درس بعد

دروس بیع - بيع فضولي

درس قبل

دروس بیع - بيع فضولي

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیلة 8 (ادامه بیع فضولی)


تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۷/۲


شماره جلسه : ۸

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشکال دوم مرحوم شيخ(ره) بر بيع فضولي لنفسه

  • نقد و بررسي اين اشکال

  • اشکال سوم مرحوم شيخ(ره) بر بيع فضولي لنفسه

  • تبيين قصد معاوضه حقيقيه در کلام محقق اصفهاني(ره)

  • سه تفسير براي قصد معاوضه حقيقيه

  • تفسير اول: تفسير صاحب مقابيس

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


ملاحظه فرموديد که برخي از آن رواياتي که براي صحت  فضولي بود، شامل اين بيع فضولي لنفسه هم مي‌شود، اما عرض کرديم که در اينجا اشکالاتي در کلمات وجود دارد، که بايد اين اشکالات پاسخ داده شود، که اشکال اول را ديروز عرض کرده و جواب داديم.

اشکال دوم مرحوم شيخ(ره) بر بيع فضولي لنفسه
اشکال دومي که مرحوم شيخ(ره) در مکاسب بيان کرده، اين است که بيع فضولي لنفسه از مصاديق معامله مسبوق بالمنع است، چون مي‌گوييم بيع فضولي لنفسه، مثل بيع غاصب، در جايي است که غاصب مال کسي را غصب کند و بخواهد بفروشد، که پيداست که مالکش رضايت ندارد.

بنابراين اگر گفتيم که: سبق المنع در معامله فضولي مضر نيست، اين بيع فضولي لنفسه هم صحيح است، اما اگر گفتيم که: سبق المنع مضرّ است، اين هم باطل است.

نقد و بررسي اين اشکال
جواب اين هم روشن است، جواب اين است که اولا بيع به فضولي لنفسه منحصر به بيع غاصب نيست، بلکه بيع غاصب يکي از مصاديق بيع فضولي لنفسه است و بيع فضولي لنفسه اعم از بيع غاصب است.

(سؤال و پاسخ استاد محترم) ديروز عرض کرديم که در جايي که کسي جهل مرکب دارد، فکر مي‌کند مالي مال خودش است و آن را مي‌فروشد، در اينجا غصب نيست، اما فضولي است.

بنابراين اين بيع فضولي لنفسه منحصر به غاصب نيست، که بگوييم: اين مسئله سبق المنع در آن مطرح است.

ثانياً: درست است که در بيع غاصب، ارتکازاً يک منعي وجود دارد، يعني مالک نمي‌خواهد که غاصب در مالش تصرف کند و مالش را بفروشد و اگر بخواهد معامله را انجام دهد، ارتکازا و واقعاً‌ يک منعي وجود دارد، اما اين منع مربوط به اين است که غاصب بخواهد اين مال را براي خودش بفروشد و معامله هم براي خودش واقع شود، اما اگر بعداً به او بگوييم که: اگر اجازه مي‌دهي، اين معامله براي خودت واقع مي‌‌‌شود، در اينجا ديگر اين منع اثري ندارد.

اين هم جواب دوم که خلاصه‌اش همين است که اثر اين سبق المنع اين است که اين بيع براي غاصب واقع نمي‌شود.

جواب سوم اين است که اصلاً کبرا غلط است، يعني در قسم دوم گفتيم که: «هذا المنع لا يکون بمنزلة الردّ بعد المعامله»، قبلاً گفتيم که: در قسم دوم اين سبق المنع اثري ندارد و موجب بطلان معامله نمي‌شود و گفتيم که: بيع فضولي، چه مع سبق المنع، چه مع عدم السبق المنع، مشمول عمومات و ادله فقه هم هست. بنابراين اين اشکال دوم هم اشکال مهمي نيست.

