درس بعد

دروس بیع

درس قبل

دروس بیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 5


تاریخ جلسه : ۱۳۹۱/۲/۲۰


شماره جلسه : ۱۱۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • آيا اطلاق ادله‌اي كه دلالت بر بطلان بيع صبي دارد به اين اشياء يسيره و حقيره تقييد خورده است يا خير؟ مرحوم فيض كاشاني اين نظر را داده كه در اشياء يسيره صحيح است

  • دفاع مرحوم امام خمینی از استدلال به قاعده لاحرج

دیگر جلسات


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


خلاصه بحث گذشته
بحث در این است كه آيا معاملات صبي در اشياء يسيره و حقيره صحيح است يا نه؟ به عبارت ديگر آيا اطلاق ادله‌اي كه دلالت بر بطلان بيع صبي دارد به اين اشياء يسيره و حقيره تقييد خورده است يا خير؟ مرحوم فيض كاشاني اين نظر را داده كه در اشياء يسيره صحيح است و عرض كردم خود آقايان هم تتبع كنيد اين مقداري كه ما به آن رسيديم این است كه قبل از فيض اين فتوا در فقه اماميّه نبوده، در ميان حنبلي‌ها كه عبارتشان را ديروز خوانديم حنابله‌ فرق بين شيء يسيره و غير يسيره گذاشتند، اما كسي از فقها تا زمان مرحوم فيض بر طبق آن فتوا نداده بوده و ظاهراً از زمان فيض به بعد طبق آن فتوا داده شده است. مرحوم فيض اين نظر را دارد، مرحوم تستري صاحب كتاب مقابس الأنوار همين نظريه فيض را پذيرفته است. بحث در اين بود كه ببينيم دليل چيست؟ عرض كرديم كه اولين دليل تمسّك به قاعده لاحرج است، توضيح داديم اشكالاتش را هم بيان كرديم.

دفاع مرحوم امام خمینی از استدلال به قاعده لاحرج [1] 
دو نكته از امام(رضوان الله عليه) در مورد دلیل اول را بايد بيان كنيم، چون واقعاً امام نكات دقيقي در فقه دارد كه من مكرر گفتم و بايد حقّ فقهي و علمي امام روشن شود و محفوظ بماند؛

اولاً غیر از آن دو تفسيري كه شيخ انصاري براي حرج در كلام مرحوم فيض كرد، امام(رضوان الله عليه) تفسير سومي را براي كلام فيض مطرح كردند و آن تفسير سوم اين است كه در همين جلد دوم از كتاب البيع صفحه 46 مي‌فرمايند «و لعله أراد بلزوم الحرج أنّ التعارف الكذايي يوجب إختلاط جميع اموال أهل السوق و غيرهم بالحرام اختلاط الكثير بالكثير» امام(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند مرحوم فيض لعلّ مرادش از حرج اين باشد كه بالأخره در بازار امروز بچه‌ها اين معاملات در اشياء حقيره را انجام مي‌دهند و متعارف اين است كه اموال اهل سوق با اموال اين معاملات بچه‌ها اختلاط دارد.

اختلاطش هم مثل شبهه‌ي كثير في الكثير است كه در علم اجمالي در بحث شبهه‌ي محصوره و غيرمحصوره يك بحث مهمي است كه آيا علم اجمالي كه منجّزيت دارد، ما علم اجمالي داريم يكي از اين پنج ظرف نجس است، اگر در موردي علم اجمالي از قبيل شبهه‌ي كثير في الكثير باشد، آيا علم اجمالي منجّزيت دارد يا نه؟ مشهور مي‌گويند اگر از قبيل كثير في الكثير باشد منجّزيت ندارد. مثال واقعي و روشن آن اينكه الآن فصل گيلاس كه برسد خيلي از اين گيلاس‌ها ـ به قول كشاورزها مستأجر دارد ـ كرم دارد و خوردن آن حرام است، در يك درخت گيلاس در هزار تا گيلاس لااقل دويست تا سيصد تاي آن كرم دارد كه اين مي‌شود شبهه كثير في الكثير، برخي قائلند در كثير في الكثير هم بايد اجتناب شود و برخي قائلند در كثير في الكثير اجتناب لازم نيست.

