موضوع: ماده و صیغه امر
تاریخ جلسه : ۱۳۷۸
شماره جلسه : ۱۹
-
کلام نفسي
-
سه احتمال در معناي کلام نفسي
-
نقد و بررسي احتمال دوم
-
احتمال سوم و بطلان آن
-
سه مدعا در باب کلام نفسي
-
مدعاي محقق اصفهاني(ره): «امتناع کلام نفسي»
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
کلام نفسي
بحث رسيد به کلام نفسي که اشاعره ادعا ميکنند. راجع به اينکه مراد از اين کلام نفسي چيست، احتمالاتي در کلمات وجود دارد و راجع به اين هم که مدعاي در کلام نفسي چيست، احتمالاتي وجود دارد، يعني هم راجع به معناي کلام نفسي و هم راجع به مدعا احتمالاتي وجود دارد. بعد از اينکه اين احتمالات و مدعا را بيان کرديم، براي کلام نفسي حدود چهار دليل اقامه شده، بايد ادله را عنوان کنيم که از ميان اين ادله، دو دليل آن اهميت دارد و ما ذکر ميکنيم و بعد ببينيم در آخر به چه نتيجهاي ميرسيم، انشاءالله سعي ميکنيم بحث کوتاه باشد.سه احتمال در معناي کلام نفسي
احتمال اول
در مورد اينکه معناي کلام نفسي چيست مجموعاً سه احتمال وجود دارد؛ احتمال اول این است که، مراد از کلام نفسي که اشاعره ادعا ميکنند اين است که، در نفس انسان همانطوري که صفاتي مانند اراده و علم وجود دارد، يکي از اوصاف نفسانيهي قائم به نفس کلام است.مراد از کلام نفسي يعني يک کلام و معنايي که، يکي از اوصاف نفسانيه است و به وسيلهي الفاظ اين کلام ابراز ميشود و اختلاف در الفاظ و اشکال مختلفهاي که در الفاظ وجود دارد، سبب تغيير اين وصف که، يکي از اوصاف نفسانيه است نميشود. اين يک احتمال در کلام نفسي که، بعداً وقتي ادله را بررسي کنيم معلوم ميشود که، اشاعره از کلام نفسي همين معنا را اراده کردهاند و همين معنا مورد ادعايشان هست.
احتمال دوم
احتمال دوم این است که بگويند: مراد از کلام نفسي اشاعره اين است که، آن کلام لفظي که انسان بيان ميکند، يک صورت مثالي از آن در نفس انسان تمثّل پيدا ميکند.در معناي اول ميگفتيم: کلام نفسي يک صفت قائم به نفس، در رديف علم است، همانطوري که علم و قدرت از اوصاف نفسانيه يا اوصاف مشترک است، يکي از اوصاف نفسانيه هم، همين کلام نفسي است. اما در اين معناي دوم نميگوييم: کلام نفسي يکي از اوصاف قائمهي به نفس است، بلکه ميگوييم: مراد از کلام نفسي اين است که، آن کلام لفظي که متکلّم بيان ميکند، يک صورتي از آن در حيني که متکلّم ميگويد، در درون انسان نقش ببندد و تمثل پيدا کند.
نقد و بررسي احتمال دوم
اين احتمال دوم چند اشکال دارد که عرض کنيم و بعد بياييم روي احتمال اول؛ اشکال اولش اين است که اين برخلاف ظاهر ادعاي اشاعره است.ثانياً اگر کلام نفسي را اين چنين معنا کنيم، اين اختصاص به کلام لفظي ندارد، در حالي که مدّعا این است که، هر کلام لفظي داراي يک کلام نفسي است و اگر گفتيم: مراد از کلام نفسي، آن صورت متمثله و مثاليهي از کلام لفظي در نفس انسان است، هر فعلي که انسان انجام ميدهد، همينطور است، هر فعل اختياري که مسبوق به اختيار و به ارادهي انسان هست، يک صورتي از آن فعل در نفس انسان وجود دارد و اين اختصاص به تکلم و کلام لفظي ندارد.