(سؤال و پاسخ استاد محترم) قبلاً اثبات کرديم که از آن عمومات تنها چيزي که خارج است، اين است که بعد از معامله اگر مالک رد کرد، ديگر در اينجا اجماع داريم که اجازه بعد از رد به درد نمي‌خورد و اين از عمومات خارج است، ولي اين اجماع مربوط به اجازه بعد از رد، بعد از معامله است، اما اگر قبل از معامله مالک منع کرده، ما هم به تبع مرحوم شيخ(ره) و مشهور اثبات کرديم که اين منع قبل از معامله به منزله رد بعد از معامله نيست.

تنها کسي که مي‌گفت: اين منع قبل از معامله به منزله رد بعد از معامله هست، مرحوم ايرواني(ره) بود.

(سؤال و پاسخ استاد محترم) فرض اين است، يعني خصوصيت غصب اين مقدار را دلالت دارد، که اگر غاصب براي خودش بخواهد کاري کند، اين مالک راضي نيست، اما اگر به مالک بگويند: اگر خودت بعدا اجازه دهي، اين معامله براي خودت واقع مي‌شود و اين ديگر ربطي به غاصب ندارد.

ادله غصب هم شاملش نمي‌شود، بله غصب کرده، کار حرامي هم انجام داده، ولي ديگر آن بغض و نهي و کراهت باطني مالک شاملش نمي‌شود، بلکه کراهت باطني مالک اين مقدار است که غاصب بخواهد براي خودش انجام دهد.

اين دو اشکال که ديروز و امروز گفتيم و جوابهايش را هم ملاحظه فرموديد، که اين دو اشکال مهم نبود و خيلي هم اهميت ندارد، آنچه که اهميت دارد، اشکال سوم است.

اشکال سوم مرحوم شيخ(ره) بر بيع فضولي لنفسه
اشکال سوم اين است که چنانچه فضولي براي خودش غصب کند، ديگر قصد معاوضه حقيقيه را ندارد و معامله‌اي که در آن قصد معاوضه حقيقيه نباشد، باطل است، در بيع بايد قصد معاوضه حقيقيه در کار باشد.

معاوضه حقيقيه اين است که مبيع داخل ملک کسي شود، که ثمن از ملک او خارج شده است، از ملک هر کسي که ثمن خارج مي‌شود، مبيع هم بايد داخل در ملک او بشود.

اما در اين بيع فضولي لنفسه فرض اين است که ثمن در ملک غاصب داخل مي‌شود، در حالي که مبيع از ملک مالک خارج شده است و اين معاوضه حقيقيه  نيست، معاوضه حقيقيه اين است که مبيع داخل در ملک کسي شود، که ثمن از ملک او خارج شده و ثمن داخل در ملک کسي شود، که مبيع از ملک او خارج شده و اينها عوض هم هستند.

آن وقت مستشکل در اينجا مي‌گويد: اصلا اسم اين معاوضه نيست، بلکه اسمش ادخال المبيع بعقد الثمن لنفسه است، يعني اين مبيع را داده و پول را براي خودش گرفته، اما اين عنوان بيع و معاوضه را ندارد.

تبيين قصد معاوضه حقيقيه در کلام محقق اصفهاني(ره)
براي اين که اشکال سوم روشن‌تر شود، مرحوم محقق اصفهاني(اعلي الله مقامه الشريف) (حاشيه مکاسب، جلد دوم، صفحه 114) مسئله قصد معاوضه حقيقيه را مقداري توضيح داده است که اين که قصد کند معاوضه حقيقيه را يعني چه؟

شما ببينيد امروزه بعضي از فقهاء فتوا مي‌دهند که پول را مي‌شود در مقابل پول فروخت، مثلا بگوييم: اين هزار تومان را در مقابل اين هزار و دويست تومان به شما فروختم، فرض کنيد يک داعي هم دارد، که پول نو را در مقابل پول کهنه مي‌فروشد، اما کساني که مي‌گويند: معامله پول و بيع پول صحيح است، آن را قيد زده مي‌گويند: به شرطي که قصد معاوضه حقيقيه را داشته باشد و در واقع‌ يک چيز سوري نباشد، که بخواهد ربا بگيرد و براي ربا بيايد اين کار را انجام دهد.

