موضوع: ظن
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۱۱/۲۰
شماره جلسه : ۴۷
-
بررسی حقیقت اراده جدیهّ و استعمالیه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
عدم تفکيک بين اراده استعمالي و جدي
عرض كرديم تفكيك بين اراده استعمالى و اراده جدى صحيح نيست؛ براى اينكه وقتى به متكلم و كسانى كه الفاظى را بكار میبرند و معانى را اراده میكنند، مراجعه كنيم، اينها وجداناً دو اراده ندارند؛ اينطور نيست كه اينها داراى دو اراده، يكى استعمالى و ديگري جدى باشند. بلكه وقتى لفظى بكار برده میشود، از دو حال خارج نيست؛ يا معناى آن لفظ را به جد اراده ميكند و يا اراده نمیكند. جايى كه معنا را عن جدّ اراده میكند، ميگوييم دلالت تصديقيه وجود دارد؛ اما جايى كه لفلظ را آورده و معنا را عن جدّ اراده نكرده، همان دلالت تصوريه است كه دلالت لفظ بر معناست و غير از آن چيز ديگرى نيست. پس، اولاً در ميان خود عقلا و اهل محاوره دو اراده وجود ندارد.ثانياً : در اوائل مباحث علم اصول وقتى حقيقت استعمال را تعريف میكردند كه استعمال چيست، اگر معنايش را بررسى كنيم، بر میگردد به همين دلالت تصوريه؛ ولو اينكه از بعضى كلمات ـ يعنى کساني كه بين اراده استعمالى و جدى فرق گذاشتند ـ استفاده ميشود که آنها میخواهند استعمال را در دلالت تصديقيه بياورند، اما واقع مسئله اين است كه استمال يعنى دلالت لفظ بر معنا و غير از اين چيز ديگرى نيست. آن وقت حقيقت استعمال در دلالت تصوريه است؛ يعنى كافى است مخاطب معنا را بداند و بداند اين لفظ براى اين معنا وضع شده است، تا دلالت تصوريه محقق شود. بنابراين، اشكالى كه در بحث ديروز ذكر شد در اشكال به مرحوم شيخ انصارى اعلى الله مقامه الشريف كه اصول لفظيه مثل اصالة الحقيقه فقط مراد استعمالى را براى ما روشن میكند و مراد جدى را روشن نمیكند، اشكالي باطل و مخدوش است. و بيانش نيز اين بود كه اصول لفظيه مثل اصالة الحقيقه و اصالة الاطلاق، اصول عقلائيه هستند و ما وقتى به عقلا مراجعه میكنيم، آنها از اين اصول لفظيه براى مرادات جدى استفاده میكنند؛ جايى كه شك میكنند آيا متكلم اين معنا به جدّ اراده كرده يا نه، اصالة الحقيقه يا اصالة العموم را جارى میكنند.
بيان فرق کلام مرحوم آخوند و مرحوم شيخ انصاري
از همين جا اين نكته رابيان كنيم كه فرقى بين كلام مرحوم شيخ و مرحوم آخوند وجود دارد؛ و آن اين كه مرحوم شيخ همه اصول لفظيه را به يك اصل عدمى به نام «اصالة عدم القرينه» بر ميگرداند؛ فرمودند اصالة الحقيقه بر میگردد به اينكه ما قرينه بر مجاز نداريم، اصالة العموم بر میگردد به اينكه قرينه بر تخصيص نداريم. ليکن مرحوم آخوند در كفايه تمام اين اصول لفظيه عقلائيه را به يك اصل وجودى به نام «اصالة الظهور» برگردانده است؛ ايشان اصالة الحقيقه را مصداقى از اصالة الظهور قرار دادند، اصالة العموم را مصداقى از اصالة الظهور قرار دادند. تمام