موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 5
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۱۰/۱۳
شماره جلسه : ۵۷
-
عرض كرديم كه اين بياني كه مرحوم محقق اصفهاني اعلي الله مقامه الشريف دارند كه اگر ديديم يك دليلي در يك موردي به آن عمل نشده، اين موجب وهن دليل است
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
اشکال سوم مرحوم خویی به جریان لاضرر در بدل حیلوله
بحث رسيد به اشكالاتي كه مرحوم آقاي خوئي(قدس سره) به جريان لاضرر در مسئلهي بدل حيلوله دارند. دو اشكال را بيان كرديم و هر دو را جواب داديم. اما اشكال سوم ايشان این است كه در اينجا اگر بخواهيم بگوئيم براي بدل حيلوله به لاضرر تمسّك كنيم براي اينكه مالك گرفتار ضرر نشود، اين يك ضرري در مقابل به خود غاصب وارد ميشود. اگر غاصب را ملزم به دادن بدل حيلوله كنيم، گرچه اين دفع ضرر از مالك است اما خودش حدوث ضرر بر غاصب است و اين به معناي تعارض ضررين است، يعني ضرر مالك با ضرر غاصب با يكديگر تعارض ميكنند و اگر تعارض كردند «إذا تعارضا تساقطا». در فرضي كه تعارض كنند تساقط ميكنند، لذا اشكال سوم این است كه اين جريان لاضرر مبتلاي به تعارض دائمي است، در اين مسئله بدل حيلوله و با وجود تعارض، تعارضا تساقطا، لذا نميشود به لاضرر تمسّك كرد. حالا اگر كسي بگويد اين غاصب خودش اقدام بر اين ضرر كرده، غاصب اول آمده عين مال را برداشته و اين عين مال را وقتي غصب كرده حالا هم بايد خودش متحمّل ضررهايش بشود، خودش مُقدم بر ضرر بوده، خودش اقدام بر ضرر كرده، ايشان در جواب فرمودند غاصب اقدام بر ضمان العين كرده، غاصب اقدام كرده بر اينكه نسبت به عين ضامن باشد، اما ديگر نسبت به بدل حيلوله اقدام نكرده، اگر ما بخواهيم مسئله اقدام بر ضرر را مطرح كنيم غاصب نسبت به خود عين فقط اقدام كرده، اما نسبت به بدل حيلوله اقدامي نكرده، اين خلاصهي اشكال مرحوم آقاي خوئي است.
در جواب اشكال عرض ميكنيم كه اولاً اگر ما بخواهيم در لاضرر اين چنين مطرح كنيم، حـتّي در مورد خود آن روايت سمره هم مسئله اينطوري بوده براي اينكه صاحب آن خانه مستلزم گرفتار ضرر نشود، پيامبر فرمودند كه اين درخت را بكَن و بيرون بيندازد، كَندن درخت و بيرون انداختن مستلزم ضرر بر سمره بوده، چطور ميشود كه ما بگوئيم پيامبر و اسلام فكر ضرر يك طرف را كرده براي اينكه طرف ديگر گرفتار ضرر نشود ديگري گرفتار ضرر شود. لذا اصلاً بايد بگوئيم در قاعده لاضرر اين شرط كه اگر در يك جايي جاري شود بايد مستلزم ضرر بر ديگري نباشد! اينهايي كه اين شرط را مطرح ميكنند ميگويند لاضرر امتناني است، وقتي امتناني شد بايد مستلزم ضرر بر ديگري نباشد، اگر ما با قاعدهي لاضرر بخواهيم يك ضرري را از كسي دفع كنيم، اما دفع اين ضرر از اين طريقي كه يك ضرري بر ديگري وارد شود، اين مخالف با امتنان است. امتنان اقتضا ميكند كه ضرر بر ديگري نباشد. اين بيان در جايي است كه ما اين قاعده و ضرر و امتنان را نسبت به اشخاص در نظر بگيريم. اما اگر آمديم مسئله امتنان را بالنسبة إلي النوع در نظر گرفتيم، بگوئيم در نوع اين موارد كه مال مالك متعذر الوصول است، امتنان اين چنين است كه بايد يك فكري بشود، يك بدلي در اختيار مالك قرار داده شود. حالا اين ممكن است ضرر بر اين غاصب باشد شخصاً، ممكن است ضرر هم نباشد، يك غاصبي باشد كه خيلي پولدار است، اصلاً ضرري بر او نباشد، اينها ملاك نيست. ملاك این است كه من جهة النوع اين امتنان باشد.
ما در سال گذشته بحث خطابات قانونيّه را مطرح كرديم كه از نظريههاي بسيار عميق و مهمي است كه امام(رضوان الله تعالي عليه) دارند، ولي ما در آخر نتوانستيم نظريهي امام را بپذيريم، اما اين را با امام(رضوان الله تعالي عليه) موافقيم، يعني وقتي كه ميگوئيم يك قاعدهاي براي تسهيل است، يك قاعدهاي براي امتنان است؛ اين تسهيل و امتنان را بالنسبة إلي النوع بايد در نظر بگيريم، يعني الآن ميگوئيم صد تا مالك، صد تا غاصب، در نوع اين موارد اگر بدل حيلوله داده نشود ضرر است، امتنان بر اين نوع این است كه شارع يك فكري كند و به جاي اين مال يك بدل حيلولهاي را در نظر بگيرد، ولو براي شخص اين غاصب ضرر داشته باشد، اين دخالت ندارد، امتنان بايد نوعي باشد.
البته می توانیم اينطور بگوئيم که بايد آنچه كه به لحاظ اولي هست ملاحظه شود، الآن ملاحظه اولي را بايد نسبت به چه كسي داشته باشد؟ نسبت به مالك. اين يك حرفي است كه ميشود در بحث لاضرر هم بعداً مطرح كنيم، بگوئيم كما اينكه در ساير موارد شارع بايد ملاحظهي اولي را بكند، يعني آنكه اولاً و بالذات مقصود هست بايد او را ملاحظه كند و اگر اين را بگويئم در قضيه سمره هم حل ميشود ديگر نياز به امتنان و امتنان نوعي هم نيست، ميگوئيم شارع بايد ملاحظه اولي را كند، ملاحظه اولي این است كه لاضرر ميگويد بايد به اين بدل حيلوله داده شود، حالا ولو مستلزم اين باشد كه به ديگري ضرر هم وارد شود. البته اين اشكال سوم مرحوم آقاي خوئي را بعضي از اساتيد بزرگوار ما هم در بحث معاملاتشان همين اشكال آقاي خوئي را قبول كردند كه اين مبتلا به تعارض است، جواب این است كه اگر مبتلا به تعارض است همه جا مبتلا به تعارض است پس جايي براي قاعده لاضرر باقي نميماند. شما در باب خيارات مثل خيار غبن، لاضرر ميگويد آن كسي كه مغبون شده اگر خيار فسخ معامله را نداشته باشد به او ضرر وارد ميشود، پس لاضرر براي او خيار ميآورد و بعد ضرر بر ديگري وارد ميشود، عقد را كه به هم ميزند ديگري ضرر ميبيند، همه جا همينطور است و ديگر براي لاضرر موردي باقي نميماند، اگر ما بخواهيم اين مشي مرحوم آقاي خوئي را در لاضرر طي كنيم كه البته قبل از آقاي خوئي هم بعضي اين را فرمودند؛ اگر اين مشي را بخواهيم طي كنيم سؤال این است كه ديگر چه موردي براي لاضرر باقي ميماند.
نتیجه گیری
تا اينجا نتيجه اين شد كه اين اشكالات مرحوم آقاي خوئي را ما جواب داديم و آنچه را كه مرحوم اصفهاني هم بيان كرده بودند جواب داديم، كلماتي كه از امام(رضوان الله تعالي عليه) در اين بحث مطرح شد را هم ذكر كرديم، اشكالش همان اشكالي بود كه در كلام مرحوم ايرواني بود كه بيان كرديم. اين اشكالاتي هم كه مرحوم آقاي خوئي بيان كردند را هم ذكر كرديم و جواب داديم. يك اشكال كلّي ديگر وجود دارد كه مبنايي است كه ميگويد لاضرر فقط نافي است ولي مثبت نيست! اين غير از این است كه شامل احكام وجودي و عدمي باشد، ميگويند لاضرر نميآيد براي ما يك حكمي را در جايي اثبات كند مثل لزوم بدل حيلوله كه يك حكم است، لاضرر فقط ميآيد يك حكم ثابت مقرّر شرعي را نفي ميكند، نظير اين حرف را در لاحرج هم ميزنند كه لاحرج نافي است اما مثبت نيست، اين حرف هم حرف مبنايي است، ما در جاي خودش ثابت كرديم كه هم لاضرر و هم لاحرج، هم نافياند و هم مثبت. و مواردي كه فقها به لاحرج تمسّك كردند براي اثبات يك حكم شرعي، آن موارد را هم ذكر كرديم.
به نظر ما ولو قاعدهي سلطنت و علي اليد و ... نتوانستند دليل باشند براي بدل حيلوله اما از قاعده لاضرر ما ميتوانيم استفاده كنيم و بگوئيم بدل حيلوله براي مالك ثابت است، اين خلاصه استدلال به لاضرر. چند دليل ديگر براي بدل حيلوله هست كه شنبه عرض ميكنيم.
***
يك روايتي را مربوط به لسان و زبان عرض كنيم تا همه از اين روايت بهرهمند شويم؛
سكوني از امام صادق نقل ميكند، جلد 18 وسائل الشيعه صفحه 10؛ امام صادق(ع) فرموده است كه پيامبر(ص) فرمود «يعذّب الله اللسان بعذابٍ لا يعذّب به شيئاً من الجوارح» عذاب لسان يك عذاب خاصّي است عذابي كه خداي تبارك و تعالي در قيامت براي لسان در نظر گرفته با تمام عذابهايي كه براي تمام جوارح بدن هست فرق ميكند و اين سبب ميشود كه ما يك مقدار توجه بيشتري كنيم و لسان خودمان را كنترل كنيم، تا ميتوانيم صحبت نكنيم! تا ميتوانيم سكوت را به عنوان يك عادت براي خودمان قرار بدهيم كه البته خيلي مشكل است و اين نياز به تمرين و رياضت دارد. انسان جايي كه بتواند يك حرفي را بزند اما خودش را كنترل كند و اين حرف را نزند، زبانش را ببندد، دهانش را ببندد و صحبت نكند، آن وقت در دنبالهي روايت «فيقول» يعني خود همين لسان در روز قيامت «أي رب عذبتني بعذاب لم تعذب به شيئا» من را عذابي ميكني كه «لم تعذّب به شيئا» هيچ چيز ديگري را اين گونه عذاب نكردي، چرا؟ يعني زبان به اعتراض در ميآيد، بايد واقعاً پناه به خدا برد، حالا عذابهاي ديگري كه هست، خود عذاب اخروي را ما درست نميتوانيم درك كنيم، حالا اين عذاب لسان خيلي شديدتر است، معلوم ميشود اينقدر اختلاف وجود دارد كه قابل فرق است، قابل ميز است، اين عذابي كه لسان دارد بقيه جوارح ندارند؛ «فيقال له» وقتي كه لسان اين اعتراض را در روز قيامت ميكند جواب داده ميشود «خرجت عنك كلمةٌ» از تو يك كلمه، نميگويد يك يا ده ساعت حرف زدن «فبلغت مشارق الأرض و مغاربها» اين كلمه به مشرق و مغرب زمين رسيده «فسفك بها الدم الحرام» يك خون حرام و يك دمي كه محترم بوده با آن ريخته شده و يك مال حرام با آن اخذ شد و يك فرج حرام هتك شد، يعني گاهي يك كلمه از همين دهان كه بيرون ميآيد اين قابليّت را دارد كه به مشرق و مغرب زمين برسد و موجب خونريزي و از بين بردن اموال شود، موجب از بين بردن نواميس مردم شود. به لسان ميگويند اين كلمه از تو خارج شده و اين آثار را داشته و بعد خدا ميفرمايد «وعزّتي» قسم به عزّت خودم «لأعذبنك بعذاب لا أعذب به شيئاً من جوارحك» آنچه كه الآن انسان ميگويد، مخصوصاً الآن كه اين وسائل ارتباط جمعي و رسانهها خيلي فراوان است و انسان يك كلمه كه امروز ميگويد يك ساعت بعد در كل دنيا اين كلمه هست، هر كسي بخواهد اين كلمه را گوش ميكند! با يك كلمه بيائيم حلالي را حرام كنيم، حرامي را حلال كنيم! همين نتايج را دارد. اگر انسان با يك كلمه يك حلالي را حرام كند يك مال محترمي را با يك كلمه بگويد و شهادت بدهد كه اين مال از احترام خارج شود، يا خوني خدايي نكرده ريخته شود، بايد خيلي مراقبت كنيم. زبان خودمان را بايد خيلي كنترل كنيم.
باز در يك روايتي پيامبر(ص) ميفرمايد: «من حفظ لسانه فكأنّما عمل بالقرآن» خيلي تعبير عجيبي است! كسي كه لسان خود را حفظ كند گويا به قرآن عمل كرده، يعني به تمام قرآن عمل كرده و جزء متقين، صالحين و ابرار شده، اين ديگر غيبت نميكند، تهمت نميزند، دروغ نميگويد، ظلم نميكند، وسيله بسياري از گناهان كبيره زبان انسان است. «من حفظ لسانه فكأنما عمل بالقرآن».
«السمت أرفع العباده» سكوت بالاترين عبادتهاست. ما در حالات علماي بزرگ اين را داشتيم و ما هم علماي بزرگي را ديديم، گاهي اوقات در يك مجلس يكي دو ساعت، تا كسي از آنها سوال نميكرد اينها حرفي نميزدند. حالا ما تا يك جا ميرويم دو نفر را ميبينيم از اظهار فضل و نفي ديگران و تخريب ديگران و هتك ديگران و خدايي نكرده گاهي اوقات به هتك نظام اسلامي و اشكال بر نظام اسلامي، كه حالا من نميگويم نبايد اشكال باشد، يك وقت آدم يك جايي اين انتقاد را ميكند به موقع و مؤثر، آن لازم است و به عنوان امر به معروف و نهي از منكر واجب ميشود، ولي جايي كه ميبيند هيچ اثري ندارد، يا انتقاد از يك عالم، انتقاد از يك مسئول، انتقاد از يك شخص، ما خيلي بيپرواييم در حرف زدن. زمانه ما هم متأسفانه اين چنين شده، بيپروايي خيلي فراوان شده، بياخلاقي خيلي فراوان شده، هر كسي تريبوني دارد به مقتضاي ذهن خودش و غرور خودش شروع ميكند هر صحبتي را مطرح ميكند. ما ياد اين روايت بيافتيم، اين روايت را توجه داشته باشيم كه اين «لا يعذّب» خدا ميفرمايد من براي زبان يك عذابي قرار دادم كه بر هيچ يك از اعضاي بدن اين عذاب را قرار ندادم، انسان ياد همين روايت كه بيفتد دائماً بايد به فكر فرو برود.
حالا يك كسي يك عيبي دارد، انسان در صدد افشاي آن عيب برميآيد، چه كار خطرناكي؟ چه كار اشتباهي؟ انسان خودش مگر عيب ندارد؟ اگر واقعاً يك انساني انصاف داشته باشد ببيند كه خودش چقدر عيب دارد، چقدر نقص دارد، انسان بايد يك فكري به حال گرفتاريهاي خودش كند، چكار داري كه ديگري اين عيب را دارد؟ اگر هنر داريم عيب خودمان را بشناسيم، براي علاج عيب خودمان يك فكر و كاري كنيم، چقدر از عمر انسان مگر باقي مانده؟ اينقدر زمانه زود ميگذرد كه انسان هر روز احساس ميكند به پايان خط رسيده، هر آن احساس ميكند. يك مقدار به خودمان و زبان خودمان توجه كنيم، از همين حالا شروع كنيم ببينيم در شبانهروز چقدر ميتوانيم سكوت كنيم، در منزل، بيرون، در جلسات؛ بنشينيم بررسي كنيم كه ببينيم امروز چقدر حرف حسابي زدم؟ چقدر از اين زبان كار كشيدم؟
«من أراد ان يسلم فاليحفظ لسانه» اگر كسي ميخواهد سالم باشد لسانش را حفظ كند. اين لسان راه براي تطهير قلب است و راه براي آلودگي قلب است، انسان يك حرفي كه ميزند؛ تا غيبت ميكند قلبش آلوده ميشود، تا يك حرفي عليه ديگري ميزند بلا فاصله قلبش مكدّر ميشود، هر چه اين لسان متوقّف باشد قلب مزيّنتر و مطهّرتر و پاكتر باقي ميماند.
بنابراين از جهاتي كه ـ ما طلبهها مخصوصاً ـ خيلي بايد به آن توجه داشته باشيم مسئلهي لسان است. من يادم ميآيد مرحوم والد ما(رضوان الله عليه) در مباحثي كه در روزهاي چهارشنبه مقيّد بودند يك حديث اخلاقي را بخوانند و خودشان هم به اساتيد حوزه مكرر ميفرمودند، از قول امام ميفرمودند كه امام خيلي تأكيد دارند اساتيد يك حديث اخلاقي بخوانند و نسبت به مسائل اخلاقي طلبهها توجه داشته باشند. ايشان راجع به لسان يك روز طوري صحبت كردند كه انسان به اين مرز ميرسيد كه نذر كند ديگر صحبت نكند! الا در موارد ضروري. يعني اگر واقعاً ما به اين حد برسيم، خودمان را ملزم كنيم، حالا نميگويم نذر كنيم، خودمان را ملزم كنيم فقط در موارد ضروري حرف بزنيم، در غير موارد ضروري صحبت نكنيم، زبانمان را نگه داريم، اين كلمهاي كه وقتي لسان اعتراض ميكند خدايا چرا اين عذاب را براي من قرار دادي كه بقيه اعضا و جوارح اين عذاب را ندارند؟ «خرجت عنك كلمةٌ فبلغت مشارق الأرض و مغاربها» يك معناي ديگرش این است كه گاهي اوقات اين كلمه آلودگي و بوی بدش به مشارق و مغارب أرض ميرسد. حالا معنايش آن معناي ظاهري اولي نيست كه ما كرديم، بگوئيم اگر يك كلمهاي به همه عالم رسيد، گاهي يك كلمه اينقدر آلوده و بد هست كه بويش به مشارق و مغارب ميرسد. اين را اگر انسان توجه داشته باشد خيلي مراقبت ميكند بر حرف زدنش. ان شاء الله خداوند عنايت كند كه بتوانيم زبان خودمان را فقط براي عبادتش و موارد ضروري استفاده كنيم.
نظری ثبت نشده است .