موضوع: ماده و صیغه امر
تاریخ جلسه : ۱۳۷۸
شماره جلسه : ۲۰
-
نقد و بررسي ادعاي چهارم
-
ادله اشاعره بر مدعايشان
-
استدلالات اشاعره براي اثبات کلام نفسي در مورد خداوند تبارک و تعالي
-
دليل اول آيه 164 سوره نساء
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مطالب گذشته
محتملات و ادعاهايي را که در کلام نفسي شده ملاحظه فرموديد. عرض کرديم که در بين محتملات، آنچه به عبارات اشاعره نزديک است، این است که اينها دنبال اثبات يک صفت نفساني براي کلام هستند. ميگويند: همان طوري که کلام عنوان لفظي دارد، يک عنوان نفسي هم، به عنوان يکي از صفات نفس دارد.مسئلهي کلام نفسي را اشاعره، هم در مورد خداوند و هم در مورد انسان ادعا ميکنند. در انسان هم در جميع جملات، چه جملات إخباريه و چه جملات إنشائيه اين ادعا را دارند.
در قسمت دوم بحث عرض کرديم که، يک ادعا اين است که کلام نفسي ممتنع است، که ادعاي مرحوم محقق اصفهاني بود.
يک ادعا هم ادعاي اشاعره است که ميگويند: کلام نفسي داريم، حتي از ادلهشان استفاده ميشود که، کلام نفسي در مورد خدا ضروري و لازم است.
ادعاي سوم ادعاي کثيري از علماي اماميه و معتزله است که ميگويند: ما وراء کلام لفظي، چيزي به نام کلام نفسي نداريم.
ادعاي چهارم اين بود که، اگر مراد از کلام نفسي اين باشد که، نفس ايجاد الکلام ميکند، ما تحاشي از قبول آن نداريم و براي ما قابل قبول است.
در بين اين چهار ادعا، ادعاي اول را که مرحوم محقق اصفهاني فرموده، گفتيم: موکول به يک بحث فلسفي هست و از حوصلهي بحث علم اصول خارج است، باقي ميماند اين سه ادعا.
نقد و بررسي ادعاي چهارم
ادعاي چهارم اين بود که بگوييم: مراد از کلام نفسي اين نيست که يک صفت و حقيقتي در نفس انسان براي کلام موجود است، بلکه مراد ايجاد الکلام است و نفس انسان، چون رشحهاي از روح خداوند تبارک و تعالي است، خداوند اين قدرت را به نفس انسان اعطا فرموده که، اين نفس خالق باشد. همانطوري که نفس خالق الإراده است، خالق و موجد الکلام هم باشد.اين ادعا که عرض کرديم در کلمات بعضي از اصوليين از متأخرين هم هست، ادعايي است که محل تأمل و اشکال است.
اشکال اولش اين است که، اين غير از محل نزاع بين اشاعره و معتزله است، اشاعره آن کلام نفسي را که ادعا ميکنند، غير از اين ادعايي است که شما ميفرماييد. بنابراين اين بيان بر خلاف و خارج از محل نزاع بين اشاعره و معتزله است.
ثانياً اين ايجاد الکلام را که ادعا ميکنيد، آيا مرادتان ايجاد الکلام في الخارج است يا في الذهن؟ اگر مراد شما از ايجاد الکلام، ايجاد الکلام في الخارج است، نفس در اين دخالتي ندارد، کلام در خارج به حرکت لسان، وجود هوا و صوت نياز دارد.
وقتي زبان حرکت کند و هوا هم باشد، کلام ايجاد ميشود، -در عالم خلأ هر چه حرف بزنيد، چيزي به ديگري منتقل نميشود، اين هواست که الفاظ و صوت را به سمع ديگران ميرساند- پس نفس در کلام خارجي دخالتي ندارد. بنابراين اگر مرادتان ايجاد الکلام في الخارج است اين اشکال را دارد.
اما اگر مرادتان ايجاد الکلام في النفس است، که طبعاً شايد همين احتمال را ايشان ميخواهند اراده کنند، اين معناي محصّلي ندارد. در باب اراده، خود نفس انسان خالق اراده است و در نفس اراده ميکند، اما اين که بگوييم: نفس انسان يک کلام نفسي را ايجاد ميکند، يک معناي روشني ندارد.
با قطع نظر از هر لفظي به نفستان مراجعه کنيد، آيا نفس ميتواند در همان عالم نفس ايجاد الکلام کند؟ اين معناي روشني ندارد الا اينکه بگوييم: مراد از ايجاد الکلام اين است که، صفتي براي نفس محقق شود، اين هم برميگردد به همان ادعاي اشاعره و چيز جديدي نيست.
بنابراين ادعاي اول و ادعاي چهارم را با اين بياني که عرض کرديم کنار ميگذاريم ميآئيم سراغ ادعاي دوم و ادعاي سوم.
ادله اشاعره بر مدعايشان
ادعاي اشاعره اين است که ميگويند: ماوراء اين کلام لفظي، يک کلام نفسي در عالم نفس به عنوان يک صفت و حقيقت نفس داريم.استدلالاتي که اينها اقامه کردهاند، بعضي اختصاص به اثبات کلام نفسي در انسان دارد، بعضي هم مختص به اثبات کلام نفسي در خداوند تبارک و تعالي است. از اين جهت است که اينها معروف شدهاند به اينکه، کلام نفسي را هم در مورد خداوند قائلاند و هم در مورد انسان، اما عرض کردم آن مقداري که جستجو کردم، با تتبع ناقصي که داشتم، در بين استدلالات اشاعره، دليلي که با آن بخواهند کلام نفسي را، هم در مورد خداوند و هم در مورد انسان اثبات کنند، پيدا نکرديم.
بنابراين حالا شروع ميکنيم به استدلالاتي که اشاعره براي اثبات کلام نفسي در مورد خداوند تبارک و تعالي کردهاند و بعد که اين را تمام کرديم، استدلالاتشان براي اثبات کلام نفسي در مورد انسان را بيان ميکنيم.
استدلالات اشاعره براي اثبات کلام نفسي در مورد خداوند تبارک و تعالي
دليل اول آيه 164 سوره نساء
در مورد خداوند، اينها دو دليل مهم اقامه کردهاند؛ دليل اول آيه شريفه 164، از سوره مبارکه نساء است که، در ذيل آن خداوند ميفرمايد: «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيما»، اينها چهار مقدّمه ذکر کردو و از آن نتيجه گرفتهاند که: اين «كَلَّمَ اللَّهُ» در اين آيه شريفه، کلام نفسي است و نه کلام لفظي.مقدمهي اول اين است که در آيه، تکلّم را به عنوان يکي از اوصاف خداوند ذکر کرده و از آيه ميفهميم که، يکي از اوصاف خداوند تبارک و تعالي تکلّم است.
در مقدمهي دوم گفتهاند: صفات خداوند تبارک و تعالي تماماً قديم است. خداوند چون داراي يک ذات قديم است، صفاتي هم که دارد، بايد صفات قديم باشد، براي اينکه اگر صفت حادثي بخواهد در خداوند به وجود بيايد، لازمهاش حلول حادث در قديم است و قديم، با آن تعريفي که برايش ميکنند، نميتواند محل للحوادث باشد.
مقدمهي سوم این است که کلام لفظي يک امر حادث است، چون از حروف و اجزاء تدريجي الحصول تشکيل شده و چون اين حروف و اجزاء تدريجاً حاصل شده و به وجود آمده، کلام لفظي يک امر حادثي است. تدريجيت در امر قديم معنا ندارد، بلکه در امر حادث تدريجي الوجود معنا دارد. پس مقدمهي سوم اين شد که، کلام لفظي من الحوادث و نميتواند از امور قديمه باشد.
در مقدمهي چهارم گفتهاند: کلام نفسي ديگر از مقولهي لفظ نيست، پس عنوان امر حادث را ندارد. اگر گفتيم: کلام نفسي داريم، کلام نفسي يک حقيقت نفسي و از اوصاف نفس است و از مقولهي لفظ و صوت نيست که، يک امر تدريجي باشد.
بنابراين اين چهار مقدمه را که کنار هم ميگذاريم، نتيجه ميگيريم که، «کلّمَ» در آيه شريفه «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيما» مراد کلام لفظي نيست، بلکه مراد کلام نفسي است. اين دليل اثبات کلام نفسي در مورد خداوند تبارک و تعالي است.
عرض کردم اين تفکيکي را که کرديم، در کلمات نديدم، ولي واقع اين است که وقتي ادلهي اشاعره را ملاحظه ميکنيم، بعضي از ادله فقط کلام نفسي را در مورد خداوند تبارک و تعالي اثبات ميکند. در مقابل شقّ دوم که اثبات کلام نفسي در مورد انسان باشد که ميرسيم به آن. پس ملاحظه کرديد اين دليل کلام نفسي در مورد خداوند را اثبات ميکند.
نقد و بررسي اين استدلال
آيا استدلال به اين آيه شريفه درست است يا خير؟ آيا ما هم بپذيريم که مراد از اين «وَ كَلَّمَ اللَّهُ» کلام لفظي نيست، بلکه کلام نفسي است؟اينجا حق اين است که اين استدلال باطل است، به طور قطع هم باطل است و آيه شريفه را نميتوان حمل بر کلام نفسي کرد، چون اولاً در خود آيه شريفه دارد که «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى»، سؤالمان از اشاعره اين است که، آيا موسي يک موجود قديم بوده يا از حوادث بوده؟ اگر قديم ميبود، ميشد اين «كَلَّمَ» را به گونهاي توجيه کنيم که، از آن کلام نفسي را استفاده کنيم، اما خود موسي چون يک موجود حادث بوده، قطعاً اين تکلّم با موسي هم يک تکلّم لفظي است، نه يک تکلّم نفسي.
ثانياً در يکي ديگر از آيات شريفه قرآن اينطور وارد شده که، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»، ميگوييم: در اينجا اين «أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»، مسلما مراد از «يقولَ»، کلام لفظي است و اين ديگر کلام نفسي نيست، بلکه «أن يقول»، مقول قول است که، خداوند ميفرمايد: «كُنْ» و بعد بلافاصله ميگويد: «فَيَكُون».
به اشاعره ميگوييم: شما در اين آيه چه ميگوييد؟ در حقيقت اين اشکال دوم بر اشاعره، يک اشکال نقضي است که، در اين آيه کلام لفظي را خداوند بيان ميکند، شما هم که ميگوييد: کلام لفظي حادث است و قديم نميتواند محل براي حادث قرار گيرد، پس در اين آيه چه ميگوييد؟
اشکال سوم این است که، مقدمهي دومي که اشاعره در اين استدلال عنوان کردهاند، مقدمهي باطلي است. اشاعره در مقدمهي دوم گفتهاند: همهي صفات خداوند قديم است که، اين از نظر مذهب حق و مذهب اماميه امر باطلي است و خداوند داراي دو نوع صفت است، يکي صفات ذات و دوم صفات فعل.
صفات ذات قائم به ذات و منتزع از ذات است و مانند ذات قديم است، مثل علم و قدرت و حي بودن خدا. صفات ذات ملاکشان اين است که، اين چنين نيست که در يک زماني باشد و در زمان ديگر نباشد، بگوييم: در يک زماني عالم است و در زمان ديگر عالم نيست، در يک شرايطي عالم است و در شرايطي هم عالم نيست.
اما يک صفاتي داريم که «منتزع من فعله تعالي»، صفاتي است که از فعل خداوند انتزاع ميشود و نه از ذات خداوند، مثل خالقيت که، تا خداوند موجودي را خلق نکند، نميتوانيم خدا را به خالقيت متّصف کنيم و مثل رازقيت که، تا خداوند رزقي را نسبت به کسي اعمال نکند، نميتوانيم بگوييم «رازقٌ»، اين صفات از مقام فعل انتزاع ميشود.
يکي از معيارهايي که در فرق بين صفات ذات و صفات فعل گفتهاند همين است که: در صفات ذات نميتوانيم ذات را متّصف به عدم آن کنيم و آن صفت را از آن ذات نفي کنيم، نميتوانيم بگوييم: «لم يکن الله عالماً ثم سار عالما، لم يکن الله قادراً ثم سار قادراً»، اما در صفات فعل ميتوانيم ذات را متّصف به نفي آن صفت کنيم، اگر کسي بگويد: «لم يکن الله خالقا ثم سار خالقا، لم يکن الله رازقاً ثم سار رازقا» اشکالي ندارد.
تصادفاً عين همين معيار، در روايات هم آمده که، از ائمهي معصومين(عليهم السلام) تقسيم صفات خداوند به صفات ذات و فعل و ملاک و فارق بين صفات ذات و فعل، به همين بيان است که عرض کردم که، در صفات ذات نميتوانيم بگوييم: «لم يکن عالماً ثم سار عالما»، اما در صفات فعل ميتوانيم بگوييم: «لم يکن خالقاً ثم سار خالقا». عين همين بيان در رواياتي که مأثورهي از ائمهي معصومين(عليهم السلام) است وارد شده است.
در جواب اشاعره ميگوييم اين مقدمه دوم که صفات خداوند تماماً بايد قديم باشد، حرف غلطي است، تنها صفات ذات خداوند قديم است و صفات فعل آن حادث است. همانطوري که خود فعل حادث است و تکلّم هم از صفات فعليهي خداوند تبارک و تعالي است و نه از صفات ذاتيهي خداوند.
البته چيزي در ذهنم هست که نشد مراجعه کنم، امام(رضوان الله عليه) در رسالهي طلب و اراده تکلّم را، هم به معناي صفت ذات بيان کرده و هم به معناي صفت فعل که، رساله طلب و ارادهي امام(ره) را بايد ملاحظه کنيد.
پس نتيجه بحث امروز اين شد که، اين استدلالي که اشاعره به اين آيه شريفه بر اثبات کلام نفسي در مورد خداوند تبارک و تعالي کردهاند، مواجه با اين سه اشکال مهمي بود که عرض کرديم.
نظری ثبت نشده است .