اصول لفظيه عقلائيه را مصداقى از اصالة الظهور قرار دادهاند. اينجا باز همان اشكال به اين بيان وارد ميشود كه افرادى مثل مرحوم آخوند كه حتى اصالة عدم القرينه را نيز به اصالة الظهور برگردانده است، اين اشكال مطرح میشود كه اصالة عدم القرينه براى كشف مراد استعمالى است، در حالى كه اصالة الظهور كه يك اصل وجودى است، براى كشف مراد جدى است؛ اصالة الظهور يعنى حجيت ظهور، حجيت ظهور نيز يعنى اين که بگوييم اين معنايى كه لفظ در آن ظهور دارد، مراد جدى متكلم است. بنابراين، چرا اصالة عدم القرينه را به اصالة الظهور بر میگردانيد؟ با آن بيان ما، اين اشكال هم از مرحوم آخوند دفع میشود كه تمام اصول لفظيه مربوط به مرادات جدّى است و تفكيك بين اراده جدى و اراده استعمالى معنا ندارد.بيان اشکالي ديگر
نكتهى آخر هم اين که از عبارات مرحوم شيخ در رسائل استفاده میشود كه اگر متكلم در مقام بيان باشد، و قطع به عدم قرينه پيدا كنيم، اينجا دلالت میشود دلالت قطعى؛ حال، سؤال اين است که ما در باب ظواهر میخواهيم ظواهر را به عنوان يكى از ظنون قرار دهيم، میخواهيم بگوييم ظواهر يكى از مصاديق امارات غير علميهاى است كه بايد به آن متعبد شويم. پس چطور مرحوم شيخ فرموده است که با وجود عدم قرينه قطع پيدا میكنيم، و دلالت اين كلام بر مراد دلالت قطعى است!؟ به عبارت ديگر، با قطع نظر از اين كلام مرحوم شيخ، از هر كدام من و شما سؤال كنند كه دلالت لفظ بر معنا، دلالت كلام بر مراد، چه عنوانى دارد؟ ميگوييم از مصاديق ظواهر است؛ سؤال ميشود ظواهر از مصاديق قطعيات است يا ظنيات؟ جواب اين است که از مصاديق ظنيات است. پس، چطور مرحوم شيخ فرموده دلالة الظاهر على المراد دلالة قطعية مع العلم بعدم القرينة؟براي پاسخ به اين سؤال بايد مقدارى كلام مرحوم شيخ را توضيح دهيم. و آن اين که اگر ما يقين به عدم قرينه پيدا كنيم، يقين به عدم الغفلة هم پيدا كنيم که گاه يقين داريم متکلم قرينه نياورده است اما احتمال میدهيم غفلت كرده و معناي ديگرى را اراده كرده است، اما غفلت كرده كه براي آن قرينه ذكر كند؛ حال اگر يقين به عدم قرينه و يقين به عدم غفلت حاصل شد، اينجا دلالت، دلالت قطعى است؛ اما اين كه میگوييم ظواهر از باب ظنون است، اين من جهة الغالب است؛ يعنى در غالب موارد، كلامى را که متكلمى هزار سال پيش فرموده است، شما الآن شك میكنيد که آيا قرينه بر خلاف ظاهر كلام بوده يا نه، میآييد اصالة عدم القرينه را جارى میكنيد. اين اصالة عدم القرينه ظنى است و يقين به آن نداريم. اگر اين اصل ظنى شد، آن وقت دلالت كلام بر مراد هم دلالت ظنى میشود. لذا، جوابى كه میخواهيم عرض كنيم، اين است که ظهورات من جهة الغالب از باب ظنيات است، و الا اگر كلامى ظهور در معنايى داشته باشد و شما يقين به عدم القرينه و عدم الغفلة داشته باشيد، اينجا دلالت ظاهر بر مراد متكلم، دلالت قطعى میشود و ديگر عنوان ظنى ندارد.
بحث اخلاقى
روايت مفصلى در مكارم الاخلاق آمده است مبني بر اين كه اباذر خدمت رسول اكرم(ص) آمد و از آن حضرت طلب موعظه و نصيحتى كرد. پيامبر ـ (حالا در يك جلسه بوده يا در جلسات متعدد) ـ سفارشهاي زيادي بيان ميفرمايد و حدود سه چهار صفحه است که شايد آقايان هم ملاحظه فرموده باشند. در يك قسمت از اين سفارشها آمده است: يا اباذر انّ شر الناس منزلة عند الله يوم القيامة عالم لا ينتفع بعلمه بدترين مردم از نظر منزلت و مقام و مرتبه نزد خدا در روز قيامت، عالمى است كه لا ينتفع بعلمه. معناي اين عبارت چيست؟ آيا مقصود پيامبر(ص) اين است كه از نظر عذاب، بدترين درجات عذاب براى عالمى است كه از علمش استفاده نميکند؟. اين معنا هم با ظاهر روايت سازگارى ندارد و هم اينكه بالاخره ملاك ندارد و با ملاكات عقلى سازگارى ندارد. پس، بايد بگوييم در ميان مردمى كه اهل عذاب نيستند، در روز قيامت، بدترين و پايينترين آنها از نظر منزلت و موقعيت، عالمى است كه از علمش استفاده نميکند.البته در هر روايتى میتواند از همان موضوعى كه ملاك براى حكم است بحث شود، يعنى حالا اگر عالمى از جهات ديگر استحقاق عقاب ندارد و معصيت خدا نكرده است، اما از علمش هم نفعى نبرده، اين پايينترين منزل و مرتبه را در روز قيامت پيش خدا دارد. در اينجا چند سؤال وجود دارد؛ اول اين که عبارت «عالم لا ينتفع بعلمه» به چه معناست؟ دوم اينكه اگر كسى عالم شد، به حسب ظاهر، در دنيا مورد اعتناي خداوند بوده، ملائكهاى را براى او موظف میكند كه از لحظهاى كه از خانه میخواهد بيرون برود به دنبال علم، مراقبت كنند و تا وقتى كه بر میگردد هرچه به عنوان حسنه است براى او ثبت كنند، حالا اگر ازعلمش استفاده نكرد، چرا در قيامت میشود «شرّ الناس»، و چرا منزلت او را پيش خدا از همه افراد بشر پايينتر است؟! واقع مسأله اين است که ما بايد يك مقدارى بيشتر دقت كنيم در آنچه كه با آن سر و كار داريم؛ ما به ارادهى جدى آمديم وارد تحصيل علم شديم؛ قصد جدى داريم و تحصيل علم را اراده کرديم و كسى هم ما را اجبار نكرده است؛ آيا میتوانيم بگوييم ما در اين مجموعهى مقرراتى كه خداوند قرار داده است، از اين علمى كه داريم تحصيل میكنيم، هر كارى خواستيم بكنيم و بگوييم حالا از اين علم هم استفاده بكنيم يا نكنيم، اختيارش با خودمان است؛ ولو بحسب ظاهر اختيارش با خود انسان است، اما بالاخره اين يك حقيقت و امانتى است، يك واقعيتى است که خداوند در اختيار من و شما قرار داده است؛ اين را در اختيار ديگران قرار نداده است؛ در اختيار قليلى از بشر قرار داده است.
علم يك حقيقت و واقعيتى است، تعبير كنيم به امانتى كه خدا در اختيار انسان قرار داده است. بايد بفهميم واقعيتش چيست. فكر نكنيم حالا ما به اراده خودمان آمديم تحصيل علم میكنيم و مطالبي را ياد میگيريم، حالا خواستيم عمل كنيم يا عمل نكنيم. «لا ينتفع بعلمه» ، كسى كه از علمى كه خدا براى او قرار داده است تا از آن علم استفاده كند، و او استفاده نمیكند، در حقيقت بزرگترين نعمتى كه خدا به او داده است را دارد تضييع میكند. ما ذهنمان را گاه در مورد تلف و تضييع، معطوف میكنيم به چيزى که مال باشد و انسان آن را از بين ببرد؛ میگوييم آقا تضييع كردى، مال را از بين بردى، ظلم كردى.! اما با اين روايت، انسان میتواند بفهمد كه در مورد علم نيز اگر انسان از علمش استفاده نكند و نفعى از آن نبرد، فقط همين تحصيل علم باشد، در حقيقت دارد علم را تضييع میكند و امانتى را كه خدا به او داده، تلف میكند. هر روز هم داريم به آن اضافه میكنيم، هميشه در حال اتلاف هستيم، هميشه در حال از بين بردن هستيم و خودمان خبر نداريم.
