قرينه مقاميه را ادعا كنيم، به نظر ما اين خيلى مشكل است که بخواهيم بگوييم در اين آيه قرينه مقاميه هست.
نتيجه بحث
نظری ثبت نشده است .