موضوع: ظن
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۸/۱
شماره جلسه : ۳
-
قطع طریق و کاشف تام است _ امکان تعبد به ظن
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
در اين امر اول نظر مرحوم آخوند و بزرگان ديگرى از اعيان اصوليين را ملاحظه فرموديد. تحقيق در اين مطلب به دنبال آن تحقيقى است كه در سال گذشته ما در بحث حجيت قطع عنوان كرديم، آنجا ما بيان كرديم اين كه ما مسئله حجيت را ذاتى بدانيم براى قطع اين يك امر صحيحى نيست؛ حجيت نه جزء ذاتيات قطع است و نه از لوازم ذاتى قطع است. بيان كرديم كه وقتى به عقل مراجعه میكنيم چنين قضيهاى را عقل ندارد، عقل يك حكم مستقلى كه قطع را موضوع قرار بدهد و محمول قضيه را حجيت قرار بدهد چنين چيزى ثابت نيست.
بر خلاف آنچه كه كثيرى از اصوليين قايل هستند و در رسائل قبل از رسائل و حتى مرحوم آخوند در كفايه فرمودند «القطع حجة عقلاً» و ما چنين مطلبى را انكار كرديم و بحث مفصلش را در سال گذشته ذكر كرديم. عرض كرديم آنچه كه ذاتى براى قطع است عبارت از طريقيت و كاشفيت است، قطع يك خصوصيت بيشتر ندارد، و آن طريقيت تامه و كاشفيت تامه است.
اما زايد بر اين خصوصيت كه بگوييم قطع حجيت هم دارد، قطع وجوب المتابعت هم دارد گفتيم چنين چيزى درست نيست. يك تشبيهى را در همانجا بيان كرديم و آن اين بود كه اگر كسى در حضور معصوم (ع) يك حكم واقعى براى او منكشف شود، اينجا آيا ما دوتا حكم داريم؟ وقتى مراجعهاى به عقل میكنيم، عقل میگويد: 1) تو قطع پيدا كردى به حكم و اين قطع حجيت دارد. 2) لزوم المتابعـت و لزوم الامتثال را عقل حكم بكند، گفتيم كه ما باشيم و عقل وقتى مراجعهاى به عقل میكنيم عقل يك حكم بيشتر ندارد؛ عقل میگويد امتثال المولا واجب، وقتى يك تكليفى از ناحيه مولا براى شما ثابت شد ( از هر طريقى که باشد) به حضور عند المعصوم باشد، به قطع باشد، يا به راههاى ديگر، وقتى يك تكليفى براى شما ثابت شد، عقل فقط يك حكم دارد و آن لزوم امتثال تكاليف از ناحيه مولاست.
ما حكم ديگرى نداريم در اينجا ولو اينكه در السنه اصوليين اين مطلب خيلى شايع و رايج است و میگويند قطع عقلاً حجت است، ما وقتى به عقل مراجعه میكنيم عقل میگويد امتثال مولا لازم است، قطع تنها خاصيتى كه دارد، میآيد براى قاطع واقع را روشن میكند وقتى كه واقع را روشن كرد، مثل آنجايى كه شما در حضور معصوم (ع) نشستيد واقع براى شما روشن است قطع يك طريق تام است و كاشف تام از واقع است. اما وقتى قطع حاصل شد، عقل ديگر نمیآيد بگويد در اينجا دو حكم داريم يكى بگويد هذا حجت دوم هم بگويد يجب امتثال المولا، نه، فقط آن حكمى كه موجود است همين حكم دوم است، يعنى لزوم امتثال مولا.