اين علمى كه يك موهبت الهى است، استعدادى است كه خدا به ما داده، زمينهاش را داده، امكاناتش را داده، در قلب خودمان نيز آن را جا داديم، فهميديم كلام حلال است و كدام حرام، فهميديم كه حق چيست و باطل چيست؛ که آدم جاهل نمیتواند حق و باطل را تشخيص بدهد، حلال و حرام را تشخيص بدهد، اوصاف خدا را، اوصاف صحيح را از غير صحيح نميتواند تشخيص بدهد؛ علم نوري است که خدا در قلب هر کسي که بخواهد قرار میدهد؛ منافات ندارد؛ همين نورى را كه خدا قرار میدهد اگر انسان از آن بهرهبردارى نكند، براى انسان میشود حجاب و ظلمت. پس عالمى كه از علمش استفاده نمیكند، چرا بايد بشود شرّ الناس؟ من هميشه گفتهام، گاه انسان فكر میكند اين روايات يا در مقام مبالغه است و يا اينكه خدا میفرمايد من میخواهم بگويم میشود «شرّ الناس» تعبداً؛ نه، واقعاً همينطور است؛ همين علمى كه در دنيا براى انسان كمال است و انسان را به اعلى درجه كمال میتواند برساند، اگر از اين علم استفاده نشود، باطنش اين است كه او را در آخرت به بدترين مرتبه و در پستترين مراتب قرار میدهد. اين يك ملازمه روشنى دارد؛ يعنى اگر انسان واقعاً خوب دقت كند، بر اين مطلب برهان دارد.
ان شر الناس منزلة عند الله يوم القيامه عالم لا ينتفع بعلمه ، چرا نميگويد پولدارى كه لا ينتفع بماله؟ چرا نمیگويد قدرتمندى كه لا ينتفع بقدرته؟ اينها را نمیگويد و فقط عالم را میگويد؟. روايات ديگرى هم قريب به همين مضمون داريم. پس، براى ما تا اندازهاي روشن شد كه چرا عالمى كه از علمش استفاده نمیكند، علمش را تضييع كرده است. حالا يك مقدارى خدا علم را در اختيار انسان قرار داده است كه از اين علم براى هدايت خودش و ديگران استفاده كند، نكرده است، چه ميشود؟ علم داريم به اين که نماز چه آثارى دارد، ـ (البته «لا ينتفع» را بعداً معنا ميکنم و الآن وقت گذشته است) ـ اين در حقيقت معاندهاى با خداست، مقابلهاى با خداست، يك بى اعتنايى با خداست، چنين موهبت عظيمى را خدا در اختيار ما قرار میدهد و ما از آن استفاده نمیكنيم؛ اين ميشود بىاعتنايى به خدا؛ اثرش هم اين است كه در قيامت، خداوند بايد بيشتر از همه افراد به ما بىاعتنايى كند.
شر الناس منزلة عند الله يعنى خدا قيامت به اين شخص هيچ توجهى نمیكند. تو در دنيا به امانتى كه خدا به تو داد توجه نكردى و آن را ضايع و اتلاف كردى، بياعتنايي کردي، و نتيجه بياعتنايي نيز بياعتنايي است. فقط هل جزاء الاحسان الا الاحسان که نيست، جزاء بياعتنايي نيز بياعتنايي است. پس، ببينيد آقايان! من اين را در درجه اول به خودم عرض میكنم که واقعاً من گاه حديثى را میخواهم بخوانم و معنا بكنم، هم قبلش و هم بعدش واقعاً از خدا استغفار میكنم، براى اينكه خودم عامل نبودهام واقعاً و نيستيم، توفيقمان هم كم است، ولى واقعاً ببينيم كه كجا قرار داريم؟ در چه مرحلهاى قرار داريم؟ خدا چه چيزي را براي ما قرار داده است؟ فكر نكنيم كه اينها يك امور سطحى است! و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
نظری ثبت نشده است .