سه تفسير براي قصد معاوضه حقيقيه
مرحوم اصفهاني(ره) فرموده: در کلمات فقها براي قصد معاوضه حقيقيه سه تفسير وجود دارد؛

تفسير اول: تفسير صاحب مقابيس
تفسير اول، تفسير صاحب مقابيس است، که فرموده: قصد معاوضه حقيقيه همين اندازه است که اين آدم استعمال لفظ را در معناي خودش قصد کند، «القصد الي اللفظ مع الالتفات إلي المعنا»، يعني وقتي مي‌گويد: «بعتُ»، به معناي آن هم توجه دارد، که مرحوم صاحب مقابيس(ره) اين را در باب عقد، به عنوان يکي از شرائط عقود مطرح کرده است.

آن وقت بنا بر اين مبنا، اولا قصد معاوضه حقيقيه «يجامع مع العلم بفساد العقد»، کسي هم که مي‌داند که عقدش فاسد هست، اما مع ذلک قصد معاوضه حقيقيه دارد، چون قصد معاوضه حقيقيه را معنا کرديم که يعني «قصد استعمال اللفظ بالمعنا».

ثانيا «يتعلّق بغير المقدور»، که مي‌تواند چيزي را که مقدورش نيست بفروشد، چون قصد معاوضه واقع شده است.

ثالثا يک اشکالي که در مسئله معاوضه حقيقيه وجود دارد اين است که موجر قبل از اين که قابل بيايد، قبلت را بگويد، چطور مي‌تواند قصد معاوضه حقيقيه را کند؟ چون او هنوز قبلت را نگفته است، که فرموده: «و انّ هذا المعنا»، اين هم ثمره سومش است، که قصد به اين معنا «هو المقول منه في مقام الايجاب قبل القبوله و قبل القبض».

رابعا ثمره در بيع فضولي دارد.

خامسا بيع مُکرَه هم صحيح است، چون مکره هم قصد معاوضه حقيقيه را دارد، منتهي اين قصد را از روي اکراه پيدا کرده است، فرموده: در تمام اينها قصد معاوضه حقيقيه وجود دارد، لذا در مکره اگر بعدا رضايت دارد، معامله‌‌اش صحيح است، در فضولي رضايت داد، معامله‌اش درست است.

در اينجا اگر قابل «قبلتُ» را گفت، معامله درست است، آن «يتعلق بغير المقدور» هم اگر بعداً مقدور شد، درست است در تمام اينها معامله صحيح مي‌شود.

حالا آن آدرسي را که دادم، آقايان مراجعه بفرماييد براي روز شنبه ان شاء الله.

بیاناتی به مناسبت شهادت حضرت جوادالائمة(ع)

فردا شهادت امام جواد(عليه السلام) نهمين امام شيعيان هست، چند کلمه‌اي را، ولو اين که قطعاً نمي‌شود هيچ بعدي از ابعاد هيچ امامي را، موفق به درکش بشويم و موفق به اداء آن بعد بشويم، اما از جهت حقوقي که بر ما دارند، چند جمله‌اي را عرض مي‌کنم.

اولاً بعد از اين که امام جواد(عليه السلام) بدنيا آمدند، حضرت رضا(عليه السلام) فرمودند: «هذا المولود الذي لم يولد مولودٌ اعظم برکةً علي شيعتنا منه»، اين مولود، مولودي است که بيشترين برکات را براي شيعه دارد، با اين که عمر حضرت کوتاه بود، در سن هفت سالگي به امامت رسيد و در سن 25 سالگي هم شهيد شد، اما بنا بر آنچه که امام هشتم(عليه السلام) فرموده: ايشان اعظم برکةً بوده است.