پس قطع چكاره است؟ قطع دست شما را گرفته به واقع رسانده است، قطع طريق واقع شده است، واقع را براى شما روشن كرده است و لذا اين نكاتى كه ما عرض كرديم اين تحقيقش را در سال گذشته مفصل ذكر كرديم، آنچه كه شايد از كتابهاى اول اصول در ذهن آقايان هم بوده كه حالا شما الان قطع پيدا میكنيد به اينكه هم مباحثه شما اين حكم را كرد، بگوييم القطع حجت اثرى ندارد براى حجيت، معنا ندارد، اگر ما گفتيم قطع حجيتش ذاتى است يعنى هر جا در هر موردى نسبت به هر حكمى از هر كسى بخواهد صادر بشود بايد اين حجيت درش باشد وقتى شما میگوييد زوجيت ذاتى براى اربعه است يعنى قابل انفكاك نيست، اگر بگوييد داخل در ذات نيست از لوازم ذات است باز هم قابل انفكاك نبايد باشد در حالى كه چه بسيار قطعهاى كه انسان پيدا میكند اما هيچ معناى معقولى براى اين كه بگوييم حجيت دارد ندارد.
بنابر اين، تنها چيزى كه ذاتى قطع است (اين بحث را خوب دقت كنيد ثمرات زيادى هم در اصول دارد) تنها چيزى كه ذاتى قطع است طريقيت است، تنها چيزى كه ذاتى است كاشفيت تامه است آن وقت ما گفتيم طبق همين مبناى ما باز شارع حجيت را نمیآيد جعل بكند براى قطع، براى اينكه تحصيل حاصل میشود وقتى قطع دست انسان را میگيرد و واقع را براى انسان روشن میكند شارع حالا باز بيايد بگويد من اين را حجت قرار دادم اين تحصيل حاصل است چون بلافاصله عقل حكم به لزوم امتثال میكند ديگر اگر شارع بگويد هذا حجت تحصيل حاصل است، نمیتواند شارع ازش سلب بكند براى اينكه مخالف با حكم عقل است، ما وقتى به عقل مراجعه میكنيم عقل میگويد امتثال مولا لازم است، آيا شارع میتواند بيايد با همين حكم عقل مخالفت بكند، شارع میتواند بگويد نه اگر من در يك موردى به عنوان شارع حكمى كردم امتثال لازم نيست، اگر من يك حكم الزامى كردم امتثال لازم نيست، اين معقول نيست، اين مثل اين است كه شارع بگويد يك چيزى هم واجب است و هم واجب نيست، هم حرام است و هم حرام نيست.
پس مشهور میگويد: «حجيت ذاتى قطع است، ذاتى قابل جعل و قابل سلب نيست.» ما میگوييم: حجيت ذاتى قطع نيست؛ تنها چيزى كه ذاتى قطع است طريقيت است، سؤال میكنيم حالا كه میگوييم حجيت ذاتى قطع نيست آيا مولا میتواند حجيت را براى قطع جعل كند؟ میگوييم خير! چرا؟ چون تحصيل حاصل لازم میآيد، وقتى انسان قطع پيدا كرد به واقع به مجرد اينكه واقع براى انسان مكشوف شد چه حكمى میآيد؟ حكم عقل به لزوم امتثال مولا، لزوم امتثال مولا غير از حجيت القطع است، آنچه كه مشهور مىگويند اين است كه عقل يك حكم مستقلى دارد، كه موضوعش قطع است «القطع حجت عقلاً» اين عبارت را در كتابهاى اصولى زياد ديده ايد، ما عرض مان اين است كه اين عبارت باطل است؛ عقل براى قطع بعنوان يك موضوع مستقل حكمى ندارد، عقل يك حكم دارد، لزوم امتثال تكاليف مولا، بايد تكاليف مولا امتثال بشود، حالا شما به تكليف مولا از راه قطع رسيديد بايد امتثال بكنيد، در حضور معصوم ديدى و متوجه شدى بايد امتثال كنيد، از راه طريق ديگرى كه خود مولا معتبر كرده است، مولا اگر گفت اين آقا هر وقت حكمى را از طرف من گفت تو قبول بكن، میخواهى يقين پيدا بكنى و میخواهى يقين پيدا نكنى، میخواهي ظن پيدا كنى و میخواهي ظن پيدا نكنى بايد تبعيت كنى، عقل میگويد امتثال لازم است.
بنابر اين، جعل حجيت روى اين مبناى ما تحصيل حاصل است.
شارع نمیتواند سلب حجيت کند و بگويد حالا كه تو قطع پيدا كردى اين قطع تو بدرد نمیخورد؛ نه از باب اينكه حجيت ذاتى است و حجيت قابل سلب نيست، بلكه اگر شارع اين كار را بكند مخالف با حكم عقلى قطعى و عقلى مسلم است و شارع با حكم عقلى مسلم نمیتواند مخالفت كند. مرحوم آخوند فرمود: «الظن ليس كالقطع»، چرا؟ فرمود چون قطع حجيت ذاتيه دارد، ظن حجيت ذاتيه ندارد. اين روى مبناى آخوند است، ما مبناى مرحوم اصفهانى را گفتيم، مبناى مرحوم آقاى خويى را گفتيم، مبناى مرحوم شهيد صدر را هم اشاره كرديم.مبناى استاد محترم:
حالا روى مبناى خودمان میگوييم: ما هم قبول داريم «الظن ليس كالقطع» اما نه از اين جهتى كه قطع حجيت ذاتى دارد؛ ما اين مطلب را انكار كرديم بلكه ما يك خصوصيت ذاتى را براى قطع قبول كرديم. و آن عبارت از طريقيت و كاشفيت است، قطع مساوى با طريقيت است، قطع مساوى با كاشفيت است. در حالى كه ظن كاشفيت ندارد، گاهى اوقات هم تعبير میكنيم به اينكه كاشفيت ناقصه دارد، اما كاشفيت ناقصه با عدم الكاشفية در نتيجه يكسان است. پس میگوييم قطع چون كاشف است، يا كاشف تام است. لذا اگر قطع پيدا كرديم عقل حكم به لزوم امتثال میكند، وقتى ظن به يك حكم پيدا كرديم واقع براى ما مكشوف نشده است، وقتى مكشوف نشد اينجا حكم عقل به لزوم امتثال جريان پيدا نمیكند و در نتيجه ظن نه در ثبوت تكليف اعتبار دارد و نه در سقوط تكليف، چون كاشفيت و طريقيت ندارد، اين تحقيق ما در اين امر اول است. پس تحقيق اين امر اول روى آن مبناى كه در سال گذشته اختيار كرديم روشن شد. عرض كرديم مرحوم آخوند قبل از اينكه امارات ظنيه را بيان كنند سه مقدمه عنوان كردند، مقدمه اول اين بود كه ظن مانند قطع نيست بحثش تمام شد روى همه مبانى ما روشن كرديم.امکان تعبد به ظن
اما مقدمه دوم ، در مقدمه دوم مرحوم آخوند سه مطلب دارند.1) آيا تعبد به ظن امكان دارد يا ندارد؟ يعنى آيا شارع میتواند و ممكن است ما را متعبد به ظن كند؟ اگر گفتيم ممكن نيست اثبات كرديم استحاله آن را، تمام ادله كه در شرع ظهور در تعبد به ظن دارد، ادله كه ظهور در اعتبار خبر واحد دارد، ظهور در اعتبار ظواهردارد، تمام اين ادله ديگر از بين میرود. اگر كسى بگويد تعبد به ظن امكان ندارد معنايش اين است كه شارع نمیتواند ما را ملزم كند به اينكه به ظن و ظنون عمل بكنيم.
2) اگر ما نه براى امكان و نه براى استحاله دليل پيدا نكرديم، گفتيم آقا بالاخره نمیدانيم آيا تعبد به ظن ممكن است يا ممكن نيست، آيا در اينجا ما اصل عقلايى داريم يا نداريم؟ يك اصلى كه ما را به يكى از اين دو طرف راهنمايى كند عند العقلا داريم يا نداريم؟
3) مطلب سوم اين كسانى كه گفتند تعبد به ظن موجب يك توالى فاسد است مرحوم آخوند سه تالى فاسد را از قول آنها نقل میكنند و مورد اشكال قرار میدهند.
ما هم بايد هر سه مطلب را با تحقيقش بيان كنيم.
مطلب اول: آيا تعبد به ظن امكان دارد يانه؟ يك اختلافى بين اصوليين هست كه اين امكان به چه معنايى است؟ چهار معنا در اينجا احتمال داده شده است. بگوييم مراد از اين امكان، امكان عقلى است، امكان عقلى يعنى احتمال، وقتى میگوييم آيا تعبد به ظن امكان ندارد يعنى از نظر عقلى احتمالش داده میشود. و اين كلامى كه از شيخ الرئيس رسيده «كل ما قرأ سمعك من الغرائب فذره فى بقعة الامكان ما لم يزدك عنه واضح البرهان»، هر چيزى كه به گوشت خورد از عجايب و غرائيب اين را در بقعه امكان قرار بده بگو احتمالش هست تا ماداميكه يك برهانى بر خلاف او قائم نشده. اين امكان همان احتمال عقلى است اگر به گوش شما امكان رجعت خورد، بلا فاصله انكارش نكن بگو ممكن است، مگر اينكه يك برهان عقلى بر خلاف او قايم شود.در ميان اصوليين همه فرمودند كه امكان در اينجا بمعناى امكان عقلى نيست، تنها كسى كه پذيرفته كه اين امكان در اينجا بمعناى امكان عقلى و احتمال است امام رضوان الله عليه است، در كتاب انوار الهداية در جلد اول در صفحه 189 ايشان فرمودند اين امكان، امكان عقلى است يعنى ما وقتى میگوييم آيا تعبد به ظن امكان دارد يانه؟ يعنى آيا عقلا اين احتمال را میدهيم كه شارع ما را متعبد به ظن كرده باشد يا نه؟
ديگران حرفشان اين است كه امكان عقلى كه همان عبارت اخراى احتمال است چيزى نيست كه قابل نزاع باشد، چون هر كسى احتمال را میدهد احتمال كه قابل نزاع نيست، بگوييم اين احتمال درست است يا باطل است، يا چرا اين احتمال داده شده است، احتمال امرش داير مدار وجود و عدم است، احتمال میدهيم شارع ما را متعبد كرده باشد، احتمال يك موضوع قابل براى نزاع نيست.
الان اگر کسي از شما سؤالى میكند، میگوييد من احتمال میدهم زيد بيايد، كسى میتواند به شما میگويد که آقا چرا احتمال داديد؟ نه، چون احتمال يك امر وجدانى است شما اين احتمال در ذهنتان مي آيد و ديگرى اين احتمال در ذهنش نمیآيد، نه به آن كسى كه اين احتمال در ذهنش آمده میتوانيم بگوييم چرا احتمال است، (چون احتمال يك امر غير اختيارى است ) و نه به آن كسى كه احتمال به ذهنش نيامده است. بنابر اين، اولاً احتمال يك امر غير اختيارى است و ثانياً داير مدار وجود و عدم است و ثالثاً قابليت نزاع را ندارد. مىگوييم حالا اين احتمال درست است يانه؟ و حق هم با اينهاست يعنى به نظر ما همانطورى كه مرحوم آخوند و ديگران تصريح كردند اين امكان را در اينجا بمعناى احتمال نيست وجهش هم همينى است كه گفتيم.
پس امكان بمعناى احتمال عقلى نيست.
مراد ازاين امكان، امكان ذاتى است. امكان ذاتى يعنى آنچه كه نه وجود براى او ضرورت دارد و نه عدم براى او ضرورت دارد. امكان ذاتى در مقابل استحاله ذاتى است، شما میگوييد اجتماع نقيضين استحاله ذاتى دارد، آيا در اينجا اين كه ما میگوييم تعبد به ظن امكان دارد يا نه مراد امكان ذاتى است؟ میگوييم نه، چرا؟ براى اينكه در امكان و استحاله ذاتى به مجرد اينكه ما تصور كنيم تصديق میكنيم استحاله را، به مجرد اينكه ما اجتماع ضدين يا نقيضين را تصور میكنيم میگوييم آقا محال است، ترديدى درش نيست. اما در ما نحن فيه اينطور نيست كه تعبد به ظن را مشهور میگويند استحالهاى ندارد ابن قبه میگويد استحاله دارد اختلافى است.اما در اجتماع نقيضين هيچكس اختلاف نمیكند. پس امكان در اينجا مراد امكان ذاتى نيست. احتمال سوم كه از كلام مرحوم آخوند استفاده میشود و حتى از كلمات مرحوم اصفهانى در حاشيه كفايه استفاده میشود كه اين مطلب را مشهور قايل هستند اين است كه بگوييم مراد از اين امكان، امكان وقوعى است. ممكن است كه يك چيزى امكان ذاتى داشته باشد، استحاله وقوعى داشته باشد، امكان وقوعى يعنى ما لا يلزم من وجوده آنچه كه از وجودش يك محالى لازم نيايد، اگر ما لا يلزم من وجوده محال اگر از چيزى از وجودش يك محال و استحاله به وجود نيايد اين میشود ممكن وقوعى. اگر ما گفتيم شارع ما را متعبد به ظن كند سبب میشود حلال حرام شود، واجب حرام شود و محبوب مبغوض شود، اينها میشود تالى فاسد، آنى كه از وجودش تالى فاسد به وجود میآيد میشود محال وقوعى، آنى كه از وجودش تالى فاسد لازم نيايد میشود ممكن وقوعى، و حق با مرحوم آخوند است اينهايى كه میخواهند بگويند آقا تعبد به ظن امكان دارد يعنى اگر شارع آمد ما را متعبد به ظن كرد در عالم وجود و وقوع هيچ تالى فاسدى محقق نمیشود.
معناي امکان از نظر امام خميني(ره):
امام (رضوان الله عليه) فرمودند: به نظر ما اينجا امكان را به امكان وقوعى نمیتوانيم معنا بكنيم . نكته ي كه دارند اين است كه میفرمايند: استحاله وقوعى است اما اگر يك جا استحالهى وقوعى شد ملازمه ندارد با اينكه امكانش هم امكان وقوعى باشد؛ میفرمايند: كسانى كه ادله اقامه كردند بر امتناع تعبد به ظن اگر اين ادله تام باشد نتيجهاش میشود استحاله وقوعى، اما آيا ملازمه دارد هر جا استحاله وقوعى مطرح شد بگوييم پس بايد ما مقابلش را بگوييم كه مقابل امكان وقوعى است، در حقيقت اين دقت را فرمودهاند كه شماى مشهور میگوييد اگر گفتيم امكان ذاتى مقابلش استحاله ذاتى است، اگر گفتيم امكان وقوعى مقابلش استحاله وقوعى و بالعكس نه ملازمه وجود ندارد اگر از آن طرف استحاله وقوعى بود معنايش اين نيست كه ما اين امكان را حتماً به امكان وقوعى تفسير بكنيم. جواب اين است كه اين فرمايش متين است، در صورتى كه معانى ديگر براى ما قابل قبول باشد؛ اگر يك كسى گفت آقا احتمال عقلى میدهيم استحاله وقوعى هم داريم، اما وقتى ما گفتيم آن معناى احتمال عقلى امكان بمعناى احتمال عقلى معنا ندارد اينجا قابليت نزاع را ندارد، وقتى معانى ديگر را ما كنار گذاشتيم راهى نداريم جز اينكه بگوييم حالا كه استحاله وقوعى ندارد امكان وقوعى دارد.بنابر اين اين امكان در اينجا امكان وقوعى است. باقى میماند يك معناى چهارمي را كه مرحوم نائينى كرده خودتان امشب فوائد الاصول را ببينيد آقايان حتماً بايد مراجعه بكنند، به آنچه كه ما میگوييم اكتفا نكنند، خودتان به اين متون اصولى در درجه اول كفايه را حتماً با دقت ببينيد، رسائل را حتماً با دقت ببينيد و بعد هم اين مواردى كه معمولاً ما نقل میكنيم و ارجاع میدهيم حالا يا از انوار الهداية نقل میكنيم حتماً ببينيد كه انوار الهداية چه گفته، چون ما همه نكات را كه نمیتوانيم اينجا بياوريم و از همه كتب بيان كنيم از هر كتابى آنچه كه به ذهن میآيد بيان مي شود، اما نكات بسيار مهم ديگرى هم دارد، در فوائد الاصول جلد سوم صفحه 88، مرحوم نائينى امكان را بمعناى امكان تشريعى گرفته است ببينيد آيا اين مطلب درست است يانه؟
نظری ثبت نشده است .