موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 4
تاریخ جلسه : ۱۳۸۹/۷/۲۶
شماره جلسه : ۱۹
-
تعريف مثلي و قيمي
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
تعريف مثلي و قيمي
بعد از اينكه ملاحظه فرموديد كه ادلهي مشهور بر اينكه «المثلي يضمن بالمثل و القيمي يضمن بالقيمة» ناتمام است، بايد بحث كنيم كه تعريف مثلي و قيمي چيست؟ اجمالاً مرحوم شيخ اعظم انصاري(اعلي الله مقامه الشريف)، ابتدا تعريف مشهور را براي مثلي و قيمي ذكر كردند و بعد بر اين تعريف مشهور چند اشكال وارد كردند و سپس به تعاريف ديگر اشاره ميكنند كه حالا ما اينها را خواهيم گفت. اما ميخواهم توجه بفرماييد كه شيخ انصاري اينجا از نظر روش اجتهادي چگونه عمل كردند. ايشان بعد از اينكه به تعريف مشهور اشكال ميكند و ميفرمايد تعاريف ديگر هم يا اعم از تعريف مشهور است و يا اخص از تعريف مشهور است ميفرمايند كلمهي مثل و مثلي و قيمت و قيمي نه عنوان حقيقت متشرعه دارد و نه حقيقت شرعيه دارد، بلكه فقط در معقد اجماع واقع شده است. در اينجا نه معناي شرعي وجود دارد كه بگوئيم معناي شرعي مثل يا مثلي، قيمت يا قيمي چيست؟ نه عنوان معناي لغوياش در اينجا مراد است، ميفرمايد اين عنوان فقط در معقد اجماع واقع شده و اجماع قائم شده بر اينكه «المثلي يضمن بالمثل و القيمي يضمن بالقيمة» آن وقت ميفرمايند حالا كه در معقد اجماع واقع شده در مواردي اجماع داريم بر اينكه مثلي است، فرض كنيد مثل حبوبات، گندم، شعير. مواردي هم اجماع داريم بر اينكه قيمي است و موارد زيادي هم ميفرمايند مورد اختلاف است كه آيا مثلي است يا قيمي؟ در اين موارد اختلاف ميفرمايند ما چارهاي نداريم جز اينكه برويم سراغ اصل، ببينيم اصل عملي در اين موارد آيا اقتضاء ميكند بگوئيم مالك مخيّر بين المثل و القيمة است يا ضامن؟ ببينيم اصل عملي چه اقتضايي در اينجا دارد. آنچه كه مدّ نظر ماست این است كه ببينيم شيخ در اينجا چكار كرده و چه هنري را به كار برده است؟شايد قبل از شيخ در اين مسئله از نظر اجتهادي كسي اينطور وارد نشده باشد كه يك عنواني عنوان مثلي و قيمي، مثل و قيمت است. اين نه در آيهاي وارد شده و نه در روايتي وارد شده، نه حقيقت شرعيه است و نه حقيقت متشرعه، مسلم هم ميدانيم كه معناي لغوي اين لفظ در اينجا مراد نيست كه بيائيم بگوئيم از جهت لغوي ظهور در چه دارد؟ اين عنوان در معقد اجماع واقع شده، اجماع قائم است بر اينكه «المثلي يضمن بالمثل و القيمي يضمن بالقيمة» حالا كه اين عنوان در معقد اجماع واقع شده شيخ ميفرمايد به همين اعتبار آن مواردي كه اجماع بر مثليتش هست مشكلي نداريم، آن مواردي كه اجماع بر قيميتاش هست مشكلي نداريم، يك مواردي هست كه كم نيست و زياد هم هست، ما شك داريم كه آيا در اين موارد عنوان مثلي را دارد يا عنوان قيمي؟ بايد در اين موارد پناه به اصل ببريم، ببينيم اصل در اينجا چه اقتضايي را دارد؟ يعني مرحوم شيخ راه را به نحوي طي كرده كه غير از پناه بردن به اصل راه ديگري در موارد مشكوك نداريم. در اينجا ابتدا به آن تعاريفي كه شيخ بيان كردند را اشاره ميكنيم و به بعضي از اشكالاتش هم يك اشاره اجمالي خواهيم داشت و خيلي هم نميخواهيم وارد اين بحث بشويم چون بسياري ـ از جمله مرحوم محقق ايرواني ـ فرمودند كه اين تعاريف تماماً تعاريف لفظيه است و اينطور نيست كه بين اين تعاريف از نظر جوهر اختلاف باشد، اينها تماماً تعاريف لفظيه است و هر كدامشان يك مقصود واحدي را دارند دنبال ميكنند[1]. شيخ ميفرمايد مرحوم شيخ طوسي، ابن زهره، ابن ادريس، محقق، علامه و بلكه به مشهور نسبت داده شده، آن طوري كه مرحوم شهيد ثاني در كتاب مسالك بيان كرده، تعريفي كه اينها براي مثلي كردند اين است كه «ما تساوت اجزاءه من حيث القيمة» مثلي آن است كه اجزاءش از حيث قيمت مساوي باشد، دو تا عنوان در اين تعريف وجود دارد: اول «تساوي الاجزاء»، دوم «من حيث القيمة».
در كلمات قبل از شيخ (فقهاي گذشته) آمدند سر اين كلمهي اجزاء اختلاف كردند، احتمالاتي در اين كلمه داده شده و طبق آن احتمالات ديدند اين تعريف بر بسياري از مثليّات صدق نميكند و طبق بعضي از احتمالات اين تعريف بر برخي از قيميّات هم صدق ميكند. لذا شيخ ميفرمايد براي اينكه آن اشكالات و ايرادات واقع نشود بايد بگوئيم مراد از اجزاء جزء در مقابل كل يا مركب نيست بلكه مراد از اجزاء، افراد است. يعني يك كيلو گندم كه يك فردي است از حنطه، اين يك كيلو گندم اجزاءش از حيث قيمت مساوي است، يعني فرض كنيد اين يك كيلو گندم با يك كيلو گندم ديگر، افرادش در قيمت با يكديگر تساوي دارند، مراد از اجزاء در اينجا افراد است، يعني آنچه اين كلي برايش صدق ميكند و مراد جزء در مقابل كل نيست كه كل بر جزء و مركب بر جزء، صدق نميكند. و تساوي من حيث القيمة را ميفرمايند «أي بالنسبة» يعني اگر اين يك كيلو گندم صد تومان ارزش دارد و شما نصف كردي، هر نصفش پنجاه تومان ارزش دارد، اگر چهار قسمت كرديد هر قسمتش بيست و پنج تومان ارزش دارد، مراد از تساوي، تساوي بالنسبة است. اين دو تا توضيحي است كه مرحوم شيخ ميدهد. منتهي بعد كه اين توضيحات را ميدهند ميفرمايند مشهور آمدند درهم و دينار را مثلي قرار دادند ميگويند درهم مثلي است، در حالي كه اگر يك درهم را بردارند نصف كنند اين نصف يك درهم به اندازهي نصف قيمت يك درهم ارزش ندارد! اگر با يك درهم بشود يك كيلو گوشت خريد، با نصف يك درهم نيم كيلو گوشت نميدهند، چطور ما بيائيم در اينجا مسئله را اينطور مطرح كنيم؟ لذا شيخ ميفرمايد بايد يك تصرّف سومي هم در اين تعريف بكنيم و بگوئيم مثلي «ما تساوت الاجزاء في القيمة لا بلحاظ الجنس» بلكه «بلحاظ النوع» يا «بلحاظ الصنف» بگوئيم درهم صحيح با درهم صحيح، درهم شكسته با درهم شكسته، بگوئيم اگر يك درهمي را شكستند، نصف اين درهم چقدر ارزش دارد؟
درهم ديگر را هم كه شكستند نصفش همان مقدار ارزش دارد، بايد بيائيم تصرف كنيم و بگوئيم مراد من حيث الصنف است، يا من حيث النوع است. نگوئيم مراد من حيث الجنس است، اگر من حيث الجنس باشد اين جنس درهم بر اين درهم شكسته شده صدق ميكند «هذا درهمٌ» در حالي كه تساوي من حيث القيمة بالنسبه ندارد و ميفرمايد مرحوم محقق اردبيلي هم همين اشكال بر تعريف مشهور وارد است را ملاحظه كرده و در كتاب «مجمع الفائدة و البرهان[2]» نسبت به اين تعريف مشهور «ما تساوت اجزاءه من حيث القيمة» گفته مراد از اين تساوي چيست؟ اگر مراد تساوي من جميع الجهات است، «فالظاهر عدم صدقه علي شيئٍ من المعرًف» اگر بگوئيم مراد تساوي من جميع الجهات است، ايشان ميگويد بر هيچ مثلياي صدق نميكند، ميفرمايد يك كيلو گندم از اين قفيز گندم با يك كيلو گندم از قفيز ديگر قيمتش فرق دارد، يك كيلو گندم قم صد تومان است و يك كيلو گندم شمال ممكن است دويست تومان باشد[3]. پس مراد بايد تساوي في الجمله باشد و ميگويد تساوي في الجمله هم در قيميات موجود است، مثلاً دو حيوان يا دو لباس تساوي بالجمله و اجمالي دارند، لذا خود مرحوم اردبيلي هم براي اينكه اشكال به مشهور وارد نشود گفته مراد من حيث الصنف است، وقتي من حيث الصنف شد يعني يك كيلو گندم از اين قفيز با يك كيلو گندم از همين قفيز و نه يك كيلو گندم شهر ديگر. عنوان مثلي را دارد اما يك كيلو گندم از قم با يك كيلو گندم از شمال عنوان مثلي را ندارد چون قيمتهايشان با هم فرق دارد اما در خودِ قم يك كيلو گندم با يك كيلو گندم از همين قفيز عنوان مثلي را دارد. يعني شيخ انصاري، اين هم انصاف شيخ است ميخواهد بفرمايد همين كاري كه ما كرديم، قبل از ما اين كار را مرحوم محقق اردبيلي در كتاب مجمع الفائدة كرده كه تعريف مشهور مواجه با اين اشكال است و اين اشكال را بايد از همين راه حل كنيم.
اشكالات مرحوم شيخ انصاري به تعريف مشهور براي مثلي و قيمي
شيخ ميفرمايد با اينكه سه تا تصرّف در تعريف مشهور ايجاد كرديم و گفتيم مراد از اجزاء افراد است، و مراد از تساوي در قيمت تساوي بالنسبة است و مراد تساوي در نوع يا صنف است، (مسئلهي جنس را كنار گذاشتيم) اما با اين حال چند اشكال بر مشهور وارد ميشود. اشكال اول: اين است كه اين تصرف برخلاف ظاهر كلام مشهور است، از مشهور سؤال كنيم كه شما كه ميگوئيد گندم مثلي است، جنس گندم را ميگوئيد يا نوع و صنفش را؟ ميگويند جنسش را ميگوئيم. ميگوييم يك كيلو گندم با يك كيلو گندم آن طرف دنيا هم مثلي است در حالي كه ما بالبداهه ميدانيم تفاوت در قيمت دارد. مشهور وقتي ميگويند گندم يا جو مثلي است مرادشان جنس است لذا ميفرمايد اين تصرفي كه ما كرديم تصرّفي است برخلاف ظاهر و ميفرمايد ما قبول داريم در استعمالات عرف گاهي جنس را ميگويند اما نوع و صنف اراده ميكنند اما در باب تعاريف نميشود بگوئيم در يك تعريفي جنس ذكر شده اما از آن نوع يا صنف اراده شده است. اشكال دوم: ميفرمايند با اين توجيهي كه كرديم مراد از تعريف، نوع يا صنف است اما اين تعريف باز هم مانع اغيار نيست. چرا كه «إن اريد تساوي الاجزاء من صنف واحد من حيث القيمة تساوياً حقيقيّا فقلّما يتفق ذلك في الصنف الواحد من النوع» ميگويد اگر مراد از اين تساوي، تساوي حقيقي باشد باز خيلي كم اتفاق ميافتد در يك صنف واحد بگوئيم گندم قم، يك صنف خاصي از اين گندم، گندمي كه بگوئيم اول دروي آن باشد، نميتوانيم بگوئيم اين يك كيلو با آن يك كيلو يكسان است، چرا؟چون بالأخره در گندمها در اين يك كيلو ممكن است پوستهي گندم زياد باشد، گندم مركب است از پوست و دانهاش، در اين ممكن است پوستهي بيشتري باشد و در آن كمتر باشد، يك گندمي هست كه البابش بيشتر از قشر و اقشارش هست لذا ممكن است يك كيلو گندم را بگويند صد تومان و يك كيلو آن گندم را بگويند دويست تومان،گاهي اوقات در عرف ميگويند پاك شده و پاك نشده مثلاً، پاك شدهاش هم خودش مصاديق مختلف دارد، يك گندمي را كمتر پاك ميكنند و يك گندمي را بيشتر پاك ميكنند، اين هم اگر تساويِ در قيمت بخواهد مراد باشد ـ تساوي حقيقي مراد باشد ـ ميفرمايد قلّما يتفق. يك گندمي هست كه از نظر رطوبت و عدم رطوبت با گندم ديگر فرق ميكند كه اينها براي افراد فرق ميكند، اموري وجود دارد كه مورد رغبت افراد در اين اموال ميشود پس تساوي حقيقي معنا ندارد. و اگر «و إن اريد تقارب أجزاء ذلك الصنف من حيث القيمة و إن لم تتساوه حقيقةً تحقق ذلك في أكثر القيميات» اگر همين تعريف مشهور را كه ميگويند «تساوت اجزاه من حيث القيمة» را آورديم در صنف، بگوئيم مراد از اين تساوي در صنف تقارب در اجزاء و افراد هست از حيث قيمت، بگوئيم افرادش از حيث قيمت با يكديگر نزديك به هم هستند، ميفرمايد اكثر قيميات همينطور است. مانند جاريه كه با اينكه قيمي است اما يك جاريه از همان صنف جاريه، يك جاريهاي كه قرب قيمت با او داشته باشد وجود دارد. پس اگر مراد از تساوي، تساويِ حقيقي نباشد بلكه بگوئيم قرب در قيمت داشته باشد اين در اكثر قيميات وجود دارد، لذا بالأخره شيخ ميفرمايد تعريف مشهور دچار اشكال است، هر چه هم ما زحمت بكشيم و بيائيم توجيه كنيم، اجزاء را بگوئيم افراد، تساوي را هم بگوئيم بالنسبة، باز هم بيائيم در صنف، عمدهي اشكال هم همين اشكال است، چون مجموعاً مرحوم شيخ سه تا اشكال دارد و عمدهاش همين اشكال است كه بالأخره وقتي ميگويد تساوي آيا مراد از آن تساوي حقيقي است؟
در بسياري از مثليات تساوي حقيقي نيست، اگر مراد تساوي في الجمله است، در بسياري از قيميات اين تساوي بالجمله وجود دارد، پس تعريف شما نه مانع اغيار است و نه جامع اطراف است، و انعكاس هم ندارد و تعريف درستي نيست. مرحوم شيخ تعريف مشهور را به طور كامل ردّ ميكند و اينطور هم نيست كه يك تعريف و راه حلي ارائه دهد و بعد ميفرمايند ديگران يك تعاريفي كردند، بعضيهايشان اعم از اين تعريف مشهور است و بعضي هم اخص از اين تعريف مشهور است و هفت تعريف مطرح ميكنند كه در عبارات مكاسب وجود دارد و لازم نيست اينها را ذكر كنيم و فقط ميخواهيم يك اشارهي اجمالي كنيم و تحقيق در مسئله را بگويئم، مثلاً مرحوم علامه در «تحرير» ميگويد «ما تماثلت اجزاءه و تقاربت صفاته [4]» آنچه اجزاءش مثل هم است و صفاتش هم نزديك به هم است و مرحوم علامه اصلاً بحث از تساوي قيمت را در اين تعريف ذكر نكرده است. شهيد در «دروس» ميفرمايد «المتساوي الاجزاء و المنفعة المتقارب الصفات [5]» مثلي آن است كه اجزاء و منفعتش مساوي باشد، اين يك كيلو گندم از حيث اجزاء با آن يك كيلو اجزاءاً و منتفعتاً يكي است و صفاتش هم با يكديگر نزديك به هم است، تقارب صفات دارد. ميرزاي قمي همين عبارت دروس را ميگويد مراد «المتساوي الاجزاء في القيمة و المنفعة [6]» است كه پيداست اين يك تفسيري است كه برخلاف ظاهر كلام شهيد در دروس است، شهيد هم مثل مرحوم علامه در تحرير ميگويد در باب مثليّات صحبت از قيمت نكنيد، نگوئيم تساويِ در قيمت آن هم بالنسبة، بلكه اصلاً قيمت را كنار بگذاريد. علامه ميگويد: مثلي آنست كه اجزاءش مساوي و صفاتش متقارن است.
شهيد هم شبيه همين را گفته و شهيد ثاني در مسالك، مرحوم سبزواري در كفايه تعريف شهيد در دروس را «أقرب التعريفات الي السلامة [7]» دانستهاند چون عرض كردم عمدتاً آن قيد «من حيث القيمة» در آن نيست. بعضي عامه هم گفتهاند مثلي «ما قدّر بالكيل أو الوزن [8]» آنچه قابل كيل و وزن است. بعضيهايشان اضافه كردهآند كه «جواز بيعه سلماً [9]» انسان به عنوان مثل سلم و مبيع در بيع سلم ميتواند قرارش بدهد. نكته اول: نكتهي دقيقي كه در اينجا وجود دارد اين كه مرحوم شيخ اعتراف دارد كه اينجا حقيقت شرعيه و متشرعه نيست، معناي لغوي مثلي و قيمي را هم نميخواهيم بررسي كنيم، اين چون در معقد اجماع واقع شده راه را بر ما يك مقداري ميبندد و حالا كه در معقد اجماع است آنچه اجماع بر مثلي بودنش است و آنچه اجماع بر قيمي بودنش هست را كنار ميگذاريم و نسبت به آنچه مشكوك است بايد اصل اوليِ عملي جاري كرد. نكته دوم: نكته ديگر اين است كه اين عنوان يك عنوان عرفي است، آيا فقها ميخواهند بگويند ما در فقه يك اصطلاحي غير از عرف داريم براي مثلي و قيمي، و اين تعاريف ناظر به تعريف اصطلاحي فقهاست؟ احتمال دوم اين است كه فقها نميخواهند يك اصطلاح خاص فقهي درست كنند بلكه ميخواهند همان مثلي و قيمي در نزد عرف را براي ما بيان كنند. نكته سوم: در موارد زيادي گفته ميشود كه شأن فقيه تعيين مصداق نيست و نبايد تعيين كند كه چه چيز مثلي و چه چيز قيمي است؟ در اين بحث متأسفانه فقيهان زياد به تعيين مصداق پرداختهاند، مثلاً فقيهي گفته عنب مثلي است و ديگري گفته قيمي است، يك فقيهي گفته ذبيب مثلي است و ديگري گفته قيمي است، يكي گفته آهن و مس و روي مثلي است و ديگري گفته قيمي است.
نظری ثبت نشده است .