موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 4
تاریخ جلسه : ۱۳۸۹/۱۲/۱۶
شماره جلسه : ۷۶
-
جمع دوم بین روایات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
جمع دوم بین روایات
مرحوم صدوق[1] چنين ميگويد كه «كَانَ شَيْخُنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ(رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ) يَرْوِي حَدِيثاً فِي أَنَّ لَهُ الدَّرَاهِمَ الَّتِي تَجُوزُ بَيْنَ النَّاسِ وَ الْحَدِيثَانِ مُتَّفِقَانِ غَيْرُ مُخْتَلِفَيْنِ فَمَتَى كَانَ لِلرَّجُلِ عَلَى الرَّجُلِ دَرَاهِمُ بِنَقْدٍ مَعْرُوفٍ فَلَيْسَ لَهُ إِلَّا ذَلِكَ النَّقْدُ وَ مَتَى كَانَ لَهُ عَلَى الرَّجُلِ دَرَاهِمُ بِوَزْنٍ مَعْلُومٍ بِغَيْرِ نَقْدٍ مَعْرُوفٍ فَإِنَّمَا لَهُ الدَّرَاهِمُ الَّتِي تَجُوزُ بَيْنَ النَّاس» اين دو حديث را صدوق ميفرمايد به نظر ما اختلاف و تنافياي بينشان وجود ندارد چون اگر بر ذمهي آن شخص بدهكار يك دراهمي باشد كه اين دراهم عنوان نقد رايج را دارد، الآن هم رايج است و همان نقد را بايد بدهد ولو قيمتش هم يك مقداري تغيير كرده باشد، اما همين كه اين نقد الآن نقد رايج است، اين دراهم به عنوان نقد رايج است، همان را بايد بپردازد. اگر يك دراهمي بر ذمهي شخص هست، از نظر وزن معيّن است اما از نظر نقد نقدِ غير رايج است «فإنّما له الدراهم التي تجوز بين الناس» آن دراهمي كه بين مردم الآن رايج است بايد پرداخت شود. پس جمعي كه صدوق كرده اين شد كه آن روايت اولي كه ميگويد دراهمي كه تنفق اليوم، مراد آنجايي است كه آن دراهمي كه بر ذمهي شخص بوده، آن دراهم سابق الآن از رواج افتاده و الآن معروف نيست و اين دو روايت اخير كه ميگويد همان دراهم اولي، مراد دراهمي است كه رايج است و معروف است.اشکالات به جمع دوم
مرحوم صاحب حدائق چند اشكال به ايشان دارد، اشكال اول این است كه ايشان ميگويد كه ما قرينهاي بر اين معنا نداريم؛ قرينهاي كه مويّد اين مطلب باشد نيست و در نتيجه باز همان اشكالي كه بر شيخ داشتند كه اين جمع، جمع تبرعي است ميخواهند بفرمايند اين جمع هم جمع تبرّعي است. اشكال دومي كه ميكنند این است كه ميفرمايند اينجا روي بيان مرحوم صدوق ربا ممكن است لازم بيايد، براي اينكه ايشان روايت اولي را ميگويد حمل ميكنيم بر آنجايي كه آن دراهم سابق وزنش معلوم اما الآن رايج نيست، الآن چه چيز بايد بدهد؟ الآن بايد دراهم معروف و دراهم رايج را بدهد، نتيجه اين ميشود كه اگر بين اين دراهم و آن دراهم سابق از نظر زياده و نقصان فرق پيدا بكند ربا لازم ميايد، عبارت صاحب حدائق در اشكال دوم بر صدوق اين است: «مع انه يرد عليه لزوم الربا في صورة ما ان كان له عليه بوزن معلوم و نقد غير معروف، فإنه حكم بأخذ الدراهم التي تجوز بين الناس.