اگر شما بخواهيد اين وسيله را از اينجا بلند کنيد، اين يک فعل اختياري شماست که، يک صورتي از اين عمل در نفس شما تمثل دارد.
پس اين هم اشکال دوم که کساني که ميخواهند کلام نفسي را بيان کنند، ميگويند: کلام نفسي در خصوص کلام لفظي است، در جايي که کلام لفظي وجود دارد، کلام نفسي هم وجود دارد، در حالي که در اين احتمال دوم، اختصاص به کلام لفظي ندارد و هر فعل اختياري که انسان انجام ميدهد، چنين صورتي از آن در نفس انسان حاصل ميشود.
اشکال سوم به اين احتمال اين است که، خود اشاعره گفتهاند: اين کلام نفسي که براي شما ادعا ميکنيم و از ابتکارات ماست، غير از اراده و علم است و گفتهاند: اين حقيقتي که قائليم، اراده نيست و علم هم نيست. از طرفي علم همان تصور و صورت حاصلهي از شيء در ذهن است، پس معلوم ميشود که نميتوانيم کلام نفسي را به آن صورت متمثله از شيء در افق نفس معنا کنيم.
اشکال چهارمي که بر اين احتمال دوم هست اين است که، اشاعره ميگويند: همانطوري که در عالم لفظ مدلول داريم، در عالم نفس هم مدلول داريم، همانطوري که کلام لفظي داراي مدلول است، کذلک کلام نفسي هم داراي مدلول است.
گفتهاند: مدلول نميتواند شيء موجود باشد، موجود، اعم از موجود ذهني يا خارجي، نميتواند مدلول براي لفظ باشد، زيرا استعمال براي اين است که، مخاطب از لفظ به معنا انتقال پيدا کند که، آن معنا مدلول براي لفظ است. وقتي لفظي را ميگوييد، خودتان يا مخاطب از اين لفظ، به معنا انتقال پيدا ميکنيد.
حال اگر اين معنا که اسمش را مدلول ميگذاريم، يک امر موجود باشد، ميگويند: انتقال به موجود معنا ندارد، يک چيزي که خودش موجود است، انسان بخواهد به آن انتقال پيدا کند، اين نميشود. بايد معنا چيزي باشد که با لفظ حادث شود و مدلول با ايجاد لفظ در ذهن مخاطب به وجود بيايد، به طوري که الآن ميگويم: زيد، معنايش به ذهن ميآيد، پنج دقيقه بعد ميگويم: زيد، مجدداً معنايش به ذهن ميآيد.
اگر معنا بخواهد يک چيز موجودي باشد، اولاً انتقال به آن معنا ندارد و ثانياً تکرار آن معقول نيست، در حالي که اگر هزار مرتبه لفظ انسان را استعمال کنيم، هزار بار معنا و مدلول آن در ذهن مخاطب به وجود ميآيد. بعد بر اساس اين برهان گفتهاند: مدلول نميشود از سنخ وجود خارجي يا ذهني باشد.
از اين بحث در اوامر در جاهاي متعدد استفاده ميکنند و ميگويند: جايي که شارع فرموده: «وَ أَقِيمُوا الصَّلاة»، مرادش نميشود اين صلاه خارجي باشد، بلکه مرادش صلاه در ذهن خود شارع هم نميشود باشد، وجوب بما هو وجوب نميشود مدلول براي لفظ قرار گيرد. پس مدلول لفظ چيزي است از سنخ ماهيت، معناي انسان آن وجود خارجي يا معنايي که من دارم تصور ميکنم نيست، معناي انسان «حيوانٌ ناطق»، با قطع نظر از وجود ذهني و وجود خارجي است.
