موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 5
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۱۲/۱۰
شماره جلسه : ۸۱
-
دیدگاه مرحوم امام خمینی در جمع بین روایات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
دیدگاه مرحوم امام خمینی در جمع بین روایات[1]
ملاحظه فرموديد كه چهار طائفه روايت وجود دارد، از طائفه اولي استفاده شد كه غايت براي يُتم بلوغ است، از طائفه دوم استفاده شد كه غايت براي يُتم رشد است و از طائفه سوم استفاده شد كه غايت براي يُتم يكي از اين دوتاست هر كدام مستقلاً، و از طائفه چهارم استفاده شد كه غايت براي يُتم هر دو است، هم بلوغ و هم رشد.
امام(رضوان الله عليه) ميفرمايند تكليف طائفه اولي و ثاني با اين دو طائفه ديگر روشن است براي اينكه اينجا مسئله مطلق و مقيّد در كار است و ما بايد مطلق را حمل بر مقيّد كنيم، به چه بيان؟ در طائفه اولي ميگويد وقتي صبي ـ حالا جاريه يا غلام ـ به بلوغ رسيد اين از يُتم خارج شده است. اين طائفه اولي اطلاق دارد، يعني اعم از اينكه اين صبي يا صبيّه به رشد برسند يا به رشد نرسند!
اين روايت طائفه سوم و چهارم ميگويند رشد هم لازم است و بايد به رشد هم برسند. به عبارت ديگر روايات طائفهي چهارم قرينه براي تقييد در طائفه اولي و ثانيه است. آن طائفه اولي كه فقط مسئله بلوغ را مقيّد كرده به رشد هم مقيّد ميكند، طائفه ثانيه كه فقط رشد را مطرح كرده به بلوغ هم مقيّد ميكند. پس تكليف طائفه اولي و ثانيه را روايات طائفه رابعه روشن ميكند. طائفه اولي و ثانيه عنوان مطلق را دارند، طائفه رابعه عنوان مقيّد را دارند، قانون حمل مطلق بر مقيّد در اينجا جريان پيدا ميكند.
مطلب ديگر این است كه تكليف بين طائفه چهارم و سوم را چطور حل كنيم؟ در حقيقت اينجا دو مشكله وجود دارد، يك مشكله بين طائفه اولي و ثانيه از يك طرف و طائفه رابعه. مشكلش حل شد، گفتيم آنها مطلق است و اين قيد براي او وارد ميشود. مشكلهي دوم این است كه تكليف بين ثالثه و رابعه را چطور حل كنيم؟
روايات طائفه ثالثه ميگويد اگر يكي از اين دو تا بود از يُتم خارج ميشود يا بلوغ يا رشد، طائفه رابعه ميگويد هر دو (هم بلوغ و هم رشد) بين اينها تنافي است، فرمودهاند ما يا بيائيم از اين راه وارد شويم بگوئيم اينها با هم تعارض ميكنند، طائفه ثالثه ظاهر است، طائفه رابعه نص است، از باب اينكه ظاهر را حمل بر نص و صريح كنيم باز طائفهي رابعه را قرينه قرار بدهيم براي طائفه ثالثه. طائفه ثالثه ظهور دارد در اينكه يكي از اينها كافي است، ولي نصّ در اين نيست، طائفهي رابعه نصّ در این است كه هر دو لازم است. پس ما بيائيم طائفه رابعه را قرينه قرار بدهيم براي تصرّف در طائفه ثالثه. يا اينكه بگوئيم دستمان اگر از جهت مرجّحات دلالي و داخلي كوتاه است، ميگوئيم اين طائفه ثالثه با قرآن مخالف است، البته بر این اساس که از «وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ»دو شرط استفاده كنيم، طائفه رابعه با قرآن موافق است، لذا روايات طائفه رابعه را مرحوم امام بر طائفه ثالثه مقدم ميكنند و بعد ميفرمايند ببينيد همان نتيجهاي را كه ما از آيه شريفه گرفتيم بلوغ و رشد هر دو معتبر است، در اين روايات تا اينجا به همين نتيجه رسيديم، اين خلاصهي فرمايش امام است.
نکته: روايتي كه ديروز از عيص بن القاسم نقل كرديم كه ميگويد «سألته عن اليتيمه متي يدفع إليها مالها» حضرت فرمود «إذا علمت أنّها لا تفسد و لا تضيّع فسألته إن كانت قد زوّجت فقال إذا زوجّت فقد إنقطع ملك الوصي عنها» اين روايت هم مال طائفه ثالثه است كه يكي از اين دو تا كافي است، يا بلوغ يا رشد، اما اين در صورتي است كه ما بخواهيم بگوئيم «إن كانت قد زوّجت» اين خودش كنايه از بلوغ است. لقائل أن يقول كه بگويد اصلاً تزويج يك امارهي عرفي بر رشد است، چون كسي كه تزويج ميكند، ازدواج ميكند، به حدّ رشد رسيده كه ازدواج ميكند، اين «قد زوّجت» مسلم مراد تزويج صغيره نيست! يعني به يك حدّي رسيده كه وليّ او، اطرافيان او تشخيص دادند اين صلاحيّت براي تزويج دارد، پس اصلاً اين دلالت بر بلوغ شرعي ندارد، ميخواهد بگويد خود تزويج يكي از امارات عرفي براي رشد است. در نتيجه اين روايت عيص بن القاسم را ميتوانيم اينطوري معنا كنيم و وقتي اينطوري معنا كرديم تعارض نمی ماند. روايت طائفه سوم همين يك روايت هم بيشتر نیست.
بررسی روایت دیگر
اينجا روايت ديگري داريم عرض ميكنم که اول همين باب است؛ محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن عيسي عن منصور كه مراد از اين منصور در اينجا منصور به حازم است، منصور را غالباً وقتي در سند روايات به صورت مطلق ميآورند منصور بن يونس است اما اينجا مراد منصور بن حازم است كه موثق است. «عن هشام عن ابي عبدالله(ع) قال إنقطاع يُتم اليتيم بالإحتلام و هو أشدّه حتّي إذا بلغ أشدّه» كه در يكي از آيات شريفه است، اينجا ميفرمايد احتلام همان رشد است، همان اشدّ است. و در ادامه ميفرمايد «و إن احتلم و لم يؤنس منه رشده و كان سفيهاً أو ضعيفاً فليمسك عنه وليّه ماله» يعني خود احتلام امارهي غالبيّهي بر رشد است، حالا اگر در يك جا ولي ديد محتلم شده اما اين قدرت نگهداري مال را ندارد، اينجا فليمسك عنه ماله. ما ميخواهيم اينطور بگوئيم كه در روايات خود تزويج و احتلام را امارهي بر رشد قرار دادهاند، حالا روي اين مطلب فكر بفرماييد، بقيه روايات را ببينيد كه آيا ميتوانيم اين رواياتي كه بلوغ شرعي را تصريح كرده، بگوئيم اين موضوعيّت ندارد، ميگويد وقتي اذا بلغ خمس عشر سنة يعني بلوغ شرعي را به عنوان امارهي بر رشد قرار بدهيم در نتيجه برسيم به مدعايمان، يا اينكه اينها دو شرط است كه روز يكشنبه بحث ميكنيم.
***
نکته اخلاقی
تاريخ وفات حضرت معصومه(س) روشن نيست. كتاب معتبري كه اين را معين كرده باشد در دسترس نيست، از برخي از كتبي كه در كتابخانه مسجد النبي در مدينه مقدس است نقل كردند كه يك چنين چيزي ذكر شده، يا در بعضي از جاهاي ديگر هم اشاراتي شده، علي ايّ حال از جهت تاريخي مسلم نيست ولي مرحوم والد ما(رضوان الله عليه) ميفرمودند ما تمام بركاتي كه در قم داريم از حضرت معصومه(سلام الله عليها)ست و بايد يك روز را به عنوان تكريم اين حضرت حوزه علميه تعطيل و تكريم كند.
روايتي كه امروز ميخواهم عرض كنم در كافي شريف جلد دوم صفحه 169 آمده[2]؛ معلي بن خنيس از امام صادق(عليه السلام) نقل ميكند، كه به امام عرض كرده «ما حقّ المسلم علي المسلم» حقّ يك مسلمان بر مسلمان چيست؟ «قال له سبع حقوق، واجبات، ما منهنّ حقٌ إلا و هو عليه واجبٌ إن ضيّع منها شيئاً خرج من ولاية الله و طاعته و لم يكن لله فيه من نصيبٍ» حضرت فرمود هفت حق واجب است كه اگر يكي از اينها را ضايع كند از ولايت خدا خارج شده «ولم يكن لله فيه من نصيبٍ» از خدا و نور الهي در اين انسان نصيبي وجود ندارد! «قلت له جعلت فداك و ما هي» البته در اين روايت دارد هفت تا، يك روايت ديگري كه آن هم به معلّي بن خنيس فرموده، امام فرموده هفتاد حق است و من هفتاد تا را نميگويم چون نميتوانيد عمل كنيد و هفت مورد را بيان ميكنم. اينجا هفت تا را بيان كردند و حضرت فرمودند «إني عليك شفيع أخاف ان تضيّع و لا تحفظ و تعلم و لا تعمل» من خوف اين دارم كه تو علم پيدا كني اما عمل نكني، ضايع كني، عرض كردم «لا قوة إلا بالله» توكل بر خدا شما بفرماييد و ما هم سعي ميكنيم عمل كنيم «قال أيسر حقٍّ منها أن تحبّ له ما تحبّ لنفسك» آنچه كه براي خودت دوست داري براي آن مؤمن هم دوست داشته باش «و تكره له ما تكره لنفسك» آنچه كه براي خود نميپسندي براي آن هم نپسند، اين اولين حقّي است كه يك مومن بر مؤمن ديگر دارد. ما چقدر از اين حق را در خودمان پياده ميكنيم. از همين دايره طلبكي خودمان شروع كنيم، آيا همان طوري كه دلمان ميخواهد خودمان رشد كنيم، دلمان ميخواهد علم ما زياد شود، واقعاً علاقمنديم كه ديگري هم علمش زياد شود يا نه؟ يا اگر يك وقت خدايي نكرده شنيديم يك نفري كه در مسير درس بوده الآن مريض شد و ديگر نميتواند درس را دنبال كند، بگوئيم الحمدلله، در آينده به جايي نمي رسد! گفتن هم نميخواهد، اين حب و كراهت وصف نفس است و بيان هم لازم ندارد، آيا واقعاً اگر ديديم يك كسي فقير شد و فقر و كسالت به سراغش آمد، به اين اندازه هست كه انسان احساس كند گويا فقر و كسالت سراغ خود او آمده؟ اينطور نيستيم، اين اندازه كه اگر ديديم يك كسي يك گرفتارياي دارد ما به همان اندازه احساس كنيم گرفتاري او گرفتاري ماست، پس خيلي از ماها اين حقّ را ادا نميكنيم و امام فرموده اين كوچكترين حق است. ما خوشمان نميآيد كسي پشت سر ما حرف بزند، ببينيد اگر امروز به شما بگويند ديروز يك نسبت دروغي را به شما دادند، چقدر انسان ناراحت ميشود! اما خودمان به خودمان اجازه ميدهيم پشت سر ديگران حرف بزنيم، كسي را به راحتي ضايع كنيم!