و ربما أمكن التفاوت بالزيادة و النقصان بينها و بين ما في ذمته، فإنه متى كان له في ذمته ألف درهم بوزن معلوم من تلك الدراهم الأولة و أخذ عوضها ألف درهم من هذه الأخيرة فربما حصل الزيادة و النقصان بين الاولى و الثانية، فيلزم الربا الا ان يحمل كلامه على أخذ الثانية وزنا ايضا، لكنه خلاف ظاهر كلامه.» ميفرمايد اين را اگر بگوئيم دراهم است، مثلاً 20 درهم در زمان سلطان قبل به او داده و از او طلب دارد، الآن كه اين سلطان جديد آمده آن دراهم ديگر غير رايج است، اگر گفتيم 20 درهم از اين جديدي بايد بپردازد و از اينكه الآن ينفق بين الناس بايد بپردازد، ممكن است اين دراهم سلطان جديد يك درهمش از نظر وزن با آن درهم قبلي تفاوت داشته باشد و اين مستلزم رباست و بعد خود صاحب حدائق ميگويد مگر اينكه مراد صدوق اين باشد كه از ما ينفق بين الناس به همان وزن دراهم سابق به او داده شود. مثلاً اگر ده درهم در زمان سلطان سابق ده گرم بوده، از نظر وزن الآن هم از اين درهمهاي جديد به اندازهي ده گرم به او بدهند، ممكن است از اين درهمهاي جديد نُهتا بشود ده گرم و يا دوازده تاي آن بشود ده گرم. اگر مقصود مرحوم صدوق اين باشد كه ما بايد تساوي در وزن را رعايت كنيم بگوئيم اينكه ده درهم به وزن ده گرم به آن شخص داده و الآن آن درهمها از رواج افتاده، الآن هم ده گرم درهم به او بدهد، حالا اين ده گرم ممكن است ده درهم باشد و يا نُه درهم باشد به اين درهمهاي جديد و يا ممكن است دوازده درهم باشد.[2]
نكتهاي كه خود صاحب حدائق ميگويد این است كه ميگويد اين برخلاف ظاهر روايت است، چون روايت ميگويد اگر كسي قبلاً ده درهم طلبكار بوده و الآن كه آن ده درهم از رواج افتاده، ده درهمي كه امروز انفاق و خرج ميشود بايد داده شود، ديگر بحث تساوي در وزن و اين چيزها در روايت اصلاً مطرح نيست. در روايت اولي ميگويد آن دراهمي كه اليوم تنفق بين الناس بايد داده شود، با اين دراهم يعني از جهت تعداد قبلاً تو ده درهم از اين ميخواستي حالا ده درهم از اين دراهم امروزي، پنج درهم ميخواستي و حالا پنج درهم از اين دراهم امروزي. در روايت اصلاً مسئلهي اتحاد در وزن و تساويِ در وزن مطرح نيست. پس اشكال دوم بر صدوق این است كه اگر ما مسئله را اينطوري مطرح كنيم اين مستلزم ربا ميشود، ايشان ميفرمايد به اين جمع كه اين دو اشكال وارد است، نقد و بررسی البته اشكال اول درست است و اين جمع شاهدي ندارد اما اشكال دوم قابل جواب است و جوابش اين است كه چه بسا بگوئيم حالا در اين موارد اگر يك ربايي به وجود آمد، اين موارد استثنا بشود، مگر ما در باب ربا استثنا نداريم، ممكن است كه اگر كسي آمد روايت را اينطور معنا كرد گفت آقا من ده درهمِ ده سال پيش را به ايشان دادم و ازا يشان ميخواستم حالا كه آن ده درهم از رواج افتاده ده درهم ديگر بايد به من بدهد از اين درهم امروزي. ممكن است اين ده درهم امروزي پانزده گرم باشد، ده درهم آن زمان ده گرم بوده، ولي اشكالي ندارد، ميگوئيم اين يك اسثتنايي بشود در باب ربا و اينطور نيست كه بگوئيم اگر اين چنين معنا شد چون مستلزم رباست بگوئيم نبايد اينطور معنا كنيم.
اگر يك فتوايي يا يك قولي خارج از اين روايت مستلزم ربا باشد اشكال به آن فتوا ميشود اما اگر روايت را آمديم گفتيم قبول داريم بايد اينطوري معنا كنيم، روايت هم صحيحه باشد كه ما گفتيم صحيحه است، سندش را هم مفصل بررسي كرديم، اين اشكال ربا ديگر اشكال واردي نخواهد بود. با قطع نظر از اشكال اول؛ اگر كسي گفت اين جمع جمع تبرعي نيست و ميشود يك قرينهاي برايش پيدا كنيم، مثلاً گفت اين روايت دوم ميگويد اين فقط يك مقداري كارکرده است و لها وضيعةٌ، ولي نميگويد كه اين ديگر رايج نيست و رد و بدل نميشود، اگر كسي آمد گفت، اين ولها اليوم وضيعةیعنی دراهم اولي يك مقداري قيمتش پائين آمده اما از رواج نيفتاده است و اين قرينه باشد براي صدوق چون در روايت اولي ميگويد وليست تنفق اليوم، در روايت اولي ميگويد امروز او رواج ندارد، در روايت ثانيه ميگويد لها اليوم وضيعة، يعني رواج هم دارد ولي يك مقدارش ارزش آن كمتر است كه اگر آمديم در دفاع از صدوق اشكال اول از صاحب حدائق را هم اينطوري جواب بدهيم. اسقطها معنايش اين نيست كه اين از رواج افتاده، اسقطها دو جور است: يك جور اين است كه اصلاً ديگر ماليّت ندارد و يك معنا هم این است كه اين اسقطها آن ماليّت سابق را ندارد، يك دراهم جديدي را سلطان آورده و آن دراهم قبلي از اعتبار كم شده، نه اينكه به طور كلي از ماليّت ساقط شده باشد، با اين بيان به نظر ميرسد كه حتي اشكال اوّل صاحب حدائق هم اشكال واردي نيست، يعني صاحب حدائق كه دو اشكال بر جمع مرحوم صدوق كردند كه يك اشكال این است كه قرينهي مورثه بر اين جمع نيست، ما حالا ميگوئيم قرينه همين است، همين كه در روايت اولي ميگويد اليوم ليست تنفق بين الناس، اصلاً مردم او را رد و بدل نميكنند، در روايت دوم ميگويد ولها اليوم وضيعة، يعني ردّ و بدل ميشود ولي قيمتش كمتر شده، اين با اسقطها السلطان هم سازگاري دارد، معناي اسقطَ اين نيست كه به طور كلّي از ماليّت افتاده باشد، اسقطَ يعني اگر يك مقدار نقصان هم پيدا كرده باشد، باز ميشود اسقطَ. مرحوم صدوق مسئله را آورده روي وزن و ميگويد شما قبلاً ده درهم، به اندازهي ده گرم به آن داديد و الآن روايت اولي ميگويد از اين درهمهاي جديد به همان وزن بده البته از طريق بياني كه صاحب حدائق كرد.
صاحب حدائق ميگويد شم ميگوئيد از اين درهمهاي جديد بده ولو از نظر وزن هم مختلف باشد، و اين مستلزم ربا ميشود، ما گفتيم كه خيلي خوب، حالا اگر روايت اين را دلالت داشته باشد مستلزم ربا هم باشد اشكالي ندارد. صاحب حدائق در اشكال اول ميگويد شما شاهد نداري، شاهد بر اينكه در اينجا اين را حمل كنيم بر وزن و به عبارت ديگر وزن را در تقدير بگيريم نيست، ميگوييم شاهدش همين است، شاهدش اين است كه صدوق ميگويد در روايت اولي از رواج افتاده، وقتي از راوج افتاده، بايد هموزن او از اين دراهم جديد دارد، براي اينكه آن درهمهاي قبلي از رواج افتاده و بايد از اين درهمهاي جديد داد. در روايت ثانيه ميگويد از رواج نيفتاده، پس بايد همان درهم قبلي را داد، اين شاهد ميشود براي جمع مرحوم صدوق. اگر شما يك روايت صحيحهاي را پيدا كرديد، دلالت بر يك مطلبي داشت، دلالت بر جواز ربا در اين مورد به دلالت التزامي داشت. در باب قرض بايد شرط زياده بشود، حالا در رباي معاملي شما هر مقدار ذهب بود بايد به همان مقدار ذهب بفروشي، حالا در رباي معاملي اين چنين است و شايد اصلاً صاحب حدائق بيشتر در رباي معاملي است كه اينجا ميگويد شما يك درهمي را از اين ميخواستي، الآن در مقابل آن درهم شبه يك بيعي بشود، همان ده درهم داده شود، اگر وزنش زيادتر باشد ربا ميشود، چون در روايت اولي بحث قرض نيست، حالا جمع ديگري كه هست این است كه بين روايات فرق بگذاريم، روايات اولي را بگوئيم در غير قرض است و روايت دوم و سوم را بگوئيم در باب قرض است، الآن فعلاً بحث قرض و اينها را نكنيد.
صاحب حدائق ميگويد يردُ عليه لزوم الربا في صورة ما إذا كان له عليه بوزنٍ معلوم و نقدٍ غير معروف، فإنّه حكمَ بأخذ الدراهم التي تجوزُ بين الناس و ربما أمكن التفاوت بالزيادة و النقصان، اين بالزيادة و النقصان در عبارت صاحب حدائق عمدتاً ظهور در رباي معاملي دارد، شما اگر ده گرم نقره را به يازده گرم نقره بفروشيد رباست، ده گرم طلا را به يازده گرم طلا بفروشيد رباست، رباي معاملي ميشود. ولو اينكه عرض كردم ايشان تصريح نكرده كه مقصود ما از اين اشكال ربا، رباي معاملي است يا نه؟ لذا بعد ميگويد فيلزم الربا إلا أن يحمل كلامه علي أخذ الثانيّة وزناً، براي اينكه ما ينفق بين الناس از جهت وزن با او برابر باشد، كه اگر اينطور نباشد ربا ميشود. خلاصهي مطلب اين شد كه صدوق آمد جمعي كرد،جمع صدوق به اين است كه ما بيائيم اين چنين بگوئيم كه صدوق ميگويد روايت اولي براي آنجاييست كه آن دراهم سابق الآن غير رايج است و روايت ثانيه براي آنجايي است كه دراهم سابق الآن رايج است، اينطور جمع كنيم. روي نقد معروف و غير معروف صدوق مسئله را حل كرده، بعد صاحب حدائق دو اشكال كرد ، اشكال اولي كه قرينهاي بر اين جمع نيست ما جواب داديم كه قرينه اتفاقاً هست. اشكال دوم صاحب حدائق اينكه فرمود اينجا ربا ميآيد براي اينكه ده درهم آن موقع با ده درهم اين موقع ممكن است از نظر وزن اختلاف داشته باشد، خود صاحب حدائق جواب داد كه شايد مقصود صدوق يا روايت اين باشد كه در وزن مساوي باشد، يعني آنچه كه امروز انفاق ميشود به مقدار وزن سابق از امروز داده شود، بعد گفت اين هم خلاف ظاهر روايت است، ظاهر روايت چنين چيزي نيست.
ما گفتيم درست مي فرماييد ظاهر روايت اين نيست ولي اگر از روايت به دلالت التزامي استفاده كرديم در اين مورد ربا ميآيد، ميپذيريم، اشكالي ندارد. چرا شما از اين استيحاش ميكنيد كه اگر روايت را يك جوري معنا كرديم كه مستلزم ربا شد، شارع وقتي كه ربا را تحريم كرد، رباي سابق را فرمود حلال است، فرمود تا حالا هر چه كه ربا گرفتيد مانعي ندارد؛ از اين به بعد هم يك مواردي استثنا شده، رباي بين والد و ولد يكيش هست، ربا گرفتن از كافر بنا بر قول مشهور دوميش است، بيائيم در اين جور موارد هم، موردي كه كسي از ديگري درهمي ميخواسته و حالا آن دراهم از رواج افتاده، ميگوئيم چند درهم ميخواستي؟ ميگويد ده درهم، ده درهم از اين دولت امروز بايد بدهيد ولو اين ده درهم دولت امروز وزنش از ده درهم سابق بيشتر يا كمتر باشد، اين اشكالي ندارد. پس جمع صدوق را ملاحظه فرموديد كه جمع نسبتاً خوبي است و نميشود كه حتماً ما اين را رد كنيم، اشكالات صاحب حدائق بر آن وارد نيست.
جمع سوم بین روایات
يك جمع ديگر این است كه ما روايت اولي را حمل كنيم بر ثمنِ مبيع يا مهر زوجه، اما روايت ثانيه و ثالثه را حمل كنيم بر قرض، بگوئيم روايت ثانيه در مورد قرض است، روايت ثالثه كه تصريح دارد «سأله معاوية بن سعيد عن رجلٍ استقرض دراهم من رجل» اين تصريح به قرض دارد، اما روايت اولي ميگويد «إن لي علي رجلٍ ثلاثة آلاف درهم» يعني ممكن است چيزي به او فروخته و سه هزار درهم از او پول ميخواهد، ثمن مبيع است و بحث قرض نيست، بگوئيم در آنجايي كه مسئلهي قرض در كار است، فقط همان دراهم اولي، ولو الآن قيمتش هم كم شده، ارزش آن هم كم شده، همان است. بر ذمهاش هماني كه آمده همان دراهم اولی است اما در ثمن مبيع انصراف دارد با ثمني كه در بين مردم رايج است، الآن من جنسي را به سه هزار درهم رايج فروختم، پس آن زماني هم كه ميخواهد بدهد بايد درهم رايج را بدهد، كما اينكه الآن در مهريهها ميگويند سكهي طلاي رايج، حالا اگر فرض كنيد كه اين سكهاي كه الآن هست دولت بعد بيايد اين را از رواج بيندازد، يك شكل ديگري براي سكه قرار بدهد، قيمتش هم دو برابر سكههاي موجود ما بشود، اگر در مهريه گفتيم ، بايد در زمان ادا سكهي رايج داده شود.اشکالات به جمع سوم
مرحوم صاحب حدائق ميفرمايد بعضي از محدّثين از متأخرين آمدهاند چنين جمعي را مطرح كردند. ايشان مي فرمايند اين هم دو اشكال دارد اشكال اول اينكه ظاهر روايت اولي این است كه مورد روايت اولي هم قرض است، به چه قرينهاي؟ ميتوانيد شما روايت را دقت كنيد ببينيد به كدام قرينه؟ كتبت إلي الرضا(عليه السلام) أنّ لي علي رجلٍ ثلاثة آلاف درهم و كانت تلك الدراهم تنفق بين الناس تلك الايام و ليست تنفق اليوم فلي عليه تلك الدراهم بأعيانها أو ما ينفق اليوم بين الناس قال فكتب إليّ لك أن تأخذ منه ما ينفق بين الناس كما أعطيته ما ينفق بين الناس، ذيل روايت تصريح در قرض دارد و بحث معامله نيست، مي گويد همان پولي كه تو به او دادي، الآن هم همان كه ما ينفق بين الناس هست را بايد به تو بپردازد. اشكال دوم این است كه حالا بر فرض قبول كنيم مورد روايت اولي بيع است، ثمن بيع وقتي در ذمه آمد، تبديل به دين ميشود، آن هم منجر به قرض و دین می شود، مبلغي كه در ذمه استقرار پيدا ميكند در زمان بيع آن مبلغ، مبلغ رايج است. وقتي به شما گفتم فروختم به سه هزار درهم، يعني درهم رايج، پس چي بر ذمه آمد؟ درهم رايج، فإذا سقط ولم يتعامل به وظهر الدراهمُ اُخر في المعاملة رجع حكمه إلي حكم القرض، پس اين هم نهایتا برميگردد به مسئلهي قرض و اينطور نيست كه بين روايات اولي و بقيه در اين جهت فرق بگذاريم[3].
نظری ثبت نشده است .