اشکال چهارم در اينجا اينطور پياده ميشود که، وقتي به اشاعره مراجعه ميکنيم، ميگويند: همانطوري که کلام لفظي داراي مدلول است، کلام نفسي هم داراي مدلول است، اگر بگوييم: مدلول کلام نفسي، همين صورت موجودهي متمثلهي در نفس انسان است، با اين برهاني که گفتيم، سازگاري ندارد. برهان ميگويد مدلول نميتواند از سنخ وجود باشد، نه وجود خارجي و نه وجود ذهني.
البته بعضي از بزرگان در اين برهان مناقشهاي دارند، ولي اينجا جايش نيست و در باب وضع هم قبلاً بحثش را کرديم -در باب وضع و دلالت الفاظ، اين بايد بحث شود و آنجا جاي بحثش هست- بنابراين بر طبق اين چهار اشکال نميتوانيم بگوييم: کلام نفسي عبارت است از آن صورت حاصلهي از الفاظ في افق النفس، آن صورت مثاليهي الفاظ في افق الذهن، چنين چيزي در مورد کلام نفسي معنا ندارد.
احتمال سوم و بطلان آن
يک احتمال سومي هم هست که گفتهاند: مراد از کلام نفسي، همان طلبِ در باب خصوص انشائيات است، مراد همان طلب در عالم نفس است، غير از اينکه ميگوييم: «إفعل» و يک لفظي را بيان ميکنيم، يک طلبي هم در افق نفس داريم که اسم آن طلب را کلام نفسي گذاشتند.اين احتمال سوم يک احتمال باطلي است، به دليل اينکه اولاً اشاعره کلام نفسي را هم در جملات خبريه و هم در جملات انشائيه قائلاند، اگر کلام نفسي را فقط در جملات انشائيه بياوريم، اين برخلاف مدعاي خود اشاعره است. مدعاي اشاعره اين است که، کلام نفسي هم در مورد خداوند تبارک و تعالي صادق است و هم در مورد انسان. در مورد انسان، هم در جملات خبريه است و هم در جملات انشائيه، هذا اولاً.
ثانياً در اينکه آيا ميتوانيم بگوييم: نفس هم طلب دارد و طلب را به عنوان يکي از اوصاف نفس مطرح کنيم؟ اين محل تحمل است، بعضي از بزرگان مثل مرحوم محقق خوئي(قدس سره الشريف) فرمودهاند: طلب از افعال خارجيه عبارت است از اين که انسان، ديگري را تحريک کند به سوي مقصود و مطلوب خودش، مادامي که انسان ساکت نشسته و حرفي نزده، اصلاً طلب وجود ندارد.
البته چون مرحوم آقاي خوئي(ره) قائل به تغاير بين اراده و طلب هستند و ميگويند: ممکن است انسان ارادهي آب داشته باشد، اما اين اراده غير از طلب است و اين بحثي است که بعد از کلام نفسي به آن ميرسيم که، آيا اراده و طلب دو حقيقت متغايرند يا دو حقيقت متّحد؟ بنابراين اين احتمال سوم هم کنار ميرود.
پس تا اينجا معناي کلام نفسي را روشن کرديم که، مراد از کلام نفسي، يک چنين چيزي است که، يک حقيقت مربوط به نفس، از اوصاف نفسانيه که الفاظ مبرز آن هستند و با اختلاف الفاظ به اشکال مختلفي که الفاظ دارند، آن حقيقت تغيير پيدا نميکند.
سه مدعا در باب کلام نفسي
مدعاي محقق اصفهاني(ره): «امتناع کلام نفسي»
در باب کلام نفسي سه ادعا در کلمات بزرگان وجود دارد؛ يک ادعا از مرحوم محقق اصفهاني(اعلي الله مقامه الشريف)(در کتاب نهايه الدرايه) است که فرموده: کلام نفسي -طبق همين احتمالي که گفتيم- به عنوان اينکه يکي از اوصاف نفس باشد، ممتنع است. اشاره ميکنيم به تعليلش، اما مفصل بحثش را ذکر نميکنيم خودتان مراجعه کنيد.مرحوم محقق اصفهاني(ره) چون يکي از فلاسفهي بزرگ هم بوده فرمودهاند: در جاي خودش برهان داريم بر اينکه، اوصاف نفسانيه که همه از کيفيات نفس است، محدود به يک اوصاف معينه است. کيفيات نفسانيه دايرهاش محدود است و هر چه در اين کيفيات نگاه کرديم، چيزي به نام کلام نفسي نداريم. پس ايشان ميفرمايد اصلاً کلام نفسي به اين معنا ممتنع است.