حال وجه اين که امام جواد(عليه السلام) اعظم برکةً بوده چيست؟ و چرا امام هشتم(عليه السلام) آن تعبير را بکار برده است؟ شايد بشود گفت که: يکي از وجوهش اين است که امام جواد(عليه السلام) حداثت سن داشت، سنش خيلي سن کمي بود، که علماء و مردم استغراب مي‌کردند و گاهي اوقات تشکيک‌ها، ترديدها مطرح مي‌شد.

جلسات تشکيل مي‌دادند، بزرگان را دعوت مي‌کردند، فقهاء و علماء سائر مذاهب و صاحبان علوم مختلف را مأمون دعوت مي‌کرد و در آن جلسات امام جواد(عليه السلام) تصوف پيدا مي‌کرد، به طوري که براي هيچ کس ترديدي باقي نمي‌ماند، حتي در تاريخ حيات امام جواد(عليه السلام) هم بسياري از علماء و فقهاء به مذهب اماميه گرايش پيدا کردند، که شايد يکي از وجوه برکت امام جواد(عليه السلام) بر شيعه همين باشد.

البته وجوه ديگري هم قاعدتاً مي‌شود پيدا کرد، که بايد تتبع بيشتري شود.

وقتي نگاه مي‌کنيم، صاحبان مذاهب و علوم مختلف، علماي مذاهب مختلف از حنفي، مالکي، شافعي، همه اذعان به عظمت امام جواد(عليه السلام) داشتند.

بعضي از قضايا هم هست که آقايان هم شنيديد، که محمد بن حسن بن عمار نقل مي‌کند و مي‌گويد: امام جواد(عليه السلام) داخل مسجد پيامبر(صلی الله عليه و آله) شد، عموي حضرت،‌ علي بن جعفر از جا برخاست، يعني تا حضرت با آن سن کمش وارد شد، علي بن جعفر که پيرمردي بود، داراي موي سپيد بود، «وثب» يعني با سرعت برخاست، از جاي خودش جهيد، «فقبّل يديه»، دست امام جواد(عليه السلام) را بوسيد و امام جواد(عليه السلام) هم به او فرمودند: «يا عم اجلس، رحمک الله»، احترام کردند، بزرگتر از خودشان بودند و فرمودند: بنشينيد.

باز علي بن جعفر عرض کردند: «فَقَالَ يَا سَيِّدِي كَيْفَ أَجْلِسُ وَ أَنْتَ قَائِمٌ»، من چطور به خودم اجازه بدهم که بنشينم، در حالي که شما که امام من هستي، ايستاده‌اي.

خوب علي بن جعفر براي خودش کسي بود، اصحابي داشت، اصحابش توبيخش کردند «يُوَبِّخُونَهُ وَ يَقُولُونَ أَنْتَ عَمُّ أَبِيهِ وَ أَنْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ»، تو عموي پدرش هستي و اين کار را انجام مي‌دهي.

علي بن جعفر عرض کرد که «فَقَالَ اسْكُتُوا إِذَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»، بعد اشاره کرد به لحيه خودش، دستش را برد روي لحيه خودش و فرمود: «لَمْ يُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّيْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى»، خداوند تبارک و تعالي اين ريش سفيد من را اهل براي امامت ندانست و اين جوان را اهل دانست.

«وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ أُنْكِرُ فَضْلَهُ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ»، مي‌گوييد که: من فضل او را انکار کنم؟ از آنچه که مي‌گوييد، به خدا پناه مي‌برم. بعضي‌ها هم اين تعبير را بکار بردند که «بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ»، اين خيلي تعبير عجيبي است، که علي بن جعفر، برادر امام هشتم(عليه السلام) عموي امام جواد(عليه السلام)، با اين همه فاصله سني، چون امام جواد(عليه السلام) هم خدا در سال‌هاي آخر حضرت رضا(عليه السلام) به او روزي کردند و قبل از ولادت هم، امام رضا(عليه السلام) ولادت امام جواد(عليه السلام) را بشارت داده بود. خوب فاصله سني‌اش زياد بود، اما مع ذلک علي بن جعفر گفت: «بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ».

