موضوع: ظن
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۱۲/۱
شماره جلسه : ۵۶
-
تحقیق و بیان احتمالات در معنای محکم و متشابه
-
احتمال اول در معناي محکم و متشابه
-
احتمال دوم در معناي محکم و متشابه
-
احتمال سوم در معناي محکم و متشابه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
تحقيقي در معناي «متشابه» و «محکم»
ملاحظه فرموديد كه در جواب از دليل سوم، مرحوم آخوند فرمودند: ظواهر از مصاديق متشابه نيست؛ براي اينكه متشابه به معناي مجمل، و محكم به معناي مبيّن است. و اصوليين نوعاً اين جواب را پذيرفتهاند، اما برخي از بزرگان تفسير مثل مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) اين معنا كه متشابه به مجمل تفسير شود و محكم به مبين، را رد كردند. بنابراين، مناسب است كه معناي محكم و متشابه را ذكر كنيم و ببينيم چه احتمالاتي در اين دو كلمه و لفظ وجود دارد، و بالاخره در اين آيه شريفه، محكم و متشابه به چه معناست؟.وقتي به كلمات اهل تفسير مراجعه ميكنيم، برخي از اين آيه شريفه انقسام القسمين را علي سبيل الحصر استفاده كردهاند؛ گفتهاند «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ...» ظهور در اين دارد كه تمام كتاب دو قسم است: يك قسم عبارت از محكمات است و يك قسم متشابهات است. و ديگر شقّ ثالثي وجود ندارد.
اين را براي اين عرض ميكنيم كه بعضي از محتملات ـ كه به آن اشاره ميكنيم ـ ميگويند از آيه شريفه چنين چيزي استفاده نميشود؛ آيه ميگويد در قرآن کريم، محكم و متشابه داريم، و ممكن است آياتي نه محكم باشد و نه متشابه. اما ظاهر آيه اين نيست؛ در آيه شريفه نيامده است: «فيه آيات محكمات» ، بلکه ميگويد: «منه آيات محكمات» ؛ يعني در مقام تقسيم است؛ بنابراين، تمام كتاب و تمام قرآن بر دو قسم است و صورت سومي نداريم. نتيجهاي که از اين بحث ميگيريم اين است که: وقتي آيه شريفه ظهور در اين معنا داشت، بايد متشابه در مقابل محكم، طوري معنا شود كه جنبه نفي و اثبات پيدا كند؛ به عبارت ديگر، اين آيه ميفرمايد: آيات قرآن بر دو قسم است، محكم و غير محكم، يا متشابه و غير متشابه، جنبه نفي و اثبات كه پيدا كرد، معنا و تفسيري كه براي محكم و متشابه بايد بيان كنيم، روي همين جهت نفي و اثبات است.
بله، اگر بگوييم اين آيه ظهور در حصر ندارد، مثلاً ميفرمود «هو الذي أنزل عليك الكتاب» ، و در اين كتاب، آيات بهشت، آيات جهنم، آيات عذاب و جزا وجود دارد، استفاده نميشد كه شقّ سومي وجود ندارد؛ ما آياتي داريم كه كاري به بهشت و جهنم ندارد، مثل آيات مربوط به اعتقادات و احكام؛ اگر متكلمي بگويد در قرآن آيات بهشت و آيات جهنم است، از آن انحصار فهميده نميشود كه آيه ديگري نيست؛ نه، ممكن است نوع سوم و چهارم و پنجمي نيز وجود داشته باشد.
اما اينجا وقتي ميفرمايد: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ...»،دارد تقسيم ميكند؛ يعني قسمي از آيات کتاب، محكم است و قسم ديگرمتشابه است؛ و متشابه يعني ما ليس بمحكم، و محكم يعني ما ليس بمتشابه. پس، هر كه ميخواهد محكم و متشابه را معنا بكند، بايد به گونهاي بگويد كه بين نفي و اثبات باشد؛ و گرنه، طوري معنا شود كه از آن شقّ سومي به دست بيايد، صحيح نخواهد بود. بعد از ذکر اين نكته، مرحوم علامه در الميزان حدود شانزده احتمال در مورد معناي محكم و متشابه ذکر کردهاند که چون بحث خوبي است، به آن اشاره ميکنيم.
احتمال اول در معناي محکم و متشابه
احتمال اول كه در بعضي از كتب اهل سنّت مثل تفسير فخري رازي نيز آمده، اين است كه مراد از « مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ»، آيات معيني است؛در قرآن سه آيه، از سوره انعام، آيات 151 و 152 و 153 « قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » که در اينجا فقط نوشتهاند: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» و بيشتر ننوشتهاند ـ « أحدها أن المحكمات هو قوله تعالي في سورة الأنعام " قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم أن لا تشركوا به شيئا إلي آخر الآيات الثلاث » ـ؛ گفتهاند: «محكم» عنوان عامي نيست، و بلكه صفت اين آيات ـ همين سه آيه از سوره انعام ـ است.
و منظور از «متشابهات» نيز عبارت است از: « و المتشابهات هي التي تشابهت علي اليهود» ؛ چيزي است که براي براي يهود مشتبه شد و آن عبارت است از حروف مقطعه قرآن «وهي الحروف المقطعة النازلة في اوائل عدّة من السور القرآنية، مثل «الم» و «الر» و «حم»، و ذلك ان اليهود أولوها علي حساب الجمل» يهود با اين حروف مثل جملهها حساب ميکردند؛ «فطلبوا أن يستخرجوا منها مدّة بقاء هذه الاُمة » از روي هر حرفي كه روي حساب جمل مطابق با يك عددي هست، اينها را محاسبه ميكردند تا ببينند بقاي اين امت اسلامي تا چه زماني است؛ «فاشتبه عليهم الأمر» آخرش هم نفهميدند؛ هرچه اين حروف را كنار هم گذاشتند که به عددي برسند، و زماني را تعيين کنند، نتوانستند بفهمند. مراد از « فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ » نيز افراد معيني است؛ و آنها فقط يهود هستند. نتيجه اين ميشود که در قرآن، غير از محكمات و متشابهات، آيات ديگري هم داريم؛ در حالي كه ما گفتيم شقّ سوم نداريم.
مرحوم آقاي طباطبايي ميفرمايند: اين قول به ابن عباس نسبت داده شده است؛ نسب الي ابن عباس من الصحابة؛ و فيه انه قول من غير دليل ـ اولاً اين دليل بر اين تفسير نيست ـ و لو سلم فلا دليل علي انحصارهما فيهما ـ اگر هم بپذيريم، اين دليلي بر اينكه محكم و متشابه در اين دو مصداق منحصر باشند، نيست؛ يعني ممكن است اين يك مصداقي از متشابهات باشد، حروف مقطعه شايد مثلاً فرد بارز از متشابهات قرآن باشد، اما منحصر به اين نيست. ـ
علي أن لازمه وجود قسم ثالث ليس محكم و لا متشابه ـ علاوه اين که، لازمه اين تفسير، اين است كه در قرآن قسم ثالثي باشد که نه محكم باشد و نه متشابه ـ مع أنّ ظاهر الآية يدفعه ـ در حالي كه آيه ظهور در دو قسم بودن دارد؛ و از آيه استفاده ميشود که قسم ديگري نيست. سپس، مرحوم آقاي طباطبايي فرمودهاند: كه اصلاً اين نسبتي كه به ابن عباس داده شده، نسبت درستي نيست؛ ابن عباس نخواسته بگويد تمام محكمات قرآن اين سه آيه است، بلكه گفته اين سه آيه نيز از محكمات است؛ و بين اين دو حرف فرق است.
احتمال دوم در معناي محکم و متشابه
احتمال دوم، فرمودهاند: عكس الاول، وهو أن المحكمات هي الحروف المقطعة في فواتح السور والمتشابهات غيرها ـ كه حالا به نظر ما يك مقداري در تعبير به «عكس» مسامحه است؛ گفتهاند: حروف مقطعه از محكمات است و بقيه از متشابهات است. نقل ذلك عن أبيفاختة حيث ذكر في قوله تعالى: « هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ » أنّهنّ فواتح السور، منها يستخرج القرآن ـ مراد، فواتح سور است که قرآن از اينها استخراج ميشود ـ ألم ذلك الكتاب ـ که در ابتداي سوره بقره آمده است ـ منها استخرجت البقرة، بقره از همين استخراج شده است، و ألم الله لا إله إلا هو الحي القيوم منها استخرجت آل عمران؛ و عن سعيد بن جبير مثله في معنى قوله «هن أم الكتاب»؛ يعني او نيز همين کلام ابيفاخته را دارد؛ قال: أصل الكتاب، لأنهن مكتوبات في جميع الكتب انتهى»؛ يعني امّ الكتاب، اصل الكتاب است؛ چون اين حروف در جميع كتب، حالا يا كتب آسماني قبل يا در همين كتاب، مراد از كتب، همه سوره باشد كه هر سورهاي از سور قرآن از همين حروف مقطعه گرفته شده است.و يدل ذلك على أنهما يذهبان في معنى فواتح السور إلى أن المراد بها ألفاظ الحروف بعناية أن الكتاب الذي نزل عليكم هو هذه الحروف المقطعة التي تتألف منها الكلمات والجمل كما هو أحد المذاهب في معنى فواتح السور؛ يك اختلافي وجود دارد در اينكه معناي خود فواتح السور چيست؟ معناي حروف مقطعه چيست؟ احتمالات زيادي داده شده است؛ شايد بيش از ده احتمال در همين داده شده است و ايشان ميفرمايند: اينها يعني ابيفاخته و سعيد بن جبير معلوم ميشود كه ميگويند معناي فواتح سور اين است: أن المراد بها ألفاظ الحروف بعناية أن الكتاب الذي نزل عليكم هو هذه الحروف المقطعة التي تتألف منها الكلمات والجمل؛ مراد اين است که قرآن از همين حروف تشكيل شده است و چيز ديگري نيست.
در ردّ اين معنا ببينيد، عرض كرديم مرحوم آقاي طباطبايي فرمودهاند «عكس الاول» كه ما بگوييم حروف مقطعه از محكمات است بقيه از متشابهات است؛ فرق بين اين معنا با معناي قبلي اين است که در آنجا شقّ ثالث تصور ميشد، اما در اين معنا قسم سومي نداريم؛ لذا تعجب است كه چطور فرمودهاند: اين عكس اول است؟!
شايد در اين جهت باشد كه حروف مقطعه در تفسير اول گفتهاند از متشابهات است، ولي در اين تفسير گفتهاند از محكمات است؛ و الا روي احتمال دوم ديگر شقّ ثالث نداريم. مرحوم علامه ميفرمايند: وفيه مضافاً إلى أنه مبنى على ما لا دليل عليه أصلاً أعني تفسير الحروف المقطعة في فواتح السور بما عرفت، اولاً اين بيان مبني است بر اينكه حروف مقطعه را بگوييم مراد اين است که تمام قرآن از اين حروف درست شده است؛ و ميفرمايند: ما در جاي خودش ميگوييم كه اين تفسير اصلاً درست نيست.
اين اشکال اول؛ اشکال دوم ميفرمايند: أنه لا ينطبق على نفس الآية فإنّ جميع القرآن غير فواتح السور يصير حينئذ من المتشابه وقد ذم الله سبحانه اتباع المتشابه و عدّه من زيغ القلب مع أنه تعالى مدح اتباع القرآن بل عدّه من أوجب الواجبات كقوله تعالى « وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ » ـ الأعراف: 157 ـ وغيره من الآيات؛ اين تفسير بر خود اين آيه منطبق نميشود؛ زيرا، لازمهاش اين است كه همه قرآن متشابه ميشود؛ خداوند هم تبعيت متشابه را مذمت فرموده است؛ و آن را از مصاديق انحراف قلب دانسته، در حالي كه خود قرآن در آيات ديگر کساني را که از نور ـ يعني قرآن ـ تبعيت ميکنند، را مدح فرموده است.
جواب استاد محترم به اشکال دوم مرحوم علامه:
به ذهن ميرسد اين اشكال دوم مرحوم آقاي طباطبايي وارد نيست؛ براي اينكه همانطور كه ديروز هم گفتيم، آيه ظهور در اين دارد که اگر كسي از متشابه بدون ارجاع به محكم تبعيت كند، مورد ذم است؛ بنابراين، مطلق تبعيت از متشابه متعلق ذم نيست؛ لذا، اين جواب دوم، جواب صحيحي نيست. ثانياً اينها كه ميگويند بقيه آيات غير از فواتح سور، از متشابهات است، آيه شريفه « وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَه» را نيز ميگويند از متشابهات است؛ يعني استدلال به اين آيه كه خدا در آيه ديگر تبعيت را مدح فرموده است، صحيح نيست ونميتوان به اين آيه استدلال کرد. حالا اينجا نكتهي اضافهاي را به عنوان استظهار از آيه عرض كنيم؛ ميتوانيم بگوييم چون در قرآن، اول محكمات را آورده است و سپس متشابهات را آورده و از آن به «اُخر متشابهات» تعبير کرده است، ميتوان استظهار کرد که آيات محكمات در قرآن کريم از متشابهات بيشتر است؛ چنين استظهاري بعيد نيست.
اگر قرار بود که از ميان 6666 آيه، بگوييم فقط آياتي که در اوائل و فواتح سورهها آمده، محكم است و بقيه متشابه است؛ ديگر اين تقسيم، تقسيم عقلايي و مطابق با فصاحت نيست. پس، اشکال معناي دوم اين است كه براي ما روشن است كه اكثر قرآن متشابه نيست؛ و اين را ميتوانيم از خود آيه شريفه استظهار کنيم که ابتدا «آيات محکمات» را ذکر کرده و بعد متشابهات را آورده است؛ مثل اينكه فرض كنيد بگوييم در اين جمع فضلاء مجتهديني هستند و يك عدهاي هم بيسواد هستند؛ لفظ «اُخر» يك مقداري ظهور در تنقيص و كم بودن دارد. حال، شما آقايان اين حرف ما را دنبال کنيد، ببينيد اين نكته درست است يا نه؟
احتمال سوم در معناي محکم و متشابه
در معناي سوم فرمودهاند: وثالثها أن المتشابه هو ما يسمى مجملا والمحكم هو المبين. من عمده ميخواستم بحث را به اينجا برسانم كه ايشان ميفرمايند ما اگر متشابه را به مجمل، و محكم را به مبين، معنا کنيم، اشكال دارد و صحيح نيست. ايشان ابتدا مجمل را معنا ميكنند به اين که: أنّ اجمال اللفظ هو كونه بحيث يختلط ويندمج بعض جهات معناه ببعض، فلا ينفصل الجهة المرادة عن غيرها ويوجب ذلك تحير المخاطب أو السامع في تشخيص المراد وقد جرى دأب أهل اللسان في ظرف التفاهم أن لا يتبعوا ما هذا شأنه من الألفاظ بل يستريحون إلى لفظ آخر مبين يبين هذا المجمل فيصير بذلك مبينا فيتبع فهذا حال المجمل مع مبينه؛ ميفرمايد: اجمال اين است که بعضي از معاني با بعضي ديگر مخلوط و مندمج شود که موجب سردرگمي مخاطب و شنونده در تشخيص مراد متکلم شود.آن وقت ميفرمايند: قانون مجمل اين است که مجمل را به وسيله لفظ ديگري مبيّن ميکنند و بعد از اين که اين مجمل مبيّن شد، از آن ـ يعني همان مجمل ـ تبعيت ميکنند؛ اما در مانحن فيه، متشابه را بايد ارجاع دهيم به محكم، در اين صورت، ديگر متشابه متّبع نيست و بلکه محكمات متبع است. پس، ميفرمايند: آنچه كه در باب مجمل و مبين وجود دارد، خصوصيتي است كه در مانحن فيه جريان ندارد.
اشکال استاد محترم به سخن مرحوم علامه:
اين اشكالي است كه ايشان بيان كرده است؛ به نظر ما ميرسد که اين اشكال وارد نيست. ما چه دليلي داريم بر اينكه وقتي مجمل با لفظ ديگري مبين شد، باز خود مجمل مبين است؟ اين معنا ندارد! اصلاً نميتوانيم بگوييم مجمل بما هو مجمل، متّبع است.
اصلاً وقتي ميگوييم مجمل با مبيّني يصير مبيّناً، در حقيقت، همان مبين تبعيت ميشود و نه مجمل؛ پس، از اين نظر فرقي نيست و اين حرف ايشان اصلاً اشکال نشد. حالا آقايان اگر حوصله كنند، اين بحث را مقداري دنبال كنيم، و ديگر احتمالات را نيز در يکي دو جلسه ديگر بخوانيم و در انتها، راجع به محكمات و متشابهات نتيجه گيري کنيم. والسلام.
نظری ثبت نشده است .