مدعاي اشاعره: «کلام نفسي نه تنها ممکن است که در مواردي ضرورت دارد»
ادعاي دوم را اشاعره دارند که ميگويند: کلام نفسي به همين معنا، نه تنها ممکن است، بلکه در بعضي از موارد ضرورت و در مواردي هم وقوع دارد.در مورد خداوند تبارک و تعالي، کلام نفسي را يک امر ضروري ميدانند که اين از ادلهشان فهميده ميشود. در مورد انسانها، کلام نفسي را يک امر واقع ميدانند و ميگويند: همانطوري که کلام لفظي در انسانها هست، کلام نفسي هم در انسانها وجود دارد.
مدعاي اکثر فلاسفه و اصوليين: «عدم دليل بر کلام نفسي»
ادعاي سوم از اکثر فلاسفه و اصوليين است که گفتهاند: دليلي بر وقوع اين کلام نفسي نداريم. مثل مرحوم محقق اصفهاني(ره) نگفتهاند: کلام نفسي ممتنع است، مثل اشاعره نميگويند: واقع شده، بلکه ميگويند: ممکن است، اما دليلي بر اينکه چنين حقيقت و صفتي در نفس موجود باشد نداريم، «إنّما هو مجرّد وهمٍ و خيال»، اينکه ميگوييد: در نفس موجود است، صرف يک توهم و خيال است. «إنما هو مجرد لغلغه اللسان»، چيزي بي دليل به گزافه ميگوييد و ما چنين حقيقتي در نفس نداريم.ادعاي بعضي از متأخرين از معاصرين
ادعاي چهارم که براي بعضي از متأخرين از معاصرين است گفتهاند: اگر کلام نفسي را به معناي آن صفت نفس و اوصاف نفس بيان کنيم، درست است و چنين حقيقتي نداريم، اما اگر ادعا کنيم که کلام نفسي چيزي است که نفس آن را ايجاد و خلق ميکند، نه اينکه بگوييم: صفت نفس است، گفتهاند: اين نه تنها مانعي ندارد، بلکه دليل هم بر طبق آن داريم.پس امروز دو بحث در اينجا عنوان کرديم که، متأسفانه در کلمات اينها روشن و منقّح نيامده است؛ يک بحث اين است که محتملات در کلام نفسي را ذکر کرديم، مدعاي قوم و بزرگان را هم در کلام نفسي ذکر کرديم؛ براي محتملات سه احتمال و براي مدعا چهار ادعا ذکر شد.
ادعاي اول که براي مرحوم محقق اصفهاني(ره) هست را بحث نميکنيم، عرض کرديم ايشان فرموده: يک برهان محکم داريم بر اينکه، کيفيات نفس محدود است که، اين بحثش برميگردد به يک بحث خيلي مفصل فلسفي که، حقيقت نفس چيست؟ آيا يک حقيقت مادّي است يا مجرد؟ بر فرض که مجرد باشد، آيا محدود است يا غير محدود؟ اگر محدود است، حدودش معين است يا نا معين؟ شايد يک سال اين مسئله بحث داشته باشد.
عرض کردم مرحوم محقق اصفهاني(ره) در همين جا به صورت مفصل وارد شده، خواستيد خودتان مراجعه کنيد به کتاب نهايهالدرايه.
آنچه در موردش بحث ميکنيم ادعاي دوم، سوم و چهارم است که، در مرحلهي سوم بحث ادلهي اين ادعاها را ذکر ميکنيم تا ببينيم به چه نتيجهاي ميرسيم.
نظری ثبت نشده است .