موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۶/۲۹
شماره جلسه : ۱۴
-
حقیقت نهی چیست ؟
-
اولين مطلب
-
تفسير اول
-
تفسير دوم
-
جهت دوم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
عرض کرديم که بعضی از اصوليين قائلند به اينکه، امر به شئ عين نهی از ضد عام است، کلام در بررسی اين نظريه است.
ببينيم کسانی که ميگويند ، امر به شئ عين نهی از ضد عام است، اولا :مقصود اينها چيست؟
و ثانيا: دليل بر اين مدعا چيست؟ و ثالثا: آيا اين مطلب قابل قبول است يا خير؟
عرض
کرديم که قائلين به اين نظريه در بين متاخرين، عمدتا صاحب فصول و صاحب
هداية المسترشدين است، و با مراجعه به عبارت اينها، آنچه که استفاده می
شود، اين است که اينها نمی خواهند بگويند، که ما دارای دو تکليف و دو طلب
هستيم، و اين دو تکليف، ودو طلب، عين يکديگر است بلکه بر حسب آن تصريحی
که هداية المسترشدين نموده ، در ما نحن فيه ، مراد اين است که يک تکليف
وجود دارد ، لکن مستفاد از امر ، همان مستفاد از نهی است ، يعنی اگر مولا
امر بکند به يک شئ ، آنچه که از اين امر استفاده می شود ، با آنچه که از
نهی از شئ استفاده مي شود يکسان است ، و علی السويه است ، و در اين رابطه
کلام محقق نائينی را بيان کرديم ، و کلام ايشان را مورد مناقشه قرار داديم ،
مجموعا در اين بحث ، چند مطلب به عنوان اساس اين بحث مطرح است ، که ما اگر
اين چند مطلب را مورد توجه قرار بدهيم ، بحث برای ما روشن ميشود :
1-اولين مطلب:
اين است که مراد از نهی چيست ؟کسانی که می گويند امر به شئ عين نهی از ضد است ، اين نهی را ما دو گونه می توانيم تفسير کنيم :
1-تفسير اول :
اين
است که بگوئيم ، مراد از نهی طلب ترک است ، آنوقت ضد خودش ، به معنای ترک
است ، نهی از ضد عام يعنی طلب ترک الترک ، وطلب ترک الترک ، همان فعل است .
2-تفسير دوم :
اين
است که ما بيائيم و بگوئيم که مراد از نهی ، طلب ترک نيست ، مراد از نهی ،
همان زجر عن الفعل است که اين مبنای دوم است ، شما وقتی به با ب نواهی می
رسيد ، وقتی که مي خواهيد نهی را از نظر اصطلاحی معنا بکنيد ، ميگوئيد يک
مبنا در بين اصوليين اين است ، که نهی عبارت از طلب ترک است ، مبنای دوم
این استکه نهی عبارت از زجر از فعل و منع از فعل است .
اين دو مبنا در اين
بحث و در اينجا تاثير بسزائی دارد ، يعنی اگرکسی مبناي اول را قائل شد ،
عينيت را می تواند قائل بشود ، البته باز نياز به يک قيود ديگر دارد ، اگر
کسی آمد در باب نهی گفت ، نهی يعنی طلب الترک ، امر بشئ می شود عين نهی از
ضد عام ، عينيت روی اين مبنا امکانش است ، و راهش باز است ، اما روی مبنای
دوم ، اگر کسی آمد گفت ، نهی عبارت از زجر از فعل است ، (زجر يعنی منع )
حقيقت نهی را منع از فعل قرار داد ، اينجا ديگر هيچ وقت امر بشئ عين نهی از
ضد عام نمی تواند باشد ، اگر کسی مبنای دوم را قائل شد اين حرف هداية
المسترشدين ، که مستفاد از امر ، همان نهی از ضد عام است ، اين حرف باطلی
است ، برای اينکه دو معنا است ، يکی طلب فعل است ، يکی منع از ترک فعل است
، اين دو تا معنا بينشان کمال بينونت وجود دارد ، اما اگر آمديم گفتيم نهی
عبارت است از منع و زجر ، مفهوم منع و زجر ، يک مفهومی است کاملا در مقابل
طلب .
در عرف وقتی به شما بگويند مولا طلب کرد ، يا بگويند مولا منع کرد ،
دو معنای کاملا مختلف است ، در اين مبنای دوم ، در باب نواهی می گويند ،
اصلا نگوئيد نهی به معنای طلب است ، وقتی مولا نهی مي کند ، يعنی دارد طلب
مي کند ، نه بر طبق اين مبنای دوم ، که نهی حقيقتش عبارت از زجر ، به معنای
زاجريت ، و مانعيت ، جلوگيری کردن است ، اين معنا يک معنايی است ، که
کاملا با معنا و مفهوم طلب بينشان تغاير و بينونت وجود دارد ، بنا براين ،
پس کسانی که می خواهند قائل شوند ، به اينکه امر بشئ عين نهی از ضد عام
است ، حقيقت نهی هم طلب است ، منتهی در امر طلب فعل است ، در نهی طلب الترک
است.
روی اين مبنا ، مثل صاحب هداية المسترشدين، می تواند بگويد ، مولا چه طلب فعل کند و چه طلب ترک ضد فعل را ، فرقی نمی کند .
اما روی مبنای دوم :
که
ما بيائيم بگوئيم ، حقيقت نهی ، عبارت است از زاجريت و مانعيت يعنی اصلا
گفتيم ، مفهوم دارد درحقيقت نهی ، ديگر چيزی به عنوان طلب ما نداريم ،
اينجا ديگر نمی شود گفت امر بشئ عين نهی از ضد عام است ، امر طلب است ،
نهی مانعيت است ، و بين اين دو تا بينونت وجود دارد آنوقت روی اين مبنای
دوم فرق نمی کند ، که ما نزاع را بقول مرحوم نائينی ، در جائی قرار بدهيم
که دو تا انشاء و دو تا حکم است ، بگوئيم آيا اين دو تا انشاء احدهما عين
ديگر هست يا عين ديگر نيست ؟ يا اينکه بيائيي بگوئيم ، يک انشاء داريم ،
اين يک انشاء هم بخواهد مصداق برای امر باشد ، و هم مصداق برای نهی از ضد
عام باشد ، روی مبنای دوم ، که بگوئيم حقيقت نهی ، مانعيت است زاجريت است ،
روی اين مبنا اصلا بين امر ونهی تفاوت بسيار فراوانی وجود دارد ، اين يک
جهت در تحقيق بحث.
2-جهت دوم :
اين است
کسانی که مي گويند ، آيا امر به شئ عين نهی از ضد عام است ، يا نه ؟ بايد
ببينيم ، مرادشان از اين امر و نهی چيست ؟آيا مرادشان انشاء لفظی است ؟ يا
مرادشان انشاء واقعی و لفظی است ؟ که از آن انشاء واقعی تعبير می کنند به
طلب لفظی ، مثل مرحوم آخوند خراسانی دارند ، آيا طلب انشائی را اراده مي
کنند ، يا طلب نفسی را ؟ اگر بگوئيم ، بحث در مقام انشاء است ، اگر در
مقام انشاء لفظی باشد ، بين کلمه صل و کلمه لا تترک الصلاة ، از نظر انشاء
لفظی ، بينشان فرق وجود دارد . صل و لا تترک الصلاة ، از نظر انشاء لفظی
اينها دو تا انشاء هستند ، به عرف بگوئيم ، مولا گفته صل ، مولا گفته لا
تترک الصلاة ، اينها از نظر انشاء لفظی يکی هستند ، عين هم هستند ، يا غير
يکديگر؟ ميگويند ، اينها دو تا هستند ، دو تا انشاء است ، دو تا انشاء
مغاير است ، بين آنجائی که مولا بگويد ، صل ، چند دقيقه بعد بگويد صل ، عرف
می گويد ، اين صل همان صل اولی است ، اما تاکيد برای اولی است ، اما
آنجائی که بعد از صل اول بگويد ، لا تترک الصلاة اینجا می گويد ، اين يک
انشائی است مغاير با آن انشاء .
پس کسانی که قائل به عينيت هستند
، اگر مرادشان در مقام انشاء لفظی باشد ،اين حرف باطل است ، اما اگر
مرادشان ، طلب نفسی و مرادشان همان واقع باشد ، انشاء واقعی باشد ، اين
برمي گردد به اين که باز ما حقيقت نهی را يا طلب بدانيم يا حقيقت نهی را
زجر بدانيم ؟ اگر قائلين به عينيت ، مرادشان از انشاء ، انشاء واقعی باشد ،
اولا بگويند کاری به لفظ و انشاء لفظی ما نداريم ، واقع را ما داريم
ميگوئيم ، و ثانيا نهی را هم حقيقتش طلب بدانيم ، قول به عينيت تثبيت می
شود .قول به عينيت با اين توضيحي که عرض کرديم ، مبتنی بر دو مبنا است ، يک
مبنا اين است که ، مراد از انشاء يعنی امر و نهی ، انشاء لفظی نباشد مبنای
دوم اين است که حقيقت نهی ، هم حقيقت طلب باشد ، و زاجريت و مانعيت نباشد ،
لذا قول به اين که امر به شئ عين نهی از ضد عام است ، مبتنی است بر اين
دو تا مبنا ، وبايد در جای خودش که در بحث نواهی است ، بحث شود ، آنجا
ببينيم آيا حقيقت نهی ، واقع نهی ، عبارت از طلب است ؟ يا واقع نهی عبارت
است از زاجريت؟
پس روشن شد که در مقام انشاء لفظی بين اين دو تا کمال تغاير وجود دارد .
در
اينجا بالاخره شما اگر سئوال بفرماييد ، که بحث در جايی است ، که دو حکم
داريم ؟ يا دوتا تکتيف داريم ؟ يا يک تکليف ؟عرض کرديم ، آنچه که از کلام
قائلين به عينيت استفاده می شود ، و عبارتش را هم آن روز خوانديم ، بحث در
جايی است ، که يک تکليف است ، يک حکم است قائل به عينيت می گويد ، اگر مولی
ترک چيزی را حرام کرد ، يعنی فعلی را واجب کرده ، اگر فعل يک چيزی را واجب
کرد ، يعنی ترکش را حرام کرده ، قائل به عينيت ، يک چنين چيزی را قائل است
، حالا آن نکته ای که خيلی واضح است ، اين است که اگر کسی بيايد ، بگويد
در جايی که مولا امر به شئ کرده ، همين مولا در لوح محفوظ هم نهی از ضد
عام دارد به عنوان يک حکم دوم ، وتکليف دوم ، آيا چنين چيزی امکان دارد
؟می گوئيم ، خير ، اکر چنين چيزی درست باشد ، معنايش اين است که اکر کسی
نمازش را نخواند ، بگوييم اين دو عقاب بايد بشود ،يک عقاب برای ترک واجب ،
عقاب دوم ، برای فعل حرام اگر کسی بيايد بگويد ، در شريعت هر جا مولا امری
به شيئ کرده ، همان جا مولا در لوح محفوظ و لوح واقع ، نهی از ضد آن را هم
کرده ، اين معنا يش اين است ، که در هر واجبی اگر کسی ترک واجب کرد ، دو تا
عقاب بايد داشته باشد ، واين واجب البطلان است ، روز قيامت تارک الصلاة را
عقاب نمی کنند ، برای اينکه فعل حرام انجام داده ، تارک الصلاة فعل حرام
انجام نداده .
