موضوع: ظن
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۱۱/۲۷
شماره جلسه : ۵۱
-
بررسی کلام امام (ره) در مورد اصالة الظهور و اصالة عدم قرینه
-
بحث اخلاقى: لزوم هدایت خود قبل از هدایت دیگران
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه کلام مرحوم امام خميني
عرض كرديم امام (رض) هيچ کدام از اصالة عدم القرينه و اصالة الظهور را از اصول مستقلهى عقلائى نمیدانند و معتقد هستند اصالة عدم القرينه به اصالة عدم الخطاء و اشتباه بر میگردد؛ و هيچ معنايي براي اصالة الظهور نيست جز اينكه برگردد به اصالة التطابق بين الاراده الاستعماليه و الارادة الجديه. و تصريح كردند به اينكه اصالة الحقيقه، اصالة الاطلاق، اصالة العموم، همه، بر میگردد به اصالة التطابق بين الارادة الاستعماليه و الارادة الجديه؛ و تنها اصلى كه فقط در مراد استعمالى جريان دارد، همين اصالة عدم الخطاء است. در توضيح فرمايش خود فرمودهاند: وقتى در مورد اين كه متكلمى قرينهاى آورده يا نه، و شك میكنيم، دو احتمال وجود دارد؛ يك احتمال اين است كه متكلم عمداً قرينه را نياورده است که با فرض محل بحث سازگارى ندارد؛ چون فرض ما در اين است كه متكلم هر آنچه كه در مقام بيان است را ذكر كرده است. احتمال دوم اين است كه بگوييم غفلت كرده و سهوى از او صورت گرفته است. در نتيجه، بايد اصالة عدم الخطاء و اصالة عدم الاشتباه را جارى كنيم. و ديگر چيزى به نام اصالة عدم القرينه نداريم.اشکال استاد نسبت به کلام مرحوم امام
اين فرمايش امام(رض) به نظر ما، قابل مناقشه است و دو اشكال بر آن وجود دارد. اشكال اول اين است كه ما وقتى به عقلا مراجعه میكنيم، عقلا اصالة عدم القرينه را دارند؛ و وقتى شك میكنند متكلمى قرينه بر خلاف ظاهر آورده يا نه، اصل عدم القرينه را جارى میكنند و كارى ندارند که منشأ آن چيست. كارى ندارند به اينكه منشأ نياوردن قرينه آيا عمد است، يا قرينه سهو است، يا اصلاً متكلم خيال میكرده که قرينه آورده است و نسبت به نياوردن آن جهل مركب دارد، يا ممكن است به جهت ديگري قرينه ذكر نشده باشد؛ به هر حال، اگر به عقلا مراجعه كنيم، ميبينيم که آنها كارى به منشأ اصالة عدم القرينه ندارند؛ و اين اصل را هم براى كشف مراد جدى به كار میبرند. بله، اصالة عدم الخطاء را در مورد ديگرى به كار میبرند، مثلاً جايى كه متکلم گفته جئنى برجل، بگوييم به جاى «حيوان»، «رجل» گفته و چنين اشتباهى از او صادر شده است؛ اينجا اصالة عدم الخطاء را مطرح میكنند.اصالة عدم الخطاء جايى است كه چيزى در كلام متكلم آمده و ما احتمال میدهيم كه اشتباه آمده است؛ میخواسته بگويد مؤمن، گفته مسلمان. اما اينكه در موردي چيزى در کلام نيامده باشد و ما بگوييم شايد نيامدنش به خاطر سهو باشد، اينجا اصالة عدم القرينه جارى است و براى رسيدن به مراد جدى از آن استفاده میشود. پس، به نظر میرسد كه ما نمیتوانيم بگوييم اصالة عدم القرينه به اصالة عدم الخطاء و الاشتباه بر میگردد. به نظر ما میرسد که اين اصول، اصالة عدم القرينه، اصالة الظهور، اصالة الحقيقة، اصالة الاطلاق، اصالة العموم، همه براى كشف مراد جدى است؛ حتى اصالة عدم الخطاء نيز براى كشف مراد جدى است؛ مثلاً میخواهيم بدانيم وقتى مولا گفت جئنى برجل آيا واقعاً مراد جدىاش «رجل» است يا اين که میخواسته بگويد جئنى بانسان و اشتباهاً لفظ «رجل» را آورده است؟ با اصالة عدم الخطاء میگوييم مراد جدىاش همين «رجل» است و در ذكر لفظ «رجل» و اراده آن اشتباهى صورت نگرفته است. قبلاً هم اين نكته را عرض كرده بوديم كه تمام اصول لفظيهاي كه عقلا جارى میكنند، اصولى هستند كه در مرادات جديه به كار برده میشوند. تا اينجا قسمت اول جواب مرحوم نائينى تمام شد.
قسمت دوم کلام مرحوم نائيني
اما قسمت دوم كلام مرحوم نائينى، كه عرض كردم اين قسمت نيز در كلمات ديگران به شكل ديگرى ذكر شده است. مرحوم ميرزاي قمي فرمودند: روايات صادرهى از ائمه معصومين(ع) فقط براى مقصودين بالافهام ـ مخاطبين ـ حجيت دارد؛ در نتيجه، ما كه در آن زمان مخاطب نبوديم و به نظر ايشان، مقصود بالافهام نبوديم، نمیتوانيم به ظاهر اين روايات تمسّك كنيم مگر از باب ظنّ مطلق. مرحوم نائينى در ردّ بر اين فرمايش مرحوم ميرزا در صفحه 138 جلد سوم فوائد الاصول میفرمايند: نسبت اين روايات به ما، نسبت ساير كتب و تصانيف است. ايشان به ميرزا خطاب میكنند شما كه قبول داريد امام صادق(ع) وقتى مطلبى را براى زرارة يا محمد بن مسلم فرمودند، آنها مخاطب و مقصود بالافهام بودند و براى آنها حجيت داشته است، بعد چه شده که زرارة آن احاديث را براى شاگردش و يا شخص ديگر نقل كرده است؟ در اينجا آن شخص ديگر مقصود بالافهام زرارة ميشود و نه مقصود بالافهام امام صادق(ع)؛ و همين طور آن شخص حديث را براى ديگرى نقل كرده است تا رسيده به اصول اربعمأة که آنها را در كتب اربعه منقح كردند، و براي ماها به وديعه گذاشتند.در نتيجه، الآن كلمات ائمه معصومين(ع) براى ما مثل ساير تأليفهاست. اگر از اول خود امام(ع) اين روايات را در كتابى نوشته بودند و براى ما به وديعه گذاشته بودند، چه میفرموديد؟، میفرموديد: همانطور كه ظاهر كتب ديگر براى ما اعتبار دارد و میتوانيم به ظاهرش اخذ كنيم، اين روايات هم همينطور است. لذا، جوابى كه مرحوم نائينى میدهند، اين است كه كتب روايات ائمه معصومين(ع) حكم كتب تأليف شده و تصنيف شده را براى ما دارد؛ و از اين نظر، ظاهرش براى ما حجيت دارد. اين بيان مرحوم نائينى بود، حالا بيان مرحوم آقاى خوئى را در صفحه 120 از جلد دوم مصباح الاصول ببينيد؛ يك بيانى هم والد ما رضوان الله عليه در سيري كامل در اصول فقه دارند که آن را هم ان شاء الله روز شنبه عرض میكنيم.
بحث اخلاقى: لزوم هدایت خود قبل از هدایت دیگران
در هفته گذشته يک قسمت از وصاياى پيامبر(ص) به اباذر را خوانديم؛ قسمت ديگرش را نيز در بحث فقه توضيح داديم. اما ادامه وصيت؛ رسول گرامي اسلام(ص) در ادامه میفرمايد: يا اباذر يطلع قوم من اهل الجنة على قوم من اهل النار، در اين يطلع اشراف اشراب شده است؛ يعني قومى از اهل بهشت با يك اشرافى از فوق به اهل جهنم نگاه میكنند، فيقولون ما ادخلكم النار، و انما دخلنا الجنة بفضل تعليمكم و تأديبكم؟ به آنها میگويند چه چيز شما را وارد آتش جهنم كرد، در حالى كه ما به بهشت آمديم به بركت تأديبى كه شما نسبت به ما داشتيد؛ شما ما را ادب دينى آموختيد، ما را اهل نماز و واجبات کرديد و از محرمات ترك كرديد؛ شما اينها را به ما ياد داديد و ما انجام داديم و به بهشت آمديم، اما چه شد كه خود شما گرفتار آتش جهنم هستيد؟ فيقولون: إنّا كنّا نأمرکم بالخير و لا نفعله آنها در جواب ميگويند: ما آدمهايى بوديم كه به خير و خوبى امر میكرديم، اما خودمان انجام نمیداديم. اگر انسان قسمت اول اين فراز را تصوير کند، ببيند وقتي قيامت فرا برسد، افرادى كه با نصايح، با حرفها، و با موعظههاى او در صراط مستقيم قرار گرفتند اما خودش خارج از صراط مستقيم بوده، آنها وارد بهشت شدند و چه مقاماتى دارند، ولي اينها چه مقام و درجات پستى دارند، ــ كه از اين روايات و نظاير اين روايت استفاده میشود كه قيامت، طورى است كه اهل بهشت میتوانند بفهمند اهل جهنم و اهل نار در چه مراتبى هستند، و چرا گرفتار شدند؛ و اهل جهنم هم میبينند كه آنهايى كه خودشان را به كار خوب وادار كردند و عمل كردند، به كجا رسيدند؛ و اصلاً خود همين ديدن يك عذاب بسيار بزرگ و يك حسرت بسيار عميقى براى اهل نار است؛ و براي اهل بهشت هم يك افتخار و عظمتى است. ــ چه ميخواهد بکند؟ ما بايد قبل از اينكه ديگران را با حرفهاى خودمان هدايت كنيم، اول خودمان را هدايت كنيم؛ اول واقعاً به خودمان بپردازيم. البته نمیخواهم بگويم اين مسئله معنايش اين است كه هيچ وقت انسان حرفى را نزند؛ بالاخره چه کسي هست كه بگويد من به تمام آنچه كه میگويم، موفق میشوم و عمل میكنم؟ بالاخره هيچ انسانى نيست، بعد از ائمه معصومين(ع)، هيچ عالمى پيدا نمیشود كه بگويد من به همه آنچه كه به ديگران گفتهام، خودم به همه آنها عمل كردهام.
بسياري از موضوعات مختلفى كه در ابواب مختلف فقهي وجود دارد، اصلاً براي انسان منتفي است و شخص نميتواند به آنها عمل کند. پس، مراد از عبارت « إنّا كنّا نأمرکم بالخير و لا نفعله» چيست؟ اين را عرض ميکنم، اما باز روى قسمت اول تكيه میكنم كه ما واقعاً وقتى حرف میزنيم، اين منظره را تصوير كنيم كه ممكن است كه جمعيتى، گروهى، عدهاى، طايفهاى با كلام ما آنها اهل بهشت بشوند، اما خود ما از قافله عقب بمانيم؛ اين چه بلاى بزرگى است؟ عمده تهذيب و سلوك، يا شايد منزل اول سلوك، همين فكر باشد؛ انسان يك مقدار دروضع خودش بيانديشد؛ محاسبه كند كه اين حرفى را كه الان میزند چه مقدار میخواهد عامل باشد؛ ما نسبت به نماز اول وقت هميشه تكيه میكنيم، نسبت به نماز شب تكيه میكنيم و همينطور بعضي مستحبات ديگر، که «خير» همه اينها را شامل میشود، اما چه مقدار تصميم داريم كه خودمان نيز آنها را انجام بدهيم؟!. وقتى میگوييم آقا آبروى كسى را نريزيد، خود ما چه مقدار واقعاً آن را عمل ميکنيم؟! اگر سرّى را از كسى سراغ داشته باشيم، چه مقدار به خودتان گفتيد كه فلانى! مبادا اين راز را براى كسى بگويي! انسان چه مقدار تصميم میگيرد بر اينكه عامل باشد به اين دستور دين كه افشاي راز ديگران حرام است.
رفيقى داريم، مشكلاتى دارد، مرضى دارد، نمیخواهد ديگران اين را متوجه شوند؛ انسان تا خلوتى پيدا میكند با رفيق ديگرش، براى اينكه يك اظهارى بكند، راز ديگري را ميگويد؛ اين قدر انسان گرفتار است و نفس خودش را لجن مال كرده كه فكر میكند اين يك ارزشى است كه خبرى را دارد و ديگري ندارد. سرّ اين كه در روايات زياد امر كردهاند به سكوت، و عالم كسى است كه سكوتش اكثر از كلامش باشد؛ آن كسى كه زياد حرف میزند، بايد در علم و ايمان و همه چيزش تشكيك كرد؛ الا در مباحث علمى، که اگر در 24 ساعت هم حرف بزند، مانعى ندارد؛ در يك مجلس وارد میشويم، میدانيم در اين مجلس ديگران همه عوام هستند، بازارى هستند، كاسب هستند، افراد عادى هستند، ما عمامه بر سرمان هست، به خودمان بگوييم بايد من حرف بزنم، اينجا چه لزومى دارد؟ بگذاريد تا كسى از شما سؤال نكرده، حرف نزنيد. من بعضى وقتها با بزرگانى كه واقعاً در مراتب علمى بالا بودند، دو ساعت، سه ساعت، يكجا نشستهام، مكرر اتفاق افتاده كه آن بزرگ يك كلمه شروع نكرد به صحبت كردن، مگر اينكه ما از او سؤالى کرده باشيم.
روش علماى ما اين است؛ منش علماى ما اين است. ما حالا نبايد خيلى حرف بزنيم؛ میخواهيم هدايت همه را بر عهده بگيريم؛ كه اين هم نكته ديگرى است كه گاه فكر میكنيم هدايت اولين و آخرين بايد به دست ما باشد. ما اگر خودمان را بسازيم و درست كنيم و صالح كنيم، تا يك بخش محدودى میتوانيم شعاعى داشته باشيم؛ وقتى میرويم بالاى منبر، فكر نكنيم كه حالا بايد يك شهرى را عوض كنيم و بر گرديم؛ اينها نكاتى خيلى ظريف و خيلى دقيق است و ماها متأسفانه از آنها غافل هستيم؛ تأسف بارتر اين است كه گاه بعضى از ما طلبهها جلساتي تشكيل میدهيم و حرفهاى عجيب و غريب، ميگويند آقا شما مطلب تازهاى، جك تازهاى داريد يا نداريد؛ ــ البته من با اين جهت مخالف نيستم كه گاه جلساتى باشد براى تفريح سازنده، كه بين بزرگان هم مرسوم بوده، ولى جلسهاى داشته باشد منحصر به همين امور، اين چقدر نفس انسان را به كنار میزند و پست میكند؟! ــ ما خبر نداريم واقعاً؛ من در جلسه فقه در هفته گذشته گفتم كه انسان اگر دقت كند متوجّه ميشود که دائماً در حال خساره است؛ براى اينكه يك نفس نورانى، پاك، لطيف و خدايى در ما قرار داده شده است و ما هر آن داريم اين نفس را خراب میكنيم و بجاى نورانىتر کردن، آن را هر لحظه آلوده و تاريكش میكنيم؛ چه خسارتى از اين بالاتر؟!. پس، انسان بايد دقت کند که هر حرفى را نشنود، هر مجلسى را نرود و به هر موضوعى دل نسپارد. اين كه دارم عرض میكنم، مثلاً انسان گاه نشسته و فكر میكند كه من اگر فلان مقام را داشتم، چه خوب بود؟
اگر مدير فلان حوزه بودم، يافلان شهر بودم، چه میشد؟، اين كار را میكردم و آن کار را انجام ميدادم، يك مرحله جلوتر، افسوس هم میخورد که چرا نيست؛ گاه هم مينشيند فکر ميکند و نقشه ميکند که به چه صورتي به اين مقام دست يابد. تمام اينها ضربه زدن و خسران براى نفس است؛ چه لزومى دارد که انسان به اين امور دل بسپارد؟! بجاي آن بيايد و دل و نفسش را به خدا بسپارد و مقداري به خدا نزديک شود؛ چقدر از عمر من گذشته و چقدر باقى مانده است؟! عمر است که به سرعت ميگذرد و تمام ميشود. ببينيد که چه به دست آوردهايم؟! بايد جزء مناجاتهاى انسان با خدا باشد و از خدا بخواهد كه آدم را به خودش مشغول نكند. داريم كه خدايا ما را به خودمان وا مگذار؛ اما يك پله بالاتر از اين، اين است که ربنا لا تكلنا الى انفسنا طرفة عين ابداً؛ که اگر انسان به خودش مشغول شد، كبريت آتش زدن وجودش را زده است. انسان بايد اين افکار را رها کند که در آينده چه مقامي دارد؟ چه امکانات و افرادي براي او خواهد بود؟ و.... بلکه بايد آينده را به خداوند بسپارد. بايد تا ميتوان به فکر امروز بود که چه بايد کرد؟ قرآن را باز میكند میبيند واى! هيچ! اقيانوس بى انتها است و هنوز انگشتى را تر نكرده که به لب و نفس خودش بزند. عمر تمام شد و از قرآن بهرهاى نبرده است. آن وقت برسد كار به اينجا كه كسى، ديگران را هم هدايت بكند و قيامت كه میشود، ببيند عجب! کساني كه پاى منبر او نشسته بودند، به بهشت رفتهاند اما اين بيچاره بايد در جهنم و نار باشد و بسوزد. وا مصيبتا. خدا ان شاء الله همه ما را حفظ بكند. والسلام.
نظری ثبت نشده است .