موضوع: ظن
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۱۲/۲۱
شماره جلسه : ۶۲
-
مناقشه استاد در جواب آخوند
-
بیان کلام شهید صدر
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مناقشه در جواب سوم مرحوم آخوند
جواب مرحوم آخوند از دليل پنجم را ملاحظه فرموديد؛ نكتهاي كه در اينجا به عنوان مناقشهي در جواب سوم ايشان به ذهن ميرسد، اين است كه ايشان فرمودند اگر بپذيريم روايات ناهيهي از تفسير به رأي قرآن شامل موردي كه لفظي يا آيهاي بر ظاهرش حمل شود نيز ميشود، مقتضاي جمع بين اين طايفه از روايات و طوايف ديگر که ميگويند عمل به قرآن اشکال ندارد و جايز است، اين ميشود که بگوئيم اين مورد که لفظ بر ظاهرش حمل شود، از اين دسته روايات خارج است.به عبارت ساده تر، مرحوم آخوند فرمودند بين اينها نسبت عموم و خصوص مطلق است؛ روايات تفسير به رأي اطلاق و عموميت دارد، و اين روايات مخصص آن است. اما آنچه كه به عنوان مناقشه به ذهن ميرسد، اين است كه اصلاً روايات تفسير به رأي قابليت تخصيص ندارد،و لسانش آبي از تخصيص است. « من فسّر القرآن برأيه... » ظهور در اين دارد كه هر چيزي كه عنوان تفسير به رأي دارد، به هيچ وجهي مورد پذيرش شارع نيست. بنابراين، بايد همان جواب اول يا جواب دوم را مطرح كنيم و بگوييم حمل لفظ بر ظاهر اولاً تفسير نيست، چون تفسير كشف القناع است و ظاهر پوشيده نيست تا كشف القناعي بخواهيم داشته باشيم؛ و ثانياً اگر هم تفسير باشد، عنوان تفسير به رأي را ندارد.
کلام مرحوم شهيد صدر
بعد از بررسي كلام مرحوم آخوند، نوبت به کلام مرحوم شهيد صدر ميرسد که كلام نسبتاً مفصلي هست. ايشان در صفحه 228 به بعد از جزء دوم من القسم الثاني کتاب مباحث الاصول فرمودهاند: ما وقتي اين روايات را ملاحظه ميكنيم، معلوم ميشود که اين روايات، سه طايفه است؛ طايفه اولي رواياتي است که بر حسب ظاهر دلالت دارد بر اين كه اصلاً غير از ائمه معصومين(ع) كس ديگري نميتواند قرآن را بفهمد؛ طايفه دوم رواياتي است كه دلالت ميکند انسان در استنباط از قرآن، مستقلاً نميتواند عمل كند و بايد به ائمه معصومين(ع) رجوع شود که به عنوان احد الثقلين در فهم حكم خدا و دين خدا هستند. پس، طايفه دوم نميگويد ديگران هيچ چيزي از قرآن نميفهمند؛ و طايفه سوم هم رواياتي است كه دلالت بر نهي از تفسير به رأي دارد.در مورد طايفه اول، ايشان ميفرمايند: رواياتي هستند كه در كتاب القضاء در ابواب صفات القاضي، باب 13 از کتاب وسائل الشيعه ذکر شدهاند و ايشان به هفت حديث اشاره كردهاند؛ حديث 25، 74، 73، 69، 64، 41، 38؛ ايشان ميفرمايند اين هفت حديثي كه ما بيان كرديم ظهور اوليشان در اين است كه هيچ گروه و شخصي صلاحيت فهم قرآن را ندارد مگر ائمه معصومين(ع). مثلاً در حديث 25 زيد شحام نقل ميكند که: «قال: دخل قتادة بن دعامة علي أبيجعفر(عليه السلام) فقال: يا قتادة أنت فقيه أهل البصرة ؟ فقال: هكذا يزعمون، فقال أبوجعفر (عليه السلام): بلغني أنك تفسر القرآن؟ فقال له قتادة: نعم، فقال له أبوجعفر (عليه السلام): فان كنت تفسره بعلم فأنت أنت وأنا أسألك ـ إلي أن قال أبوجعفر (عليه السلام): ـ ويحك يا قتادة! إن كنت إنما فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و أهلكت، و إن كنت قد فسرته من الرجال، فقد هلكت وأهلكت، ويحك يا قتادة! إنما يعرف القرآن من خوطب به ».
اين روايتي است که در آن، تعبير معروف «إنّما يعرف القرآن من خوطب به» ذکر شده است. ويا در حديث 38 كه آنجا هم يك حديث مفصلي است از معلي بن خنيس آمده است: ــــ « أحمد بن محمد بن خالد البرقي في(المحاسن) عن الحسن بن علي بن فضال، عن ثعلبة بن ميمون، عمن حدثه، عن المعلي بن خنيس، قال: قال أبوعبدالله (عليه السلام) في رسالة: فأما ما سألت عن القرآن، فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة، لأن القرآن ليس علي ما ذكرت وكل ما سمعت فمعناه (علي) غير ما ذهبت إليه، وإنما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم، ولقوم يتلونه حق تلاوته، وهم الذين يؤمنون به ويعرفونه، وأما غيرهم فما أشد إشكاله عليهم، وأبعده من مذاهب قلوبهم، ولذلك قال رسول الله (صلي الله عليه وآله): (إنه) ليس شئ أبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن، وفي ذلك تحير الخلائق أجمعون إلا من شاء الله، وإنما أراد الله بتعميته في ذلك أن ينتهوا إلي بابه وصراطه، وأن يعبدوه، وينتهوا في قوله إلي طاعة القوام بكتابه، والناطقين عن أمره، وأن يستنبطوا ما احتاجوا إليه من ذلك عنهم، لا عن أنفسهم، ثم قال: (ولو ردوه إلي الرسول وإلي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم) فأما عن غيرهم فليس يعلم ذلك أبدا، ولا يوجد، وقد علمت أنه لا يستقيم أن يكون الخلق كلهم ولاة الأمر، لأنهم لا يجدون من يأتمرون عليه ومن يبلغونه أمر الله ونهيه، فجعل الله الولاة خواص ليقتدى بهم، فافهم ذلك إن شاء الله وإياك وإياك وتلاوة القرآن برأيك، فان الناس غير مشتركين في علمه، كاشتراكهم فيما سواه من الأمور، ولا قادرين على تأويله، إلا من حده وبابه الذي جعله الله له فافهم إن شاء الله، واطلب الأمر من مكانه تجده إن شاء الله» ــــــ در اين روايت امام(ع) تعبير خيلي مهمي را بيان ميفرمايند که پيامبر(ص) فرمود: « ليس شئ أبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن »؛ مسئله تفسير قرآن خيلي مهم و خيلي مشكل است و در همين تفسير قرآن است كه همه خلائق متحير شدند مگر كسي كه خداوند اراده كرده است. خلاصه روايت ظهور در اين دارد كه فهم قرآن براي اشخاص معيني هست و بايد از بابش وارد شد. حضرت در اين روايت سه مرتبه نسبت به معلي بن خنيس «فافهم» دارد و اين تأکيد براي همين معناست که تنها راه فهم قرآن از طريق ائمه معصومين(ع) است.
باز در حديث 41 ـ كه من سندش را براي اختصار نميخوانم ـ امام باقر(ع) به جابر بن يزيد ميگويد: « عن جابر بن يزيد قال: سألت أبا جعفر(عليه السلام) عن شئ من التفسير فأجابني ثم سألته عنه ثانية فأجابني بجواب آخر فقلت: كنت أجبتني في هذه المسألة بجواب غير هذا، فقال: يا جابر! إن للقرآن بطنا [وللبطن بطنا] وله ظهر، وللظهر ظهر، يا جابر! وليس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، وإن الآية يكون أولها في شئ وآخرها في شئ، وهو كلام متصل متصرف على وجوه »؛ در اين روايت نيز امام باقر(ع) همان تعبير پيامبر(ص) را ذکر ميکند که «ليس شئ أبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن»، و ميتوان استفاده کرد مشكلترين چيزي كه فهمش بسيار دشوار و مشكل است، تفسير قرآن است.
اما نكتهاي كه در اينجا هست اين که در اصول، در بحث اين كه آيا سياق قرينيت دارد يا نه، گفتيم اگر سياق در جاهاي ديگر در كلام متكلمين و ... قرينيت هم داشته باشد، اما در قرآن سياق قرينيت ندارد؛ براي اينكه قرآن آيه قبلش در يك موردي است و آيه بعد در مورد ديگري است، و آيه وسط هم ممکن است در مورد سومي باشد.
حال، در اينجا امام باقر(ع) تصريح فرمودند که ميفرمايند « وإن الآية يكون أولها في شئ وآخرها في شئ، وهو كلام متصل متصرف على وجوه »، يک آيه قرآن ابتداي آن در موضوعي است و انتهايش در موضوع ديگري آمده است و در حالي که کلام متصل است، اما احتمالات متعددي در آن داده ميشود. در حديث 61 اين باب نيز آمده است: « وعنه (عليه السلام) في قوله: (ولو ردوه إلى الرسول وإلى اولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم) قال: هم الأئمة المعصومون (عليهم السلام) ». «الذين يستنبطون» ذکر شده در اين آيه را به ائمه معصومين(ع) تفسير کردهاند. و باز در حديث 69 دارد: « و عن عبد الرحمن بن الحجاج قال: سمعت أباعبدالله (عليه السلام) يقول: ليس شئ أبعد من عقول الرجال عن القرآن ». که در حديث 73 و 74 نيز اين تعبير وجود دارد.
مرحوم آقاي صدر(رض) ـ که فقط ايشان متذکر و متعرض اين مطلب شده است ـ ميفرمايند: اين روايات از نظر دلالت تام است، منتها تمام آنها از نظر سند ضعيف است و تام نيستند. ــ توجه داشته باشيد که بحث اصلي از دست نرود و گم نشود ـ مرحوم آخوند و اصوليين، اولين و مهمترين دليل براي حجيت ظواهر مطلقا ـ چه ظواهر قرآن و چه ظواهر كلمات ديگران ـ را ميگفتند بناي عقلاست؛ و بناي عقلا ميگويد خداوند تبارك و تعالي هم اگر كلامش ظهور در معنايي دارد، حجيت دارد.
حال، اگر روايتي بخواهد در مقابل اين بناي عقلا بايستد و آن را بهم بزند، بايد روايت تام السندي باشد؛ و چون اين روايات از نظر سند تام نيستند، نتيجتاً ما شك ميكنيم که آيا صلاحيت ردع را دارند يا نه، عدم رادعيت را استصحاب ميكنيم. لذا، ايشان تقريباً اينجا مسئله را تمام ميكنند و ميفرمايند: اين روايات از نظر صناعت استدلالي، صلاحيت رادعيت را ندارند. منتها بعد ميفرمايند: در اينجا دو نكته ديگر وجود دارد که اگر آنها را به اين مطلب ضميمه كنيد، به اين نتيجه ميرسيد كه يا اين روايات مجعول هستند و يا بايد معناي ديگري براي آنها ذکر کرد.
اما آن دو نکته؛
نكته اول اين است كه اگر خصوصيات و حالات روات مذکور در اسناد اين روايات را مورد مطالعه و بررسي قرار دهيد، ميبينيد که يك جهت مشتركي بين اينها وجود دارد كه بين آن جهت مشترك و متني اين روايات، يك سنخيتي وجود دارد.
ميفرمايند: رواتي كه در سند اين روايات قرار گرفته اند، افرادي بودند كه ميخواستند دين و فهم دين را منحصر به خودشان كنند و مردم را از ظواهر دين دور كنند، حتي ميخواستند مردم را به يك امور باطني تشويق كنند تا خيلي كاري به ظواهر دين نداشته باشند.
سپس ايشان دو نفر را نام ميبرند، يکي سعد بن طريف كه در سند حديث 64 قرار دارد و شخصي است که آيه شريفه 45 سوره عنکبوت « اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ » را ميگويد: « الفحشاء رجل و المنكر رجل آخر وإن الصلاة تتكلّم » که آيه را به يك امر بسيار مخالف با ظاهر تفسير کرده است و يا آيه 102 سوره صافات « فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ » را بعضي از اين روات، ابراهيم را به عقل، و اسماعيل را هم به نفس تفسير كردهاند؛ گفتهاند عقل انسان بايد نفسش را ذبح كند.
اينها چيزهايي است كه اصلاً هيچ ارتباطي به آيه ندارد و مردم را ميخواهند در يكسري امور باطنيه ببرند. مرحوم نجاشي نيز در رجال در مورد «سعد بن طريف» مينويسد: «يعرف وينکر» يعني اين شخص مردود است و ديگر رجاليها نيز او را تضعيف ميکنند. اين راجع به سعد بن طريف.
نظری ثبت نشده است .