موضوع: ماده و صیغه امر
تاریخ جلسه : ۱۳۷۸
شماره جلسه : ۷۴
-
دوران امر بين نفسي و غيري، عيني و کفايي، تعييني و تخييري
-
نظر مرحوم آخوند(ره) در اين مسئله
-
نقد و بررسي کلام مرحوم آخوند(ره)
-
جواب محقق اصفهاني(ره) از اين اشکال
-
نقد و بررسي اين توجيه مرحوم اصفهاني(ره)
-
راههاي ديگر براي اثبات اين مسئله
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
دوران امر بين نفسي و غيري، عيني و کفايي، تعييني و تخييري
مبحث سادسي که مرحوم آخوند(ره) در بحث اوامر داشتهاند اين بحث است که، در دوران امر، بين نفسي و غيري بودن، چه بايد گفت؟ در دوران امر بين عيني و کفايي بودن، چه بايد گفت؟ و همچنين در دوران امر بين تعييني و تخييري بودن چه بايد گفت؟نظر مرحوم آخوند(ره) در اين مسئله
اگر وجوب، واجبي مسلم باشد، اما شک داريم که، وجوب اين واجب، نفسي است يا غيري؟ در اينجا مرحوم آخوند(ره) در هر سه مورد، يعني هم در شک بين نفسي و غيري بودن، هم بين کفايي و عيني بودن و هم بين تعينيت و تخييريت، مسئله اصاله الاطلاق را مطرح کرده فرمودهاند: از اصاله الاطلاق استفاده ميکنيم.در دوران بين نفسي و غيري بودن، اصاله الاطلاق نفسي بودن را اقتضاء دارد، در دوران بين عيني و کفايي بودن، اصاله الاطلاق عيني بودن را اقتضا ميکند و همچنين در دوران بين تعييني و تخييري، اصاله الاطلاق تعيينيت را اقتضا ميکند و اين را مرحوم آخوند(ره) در دو، سه سطر بيان فرموده و اين بحث را تمام کردهاند.
در اينجا اشکالي بر مرحوم آخوند(ره) وارد است و به دنبال اين اشکال، مرحوم محقق اصفهاني(ره)(در حاشيه کفايه) کلام مرحوم آخوند(ره) را توجيه کردهاند که، به نظر ميرسيد که آن توجيه، توجيه تامي نباشد.
نقد و بررسي کلام مرحوم آخوند(ره)
اشکال اين است که واجب را، به واجب نفسي و غيري تقسيم ميکنيم، واجب نفسي يعني واجبي که، «وجب لنفسه» و واجب غيري يعني آن واجبي که، «وجب للغير».شما(مرحوم آخوند(ره)) فرمودهايد: اگر وجوب در يک واجبي مسلم بود و شک کنيم که آيا نفسي است يا غيري؟ اصاله الاطلاق ميگويد: اين واجب، نفسي است، براي اين که واجب غيري، نيازي به بيان و معونه زايده دارد و مقدمات حکمت ميگويد: چون نياز به بيان زايد دارد، اگر قرينه بر آن درکار نباشد، اصاله الاطلاق دلالت بر واجب نفسي بودن دارد.
اشکالي که به فرمايش ايشان هست اين است که، شما واجب نفسي را قسيم براي واجب غيري قرار داده و هردو را از اقسام مطلق الواجب قرار ميدهيد و ميگوييد: «الواجب اما نفسي و اما غيري»، اگر طبق فرمايش شما واجب غيري نياز به بيان زايد داشته باشد و واجب نفسي نياز به بيان زايد نداشته باشد، لازمهاش اين است که، اين قسم با مقسم اتحاد پيدا کند، يعني واجب نفسي عين مقسم باشد.
در حالي که براي همه ثابت است که، بايد بين مقسم و اقسام يک فرقي باشد، هر قسمي بايد خصوصيتي داشته باشد که، در قسم ديگر نباشد.
بنابراين اين اشکال به مرحوم آخوند(ره) هست، لذا نميتوانيم بگوييم: واجب نفسي نياز به بيان زايد ندارد، اما واجب غيري نياز به بيان زياد دارد و اگر در موردي بيان زايد نداشتيم، پس اصاله الاطلاق نفسي بودن را اقتضاء ميکند. اشکال اين است که لازمه اين فرمايش، اتحاد قسم و مقسم است.
جواب محقق اصفهاني(ره) از اين اشکال
مرحوم محقق اصفهاني(ره)(در حاشيه کفايه) براي اين که، اين اشکال به مرحوم آخوند(ره) وارد نشود، فرمودهاند: مراد آخوند(ره) اين نيست که، واجب نفسي قيد ندارد، تا بگوييد: چه فرقي بين اين قسم و مقسم وجود دارد؟ بلکه آخوند(ره) خواسته بفرمايد: هم واجب نفسي و هم واجب غيري قيدي دارند، منتها قيد واجب نفسي، قيد عدمي است، يعني «الواجب النفسي ما وجب لا للغير»، قيد دارد، اما قيدش يک قيد عدمي است، اما در مقابلش، «الواجب الغييري ما وجب للغير».مرحوم اصفهاني(ره) فرمودهاند که: مرحوم آخوند(ره) نظرش بر اين است که، هم واجب نفسي نياز به قيد دارد و هم واجب غيري، لکن قيد در واجب نفسي، يک قيد عدمي است، اما قيد در واجب غيري يک قيد وجودي است.
بعد فرمودهاند: قيد وجودي نياز به بيان دارد، «ما وجب للغير» يک قيد اضافي وجودي است که نياز به بيان دارد، اما قيد عدمي نياز به بيان ندارد، قيد وجودي نياز به قرينه دارد، اما قيد عدمي نيازي به قرينه ندارد.
لذا اگر در موردي شک کرديم که، واجب نفسي است يا غيري؟ اصاله الاطلاق ميگويد: آن که نياز به قرينه دارد، اگر قرينه برايش نبود، طرف ديگر تعين پيدا ميکند و آن قيد وجودي است که، نيازي به قرينه دارد، اما واجب نفسي که قيد عدمي دارد، نيازي به قرينه ندارد. اين خلاصه توجيهي که مرحوم محقق اصفهاني براي فرمايش استادشان مرحوم آخوند ذکر کرده اند.
نقد و بررسي اين توجيه مرحوم اصفهاني(ره)
چند اشکال متوجه اين توجيه است؛ اولا اين خلاف ظاهر فرمايش آخوند(ره) است، عبارت ايشان را که ملاحظه ميکنيم، فرمودهاند: واجب نفسي، آن واجب است که، هيچ قيدي ندارد و واجب غيري آن است که قيد دارد.لذا اين توجيهي که شما بيان کردهايد که، واجب نفسي قيد دارد و قيدش هم قيد عدمي است، بر خلاف ظاهر فرمايش آخوند(ره) است، يعني توجيهي است که، «لا يرضي به صاحبه».
اشکال دوم که اشکال مهمتري هم هست اين است که، چرا قيدش را، قيد عدمي قرار دادهايد؟ ميگوييم: «الواجب النفسي ما وجب لنفسه» که، قيدش هم وجودي است، يا به فرمايش ايشان، آن طرفش را هم اشکال کنيم که، در واجب غيري نگوييم: «ما وجب للغير»، بلکه بگوييم: «ما وجب لا لنفسه»، که البته عمده اشکال به حسب عبارت عرفي، در آن طرف قضيه ميآيد.
وقتي واجب غيري و نفسي را معنا ميکنيم، هيچ وقت نميگوييم: «ما وجب لا للغير»، بلکه ميگوييم: «ما وجب لنفسه» لذا اشکال دوم هم اين است که، قيد در واجب نفسي هم، يک قيد وجودي هست.
اشکال سوم اين است که، چرا بين قيد وجودي و عدمي فرق گذاشتهايد، هم قيد وجودي نياز به بيان دارد و هم قيد عدمي.
بله اگر عدم بنحو سالبه محصله باشد، نيازي به بيان ندارد، اما اين عدمي که در اينجا مراد است، عدمي است که بنحو سالبه معدوله است، يعني اگر «ما وجب لا للغير» بنحو سالبه معدوله شد، چون سالبه معدوله در حکم موجده است، لذا همانطوري که قيد وجودي نياز به بيان دارد، قيد عدمي هم نياز به بيان دارد.
براي تکميل اشکال سوم ميگوييم: اين که در مقدمات حکمت گفتند: قرينه بر خلاف نباشد، نگفتهاند: براي يک امر وجودي نباشد، بلکه گفتهاند: قرينه بر خلاف اطلاق نباشد، چه اين قرينه براي امر وجودي باشد، يا قرينه براي يک امر عدمي.
راههاي ديگر براي اثبات اين مسئله
لذا اين اشکال به استدلال آخوند(ره) وارد است، لذا اين راه را کنار ميگذاريم و در اينجا چهار راه ديگر مطرح است.راه حل اول: تبادر
يکي مسئله تبادر است که، وقتي شک ميکنيم که، آيا واجبي، نفسي است يا غيري؟ لقائل ان يقول که، آنچه که به ذهن تبادر پيدا ميکند، عبارت از نفسي بودن است، اما غيري بودن به ذهن تبادر پيدا نميکند.نقد و بررسي راه حل اول
اين تبادر هم گرفتار اشکال است، براي اين که اولا تبادري را علامت حقيقت ميدانيم که، مستند به حاق لفظ باشد، يعني بگوييم: خود هيات افعل در ذهن انسان، به واجب نفسي تبادر ميکند، در حالي که تبادر در اينجا، اگر هم باشد، مستند به حاق لفظ نيست، بلکه مستند به اين است که، کثير ما صيغه افعل در واجب نفسي استعمال شده است.ثانيا اگر بگوييد: از تبادر وجوب نفسي استفاده ميشود، لازمهاش اين است که، تمام صيغههاي افعلي که در واجب غيري بکار برده شده، استعمال مجازي است.
اگر بگوييم: متبادر از صيغه افعل، وجوب نفسي است، معنايش اين است که، استعمال صيغه افعل در وجوب نفسي حقيقت است، پس اگر در موردي، صيغه افعل را در واجب غيري استعمال کردند، در آنجا استعمال بايد مجازي باشد. مثلا اين آيه شريفه که مربوط به وضو است، «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِق»، بايد بگوييم: استعمال هيئت امر در اينجا، استعمال مجازي است، در حالي که کسي به اين مطلب ملتزم نميشود.
البته در اين اشکال دوم، «فتامل»ي را هم کنارش ميگذاريم، براي اين که اين اشکال دوم انصافش اين است که، اشکال واردي نيست.
حال خودتان تامل بفرماييد و وجه عدم ورودش را پيدا کنيد.
راه حل دوم: انصراف
راه حل دوم، انصراف است که گفتهاند: صيغه افعل انصراف به واجب نفسي دارد.نقد و بررسي راه حل دوم
اين را هم بايد به راحتي بتوانيد جواب دهيد، چه انصرافي بدرد ميخورد؟ آيا انصرافي که منشاش کثرت الوجود است يا انصرافي که منشاش کثرت الاستعمال است؟انصرافي علامت ظهور است که، منشاش کثرت الاستعمال باشد، اگر گفتند: «ائتني بانسان» انسان مشترک بين رجل و مرءه است، اگر در بين انسانها نود مرد باشد و ده زن، اينجا ميگويند: کثرت الوجود سبب انصراف لفظ انسان به رجل نميشود. اما اگر لفظ انسان را صد مرتبه استعمال کردند، نود مرتبه ازش رجل اراده کردند، کثرت الاستعمال علامت براي انصراف ميشود.
در مانحن فيه اشکال اين است که، صيغه افعل نسبت به واجب نفسي کثرت الاستعمال ندارد و بعلاوه ممکن است که، اگر واجبات نفسيه و غيريه را کنار هم بگذاريم، استعمال صيغه افعل، در واجبات غيريه بيشتر هم باشد.
بنابراين انصراف هم کنار ميرود، پس تبادر، انصراف و راه حل مرحوم آخوند(ره) هم کنار رفت، دو راه ديگر در مسئله باقي مانده است که، انشاءالله روز شنبه عرض ميکنيم.
بحث اخلاقي هفته
روايتي در تحف العقول آمده و مرحوم مجلسي(ره) هم در بحار، جلد 88، ص 261 نقل کردهاند که، سفيان ثوري آمد خدمت امام صادق(عليه السلام) و به حضرت عرض کرد که، به من سفارشي کنيد، تا اين سفارش شما را مورد عمل قرار دهم.حضرت هم ابتدائا فرمودند که: اگر سفارش کنم، به آن عمل ميکني؟ يک قسمتش که روي آن تاکيد دارم اين است که، حضرت فرمودند: «ثق بالله...»، اطمينان به خدا داشته باش، تا به مقام عارف بودن به خدا برسي. اين نکته و راهنمايي بسيار مهمي است که، انسان اطمينان به خدا داشته باشد.
اگر کسي بخواهد واقعا اطمينان به خدا داشته باشد، شرط اولش اين است که، دائما به او توجه داشته باشد، کسي که غافل از خدا هست، نميتواند اطمينان به خدا داشته باشد. انسان بايد دائما توجه به خدا داشته باشد که، «انا عبد و الله رب».
اين خيلي مشکل است که در کارهاي که انجام ميدهيم، در هر موردي؛ در مسائل مادي زندگي، مسائل علمي، مسائل سير و سلوکي، مسائل اجتماعي و... توجه به خدا داشته باشيم.
اين قدم اول است که اگر انساني بخواهد اطمينان به خدا داشته باشد، بايد توجه به خدا داشته باشد.
مرحله دوم توجه اين است که، لا اقل بصورت اجمال بداند که، او تدبير امور انسان را بدست دارد و بندهاش را رها نميکند. مثل -نعوذ بالله- يک چوپاني نيست که، بندهاش را در اين عالم رها کند و بگويد: حالا هرجا ميخواهد برود و به هر نتيجه که ميخواهد برسد.
گاهي اوقات هم که اشتباهي ميکنيم، «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا»، ديگر اختيار خودت هست که، بروي در راه راست و نروي.
اينطور نيست آن وجودي که، «دائم الفيض» است، «يا من وسعت رحمته کل شيء» اينطور نيست که انسان را رها کند. ما در اين عالم خلق کرده است و حتي بعد از انزال کتب و ارسال رسل، باز هم ما را رها نکرده و با قرار دادن ولي الله که، حجت بين مردم و خداست، باز انسان را رها نکرده است.
اين نکته، يک نکتهاي است که، گاهي اوقات به آن توجه نداريم و بايد بدانيم که، دائما مراقب و متوجه ماست، اگر بنده او که پيامبر هست، تحمل اين را ندارد که، امتش در قيامت گرفتار عذاب شود، او در حد بي نهايت اين رافت و رحمت است.
به اين بايد توجه داشته باشيم، توجه به اصل وجود و ذات مقدس حق تعالي و هم به اين که او ما را رها نکرده است.
اگر اين دو مرحله در ما زنده شود، واقعا هم توجه داشته باشيم و هر قدمي که بر ميداريم و هر دستي که تکان ميدهيم، صيغره او کبیره که انجام ميدهيم، او متوجه است و غير از نظارت و ناظر بودن، يک مرحله بالاتر است که، نميخوهد که در مسير غير صحيحي هم قرار بگيريم.
اين بد بختي يک انسان است که، با وجود اين که همه توجهات الهي به او است، باز راه را کج کرده و خودش را از گردونه الهي خارج ميکند. اين انسان چقدر شقاوت پيدا ميکند. داريم که اثر بعضي از گناهان اين است که، انسان در دنيا و آخرت توجه پيدا نميکند و به انسان هم نظر نميکنند. اثر وضعي گناه اين است که، خداوند نظرش را از انسان بر ميگرداند.
بايد بدانيم که او نميخواهد اين وجودي که خلق کرده، هدر رود، همه نکتهها در همين است و اينطور نيست که مثل باغباني باشد که، دو گل در باغچه قرار دهد و بعد بگويد: هرچه شد شد، نه او حکيم است و نميخواهد اين وجود هدر رود. اين ما هستيم که بدست خودمان، خودمان را هدر ميدهيم و ميسوزانيم و نابود ميکنيم.
اگر اين دو مطلب در انسان باشد، مقام اطمينان پيدا ميشود و انسان اطمينان به خدا پيدا ميکند. او متکفل حيثيت، عزت و همه امور انسان است و اين ميشود مرحله اطمينان به خدا.
البته اينطور هم نيست که، انسان بنشيند و بگويد: او متکفل همه امور ماست و ما کارهاي نيستيم، بلکه بايد شرايطش را هم فراهم کنيم.
آنچه که امام صادق(عليه السلام) در اين روايت فرمودهاند اين است که: «ثق بالله» اطمينان به خدا داشته باش، «تکن عارفا»، عارف به اين نيست که، انسان بگويد» چله نشيني ميکنيم، در زير زميني چهل روز بنشيند، از دوست و زن و بچه و اجتماع منزوي شود، اسمش را هم بگذاريم چله نشيني، اين اصلا در مکتب اهلبيت ما نبوده است.
نظری ثبت نشده است .