درس بعد

اوامر

درس قبل

اوامر

درس بعد

درس قبل

موضوع: ماده و صیغه امر


تاریخ جلسه : ۱۳۷۸


شماره جلسه : ۳۸

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • دليل ديگري بر استحاله ذاتيه

  • نقد و بررسي اين استدلال سوم بر استحاله

  • جواب اول از اين استدلال

  • جواب دوم از اين استدلال

  • بحث اخلاقي

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


تا بحال دو دليل براي استحاله ذاتيه عنوان کرديم؛ يک دليل استحاله ذاتيه مربوط به مقام  تصور و دليل دوم استحاله ذاتيه مربوط به مقام جعل بود.

دليل ديگري بر استحاله ذاتيه

دليل سومي در کلمات بزرگان براي استحاله‌ي ذاتيه اقامه شده است که به عنواني مي‌تواند مربوط به مقام جعل باشد و همچنين مي‌تواند مربوط به مقام امتثال مکلف باشد که اين دليل يکي از محتملات عبارت مرحوم آخوند(ره)(در کتاب کفايه) است که آن عبارت را، دو سه جلسه گذشته خوانديم که ايشان به تبع استاد اعظم شيخ انصاري(ره) فرموده‌اند: اخذ قصد امر در متعلق امر امکان ندارد.

عبارت مرحوم آخوند(ره) در اينجا، داراي دو احتمال است، يعني بعضي گفته‌اند که: مرحوم آخوند(ره) در صدد بيان دو محذور براي اخذ قصد امر در متعلق امر بوده است، بعضي هم گفته‌اند: مرحوم آخوند(ره) در مقام ذکر يک محذور براي اخامر ذ قصد امر در متعلق است.

حال بايد هر دو محذوري که محتمل در کلام مرحوم آخوند(ره) هست را بيان کنيم؛ يک محذورش همان بحث گذشته بود که مفصلا عنوان کرديم.

محذور ديگر که بعنوان دليل سوم قائلين به استحاله ذاتيه مطرح مي‌شود، اين است که اگر مولا بخواهد در مقام جعل، قصد امر را داخل در متعلق قرار دهد، يعني بفرمايد: «صل بقصد الامر»، اشکال و  محذوري که وجود دارد اين است که همه‌ي اصوليين متفقند که يکي از شرايط تکليف اين است که قبل از آن که تکليف محقق شود، در يک رتبه‌ي سابقه‌ي بر تکليف، متعلق مقدور براي مکلف باشد.

اگر قصد امر داخل در متعلق باشد، اين شرط محقق نيست، يعني متعلق در رتبه‌ي سابقه بر امر، مقدور مکلف نيست، براي اينکه قصد الامر را در متعلق داخل کرده و گفته‌ايد: متعلق وجوب، صلاه است و يکي از اين اجزا و شرايط صلاه قصد الامر است و از طرفي هم شک نداريم که قصد الامر توقف بر امر دارد، يعني مکلف در صورتي مي‌تواند در خارج قصد الامر کند که امري از طرف مولا صادر شده باشد و بدون اين که امري از طرف مولا صادر شود، مکلف در عالم خارج و در مقام امتثال، قدرت بر قصد امر ندارد.

پس از يک طرف قصد امر متوقف بر امر است و از طرف ديگر طبق اين قانون کلي مي‌گوييم: در تکليف قبل از آن که تکليف متوجه مکلف شود، بايد متعلق مقدور باشد. اگر قصد الامر را داخل در متعلق قرار داديد، متعلق قبل از آمدن تکليف و امر، مقدور براي مکلف نيست.

پس در اينجا، از راه شرطيت قدرت در متعلق اثبات مي‌کنيم که اگر قصد الامر در مقام جعل، در متعلق اخذ شود، مستلزم  دور است، اما دوري که از راه اعتبار و شرطيت قدرت در متعلق تکليف اثبات مي‌شود.

نقد و بررسي اين استدلال سوم بر استحاله

در اينجا مجموعا در کلمات بزرگان دو جواب داده شده است.