من يك چيزي را در همين روزهای انتخابات شنيدم و واقعاً به خودم لرزيدم و گفتم خدا كند چنين چيزي نباشد؛ طلبهاي گفته من در همين قم 20 منبر رفتم عليه يكي از كانديداها صحبت كردم، اين واقعاً مطابق با دين است؟ اين همه بزرگان ما، رهبري معظم فرمودند، خوبيهاي ديگران را بگوئيد، به يكي علاقمند هستيد بگوئيد اين به درد اسلام ميخورد، به درد انقلاب ميخورد، قوّتش اين چنين است، اما بگوئيم اموال اين آدم حرام است؟! مگر تو قاضي بودی، مگر بررسي كردي؟! واقعاً اينها براي حوزه علميه بسيار فاجعه است، به اسم اينكه انسان ميخواهد حمايت كند، آن هم به عنوان اينكه يك عناوين مقدسي را انسان به ميدان بياورد، هم آن عنوان را خراب كنيم، هم پايههاي اخلاقي خودمان را خراب كنيم، چطور به خودمان اجازه ميدهيم اين كار را انجام بدهيم؟! آيا واقعاً امروز يك كسي تريبون دستش بيايد شروع كند به اهانت كردن به ما، ما خوشمان ميآيد؟! من هم اگر تريبون به دستم آمد به خودم اجازه ندهم به ديگري اهانت كنم، كسي را موهون كنم!
در هفته گذشته هم اين روايت را خواندم كه پيامبر(ص) وقتي به معراج رفتند خداي تبارك و تعالي فرمود اگر كسي يك مؤمني را اهانت كند، «بارزني بالمحاربة» اين من را به محاربهي با خود من دعوت ميكند! اين يك مصداقش است. واقعاً اين يك حقّ است، من اگر ميل دارم خودم خانهدار شوم بايد به همين اندازه ميل داشته باشم بقيه طلبهها هم خانهدار باشند، اگر ميل دارم كه يك آبرويي داشته باشم بايد به همين اندازه، اگر يك ذره كمتر هم باشد از روايت خارج است! بگويم ديگري هم اعتبار داشته باشد ولي ده درجه پائينتر از من باشد، همين هم خلاف است، بگويم من هم علاقه دارم ديگري باشد، اگر ميل داشته باشم به اينكه من مدرّس باشم و برای دیگری هم بخواهم. من يادم ميآيد كه مرحوم والد ما در دو سال آخر عمرشان موفق به تدريس نشدند؛ يك روزي از بيت مرحوم آيت الله العظمي تبريزي خدمت ايشان براي عيادت آمدند (آن موقع آقاي تبريزي هم زنده بودند)، ايشان فرمودند من بسيار تأثر ميخورم كه چرا درس ايشان تعطيل است! من كه نميتوانم درس بگويم، ايشان هم درسش تعطيل است چون ايشان هم آن موقع مريض شده بود. من احساس كردم به همان اندازهاي كه ايشان از تعطيلي درس خودش ناراحت و متأثر است، به همان اندازه از تعطيلي درس مرحوم والد ما هم ناراحت است، اين بايد باشد. ما قدر مشتركمانم ايمان است (اگر باشد انشاءالله) اين قدر مشترك را اگر بخواهيم حفظ كنيم بايد اين حقوق را حفظ كنيم، مبادا واقعاً طوري باشد كه به راحتي يكي را بالا ببريم بدون ملاك و ديگري را تحقير و تضعيف كنيم بدون ملاك. انسان يك حرفي را يك جا شرعاً ميتواند بزند و در جاي ديگر نميتواند بزند! در مقام مشورت ممكن است از آدم سؤالي راجع به كسي بپرسند و آدم سرّي از او را بداند، باز آن هم به يك مقدار لازمي كه در مقام مشورت نبايد خيانت شود، شما ميتوانيد بگوييد، همهاش را نميتوانيد بگوئيد! يك وقت سؤال ميكنند كه ميخواهيم دخترمان را به فلان آقا بدهيم! آقا من صد تا عيب از اين آقا سراغ دارم، اما اگر يكي از اينها را بگويم كافي است بر اينكه او متوقف شود همان را بايد بگويم، تازه اگر بتوانم به صورت اجمال بگويم حق ندارم به صورت تفصيل بگويم، اينقدر مسائل ديني ما دقيق است! ولي متأسفانه خيلي بايد تأسف خورد كه چرا حوزه ما در حال فاصله گرفتن از اين مسائل اخلاقي است؟! ما باید خودمان عامل به این ها باشيم و مردم ببينند كه ما عامل هستيم تا اينكه در آنها هم اثر بگذارد.
علي ايّ حال در اين روايت امام(عليه السلام) هفت حق را بيان كردند «أيسر حقٍ منها أن تحبّ له ما تحبّ لنفسه» به همان اندازه آنچه را كه براي خودت دوست داري براي او هم دوست داشته باش، «وتكره له ما تكره لنفسك» حالا بقيه روايت را در جلسه آينده عرض ميكنيم.
خداوند همه ما را عامل به اين روايات بفرمايد ان شاء الله.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
[1] . «و طريق الجمع بين الطائفتين الأولتين و الثالثة و كذا الرابعة، واضح؛ لحمل المطلقات على المقيّدات. و أمّا الثالثة مع الرابعة، فلا يخلو من إشكال؛ لأنّ الظاهر من الثالثة مقابلة الرشد للبلوغ، و أنّ كلّ واحدٍ منهما تمام الموضوع، و من الرابعة أنّ كلّا منهما جزؤه. و يمكن أن يقال: إنّ الرابعة صريحة في دخالة الرشد بعد الاحتلام، و الثالثة ظاهرها السياقي استقلال كلّ منهما، و هو لا يقاوم الصريح، فيحمل إطلاق كلّ من الفقرتين على المقيّد، مضافاً إلى مخالفة الثالثة لظاهر الكتاب. فلا إشكال من هذه الجهة في الروايات؛ إذ بعد جمعها توافق ظاهر الآية الكريمة؛ من توقّف الاستقلال على البلوغ و الرشد» کتاب البیع، ج 2، ص 28.
[2] . «عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ الْهَجَرِيِّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ قَالَ لَهُ سَبْعُ حُقُوقٍ وَاجِبَاتٍ مَا مِنْهُنَّ حَقٌّ إِلَّا وَ هُوَ عَلَيْهِ وَاجِبٌ إِنْ ضَيَّعَ مِنْهَا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ وِلَايَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِيهِ مِنْ نَصِيبٍ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هِيَ قَالَ يَا مُعَلَّى إِنِّي عَلَيْكَ شَفِيقٌ أَخَافُ أَنْ تُضَيِّعَ وَ لَا تَحْفَظَ وَ تَعْلَمَ وَ لَا تَعْمَلَ قَالَ قُلْتُ لَهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ قَالَ أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ الْحَقُّ الثَّانِي أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ وَ تُطِيعَ أَمْرَهُ وَ الْحَقُّ الثَّالِثُ أَنْ تُعِينَهُ بِنَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ لِسَانِكَ وَ يَدِكَ وَ رِجْلِكَ وَ الْحَقُّ الرَّابِعُ أَنْ تَكُونَ عَيْنَهُ وَ دَلِيلَهُ وَ مِرْآتَهُ وَ الْحَقُّ الْخَامِسُ أَنْ لَا تَشْبَعَ وَ يَجُوعُ وَ لَا تَرْوَى وَ يَظْمَأُ وَ لَا تَلْبَسَ وَ يَعْرَى وَ الْحَقُّ السَّادِسُ أَنْ يَكُونَ لَكَ خَادِمٌ وَ لَيْسَ لِأَخِيكَ خَادِمٌ فَوَاجِبٌ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَكَ فَيَغْسِلَ ثِيَابَهُ وَ يَصْنَعَ طَعَامَهُ وَ يُمَهِّدَ فِرَاشَهُ وَ الْحَقُّ السَّابِعُ أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ وَ تُجِيبَ دَعْوَتَهُ وَ تَعُودَ مَرِيضَهُ وَ تَشْهَدَ جَنَازَتَهُ وَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ حَاجَةً تُبَادِرُهُ إِلَى قَضَائِهَا وَ لَا تُلْجِئُهُ أَنْ يَسْأَلَكَهَا وَ لَكِنْ تُبَادِرُهُ مُبَادَرَةً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِهِ وَ وَلَايَتَهُ بِوَلَايَتِكَ». الکافی، ج 2، ص 169، ح 2.
نظری ثبت نشده است .