گاهي اوقات آدم در بعضي از کلمات بعضي از اين روشنفکرها و اينهايي که از حقيقت امامت دورند، اين حرف مطرح مي‌شود که امروزه در زمان ما در مورد امامت يک مقدار دارد مبالغه مي‌شود، براي اين که اين مقامات و مراتبي که شما براي امام(عليه السلام) قائليد، مثل عصمت و علم به ما کان و بما يکون و بما هو کائن، اصحاب ائمه اين اعتقادات را نداشتند.

خب مي‌گوييم: علي بن جعفر اصلاً از اصحاب امام جواد(عليه السلام) هم نبوده، عموي ايشان است و اين همه هم فاصله سني دارد، اما اين تعبير را درباره امام جواد(عليه السلام) کرده و مي‌گويد: انا له عبدٌ، خودش هم فرزند امام(عليه السلام) است، يک آدم معمولي از يک خانواده معمولي که نبوده، خودش هم فرزند امام(عليه السلام) بوده، اما مع ذلک مي‌فرمايد: انا له عبد.

اينها بايد ما را متوجه کند، که حقيقت امامت، حقيقتي است که عقول و اوهام ما به اين زودي، نه هيچ وقت نمي‌شود به حقيقتش برسيم.

باز اين تعبير هست که بعد از شهادت امام هشتم(عليه السلام) در روايتي (مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 159) دارد که امام جواد(عليه السلام) را به مسجد پيامبر آوردند، «وَ هُوَ طِفْلٌ‏ وَ جَاءَ إِلَى الْمِنْبَرِ وَ رَقِيَ مِنْهُ دَرَجَةً ثُمَّ نَطَقَ»، حضرت يک پله آمد، روي منبر نشست، در حالي که طفلي بود سپس فرمودند: «أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا أَنَا الْجَوَادُ أَنَا الْعَالِمُ بِأَنْسَابِ النَّاسِ فِي الْأَصْلَابِ»، اول حضرت خودش را معرفي کرد، که من جوادم، من به انصاب مردم در اسلابشان عالم هستم.

«أَنَا أَعْلَمُ بِسَرَائِرِكُمْ وَ ظَوَاهِرِكُمْ»، باطن و ظاهرهاي شما را مي‌دانم. «وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ»، که به کجا مي‌خواهيد منتهي شويد؟ يعني عاقبت همه شما را هم مي‌دانم، زمان اجل هر کسي را مي‌دانم، «عِلْمٌ مَنَحَنَا بِهِ مِنْ قَبْلِ خَلْقِ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ»، و اين علمي است که خدا به ما داده است.

بعد مي‌فرمايد: اگر اهل باطل تظاهر به باطل نمي‌کردند و راه باطل را دنبال نمي‌کردند و اگر اين دولت گمراه و اهل ضلال نبود، يعني اگر همه اهل حق بودند، اگر اين ترديدهاي شکاکان نبود، «لَقُلْتُ قَوْلًا تَعَجَّبَ مِنْهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ»، يک چيزي مي‌گفتم، که اولين و آخرين تعجب کنند.

بعد دست مبارکش را روي دهانش گذاشت، «وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ اصْمُتْ كَمَا صَمَتَ آبَاؤُكَ مِنْ قَبْلُ»، همان طوري که آباء تو قبلا ساکت شدند و همه حقائق را نگفتند.

ما الحمد الله امروز چقدر به اين کلمات ائمه طاهره(عليهم السلام) متنعم هستيم، اصلا امروز جامعيت دين را بدون کلمات ائمه نمي‌شود تصور کرد، در کنار قرآن بايد کلمات ائمه طاهرين(عليهم السلام) را کاملا و با دقت مورد بررسي قرار دهيم.

