موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 4
تاریخ جلسه : ۱۳۸۹/۸/۱۰
شماره جلسه : ۲۶
-
بررسي رواياتي كه احتمال معارضه آنها با حديث علي اليد است
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
عرض كرديم امام(رضوان الله عليه) قبل از اينكه وارد اين بحث شوند كه اصل در موردي كه شك داريم مالي مثلي است يا قيمي، چه اقتضايي دارد؟ فرمودند بايد اين بحث را مطرح كنيم كه در هنگام اشتغال ذمه آيا عين بر عهده ميآيد يا از اول مثل يا قيمت بر عهده ميآيد؟ براي اين كار روايات مربوط به تلف را جداگانه بررسي فرمودند و ميفرمايند اين روايات سه قسم است كه ديروز عرض كرديم و رواياتش را ميخوانيم و همچنين روايات باب اتلاف را هم جداگانه مورد بحث قرار دادند.ادامه بحث؛
نكته: در باب اجتهاد اين دو نكته بسيار مهم است؛ يك نكته اينكه فقيه با روايات انس داشته باشد، ارتباط هر فقيهي با روايات قويتر باشد قوهي استنباطش بيشتر است. در زمان ما اين مسئله رايج است كه يك فقيه گاهي اوقات در همين رواياتي كه در كتاب وسائل يا كمتر در كتاب جواهر به آن استدلال شده تمسّك ميكند و ميخواهد نتيجه بگيرد، اين كار كافي نيست. فقيه بايد با روايات ارتباط داشته باشد، ممكن است يك روايت را يك فقيهي ببيند كه اصلاً مورد توجه فقهاي گذشته قرار نگرفته است. مشاهده كنيد كه چه دقتهايي را در فقه الحديث (در همين روايات) امام به كار بردند، كه آيا اين روايات ظهور بر عين دارد كه خود اين بر عهده است يا در مقام بيان اين نيست؟ پس در باب فقاهت فقه الحديث خيلي مهم است و اهميت دارد.نكته دوم: تقسيمبندي روايات و جمعبندي بين اين روايات است، به زودي بيان ميكنيم كه ايشان با اين رواياتي كه احتمال ميدهند با روايات ديگر معارض باشد ميخواهند چكار كنند؟ لذا مطالعه و بررسي اين بحثها يك كار كارگاهي است براي مباحث اجتهادي. در باب روايات تلف فرمودند علي اليد ظهور در اين دارد كه خود آن مالي را كه انسان اخذ كرده بر عهده ميآيد، چون ميگويد «علي اليد ما أخذت»، نميگويد علي اليد بدل ما أخذت يا مثل ما أخذت يا قيمة ما أخذت، بلكه ميگويد «علي اليد ما أخذت» خود آن عين بر عهده ميآيد. و بعد فرمودند كه ما روايات زيادي داريم در ابواب مختلف ديگر، اين روايات به صورت مطلق است، يعني اصل ضمان را دلالت دارد اما اينكه چه چيز بر عهده ميآيد را دلالت ندارد. در باب عاريه، در باب وديعه، رواياتي داريم كه بر اين معنا دلالت دارد اين هم طايفهي دوم از روايات. تا ميرسند به اين روايتي كه احتمال معارضه را دارد.
بررسي رواياتي كه احتمال معارضه آنها با حديث علي اليد است
روايت اول ميفرمايند در ميان اين روايات «صحيحه ابي ولاد» [1] است در اين صحيحه سائل از امام(عليه السلام) سؤال ميكند «أرأيت لو عطب البغل و نفق أليس كان يلزمني؟» اگر بغل تلف شود چيزي بر عهده من است؟ امام(ع) ميفرمايد: «قال نعم، قيمة بغل يوم خالفته» بله، اگر اين بغل از بين رفت و تلف شد تو قيمت اين را بايد بدهي، آن هم قيمت روزي كه مخالفت كردي و غصب كردي. بعد «لقائل أن يقول» در اين روايت نميگويد كه خود اين بغل بر عهده ميآيد؟ قبلاً بيان كرديم اگر بگوئيم خود عين بر عهده ميآيد، اين عين در عهدهي ضامن باقي ميماند تا وقتي كه اين ضامن بخواهد پولش را بدهد، لذا آن روزي كه ميخواهد پولش را بدهد بايد پول يوم الاداء را بدهد، اگر قائل شديم به اينكه عين بر عهده است، لازمهاش پرداخت قيمت يوم الاداست، اما اگر گفتيم همان زماني كه غصب كرده بايد قيمت آن زمان را بدهد، معلوم ميشود كه خود عين بر عهده نيامده، همان زماني كه غصب كرد قيمت اين مال بر ذمهي اين غاصب آمده است. در اين روايت هم ميفرمايد «قيمة بغلٍ يوم خالفته» اين ظهور خيلي روشني دارد كه در اين مورد روايت امام(عليه السلام) ميخواهند بفرمايند آنچه كه بر ذمه آمده قيمت بغل است، حالا در بعضي از روايات دارد «قيمةُ البغل» و در بعضي ديگر دارد «قيمةُ بغلٍ» كه بعداً مفصل بحث ميكنيم. اما فعلاً از اين جهت بحث ميكنيم كه آيا معارض با حديث علي اليد هست يا خير؟كلام امام خميني (ره) پيرامون صحيحه أبي ولاد
امام(رضوان الله عليه) ميفرمايند اين صحيحهي ابي ولاد «إما ظاهرةٌ فيما لا يخالف قاعدة اليد» صحيحهي ابي ولاد در يك معنايي ظهور دارد اما ربطي به علي اليد ندارد، در چه چيزي؟ در توضيح ميفرمايند «أ ليس يلزمني» معنايش اين است كه سائل ميگويد آيا چيزي به عنوان اداء بر من واجب است يا نه؟ اگر اين بغلي را كه كرايه كرده بود از يك جا به جاي ديگري برود در يك نيمروز، حالا شد پانزده روز و اين بغل تلف شود، آيا چيزي بر من لازم است و من بايد چيزي اداء كنم؟ سوال سائل از وجوب الاداست؛ امام(ع) هم در جواب درست است كه كلمه قيمت را آوردند اما نظر اصليشان به آن كلمهي «يوم المخالفه» است يعني امام(ع) ميخواهند بفرمايند اگر بغلي را كرايه كردي به مدت ده روز وحالا در روز دوم اين بغل تلف شد و مُرد، شما ضامن نيستيد، «المستأجر امينٌ» شما بغلي را از مالك اجاره كردي براي ده روز و در روز دوم كه داشتي از آن استفاده ميكردي مُرد، ضماني در كار نيست. در اينجا امام خميني(رضوان الله عليه) ميخواهند بفرمايند اينكه در روايت فرمودند «قيمة بغلٍ يوم خالفته» چون سائل سؤال از لزوم اداء ميكند از اينكه آيا بر ذمهي من چيزي ميآيد كه من اداء كنم يا نه؟امام ميفرمايد «يوم خالفته» يعني قبل از «يوم المخالفة» اگر اين بغل تلف بشود چيزي بر عهدهي تو نيست، بلكه «يوم خالفته» بر عهده او ميآيد. پس در مقام بيان اين جهت است؛ اما اينكه در عهده عين يا مثل، يا قيمت ميآيد، ديگر در مقام بيان اين جهت نيست. ظهور در اين دارد كه در چه زماني ذمهي تو اشتغال پيدا ميكند. بنابراين ميفرمايند اين روايت «إما ظاهرةٌ فيما لا يخالف قاعدة اليد أو غير ظاهرةٍ فيما يخالفه» يا اينكه بگوئيم در اينكه شما بگوئيد امام معصوم ميخواهد بگويد قيمت ميآيد، عين نميآيد، در اين هم ظهوري ندارد. در معنايي كه مخالف با حديث علي اليد باشد، حديث علي اليد را گفتيم ظهور در اين دارد كه عين بر عهده ميآيد، ظهوري در اينكه قيمت ميآيد و عين نميآيددر آن ظهور ندارد. درست است كه امام(ع) كلمهي قيمت آورده اما عنايت خاصي به اين ندارد كه قيمت در مقابل عين باشد، اگر قيمت را در مقابل عين بيان كند، با حديث علي اليد مخالفت دارد. مطلب امام همين است كه ميخواهند بفرمايند اساس ضمان از بعد از يوم المخالفه است و قبل از آن نيست و روايت تعرضي نسبت به اين كه ذمه مشغول به عين است يا به قيمت، ندارد [2].
اشكال: همينطور كه در ذهن شما هست انصاف اين است كه اينجا نميتوانيم اين توضيح را بپذيريم، صحيحهي ابي ولاد بالاتر از ظهور است. صريح در اين است كه آنچه لازم است بر عهدهي ضامن، قيمت است. و الا چه وجهي داشت امام(ع) كلمهي قيمت را بياورد؟ ميفرمود نعم، أنت ضامنٌ للبغل، چرا اين را نفرمود؟ در حالي كه در بعضي روايات ديگر «ضامنٌ له» داريم. روايت دوم:[3] «زيد بن علي عن آبائه قال أتاه رجلٌ تكاري دابه» يك مردي دابهاي را كرايه كرده بود «فهلكت و أقر أنّه جاز بها الوقت» پس هلاك شد و آن مرد اقرار كرد كه من از آن وقتي كه مالك معين كرد تجاوز كردم، مثلاً يك روز گفته بود ولي ده روز شد و اين دابه هم هلاك شد «فضمنّه الثمن» امام(عليه السلام) او را ضامن ثمنش قرار داده و فرمود پولش را بايد بپردازد «ولم يجعل عليه كراء» اما كرايهاي را برايش قرار نداده است. اين روايت هم مثل صحيحه ابي ولاد كه «قيمة بغلٍ» داشت ميگويد «فضمنّه الثمن» ثمن را بايد بپردازد. مرحوم امام خميني ميگويد: اولاً اين روايت ضعيف است، حسين بن الوان در سند روايت است كه عامي است و توثيقي ندارد، ثانياً متن روايت با فتواي ابوحنيفه موافق است، ابوحنيفه اين قاعدهي الخراج بالضمان را در چنين مواردي اينطور معنا ميكند كه اگر اين دابّه ماند، همان كرايه روز اول يعني همان اجرت المسمّّي كه روز اول قرار دادند را بايد بدهند و اگر دابه از بين رفت، كرايه و اجرت از بين ميرود و فقط بايد قيمت دابه را بدهد، در اين روايت هم دارد «فضمنّه الثمن و لم يجعل عليه كراء» اين «لم يجعل عليه كراء» مطابق با فتواي ابوحنيفه است ـ فرض كنيد اگر صد روز اين دابه دستش بوده، بايد اجرت المثل اين صد روز را بپردازد، حالا كه اين دابه تلف شده هم قيمت دابه را بايد بدهد و هم بايد اجرت المثل اين صد روز را بدهد. چهار احتمال در آن وجود دارد ولي نه به آن احتمالي كه ابوحنيفه قائل هستند. نكات ديگري هم امام در اينجا در مورد اين روايت دارند كه ملاحظه بفرماييد. نتيجه اين شد كه امام در باب تلف ميخواهند بفرمايند كه ما روايت معارضي با قاعدهي علي اليد نداريم.
نكات اخلاقي؛
مرحوم علامه در آخر كتاب قواعد وصيتي به فرزندشان فخر المحققين دارند كه اين وصيت دو قسمت دارد خود علامه ميفرمايد يك قسمتش مربوط به شماست و يك قسمتش مربوط به من است؛ ميفرمايد من كه از دنيا رفتم از من ياد كن و بر سر قبرم بيا و ثواب بعضي از اعمالت را براي من قرار بده كه اينها نكات خيلي مهمي است. من يادم ميآيد مرحوم والد ما(رضوان الله عليه) هر كتابي را كه مينوشتند در پايان آن كتاب طلب مغفرت ميكردند براي والدينشان و ثواب آن كتاب را هم به هر دو هديه ميكردند. من يك جزوهاي را منتشر كردم راجع به مسئلهي «حرمان زوجه از عقار» كه ماه رمضان دو سال پيش اين بحث را مطرح كردم، وقتي داشتم اين جزوه را تكميل ميكردم يك شبي وسوسهاي من را گرفت و گفتم ما داريم اين همه زحمت ميكشيم و مينويسيم هم زحمت در دنياست و هم قيامت كه شد بايد براي هر سطرش جواب بدهيم و معطل شويم، اين چه كاري است! با اينكه من قبلاً كه جزوهاي مينوشتم چنين چيزي به ذهنم نميآمد ولي آن شب اين قضيه واقع شد، از قبلش هم نيّت كرده بودم كه ثواب اين جزوه را براي مرحوم والدمان قرار بدهم، همان شب كه اين وسوسهها من را گرفته بود ايشان را در خواب ديدم. سه مرتبه به من فرمود اين جزوه را به من بدهيد، به ايشان عرض ميكردم كه اين ناقص است و بايد تكميل كنم، باز ميفرمودند اين جزوه را به من بدهيد. اين را براي اين عرض ميكنم كه واقعاً ياد بزرگانمان باشيم، آنچه مرحوم علامه در اينجا به پسرش توصيه كرده نكات مهمي است. يكي از وصايايي كه مرحوم علامه به فخر المحققين دارد اين است كه «عليك بتعظيم الفقهاء و تكريم العلماء [4]» فقها را تعظيم كن، عوام مردم واقعاً به اين مسئله خيلي خوب عمل ميكنند، انسان گاهي اوقات كارهايي را كه عوام انجام ميدهد پس از مقداري بررسي و ارتباط با روايات ميبيند اينها ريشهي روايي دارد.بعضي از مخالفين روحانيت و حوزهها و بزرگان، ميگويند اينها مردم را عادت دادند كه بيايند دستشان را ببوسند، نه! اين روايتها براي مردم قبلاً خوانده ميشد، مردم هم به اين روايات عمل ميكردند. در يك روايت از پيامبر(ص) آمده كه فرمود: «من أكرم فقيهاً مسلماً لقي الله يوم القيامة و هو عنه راض» اگر كسي يك فقيهي را اكرام كند اين خدا را در روز قيامت ملاقات ميكند در حالي كه خدا از او خشنود است «و من أهان فقيهاً مسلماً لقي الله يوم القيامة و هو عليه غضبان [5]» يعني اگر كسي به يك فقيه اهانت كرد، وقتي ميخواهد در قيامت محشور شود خدا را ملاقات ميكند در حالي كه خدا بر او غضب كرده است. غضب خدا در قيامت با غضب خدا در دنيا آثار متفاوتي دارد، اگر كسي در قيامت مشمول غضب خدا قرار گرفت، ديگر مشمول شفاعت واقع نميشود و اميدي به نجات او نيست، بايد مسير جهنم را ـ نعوذ بالله ـ دنبال كند. ما در بحثهاي علمي گاهي اوقات يك فتوايي و يك رأي را نميپسنديم، ميتوانيم مناقشه و اشكال كنيم و اما گاهي به اهانت ميرسانيم و ميگوئيم اين فقيه بيسواد است! اهانت ميكنيم، يا در غير مسائل علمي مشي يك فقيه را انسان نميپسندد، مشي اجتماعياش را نميپسندد، يك فقيهي خيلي در اجتماع حضور پيدا نميكند، حالا ما نميپسنديم، باز عرض كردم ميشود انسان اشكال كند، اشكال مانعي ندارد، اما اگر انسان از اين حد تجاوز كند و اهانت كند، اين خيلي مشكل ميشود، واقعاً گرفتار اين عقوبت شديد اخروي ميشود، گاهي مشي سياسي يك فقيه را نميپسنديد، اشكال كنيد و حرف بزنيد منتهي در قالب ادب و با متانت.
اما اگر انسان بخواهد اهانت و توهين كند، تماماً مشمول اين روايت ميشود، ما از اين روايت استفاده ميكنيم فقيه يك منزلهي عجيبي در نزد خدا دارد، «إذا أراد الله بعبدٍ خيراً فقّهه في الدين» فقاهت يك موهبت و عطيهاي است كه خدا به اين زوديها به كسي نميدهد، حالا اگر به كسي هم داده شد، اهانت به او در حد محاربه با خداست، در حد جنگ با خداست. لذا بايد به اين نكته توجه كنيم، بايد خيلي شفاف بگوئيم، در زمان ما عقايد و افكار مختلف است، يك عدهاي انقلابياند، انقلابي خيلي محكم و برعكس افرادي هستند كه با انقلاب ميانهي خوبي ندارند يا بيتفاوتند يا خدايي نكرده ضد انقلابند، فقهاي اين طرف را مورد اهانت قرار ميدهند، چرا بايد اينطور باشد؟ ما در مسائل بايد با منطق، با ميزان، با آن مباني و موازين ديني حرف بزنيم. ما در سيرهي ائمهي معصومين(عليهم السلام) هيچ جا نداريم كه امام صادق به ابوحنيفه اهانت كرده باشد، امام باقر و امام صادق به اينها ميفرمودند شما يك حرف از قرآن را هم نميفهميد! اين بايد گفته شود، اما عنوان اهانت در سيرهي اينها نيست. حالا نميخواهم بگويم آنها فقيه مسلماند ما آنها را فقيه مسلم نميدانيم، اين فقيه مسلم كه در اين روايت آمده يعني يك فقيه مسلمان من جميع الجهات، آن فقيهي كه در فقاهتش تعمّد اين داشت كه ببيند امام صادق چه ميگويد تا خلافش را بگويد كه اصلاً فقيه نبوده، در هر دو عنوانش در مورد او بحث است، ولي ميخواهم عرض كنم كه حالا ولو مردم معمولي جامعه خيال ميكردند كه اين عنوان را دارد همين سبب ميشد كه ائمهي ما اهانت نكنند، اما حرفها و مطالب اساسي بايد بيان شود. اينكه به صراحت در مجلسي ميفرمودند شما از قرآن يك حرف نميفهميد! «ما ورثك من كتاب الله حرفاً» [6].
عرضم اين است كه ما خيلي بايد رعايت كنيم، گاهي اوقات انسان توجه نميكند و غافل است، در يك جو و شرايطي قرار ميگيرد و يك چيزي را ميگويد و توجه ندارد كه اين اهانت باب توفيقهاي الهي را بر او ميبندد، اين روايت را مدّ نظر قرار بدهيم و ان شاء الله كه وقتي خدا را در قيامت ملاقات ميكنيم از همهي ما خشنود باشد.
نظری ثبت نشده است .