امام(رضوان الله عليه) مي‌فرمايند بالأخره بچه‌ها در بازار دارند اين معاملات را انجام مي‌دهند و اين متعارف است، اختلاط‌شان با بزرگترها از قبيل اختلاط كثير في الكثير است، حالا مي‌فرمايند لعلّ مراد فيض اين باشد، چون مسئله از باب كثير في الكثير است اگر بخواهيم بگوئيم بايد از اين معامله صبيان اجتناب شود اصلاً حرجي مي‌شود، يعني بايد معامله‌ي با كبار را هم كنار گذاشت براي اينكه اين اموالي كه دست كبار است يك مقدارش از معامله با صبيان است، مال آنها به اموال معاملات با اين صبيان مخلوط شده، پس اگر بخواهيم بگوئيم از معامله‌ي با صبيان بايد خودداري كرد با كبار آن هم بايد خودداري كنيم، چون كبار آن از قبيل شبهه‌ي كثير في الكثير است.

ثانیا مطلب دومي كه امام فرمودند در مورد اشكال مرحوم مامقاني است، ديروز گفتيم مرحوم مامقاني مي‌فرمايد به لاحرج نمي‌شود تمسّك كرد، چون لاحرج مثبت نيست و نافي است، ديروز دو جواب داديم؛ مرحوم امام در جواب مامقاني مي‌فرمايند ما با لاحرج نمي‌آئيم صحّت معاملات صبي مميز را اثبات كنيم، تا شما بگوئيد لاحرج مثبت نيست! امام مي‌فرمايند اصلاً از نظر اجتهادي اولين مرحله اين است، وقتي صبي مميز يك معامله‌اي را انجام داد، أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ او را مي‌گيرد، أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مي‌گيرد، ادله‌ي عامه مي‌گويد بيع الصبي صحيحٌ. در مرحله دوم با حديث رفع القلم یا عمد الصبي خطؤٌ، با اين روايات ما آمديم اين ادله‌ي عامه را تقييد زديم. در مرحله سوم لاحرج اين تقييد را منحصر مي‌كند به آنجايي كه معاملات خطيره باشد اما در معاملات يسيره ما ديگر به لاحرج تمسّك نمي‌كنيم، در معاملات يسيره براي صحّت بيع صبي به همان ادله‌ي عامه تمسّك مي‌كنيم. بعبارةٍ اُخري لاحرج مي‌آيد در مورد محقّرات مي‌گويد در آن مورد باطل نيست، لاحرج مي‌آيد محجور بودن صبي را در مورد محقّرات برمي‌دارد، مانع بودن صباوت را در محقّرات لاحرج برمي‌دارد، اما صحّتش را درست است ما با لاحرج نمي‌خواهيم اثبات كنيم ما با همان ادله‌ي عامه اثبات مي‌كنيم، اين هم يك جواب دقيق‌تري است كه امام(رضوان الله تعالي عليه) دادند و انصاف این است كه هر دو مطلب‌شان دقيق و محكم است كه لازم ديدم اينجا ذكر كنم.

تا اينجا دليل لاحرج تمام شد و به نظر ما دليل لاحرج تمام است و مرحوم فيض هم كه به آن استدلال كرده، استدلالش استدلال تامي است، اين اشكالاتي هم كه مطرح شد با اين جواب‌هايي كه ذكر شد قابل دفع است.

نکته اخلاقی
در هفته گذشته بحثي را با عنوان اخلاص بيان كرديم و عرض كرديم كه اين روايتي كه از وجود پيامبر(صلي الله عليه وآله) است. «من أخلص لله أربعين يوماً فجّر الله ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه » كسي كه چهل روز براي خدا اخلاص داشته باشد كه معنا كرديم اخلاص براي خدا يعني تمام امورش براي خدا باشد، يعني چهل روز سر سوزني هوا و هوس در او راه پيدا نكند، عملي، نگاهي، خوراكي، گفتاري، فكري را براي غير خدا و تبعيّـت از هوا و هوس خودش نكند! كه عرض كردم خيلي كار مشكلي است، انسان وقتي راه مي‌رود چقدر گاهي منتظر مي‌شود كه اول ديگري به او سلام كند، اگر هم منتظر نباشيم وقتي اول او سلام مي‌كند چرا بي‌اختيار خوشحال مي‌شويم؟ همه اينها هوا  و هوس است، ما چقدر گرفتار هوا و هوس هستيم كه خودمان خبر نداريم! در همين جزئيّات انسان ذره‌بين بگذارد مي‌بيند كه چقدر اعمالش مشمول به هوا و هوس است، همين كه من الآن يك نكته‌ي اخلاقي مي‌گويم و ميل دارم شما خوش‌تان بيايد و ميل دارم اين بحث را بپسنديد، ميل دارم اگر اين نوشته شد ديگران خواندند بگويند چه خوب گفته، اينها متأسفانه در درون آدم هست، همه اينها تبعيّت از هوا و هوس است، ولو حديث مي‌خوانم، اخلاق مي‌گويم، آيه مي‌خوانم، به حسب ظاهر داريم موعظه مي‌كنيم، كار براي خدا خيلي مشكل است، انسان براي خدا بگويد و آن لحظه‌اي كه ميگويد فکر کند كه آيا به نامه اعمالش مي‌رود يا نه؟ واقعاً‌يكي از راهكارهايي كه آدم بايد داشته باشد براي خودش همين است، هميشه نامه‌ي اعمالش را جلوي چشمش باز ببيند، ببيند اين كلمه‌اي كه گفت به آنجا رفت چطور شد؟ محو شد، خدا قبول كرد يا نه؟ اين دغدغه را آدم بايد براي خودش تمرين كند و زياد داشته باشد. خيلي كار مشكلي است.

اخلاص براي خدا در همه امور اين است كه آن وقت پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد اميرالمؤمنين فرمود «لضربة عليٍ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين [2] » يك ضربت، يعني اگر واقعاً كار انسان مخلصانه باشد اين چقدر بالا مي‌رود و چقدر ارزش دارد. اميرالمؤمنين يك ضربتي زد، انسان يك حرف بزند براي خدا، احتمال مي‌دهد وقتي اين حرف را مي‌زند آبرويش برود، احتمال مي‌دهد خيلي‌ها با او مخالفت كنند، احتمال مي‌دهد تهمت‌ها به او بزنند، اما اگر براي خدا بگويد، اين هم مشمول همان افضل من عبادة الثقلين مي‌شود، البته اگر بشود صغراي آن را انسان محقق كند و اين را انسان بتواند داشته باشد.

نكته‌ي مهم اين است كه اين فجّر الله ينابيع الحكمة من قبله علي لسانه، در كلمات يكي از اين بزرگان كه از دنيا رفته (خدا رحمتش كند) مي‌ديدم كه فرموده بود دو احتمال وجود دارد يكي اينكه قلب انسان مانند يك زميني است كه اگر انسان او را بشكافد به آب مي‌رسد، چاهي كه زده مي‌شود انسان داخل زمين مي‌رسد، به آب بسيار گوارا و زلالي مي‌رسد، اگر در قلب انسان اخلاص به وجود مي‌آيد خودش جوشش مي‌كند، خودش ابواب علم را براي انسان مي‌آورد و همينطور بيرون مي‌ريزد. يك احتمال اين است كه وقتي انسان اخلاص پيدا كرد و نوراني شد خدا به او افاضه مي‌كند، يعني «العلم نورٌ يقذفه الله  في قلب من يشاء‌ [3]» ديگر خدا او را قابل دريافت علم مي‌داند، ممكن است يك كسي سي تا چهل سال دنبال يك علمي باشد، از حقيقت آن علم بهره‌اي نداشته باشد و ممكن است كسي چند سال دنبال آن علم باشد و بسياري از حقايق آن علم را خدا نصيبش كرده باشد، در فقه همينطور است، در فلسفه همينطور است، در طب همينطور است، علم حقيقتش نوري است ولو اختلاف مراتب هم دارد، اما اين حقيقت نوري را خدا بايد به انسان بفهماند و در ظرف دل انسان قرار بدهد.

پس نتيجه اين مي‌شود كه ما حالا چه معناي اول باشد و چه معناي دوم، اين همه زحمت مي‌كشيم مطالعه مي‌كنيم، مي‌گوئيم مي‌نويسيم برای خدا است؟ اينكه مسلّم است بايد براي خدا درس بخوانيم، آيا الآن كه در حوزه به دنبال اين افتاديم كه مدرك بگيريم، اين من اخلص لله شامل‌مان مي شود؟! قطعاً نمي‌شود، يك وقت مي‌گوئيم حالا مدرك را به ما دادند دادند و اگر هم ندادند ما يك وظيفه‌اي داريم كه انجام مي‌دهيم، حالا مدرك هم دادند يك مزاياي دنيوي و اعتبارياتي دارد، ولي اگر يك كسي بگويد من براي مدرك درس مي‌خوانم اين مسلم براي خدا درس نمي‌خواند. جاي اين نيست كه انسان توجيه كند بگويد براي مدرك مي‌خواند و مي‌خواهد خدمت كند خدمت كردن متوقف بر مدرك نيست، اين همه علماي بزرگ بودند كتاب‌ها نوشتند تحقيقات داشتند، زحماتي كشيدند و هيچ كدام مدركي نداشتند، مدرك امروز وسيله‌اي شده يا براي اينكه انسان يك حقوق بيشتري بگيرد و يا يك اعتباري در جامعه پيدا كند، يك عنواني را يدك بکشد، چيز ديگري نيست، واقعاً بيائيم خودمان را خالص كنيم و از خدا هم بايد بخواهيم.

 خداوند متعال در آيه‌ 28 سوره مباركه حديد مي‌فرمايد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً» اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، تقوا داشته باشيد ايمان به پيامبر هم پيدا كنيد اگر شما تقوا داشته باشيد، خدا دو كفل از رحمت خودش نصيب شما مي‌كند. اينجا برخي از مفسرين درباره كفلين مي‌گويند ، كفل به دو معناست؛ 1) يكي به معناي آن نفعي كه نصيب انسان مي‌شود و يكي از نيازهاي انسان را برطرف مي‌كند، يعني نفعي كه واقعاً يك خلأيي را در انسان پر مي‌كند 2) و يكي هم از همان كفل روي حيوان گرفتند كه روي آن زين گذاشتند كه انسان روي آن بنشيند. ولي به عنوان نفع و بهره گرفتند، دو بهره از رحمت خدا به شما داده مي‌شود، يكي بهره‌ي دنيا و يكي آخرت. برخي اينطور گفتند كه كفلين «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» بعضي معناي ديگري دارند كه من در ذهنم مي‌آيد يك وقتي در يكي از بحث‌ها همين معنا را اختيار كرديم، اين كفلين تثنيه در مقابل جمع و مفرد نيست، خدا مي‌فرمايد اگر تقوا داشته باشيد همين طور رحمت پشت سر هم نصيب شما مي‌شود، اين خيلي عالي است. اين يعطكم كفلين، دو كفل در مقابل يكي و سه تا نيست! تثنيه‌اش اراده نشده، يعطكم كفلين من رحمته يعني رحمةً بعد رحمة، اين خيلي معناي خوبي دارد، ما واقعاً چرا اينها را از دست بدهيم، چرا بيائيم هوا و هوس را با امور خودمان مخلوط كنيم و خودمان را از اينها محروم كنيم، يعني واقعاً اگر انسان عقل هم داشته باشد، عقل مي‌گويد هوا و هوس را كنار بگذاريد، حالا اگر دين و شرع را هم آدم خدايي نكرده گوش نكند! عقل هم مي‌گويد تو اگر مي‌خواهي به يك نتايج خيلي بالاتر برسي اينها را كنار بگذار، انسان دنبال چيست؟ دنبال اين است كه يك چيزي به دست بياورد، يك چيزي كه برايش فايده و نفع داشته باشد، خيلي از اين مظاهر دنيا نفع كاذب دارد، خيال مي‌كنيم نفع دارد، اين هم از بيچارگي‌هاي ماست، اين هم هوا و هوس نمي‌گذارد بفهمد اين نفع نيست! هوا و هوس نمي‌گذارد بفهمد مقام نفع نيست اگر ضرر نباشد! هوا و هوس نمي‌گذارد انسان بفهمد پول نفع نيست اگر ضرر نداشته باشد، شهرت نفع نيست اگر ضرر نداشته باشد، يك مقدار بيائيم اين هوا و هوس‌ها را كنار بگذاريم.

از جزئيات و از داخل زندگي‌مان شروع كنيم، از امر و نهي‌هايي كه انسان در زندگي مي‌كند، برخوردهايي كه مي‌كند و توقعاتي كه دارد تا بيائيم به مراحل ديگرش، بگوئيم كجا محور را حبّ نفس‌مان قرار مي‌دهيم و كجا محور را حبّ خدا قرار می دهيم؟ «يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا»، اگر تقوا داشته باشيد خدا يك نور مخصوصي به شما مي‌دهد، آن آيه‌ي شريفه كه «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‌ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ» (حدید/ 12) ما بايد آن نور قيامت را از همين جا تحصيل كنيم، و تحصيلش به همين است كه اخلاص داشته باشيم، تقوا داشته باشيم، كارهايمان را ان شاء الله براي خدا قرار بدهيم، اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين تعبير را دارند و مي‌فرمايند «الإخلاص غاية الدين [4]» كه اين خودش معناي خيلي وسيعي دارد كه در ذهن شريف‌تان باشد كه ان شاء الله در جلسه آينده توضيح مي‌دهيم.

خدا اخلاص را نصيب همه ما بفرمايد و هوا و هوس را از همه‌ي ما دور بفرمايد.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

*******************************
[1] «و لعلّه(قدّس سرّه) أراد بلزوم الحرج أنّ التعارف الكذائيّ يوجب اختلاط جميع أموال أهل السوق و غيرهم بالحرام، اختلاط الكثير بالكثير، و معه يلزم الحرج؛ لعدم المفرّ من الحرام حتّى في المعاملة مع الكبار، بعد مخالطة الصغار معهم في المعاملات و الأخذ و الإعطاء. إلّا أن يقال باعتبار اليد حتّى مع هذا الاختلاط الكثير، و هو مشكل.
إن قلت: تصحيح المعاملة بدليل الحرج غير وجيه؛ لأنّ دليله ليس مشرّعاً و مثبتاً للحكم، بل رافع للحكم الحرجيّ. قلت: إنّ مقتضى الأدلّة العامّة صحّة معاملات الصبيّ المميّز؛ لصدق العناوين عليها قطعاً، و إنّما المانع عنها دليل حجر الصبيّ، و مع محكوميّته في مورد المحقّرات لدليل الحرج، تبقى الأدلّة المصحّحة على‌‌ حالها، فالاستناد في الصحّة إليها، لا إلى دليل الحرج، فلو ثبت الحرج فلا إشكال، إلّا أنّ الشأن فيه» کتاب البیع، ج 2، ص 46.
[2] اقبال الاعمال، ج 1، ص 467.
[3] مصباح الشریعة، ص 16.
[4] غرر الحکم و درر الکلم، ص 44، ح 777.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .