موضوع: ظن
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۸/۲۳
شماره جلسه : ۱۷
-
حکم فعلی تام و غیر تام طبق بیان مرحوم آخوند
-
بحث اخلاقی: «توکل» یکی از مهمترین ملاکهای «یقین»
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بيان ديگري براي راه جمع سوم مرحوم آخوند
بيان مرحوم آخوند خراسانى را ملاحظه فرموديد که در جمع بين حكم واقعى و ظاهرى گفتند حكم واقعى فعلى من جميع الجهات نيست، بلكه فعلى من بعض الجهات است و حكم ظاهرى فعلى من جميع الجهات است. حكم واقعى فعلى تقديرى است، يعنى لو علم به المكلف لتنجّز؛ اما حكم ظاهرى فعلى تنجيزى است.اما براى اينكه بيان مرحوم آخوند بيشتر براى شماروشن شود، اين بيان را هم بگوييم تا ان شاء الله بعد از روشن شدن كلام ايشان، بررسي کنيم آيا مناقشهاى بر آن وارد است يا نه؟ در جملات چه جمله اخبارى و چه جمله انشائى، ما يك مدلول تصورى داريم و يك مدلول تصديقى؛ مدلول تصورى كلام چيزى است كه به دلالت وضعيه وضع شده است و از راه دلالت لفظيه وضعيه به آن میرسيم. اما مدلول تصديقى يعنى آنچه كه متعلق اراده جدي متكلم واقع شده است. اين دو مدلول هم در جملات اخباريه هست و هم در جملات انشائيه، منتها میگويند در جملات انشائيه بين مدلول تصورى و آن مدلول تصديقى، يك مدلول تصديقى ديگري هم وجود دارد كه فارق بين اخبار و انشاء میشود.
جايى كه میگوييم « الصلاة واجبة» بنحو خبرى، يك مدلول تصورى دارد و آن اين که «صلاة» و «واجبة» در معناى خودشان استعمال میشود و در مقام اين است كه بگوييم در شريعت يكى از احكام واجبه وجوب صلاة است؛ مدلول تصديقىاش هم اين است كه اراده جدي همين معنا را داشته باشيم؛ همين معنا در نفس متكلم تصديق شود و متعلق اراده و تصديق متكلم واقع شود. در انشاء نيز وقتي مولا میگويد «صلّ»، مدلول تصورىاش اين است كه صيغه امر دلالت بر نسبت طلبيه دارد؛ موضوع له صيغه امر نسبت طلبيه است؛ مدلول تصديقىاش نيز همان وجوب واقعى صلاة است كه در نفس مولا وجود دارد؛ اگر از مولا بپرسيم با «صلّ» چه چيزى را قصد میكنيد؟
مولا مسئله وجوب صلاة را میخواهد بيان كند، لكن قبل از اينكه به اين مدلول تصديقى نهايى برسند، يك مدلول تصديقى ديگر هم دارد كه ملاك انشاء اين مدلول تصديقى است، و آن ايجاديت است؛ كه مشهور میگويند: حقيقت انشاء ايجاديت است؛ يعني «إيجاد المعني باللفظ».
در مقابل مشهور، بعضىها براى انشاء تفاسير ديگرى بيان كردهاند؛ مثلاً گفتهاند: «الانشاء اعتبار على ذمة المكلف» ، يعنى مولا با «إفعل» میخواهد چيزى را بر ذمه مكلف جعل و اعتبار كند. برخى مثل مرحوم آقاى خوئى و بعضى از تلاميذه ايشان همين نظريه را دارند.
پس، ما در انشاء سه چيز داريم: يك مدلول تصورى داريم؛ يك مدلول تصديقى نهايى داريم که گاه از آن به «بعث فعلي» تعبير ميکنيم؛ يعني مولا فعل را به مرحله باعثيت ميرساند و گويا بالفعل مخاطب جلوى مولا نشسته و مولا او را تحريك میكند که اين كار را انجام بدهد؛ مدلول سومي هم در اينجا داريم که اسمش را میگذاريم مدلول تصديقى، اما قبل از مدلول تصديقى نهايى است و اين فارق بين انشاء و ا خبار است. اما در اخبار، فقط مدلول تصورى اول و مدلول تصديقى نهايى را داريم.
بعد از روشن شدن اين مطلب، مرحوم آخوند ميخواهد بگويد که در حكم واقعى مدلول تصورى اول موجود است؛ مدلول تصديقى اول هم هست، در لوح محفوظ نوشته شده است که «صلّ صلاة الظهر»، وجوب را براي نماز ظهر ايجاد كرده است؛ اما مدلول تصديقى نهايى، مشروط به اين است كه يك حكم ظاهرى بر خلاف آن نباشد. که اگر يک حكم ظاهرى ـ آمارهاىـ باشد که بگويد نماز جمعه واجب است، قرينه میشود بر اين كه مولا آن مدلول تصديقى نهايى را اراده نكرده است. ليکن، چون مدلول تصديقى اول وجود دارد، همين مقدار براى فعليت كافى است و حكم تا آن مرحله به فعليت رسيده است.
پس، آخوند كه میفرمايند حكم واقعى فعلى است، مقصودش اين مطلبي است که عرض کرديم. اين خلاصه بيان مرحوم آخوند، عرض میكنم اشكالى را مرحوم محقق اصفهانى در صفحه 150 از جلد 3 نهاية الدراية دارد که بيان ايشان به همراه اشکال ديگري که مرحوم عراقي بيان کرده است را مطالعه کنيد، ان شاء الله روز شنبه اشكال نظريه مرحوم آخوند را بيان میكنيم.
عرض كردم مرحوم امام (رض) نيز بر حسب آنچه كه از انوار الهداية استفاده میشود، همين بيان مرحوم آخوند را پذيرفتهاند؛ اما كثيرى از بزرگان اين راه مرحوم آخوند را مورد مناقشه قرار دادهاند. تا ببينيم كه اشكالات چيست.
يك جهت اين که ميگوييم آقايان خودشان مراجعه کنند براي اين است که شما روي کلام مرحوم آخوند فكر كنيد؛ يكى از كارهاى كه بايد بكنيد اين است كه حتماً با عبارات كفايه كار كنيد؛ كفايه را جلويتان بگذاريد و چند مرتبه بخوانيد ببينيد که مطلب چه ميگويد و مقصود مرحوم آخوند چيست؛ و تا وقت نگذاريد و دقت نكنيد، هر چند که ما هم به دقيقترين وجه براى شما بيان كنيم، اثر چنداني بر آن مترتب نميشود.
بحث اخلاقى: «توکل» یکی از مهمترین ملاکهای «یقین»
روايتى را قبلاً خوانديم که حديث پنجم از باب فضل الايمان علي الاسلام واليقين علي الايمان كتاب الايمان و الكفر، اصول كافى است؛ اين روايت، روايت بسيار خوبى است و در آن بيان شده که اسلام فوق ايمان است، و ايمان، فوق اسلام؛ و تقوى، فوق ايمان؛ و يقين هم فوق تقوى است. سپس در ادامه آمده بود که: «لم يقسم بين الناس شىء اقل من اليقين» ، چيزي به مثل يقين كمتر از طرف خدا به مردم داده نشده است؛ يعنى اكثريت مردم از اين مرتبه يقين محروم هستند؛ اين نعمت مخصوصى است كه خداوند به همه كس عنايت نفرموده است. بعد سائل سؤال كرد كه: أىّ شىء اليقين؟ قال: التوكل على الله و التسليم لله و الرضا بقضاء الله و ا لتفويض الى الله ؛ حضرت چهار عنوان را بعنوان ملاك يقين بيان كردند. آيا بايد بگوييم كه اينجا حضرت در مقام اين است كه بفرمايند يقين چهار ركن دارد؟ كما اينكه ظاهر حديث همين است؛ وقتى سائل از حضرت درخواست میكند که يقين را براى من توضيح بدهيد، حضرت خصوصيات يقين را بيان میكند؛ لذا، بايد بين توكل، تسليم، رضا و تفويض فرقهايى باشد.
يك وقت است كه براي فهميدن فرق بين معاني الفاظ ميگوييم بايد به كتب لغت مراجعه كنيم و ببينيم از لغت چه چيزي استفاده میشود؛ لکن در اينجا و در بحثهاى اخلاقى نميشود به لغت مراجعه کرد که ببينيم لغت واقعاً چه چيزي را در اينجا دلالت دارد؟ آنچه میشود بيان كرد اين است كه مسلماً بين مسئله توكل و تفويض از يك طرف، و رضا و تسليم از طرف ديگر، فرق است.