بدون اين کلمات اصلا نمي شود دين را فهميد و نمي‌شود ادعاي جامعيت دين را کرد و نمي‌شود بگوييم که: دين را مي‌خواهيم در جامعه بشري پياده کنيم.

اين علماي الازهر که بعضي در قم ديدار ما آمدند، به آنها گفتم که: امروز حل مشکلات تکفيري در دنيا فقط با توجه به مکتب اهل بيت امکان دارد، هيچ راه ديگري وجود ندارد و اينها هم قبول داشتند. خودشان به حسب ظاهر مي‌گفتند: درست است و همين طور است. گفتند که: اگر يک محوري بود، که حول آن محور جمع شويم، محوري که ملاک براي کفر و عدم کفر را دقيق براي ما بيان کند، که به آنها گفتم: شما امروز چه بلايي به سر فقه خودتان آورديد، از فقه سلفتان فاصله گرفتيد، در فقه سلفتان لااقل يک فاصله‌اي براي کفر وجود دارد، اما امروز به جائي رسيديد که از ابن تيميه به بعد يک زيارت قبر را مي‌گوييد: کفر است يک کذا را مي‌گوييد: کفر است، از خود فقهاي سلفتان فاصله گرفتيد.

بالاخره ما براي اين که بفهميم کفر چيست؟ و مقابل کفر چيست؟ يک محور مي‌خواهيم و آن محور هم، تنها قرآن و مکتب اهل بيت است و غير از اين چيز ديگري نيست و تا اين ضابطه حل نشود، مسئله تکفيري‌ها حل نمي‌شود.

حال با توجه به اين روايت معلوم مي‌شود ائمه خيلي از مطالب را براي ما نفرموده‌اند، براي اين که يا حامل آن اصلا نبوده و يا در آن زمان افرادي که بتوانند اين حقائق و دُرر را از لسان اينها استفاده کنند خيلي محدود بوده، ولي همين محدود مي‌تواند حلال بسياري از مشکلات ما باشد.

حال آخر اين روايت را به مناسبت خودمان بخوانم، روايت اين است که بعد از شهادت امام هشتم(عليه السلام) مردم شيعه در بغداد و شهرهاي ديگر مردد بودند و مي‌گفتند: امام هشتم(عليه السلام) پسر کوچکي دارد و او که نمي‌تواند امام باشد.

آنوقت فقهاي آن زمان و وجه‌هاي شيعه سؤالهايي را آماده کردند، که در موسم حج خدمت امام جواد(عليه السلام) برسيم و ببينيم که مي‌تواند اين سؤالها را جواب دهد يا نه؟ وقتي آمدند مدينه، به منزل امام صادق(عليه السلام) رفتند، در منزل عبدالله بن موسي بن جعفر در صدر منزل تشريف داشتند و مردم هم از او سؤال مي‌کردند، عبدالله بن موسي بن جعفر هم جوابهايي مي‌داد، که جز اين که حيرت و تعجب مردم را بيشتر مي‌کرد، چيز ديگري نبود.

خيلي از اين جواب‌هايي که يکي سؤالي مي‌کند و ما مي‌دهيم، که چند سؤال هم برايش اضافه مي‌کنيم.

بعد موفق خادم را ديدند و امام جواد(عليه السلام) هم تشريف آوردند، هر سؤالي مي‌کردند، بلافاصله جواب واضح، روشن و مستدل را حضرت مي‌فرمود، اينها شکفته و خوشحال مي‌شدند و دعا براي حضرت مي‌کردند، اما بعد به حضرت عرض کردند که عموي شما عبدالله بن موسي بن جعفر هر سؤالي که کرديم، بکيس و کيس جواب مي‌داد، يعني اگر چنين است و اگر چنان است.

«فقال لا اله الا الله يا عم»، ظاهراً اين را که گفتند، عبدالله بن جعفر هم در آنجا حضور داشته، «انّه عظيم عند الله عن تجب و غدا بين يديه»، از جاهائي که بسيار بسيار براي انسان سخت است، اين ا قيامت انسان در برابر خدا قرار گيرد، که يکي از سؤالهائي که خدا در روز قيامت مي‌کند اين است که چرا فتواي به غير علم دادي؟ خيلي سؤال عجيبي است. هرکسي از ما سؤالي مي‌پرسد، يک چيزي مي‌گوييم، اصلاً فکر قيامتش را هم نمي‌کنيم، که يک روزي براي همين جواب بايد بايستيم و از ما سؤال مي‌شود.

حضرت مي‌فرمايد: يکي از مواقف عظيم و سخت روز قيامت براي انسان همين است، يعني شايد پاسخ به گناهان و اينها به نظر مي‌آيد آسا‌ن‌تر از اين باشد.

خوب چيزي از ما پرسيدند، اگر بلد نبوديم بگوييم: بلد نيستيم، چه اشکالي دارد؟ مرحوم والد ما(رضوان الله تعالي عليه) با اين همه زحمات علمي و فقهي که کشيده بود، يعني واقعا يکي از پرکارترين شخصيت‌هاي فقهي دوران معاصر ايشان که اصلا انسان وقتي نوشته‌هاي خطي ايشان را مي‌بيند، مي‌گويد يک عمر معمولي اصلا مي‌شود اينها را خواند؟ وقتي که ايشان به مرجعيت رسيدند، با اينکه ايشان حاشيه عروه داشت، اما رساله ايشان تا مدت‌ها ناقص بود، مباحثي مثل مباحث ارث و اينها را که در عروه نبود، ايشان استنباط نکرده بود و رساله‌‌شان مدتها ناقص بود، تا بعدا اينها را ملاحظه کردند و نظرشان را دادند.

خب بايد هم اين طور باشد، براي اين که هر فتوايي را ديگر نمي‌توانم روز قيامت بگويم: من اين فتوا را دادم، چون مشهور اين فتوا را داده، مشهور بايد خودشان جوابشان را بدهند، يا بگوييم: من اين فتوا را دادم، چون اعلم اين فتوا را دارد مي‌‌دهد، نمي‌شود اين حرفها را زد. اينها در روز قيامت جواب نمي‌شود. بايد بگوييم به چه دليل آمدم اين فتوا را دادم؟ به کدام آيه، به کدام روايت، به کدام دليل چنين فتوايي را دادم، لذا اين يک مسئله مهمي است.

مي‌فرمايد: «فيقول لک لم تفتي عبادي بما لم تعلمک و في الامّة من اعلم منک»،  در حالي که در امت کسي بود اعلم‌‌تر از تو بود، حال گاهي مي‌بيند کسي نيست که جواب دهد، من اجالتاً جواب را مي‌دهم، که باز در روايات ديگر اين است که آن هم باز جايز نيست.

اما عمده اين است که بين عبدالله بن موسي بن جعفر با علي بن جعفر که قضيه‌شان را نقل کرديم، چقدر فاصله و تفاوت است، او امامت امام جواد(عليه السلام) را پذيرفته بود و مي‌فرمود: انا له عبدٌ. اما اين عمو نپذيرفته بود، يا حال تا آن زماني که اين بحث مي‌شده، نپذيرفته بود.

ولي با وجود اين که انسان بداند اعلمي وجود دارد، البته اين اعلم در اين روايت، آن اعلم اجتهادي و فقهي که مي‌گوييم نيست، اين اعلم در روايت، يعني اين که تو جاهلي من عالم هستم، که حضرت به اين تعبير آورده است.
لذا ما در بحث تقليد اعلم، بسياري از ادله‌اي که آقايان آوردند، در همه ادله‌شان خدشه کرديم و اين روايت هم نمي‌تواند دليل باشد براي اين که تقليد اعلم لازم است، بلکه اين اعلم دراينجا، مراد اعلم در مقابل جاهل است.

وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .