موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 4
تاریخ جلسه : ۱۳۸۹/۱۲/۱۴
شماره جلسه : ۷۴
-
بحث سندی روایت اول
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث سندی روایت اول
عرض كرديم كه در اين روايت اولي مشكلهي مهمي كه در روايت از جهت سندي وجود دارد، اين نقلي است كه محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني از يونس بن عبدالرحمن دارد، گفتيم از شيخ صدوق يعني ابن وليد، نسبت به آنچه كه محمد بن عيسي از يونس نقل كرده، ايشان اشكال كرده كه بعد از ابن وليد صدوق تبعيت كرده و بعد از صدوق شيخ تبعيت كرده و همچنين تا ميرسد به محقّق و مرحوم علامه و شهيد ثاني، اينها نپذيرفتند و تضعيف كردند آنچه را كه محمد بن عيسي از يونس نقل ميكند. عرض كرديم اگر علّت اين قضيه مسئلهي صغر سن باشد، جواب اين را گفتيم و عجيب این است كه بعضيها روي اين مسئلهي صغر سن تكيه ميكنند در حالي كه گفتيم صدوق دارد ما تفرّد به محمد بن عيسي، اگر مسئلهي صغر سن مطرح بود اينجا بايد صدوق به اين نكته تصريح ميكرد ، اما گفته ما تفرّد به محمد بن عيسي، لذا مسئلهي صغر سن باطل است. برخي او را ردّ به غلو كردند كه اين نكته را اولاً عرض كنيم. در رجال برخي رد به غلو شدند و رواياتي كه نقل كردند بعضي از محدّثين يا رجاليّين گفتند اين آدمي است كه عنوان غالي را دارد، در حالي كه طبق مباني اعتقاديِ ما اينها عنوان غلوّ را ندارد، مثلاً راجع به همين سهل بن زياد كه بحث زيادي هم بين رجاليّين مطرح است، گاهي اوقات سهل بن زياد را تعبير ميكنند به اينكه غلوّ هم داشته، روايات غلوّانگيز در آن نقل كرده، در حالي كه در جاي خودش ثابت است كه آن مضمون رواياتي كه سهل دارد در بسياري از روايات ديگر ما هم به همان مضمون آمده و عنوان غلوّ را ندارد، اين اولاً كه اصلاً آنچه را كه برخي از رجاليّين به عنوان غلو ميدانند اين واقعاً غلوّ نيست و ثانياً قائل اين معلوم نيست كه كي هست؟يك قائل معتبر و يك شخص معتبري بگويد محمد بن عيسي بن عبيد قطيني مرويٌ بالغلو، قائلش اصلاً روشن نيست و چيزي كه قائلش روشن نيست اين اعتباري ندارد. نكتهي ديگري كه اينجا بايد عرض كنيم این است كه ریشه تمام اشكالاتی که برخی همچون شهيد و محقق و علامه و شيخ و ...، به محمد بن عيسي دارند برميگردد به صدوق، صدوق هم هر چه را كه شيخش ابن وليد صحيح بداند صحيح ميداند و هر چه را كه صحيح نداند صحيح نميداند، يعني خود صدوق هم خودش من حيث هو هو اينجا نظر ندارد، يعني در حقيقت مدرك اين تضعيف محمد بن عيسي به ابن وليد برميگردد، آن وقت نجاشي عبارتي دارد كه ميگويد «قال أبو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله و تبعه أبو جعفر بن بابويه(رحمه الله) على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد فلا أدري ما رابه فيه، لأنه كان على ظاهر العدالة و الثقة. و لمحمد بن أحمد بن يحيى كتب، منها: كتاب نوادر الحكمة، و هو كتاب حسن كبير (كبير حسن) يعرفه القميون بدبة شبيب»[1] ابن نوح ميگويد آنچه را كه ابن وليد در عدم قبول روايات برخي از رُوات گفته همهاش درست است و صدوق هم از او تبعيّت كرده، فقط آنچه را كه در مورد محمّد بن عيسي بن عبيد گفته ما قبول نداريم «فلا أدري ما رأبه فيه» نمی دانم چه چیزی موجب ريب و ترديد در محمد بن موسي بن عبيد شده است؟ آن سببي كه موجب ريب شده و ابن وليد ترديد كرده از محمد بن موسي بن عبيد ما نفهميديم چيست؟
«لأنه كان ظاهر العدالة و الثقة» اين يك آدمي است كه از جهت عدالت و از جهت ثقه همه به عدالت قبولش دارند، پس معلوم ميشود كه حرف ابن وليد هم اين چنين نيست، باز خود نجاشي يك عبارت ديگري دارد، نجاشي هم از آن كساني است كه موسي بن عيسي بن عبيد را قبول دارد ميگويد «و رأيت أصحابنا ينكرون هذا القول»[2] يعني قول ابن وليد را، يعني اختصاص به ابن نوح ندارد، عدهي ديگري هم با ابن وليد مقابله كردند «و يقولون من مثل ابي جعفر محمد بن عيسي» گفتهاند محمد بن عيسي كه در ثقه و عدالت داراي شأن است چه كسي مثل او هست؟ و چرا ابن وليد آمده ترديد كرده؟ مجموعاً استفاده ميكنيم كه اين ترديد ابن وليد وجه روشني ندارد، ما اگر ترديد ابن وليد برايمان وجهش روشن بود، ميگفتيم حالا روي اين وجه نمي شود آنچه كه ابن وليد از يونس نقل كرده را قبول كنيم، ترديد ابن وليد، توقف ابن وليد در مورد او روشن نيست كه وجهش براي ما چيست؟ از آن طرف هم اصحاب تصريح به عدالت و ثقهاش كردند و گفتند اين آدم موثقي است، لذا وجهي براي ردّ آن نيست. مراجعهاي هم بفرماييد، مرحوم تستري صاحب قاموس الرجال كه انصافاً از كتب بسيار خوب است، يعني حالا اگر برخي از كتابهاي ديگر را هم آدم كنار بگذارد، همين قاموس را اگر داشته باشد براي بررسي مسائل رجالي بسيار خوب است. در همين قضيهي محمد بن عيسي بن عبيد كلام شيخ طوسي در رجالش، شيخ طوسي در فهرستش، كلام كشّي، كلام نجاشي، همهي اينها را آورده و بعد در آخرش هم ايشان نتيجه ميگيرد كه نه! البته روي نكتهاي كه ما عرض كرديم تصريح نميكند ولي نتيجه همين نتيجه است كه مورد قبول ايشان هم هست.
عرض كردم نكتهي اصلي همان نكته اي است كه ابن نوح ميگويد «فلا أدري ما رابه فيه» ما نميدانيم چه چيزي منشأ ريب ابن وليد شده؟ همين كافيست، وقتي ندانيم وجه ترديد ابن وليد چيست؟ از آن طرف هم تصريح به وثاقتش شده، كفايت ميكند بر اينكه رواياتش را قبول كنيم. مرحوم صاحب وسائل ميگويد اين روايت سند ديگري هم دارد، محمد بن الحسن شيخ طوسي بإسناده عن محمد بن أحمد بن يحيي عن سهل بن زياد عن محمد بن عيسي، كه در اين سند شيخ طوسي هم روي سهل بن زياد اشكال است، البته ما سهل بن زياد را هم در بحث اجتهاد و تقليد گفتيم به نظر ما معتبر است، سهل بن زياد بيش از دو هزار روايت دارد در كافي و اگر ما بخواهيم سهل بن زياد را بگوئيم رواياتش معتبر نيست، بايد بيش از دو هزار روايت را كنار بگذاريم! و عمده اين جهت است، اينها در ذهن شريفتان باشد، بزرگان و اجلا از او روايت نقل ميكنند و نقل اجلا از يك نفر كفايت از توثيق او ميكند. ما در جاي خودش بحث كرديم علي ايّحال بعضيها هستند نه سهل بن زياد را قبول دارند و نه محمد بن عيسي را قبول دارند.
بحث دلالتی روایت اول
«محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي (بن عبيد يقطيني) عن يونس (يونس بن عبدالرحمن) قال كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا(ع) أَنَّ لِي عَلَى رَجُلٍ ثَلَاثَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ كَانَتْ تِلْكَ الدَّرَاهِمُ تُنْفَقُ بَيْنَ النَّاسِ تِلْكَ الْأَيَّامَ وَ لَيْسَتْ تُنْفَقُ الْيَوْمَ فَلِي عَلَيْهِ تِلْكَ الدَّرَاهِمُ بِأَعْيَانِهَا أَوْ مَا يُنْفَقُ الْيَوْمَ بَيْنَ النَّاسِ قَالَ فَكَتَبَ إِلَيَّ لَكَ أَنْ تَأْخُذَ مِنْهُ مَا يُنْفَقُ بَيْنَ النَّاسِ كَمَا أَعْطَيْتَهُ مَا يُنْفَقُ بَيْنَ النَّاس» يونس ميگويد به امام هشتم نوشتم «إن لي علي رجلٍ ثلاثة آلاف درهم» من سه هزار درهم از يك مردي ميخواهم «وكان تلك الدراهم تنفق بين الناس تلك الايام» در حالي كه من از او ميخواهم، زماني كه من از او طلب داشتم بين آن مردم آن دراهم رايج بود، «وليست تنفق اليوم» اما حالا كه وقت اداي آن هست اين دراهم رایج نیست، سؤال ميكند «فلي عليه تلك الدراهم بأعيانها» درهم همان نقرهي مسكوك است، ميگويد اين نقرهاي كه سكهاش را به نام يك حاكمي زده بودند، ان زماني كه من به او قرض داده بودم رايج بود اما حالا رايج نيست، آيا من همان نقره را طلب دارم يا نه؟ كه درهم مسكوك اگر از اعتبار بيفتد اين نقره بودنش يك مقداري ارزش دارد، آيا من عين همان دراهم سابق را طلب دارم «أو ما ينفق اليوم بين الناس» يا آنچه كه امروزه بين مردم رايج است؟ «قال يونس فكتب إليّ، امام هشتم(عليه السلام)» در جواب نوشتند «لكَ أن تأخذ منه ما يُنفق بين الناس كما أعطيته ما ينفق بين الناس» امام فرمودند كه آنچه كه امروز بين مردم رد و بدل ميشود، تو او را استحقاق داري همان طوري كه تو قبلاً همين ما ينفق بين الناس را دادي، تو دراهم را به عنوان ما ينفق بين الناس دادي و الآن هم ما ينفق بين الناس از او بگير، برخي گفتند ما باشيم و اين روايت؛ كه حالا سند روايت به نظر ما درست است، و اشكال محمد بن عيسي و همچنين مكاتبه بودن را حل كرديم. به اين روايت برخي استدلال كردند كه در زمان ما هم ارزش كاهش پول ضمانآور است، به چه بيان؟ ميگوئيم ده سال پيش هزار تومان بين مردم چگونه ردّ و بدل ميشده؟با هزار تومان صد تا تخممرغ ميشد خريد، الآن هم بايد ببينيم با چه مقدار پول صد تا تخممرغ ميشود خريد؟ الآن با ده هزار تومان بايد خريد، الآن هم بايد ما ينفق اليوم بين الناس باشد، آنچه كه بين مردم خرج ميشود، آن موقع براي صد تا تخممرغ هزار تومان خرج ميشد و الآن براي صد تا تخممرغ ده هزار تومان خرج ميشود، پس ما باشيم و اين روايت، روايت ميگويد اين كاهش ارزش پول ضمانآور است. روايت دوم[3] «و بإسناده عن محمد بن الحسن الصفار (يعني به اسناد شيخ طوسي) عن محمد بن عيسي عن يونس» اين هم باز در سندش محمد بن عيسي و يونس است.« قال كتبت إلي ابالحسن الرضا(عليه السلام) أنّه كان لي علي رجلٍ دراهم» در من لا يحضره الفقيه كلمهي أشرع هم دارد، ده درهم است، در متن وسائل ده ندارد، ميگويد من دراهمي از كسي ميخواستم «و أنّ السلطان أسقط تلك الدراهم» سلطاني آمد و دراهم سابق را اسقاط كرد «و جاءت دراهم أعلي من الدراهم الاولي» يك دراهمي كه اعلي از دراهم اولي است، اين اعلي يعني يا قيمتش از آن دراهم گذشته بالاتر است و يا وزنش بيشتر است، اين اعلي يعني اعلي قيمتاً يا اعلي وزناً «و لها اليوم وضيعه»، آن دراهم اولي امروز وضيعه و نقصاني دارد، حالا «فأي شيءٍ لي عليه، الاولي التي اسقطها السلطان أو الدراهم الذي أجازها السلطان». حالا من بر ذمهي او چي طلب دارم؟
آيا آن دراهمي را كه سلطان اسقاط كرده را استحقاق دارم يا اين دراهمي كه سلطان اجازه داده؟ «فكتب(عليه السلام) لك الدراهم الاولي» فرمود نه، تو همان دراهمي كه اسقاط شده را استحقاق داري، اين روايت با روايت قبلي تعارض پيدا ميكند، در روايت قبلي حضرت در جواب فرمود «لك أن تأخذ ما ينفق بين الناس» آنكه الآن بين مردم ردّ و بدل ميشود، در اين روايت دوم ميفرمايد همان دراهم قبلي را تو استحقاق داري. روايت سوم[4] «وعنه عن محمد بن عبدالجبار عن العباس عن صفوان قال سأله» اين روايت مضمره است البته صفوان بن يحيي هم از امام هشتم(عليه السلام) به حسب ظاهر نقل ميكند اما روايت مضمره است «سأله معاوية بن سعيد عن رجلٍ استقرض دراهم من رجلٍ» مردي دراهمي را از ديگري قرض گرفت و سقط تلك الدراهم أو تغيّرت، آن دراهم قبلي اسقاط شد یا تغيير پيدا كرد «ولا يباع بها شيءٌ» و در زمان ما ديگر با آن دراهم معامله نميشود «أ لصاحب الدراهم الاولي» آيا صاحب دراهم همان دراهم اولي را استحقاق دارد؟ «أَوِ الْجَائِزَةُ الَّتِي تَجُوزُ بَيْنَ النَّاسِ» يا آن دراهمي كه الآن رايج بين مردم است «و قال لصاحب الدراهم الدراهم الاولي» اين هم مثل روايت دومي است.
جمع بین روایات
يك روايت ميگويد كه «ما ينفق بين الناس اليوم» دو تا روايت ميگويد همان دراهم سابق بايد داده شود، حالا اينجا كيف الجمع بين اين دو دسته روايات، بين روايت اولي و اين روايت دوم و سوم جمع چگونه است؟ شايد حالا اين مقداري كه من ديدم، مفصلترين بيان را در جمع بين اين روايات صاحب حدائق دارد، صاحب حدائق، يك جمعي را شيخ طوسي كرده، اين جمع را نقل ميكند و ميگويد اين لا يخلو من بعدٍ، است، يك جمعي را صدوق ذكر كرده كه ميگويد اين أبعد از جمع شيخ است، بعد هم خودش ميآيد موافق با قواعد يك جمعي را ذكر ميكند، كلامي را هم از مرحوم علامه نقل ميكند، آقايان جلد بيستم حدائق صفحه 144را ببينيد، جلد پنجم مختلف الشيعه مرحوم علامه، صفحه 395 را هم ببينيد براي اينكه ميخواهيم يك مقداري خود شما هم روي اين روايات دقت كنيد، اين را عرض كنم قبل از اينكه به كتابهاي فقهي مراجعه كنيد اول خودتان ببينيد آيا بين اين روايات تنافي وجود دارد يا نه؟روایات را يك مقداري رويش فكر كنيد چون نياز به تأمّل دارد، يكي از نقاط قوّت در اجتهاد فقه الحديث است، آنهايي كه در فقه الحديث خيلي قويتر هستند، تعارض بين خيلي از روايات را به راحتي حل ميكنند.
نظری ثبت نشده است .