فرقش اين است كه توكل در امورى است كه خود انسان میخواهد انجام بدهد؛ حالا يا امور مادى، يا امور معنوى. كسى میخواهد برود سراغ تحصيل علم، اينجا بايد بر خدا توكل كند؛ بدون توكل به نتيجه نمیرسد. اگر توكل كرد، از همان لحظه اول، خداوند تدبير امور او را دارد تا به نهايت و انتها برسد.
ما گاه در يك امرى كه مأيوس میشويم، تازه میگوييم توكل بر خدا؛ اين غلط است. معناى حقيقى توكل اين است كه بعد از تصميم، بلا فاصله انسان توکل بر خدا کند، نه اين که کارش را شروع کند، وقتي مأيوس شد، تازه بگويد توکل بر خدا ببينيم چه ميشود. اين نكته هم روشن است كه در امر مجهول، امرى كه انسان نمیداند چه كاري میخواهد بكند، هم توكل معنا ندارد.
قرآن میفرمايد: « فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ»؛ انسان بايد تصميم بگيرد، بعد از آن توكل بر خدا كند. پس، اين که كسى بگويد من مطالعه نكردم، فردا میخواهم بروم درس، و بگويد حالا توكل بر خدا؛ اين اصلاً معنا ندارد. انسان بايد از همان لحظه اول خدا را وكيل امور خودش قرار بدهد؛ توكل در امورى است كه انسان میخواهد انجام بدهد. و عجيب اين است كه اگر توكل به معناى واقعىاش را انسان در خودش ايجاد كند، غناى در نفس انسان بوجود میآيد و انسان يك بى نيازى را احساس میكند.
كتابى است که مثلاً انسان میخواهد شروع كند به نوشتن، اگر به توكل برسد و با توكل كار را شروع كند، اضطراب ندارد كه اين كتاب را میخوانند يا نمیخوانند، میخرند يا نمیخرند، به نفع من تمام میشود يا به ضرر من، اعتبار من را پايين میآورد يا بالا میبرد و...؛ اگر انسان واقعاً توكل كند، اضطراب ندارد. ما واقعاً اگر در درس خواندن، در درس گفتن، در كتاب نوشتن، واقعاً توكل بر خدا داشته باشيم، يقين داريم که بهترين مدبر اشراف بر ما و بر كار ما دارد، و كار به نتيجه میرسد.
در بعضى از روايات به دو مطلب اشاره شده است، يکي غناي نفس و ديگري عزت نفس؛ اين دو میگردند و محل فرودشان نفسى است كه متوكل است؛ يعنى خداوند به آدمى كه توكل ندارد، غناى نفس و عزت نفس نمیدهد. ببينيد بزرگان ما عمرى زحمت كشيدهاند، در صد سال، دويست سال يا پانصد سال گذشته کتاب نوشتهاند و هم اينک در زمان ما نيز آن کتابها چاپ میشود؛ آنها اضطراب اين را نداشتند كه چه میشود؟ وظيفهشان اين بوده كه بنويسند و تحقيق كنند؛ نوشتها ند و تحقيق كردهاند؛ با يك آرامشى هم از دنيا رفتهاند.
اين که بعد از مدتها تازه به آن کتاب اقبال میشود، نتيجه آن توكلى بوده كه در آن زمان داشتهاند؛ وگرنه اگر توكل نباشد، اين غنا و اين عزت به وجود نمیآيد. نفس انسان اگر بخواهد اضطراب نداشته باشد، اگر بخواهد واقعأ آرام باشد، اگر بخواهد مطئمن باشد، اولش همين توكل بر خداست. آياتى كه مربوط به توكل است، نيز در قرآن زياد آمده است؛ اولاً انسانى كه توكل بر خداوند بكند، خدا او را دوست دارد؛ مورد حبّ خدا قرار میگيرد؛ که خود محبوب خدا واقع شدن، آثار بسياري را براي انسان و کار او دارد؛ سؤال اين است که ما چقدر تلاش كرديم تا به اين جهت برسيم؟ كى به فكر بوديم كه ما محبوب خدا هستيم يا نيستيم؟ توكل لفظى داريم، صبح هم كه از خواب بلند میشويم، میگوييم «حسبى الله، توكلت على الله»، اما توكل واقعى در درون انسان خيلى كم است.
انسانى كه توكل بر خدا دارد، واقعاً در امورش اضطراب ندارد. ما از لحظه بيدارى اضطراب داريم و با همين اضطراب هم میخوابيم؛ ميگوئيم آينده ما چه میشود؟ در آينده چه مقام و منصب و اعتبارى داريم؟ مخالفهاى ما چه کسانى هستند؟ دوستان ما چه کسانى هستند؟ اينها همه با توكل سازگارى ندارد؛ اگر كسى در اين امور فكر كند، اصلاً با توکل رابطه و سازگاري ندارد.
لذا، بايد طورى به مسئله توكل توجه كنيم كه واقعاً در درون خودمان آن را بعنوان يك ملكه دائمى در آوريم. نفس بايد متوكل باشد و توكل لفظى نيست؛ نفس انسان بايد متوكل باشد؛ پولى بناست به دستتان برسد، شهريهاى بناست به دست انسان برسد، اگر نرسيد اشکالي ندارد؛ اگر اضطراب و نگراني آمد، به همان اندازه توكل انسان ضعيف میشود، هيچ ترديدى هم در آن نيست. اين راجع به توكل.
اما راجع به تفويض، در كتب اخلاقى تفويض و توكل را معمولاً از يك باب گرفتهاند، ولى به نظر میرسد بين آنها فرق است؛ در توكل، انسان خدا را وكيل قرار میدهد كه امور او را تدبير كند، خود انسان هم به دنبال آن کارش را انجام ميدهد؛ به عبارت ديگر، کارش را تحت اشراف عنايت خدا انجام میدهد؛ اما تفويض اين است كه حتى خودش را هم فراموش كند؛ در باب توكل، موكل، وكيل و وكالت داريم که موكل حضورى در صحنه دارد؛ اما تفويض يك مرحله بالاترى است؛ تفويض يعنى با اينكه میداند خدا به او اراده و عقل داده است، ليکن اراده خودش را در مقابل اراده خدا ناچيز و محدود میداند؛ اين جبر نيست؛ بالاترين قدرتى است كه خدا میتواند به انسان بدهد و به همه هم نداده است؛ اين بالاترين مرتبه اختيار است.
انسان میداند با اراده خودش میخواهد اين را بنويسد، اما در همان لحظه، اراده خودش را در مقابل خدا معدوم و خودش را مسلوب الاراده بداند؛ بگويد امور من در دست خدا و با اراده خداست؛ همه چيز را به خدا بسپارد. اگر به لغت مراجعه كنيم، بين تفويض و كالت از نظر مادهاى فرق بسياري نيست؛ حالا آقايان فروق اللغة را ببينند که آيا در آنجا فرقى ذكر شده است يا نشده؟ ولى به نظر میرسد وقتى روايات را میبينيم، و در باب وکالت دقت دقت میكنيم، متوجه ميشويم که در باب وكالت، اراده موكل نقش و وجود دارد، اما در باب تفويض چنين نيست؛ بلکه مفوّض خودش را بايد معدوم فرض كند.
همين حرفى که ميزند، از اعماق قلب معتقد باشد که او حرف نمیزند و بلکه خدا به او عنايت میكند و اين كلمات را در لسانش جارى میكند. به يكى از بزرگان گفتند كه چرا شما نمازت را به حالات مختلف میخوانى؟ گاه به اين شكل بلند و گاه با حزن و بدون حزن؟ فرموده بود: وقتى كه من نماز را شروع میكنم، نحوه قرائت را هم از خدا میخواهم برايم قرار بدهد.
چقدر زيباست! خدايا آن نحوه كه تو میخواهى، الآن من میخواهم با تو صحبت كنم و آن را در دل و بر زبان من جاري ساز. حتى میگفت: گاه احساس میكنم که غير اختيارى است؛ و آن قرائت به دست من نيست؛ اين میشود تفويض؛ تفويض اگر در زندگى انسان بيايد، آن زندگي خيلي عجيب میشود.اين راجع به توكل و تفويض، راجع به رضا و تسليم هم اگر زنده بوديم هفته آينده عرض میكنيم. و السلام.
نظری ثبت نشده است .