جواب اول از اين استدلال

جواب اول اين است که گفته‌اند: قبول داريم که يکي از شرايط تکليف اين است که متعلق براي مکلف مقدور باشد، لکن اين که مي‌گوييد: يکي از شرايط تکليف، مقدور بودن متعلق براي مکلف است، مقدور بودن متعلق در چه زماني و در چه ظرفي؟ آيا مقدور بودن متعلق در ظرف جعل از شرايط تکليف است يا در ظرف امتثال؟

وقتي دقت کنيم، مي‌بينيم مقدور بودن متعلق در ظرف جعل، از شرايط تکليف نيست. مولا زماني که تکليف مي‌کند، ممکن است مکلف را به يک عملي که يقين دارد در زمان جعل مقدور براي وي نيست، تکليف کند و اين اشکالي هم ندارد، چرا که اين عمل، در زمان امتثال مقدور براي مکلف است. لذا همه عقلا مي‌گويند: چنين تکليفي صحيح است.

پس اين که يکي از شرايط تکليف، مقدور بودن متعلق براي مکلف است، لازم نيست که متعلق در ظرف جعل مقدور براي مکلف باشد، بلکه متعلق اگر در ظرف امتثال هم مقدور براي مکلف باشد، کافي است.

مولا که در مقام جعل به صلاه بقصد امر امر مي‌کند، درست است که قصد امر در زمان جعل مقدور براي مکلف نيست، چون تا امري نيايد، مکلف نمي‌تواند قصد امر کند، لکن اين قصد امر در زمان امتثال، مقدور براي مکلف هست، براي اين که مکلف که مي‌خواهد صلاه را امتثال کند، در زمان امتثال قدرت بر قصد امر دارد.

در دنباله‌ي اين جواب اول اين نکته را اضافه کرده گفته‌اند: اين که در استدلال بيان کرديد که بايد متعلق در رتبه‌ي سابقه بر امر، مقدور مکلف باشد، حرف درستي نيست.

آن مقداري که از شرطيت قدرت لازم داريم و همچنين عقل که مي‌گويد: تکليف به غير مقدور قبيح است، اين است که عمل بايد مقدور مکلف باشد، حتي اگر اين قدرت بر متعلق قبل از تکليف نباشد، بلکه بسبب تکليف اين قدرت بر متعلق ايجاد شود و تحقق پيدا کند، يعني به سبب همين امري که مولا مي‌کند، مکلف قدرت بر قصد الامر پيدا مي‌کند.

لذا اين حرف که بگوييم: قدرت بر متعلق، لازم است رتبتا مقدم بر تکليف باشد، يعني بگوييم: جايي مولا مي‌تواند تکليف کند که قبل از تکليف در يک رتبه‌ي متقدم، مکلف قدرت بر قصد امر داشته باشد، حرف درستي نيست.

پس خلاصه جواب اول دو نکته شد؛ يک نکته، قدرتي که از شرايط متعلق است، قدرت بر عمل هست در ظرف جعل نيست، بلکه قدرت بر عمل در ظرف امتثال است و نکته دوم، قدرت بر متعلق لازم نيست که مقدم بر امر باشد، بلکه اگر مکلف و مخاطب به سبب  هذا الامر قدرت بر عمل پيدا کرد، همين مقدار کافي است، چون ادله اعتبار قدرت در متعلق، بيش از اين مقدار دلالت ندارد.

جواب دوم از اين استدلال

جواب دومي که در کلمات بعضي از بزرگان آمده اين است که قبول داريم قدرت بر متعلق شرط تکليف است، اما شرط داراي دو معنا و دو اصطلاح است؛ يکي شرط به معناي فلسفي، يعني آنچه که وجود آن دخيل در وجود مشروط است و بدون وجودش، مشروط محقق نمي‌شود و معناي دوم شرط بمعناي مصحيحت است، يعني يک سري شرايطي داريم که در ايجاد مشروط دخالتي ندارند، اما مصحح مشروطند، يعني مانع از لغويت مشروط مي‌شوند و مرغوبيت مشروط لدي العقلا را ايجاد مي‌کند و عقلا اگر به اين مشروط رغبتي داشته باشند، مشروط به اين شرط است.

مثالا در ترتيب اثر که شرط براي ملکيت است، ملکيت که يکي از امور اعتباريه است، در آن چه ترتب اثر باشد و چه نباشد، ترتب اثر در وجود ملکيت دخالتي ندارد، بلکه فقط مانع از لغويت ملکيت مي‌شود، يعني مصحح وجود ملکيت است که اگر نباشد، وجود ملکيت لغو است.

در اين جواب دوم، اينطور جواب مي‌دهيم که اين که مي‌گوييد: قدرت بر متعلق شرط براي تکليف است، اگر مراد شرط بمعناي اول است، اين اشکال دارد، يعني اگر مراد اين است که قبل از تحقق مشروط، قدرت بر متعلق لازم است و شرط وجود مشروط و تکليف است، اشکال دوري که بيان کرديد وارد است.

اما حق اين است که اين که مي‌گوييم: قدرت يکي از شرايط تکليف است، مراد از اين شرط، شرط به اصطلاح فلسفي نيست، بلکه مراد از اين شرط اين است که اگر قدرت بر متعلق نباشد، تکليف، ولو وجود پيدا مي‌کند، اما وجودش لغو است و اين تکليف، تکليف مطلوب و مرغوب عند العقلا نيست و زماني اين امر و تکليف مطلوب و مرغوب عند العقلاء است که قدرت بر متعلق باشد.

پس در جواب دوم مي‌گوييم: اين مستدل، بين شرط بمعناي اول و شرط بمعناي دوم خلط کرده است. درست است اگر قصد الامر را جزء متعلق قرار دهيم و بگوييم: قدرت بر متعلق شرط تکليف است، معنايش اين است که قبل از آن که مولا تکليفي را متوجه مکلف کند، بايد قدرت بر متعلق موجود باشد، چون اگر گفتيم: شرط بمعناي اول باشد، اين  نتيجه‌اش است.

اما اگر گفتيم: شرط بمعناي دوم است، لازم نيست که قبل از آمدن تکليف، قدرت بر متعلق باشد. فقط مي‌خواهيم کاري کنيم که تکليف لغو نشود، ولو اينکه قدرت بر متعلق، در ظرف خود تکليف باشد، يعني بوسيله همين تکليف، قدرت بر متعلق پيدا مي‌کنم، يا قدرت بر متعلق در ظرف امتثال باشد.

سوال:...؟
پاسخ استاد:
چه مولا مشروط کند و يا نکند، عقل مشروط مي‌کند و مي‌گويد: تکليف مشروط به قدرت بر متعلق است. در جواب اول گفتيم: کبري درست است، شرط تکليف قدرت بر متعلق است، اما قدرت در زماني امتثال. قدرت لازم نيست که در رتبه‌ي متقدم بر امر باشد، ولو بنفس الامر، قدرت بر قصد الامر ايجاد شود، اشکالي ندارد.

در اين جواب دوم، در حقيقت، نکته‌ي دومي که در جواب اول بيان کرديم را روشن مي‌کنيم و مي‌گوييم: اين که مي‌گوييد: قدرت شرط براي تکليف است؛ اگر مرادتان شرط فلسفي است، همان اشکال دور لازم مي آيد، اما اگر مراد از شرط، مصحح يک شيء باشد، يعني مصحح، رافع و مانع از لغويت يک شيء باشد، اصلا اين اشکال دور وارد نمي‌شود.

بحث اخلاقي

روايتي را اهل سنت در کنز العمال از پيامبر اکرم(صل الله عليه و آله و سلم) نقل کرده‌اند و شيعه هم آنطور که در اصول کافي آمده است، اين روايت را از امام صادق(عليه السلام) نقل کرده است و اين روايت را خيلي شنيديد و خيلي هم نقل مي‌کنند، اما مقداري مي‌خواهيم در معناي اين روايت دقت کنيم.

در روايت وارد شده است که «الناس معادن کمعادن الذهب  و الفضه»، مردم مانند معادن هستند، مثل معادن ذهب و فضه، بعد در ادامه در همان کنز العمال دارد که «خيارهم بالجاهليه خيارهم في الاسلام»، آن کسي که جوهره او در جاهليت خوب بوده، نسل و جوهره‌اش در اسلام هم خوب است.

در اينجا نکته‌ي بليغي که وجود دارد؛ اولا اصل تشبيه «الناس معادن» است، معدن از عدن است، عدن به جايي مي‌گويند که: کسي در جايي اقامت گزيند، شيئي در جايي اقامت داشته باشد، مثل «جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ». معدن را هم  که معدن مي‌گويند، براي اين است که طلا، نقره يا يک سنگ قيمتي در آن اقامت کرده و مرتکز در آنجاست.

در اين که مقصود پيامبر که فرموده: «الناس معادن» چيست؟ احتمالاتي مي‌توان ذکر کرد؛ يک احتمال اين است که هر کسي از آحاد مردم، واقعيتي درونش وجود دارد که اين واقعيت در درون ديگري نيست، مثل اينکه معادني که در دل زمين هستند، هر زميني يک معدني دارد که زمين ديگر آن را ندارد.

بعضي از مردم، آن جوهره‌اي که در ذاتشان وجود دارد، جوهره‌ي خيلي خوب است و اينها اگر بخواهند اين جوهره را به فعليت برسانند، زحمت زيادي نبايد بکشند، همانطوري که اگر انسان، يک معدن خيلي خوب از طلا را پيدا کند و بخواهد به فعليت برساند، نياز به زحمت و تلاش زيادي ندارد.

اما بعضي از معادن، جوهره‌اي که درشان وجود دارد، جوهره‌ي مطلوبي نيست و بعد از اينکه اين استخراج مي‌شود، براي اين که از قوه به فعليت برسد، نياز دارد به اين که خيلي روي آن زحمت کشيده شود، مردم هم همينطورند، بعضي از مردم جوهره‌اي دارند که به مجرد يک تذکر، مسئله برايشان روشن مي‌شود، اما بعضي براي اينکه از قوه به فعليت برسند، نياز به مراحل ديگر هم دارند.

حال عرضم اينجا است که انسان بايد جوهره خودش را بشناسد که اين جوهره اگر بخواهد به فعليت برسد، بايد چه کند.

ممکن است نفس انساني خصوصيتي دارد که در رسيدن به عبادات، خيلي لازم نيست تلاش کند، اما در ترک محرمات خيلي بايد تلاش کند. مبادا قانع نشويم که اگر در بعدي موفق شديم، در ابعاد ديگر هم موفق مي‌شويم.

اين مسئله در خود طلبه‌ها به وفور وجود دارد که بعضي از شدت توجه در درس، جوهره‌هاي ديگرشان را از دست مي‌دهند؛ جوهر عبادتشان، جوهر معنويتشان، جوهرهاي ديگري که در درونشان  وجود دارد. انسان بايد جوهره خودش را بشناسد و بداند که با هر بال و نوري که خدا در دل او  قرار داده است، مي‌تواند ظلمت‌ها را بشکافد و جلو رود.

ما بايد به اين نکته خيلي توجه داشته باشيم، بسيار از مردم هستند که به دنيا مي‌آيند و از دينا مي‌روند، نه از اصل نفس خودشان خبر دارند و نه از جوهره‌ها و معادني که در اين نفس وجود دارد. چرا به غفلت بگذرانيم؟ چرا امروز را به فردا واگذار کنيم و بگوييم: فردا خودم را اصلاح مي‌کنم؟ چرا آن ابعاد نفس و قدرت هاي نفساني خودمان را پيدا  نمي‌کنيم و دنبالش نمي‌رويم؟ چرا خودمان را به يکي دو بحث و يک مباحثه و ... قانع مي‌کنيم و فکر مي‌کنيم اين جوهره وجودي ما به فعليت رسيده است؟ خيلي از کارها را مي‌توانيم انجام دهيم، خيلي از ابعاد نفسمان را هنوز در همان مرحله بالقوه بودن نگهداتشيم، روزي فرا مي‌رسد که انسان مي‌بيند که عجب نعمتي خدا در اختيارش قرار داده بود و نتوانست از آن استفاده کند. چرا يک بار درون خودمان را نگاه نمي‌کنيم؟

اينکه امير المومنين(عليه السلام) مي‌فرمايد: «ا تزعم انک جرم صغير و فيک ....» در درون تو عالم بزرگي است، عالم بزرگ همين جوهره‌هاي در انسان است. ريشه‌هايي در انسان است که انسان بايد آنها را از قوه به فعليت برساند و هيچ راهي ندارد، جز اينکه فکر کند، تامل کند و بر خدا توکل کند و از او که خالق اين نفس است بخواهد که «اللهم عرفني نفسي»، نفس خودم را به خودم بشناسان.

ما طلبه هستيم، يک مقدماتي را تحصيل کرديم، قدمهايي را برداشتيم، ما ديگر نبايد مثل مردم کوچه و بازار قانع باشيم به اينکه فقط يک بعد علمي خودمان را تقويت کنيم، نهايتا اين است که مجتهدي شويم در فقه و اصول. ما بايد ابعاد خودمان را در مسائل اخلاقي، تربيتي و اجتماعي بيشتر تقويت کنيم و بشناسيم.

اگر رفتيم سراغ بررسي جوهره‌هاي خودمان، اينجاست که درهايي به روي انسان باز مي‌شود و حقايقي براي انسان شکوفا مي‌شود و بر اسراري اطلاع پيدا مي‌کند.

کليد همه اينها تفکر در مورد خود و خداست. اگر انسان در مورد خودش نينديشد و خود را ارزان بفروشد، به يک دروغي، غيبتي، مسائل مادي بسيار ضعيفي، خود فروشي کند، -دروغ گفتن خود فروشي است، غيبت کردن خود فروشي است- کي صلاحيت دارد که ابعاد نفسي خودش را پيدا بند و با انواري که در درونش هست و از آن خبر ندارد، ظلمت‌هايي را فتح کند. اين عالم نفس، عالم خيلي عجيبي است.

علي اي حال قدر جوهره‌هاي خودمان را بدانيم. هر انساني در درونش معادني وجود دارد، «الناس معادن». البته معنايش اين نيست که هر نفري يک معدن دارد، بلکه هر انساني داراي معادن متعددي هست.

بايد ببينيم که کدام خصوصيت را استخراج مي‌کنيم، ممکن است بعضي از معادني که در درون انسان است، موجب هلاکت انسان باشد. لازمه اينکه معدن هست، اين نيست که تمام اين معادن نوراني و تمام ريشه‌هاي آن انساني باشد. گاهي اوقات در باطن انساني منبع و معدن حسد است، معدن حسد در انسان وجود دارد، معدن حرص و ريا در انسان وجود دارد، تمام اين معادن هست، اما کسي که هنر داشته باشد، آن معدن اصلي و نوراني درونش را فتح مي‌کند و سائر معادن را به يک روال صحيح در مي‌آورد و اين کار، کار مهمي است.

اميدواريم که خداوند تهذيب نفس را قسمت همه ما بفرمايد و انشالله عاقبت  همه ما را ختم بخير بفرمايد.


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

اوامر تعبدي و توصلي قصد امر استحاله ذاتي مرحوم آخوند اخذ قصد امر در متعلق امر استحاله ذاتیه اخذ قصد امر در متعلق امر قدرت بر متعلق تکلیف ارزش جوهره انسان خود شناسی

نظری ثبت نشده است .