قائلين به عينيت ، مثل صاحب فصول ، صاحب
هدايةالمسترشدين ، فقهای ديگر ، همه قائلند به اين که کسی که تارک الصلاة
است ، عقابش بر ترک نماز است ، بر ترک واجب است ، نه بر فعل حرام بنا بر
اين اگر قائل به عينيت بگويد ، ما در تمام مواردی که امر داريم ، نهی از ضد
هم داريم ، و مقصودش اين باشد که ما دو تا حکم داريم ، دوتا تکليف داريم ،
اين بطلانش خيلی روشن است ، برای اينکه لازمه اش اين است که کسی که آمد
ترک کرد ، نماز نخواند ، دو تا عقاب بکنند ، و اين واجب البطلان است .
مرحوم آخوند خراسانی در کفايه ، نسبت به قول به عينيت ، ايشان عينيت را
رد مي کنند ، البته نه به اين بيان ، و نه به اين تفصلی که ما بيان کرديم .
جواب مرحوم آخوند خراسانی از قول به عينيت :
ايشان
می فرمايد ، قائل به عينيت ، فقط روی يک فرض برای ما قبول است ، و آن فرض
اين است که اگر مرادش اين باشد ، يک تکليف است ، يک طلب است ، اين يک تکليف
، و يک طلب ، اولا و بالذات نسبت داده ميشود به وجود ، وثانيا و بالعرض
نسبت داده ميشود به ترک ، ميگوئيم صلاة يعنی وجوب عمل به صلاة ، اين طلب به
صلاة وقتی نسبت داده بشود ، می شود امر ، وقتی نسبت داده بشود به ترک صلاة
، مي شود نهی ، ايشان می فرمايد ، اگر قائل به عينيت چنين چيزی را اراده
کند ، که يک تکليف حقيقتا و بالذات به وجود نسبت داده شود ، مجازا و بالعرض
به ترک نسبت داده شود ، می فرمايد اينجا قول به عينيت اشکالی ندارد ،
منتهی خود مرحوم آخوند خراسانی هم در يک فا فهم دارند ، که اين فافهم
اشاره دارد ، به اينکه اين بيان با بيان قائلين به عينيت سازگاری ندارد ،
آنها نمی خواهند نسبت مجازی در اينجا درست کنند ، عرض کرديم کلام هدايت
المسترشدين را دقت بفرماييد ، در هدايه می گويد هيچ فرقی نمی کند ، آنجايي
که مولا يک چيزی را واجب کرده ، می توانيد بگوييد ، ترکش هم حرام است نسبت
هم نسبت حقيقی است نه مجازی ، آنجايی که مولا يک چيزی را حرام کرده ، می
توانيم بگوييم فعلش هم واجب است ، نسبت هم نسبت حقيقی است .
يک
تحقيقی را مرحوم آقای خوئی ، در کتاب محاضرات دارند ، در جلد سوم صفحه 45 ،
ايشان آمده اند يک مقام ثبوت ، و يک مقام اثبات درست کرده اند ، که اين
بيان ايشان روحش بر می گردد ، به اين بيانی که ما آمديم قبلا گفتيم ، و
ديگر مطلب اضافه ای ندارد.پس نظريه اول بحثش گذشت .
2 –نظريه دوم :
اين
است که مي گويند ، امر به شئ متضمن نهی از ضد عام است ، امر به شئ دلالت
بر نهی از ضد عام به دلالت تضمينه ، قائل اين نظريه مرحوم صاحب معالم است .
دليل:
دليلي
که صاحب معالم آورده اين است که گفته است ، که وجوب يک ماهيت ، مرکب است
وجوب يعنی طلب الفعل ، مع المنع من الترک ، وجوب يک ماهيت مرکب است ، دارای
دو جزء است ، جنس و فصل دارد ، جنسش ، عبارت از طلب الفعل است ، فصلش
عبارت از منع از من الترک ، اين منع من الترک ، همان نهی از ضد عام است ،
پس در معنای وجوب ، نهی از ضد عام وجود دارد .
اشکال مرحوم آخوند خراسانی :
مرحوم آخوند در کفايه به اين نظريه معالم اشکال کرده ، و مجموعا مرحوم آخوند دو مطلب در رد اين نظريه صاحب معالم عنوان فرموده.
1-مطلب اول :
فرموده
، وجوب يک ماهيت ، مرکب نيست ، وجوب يک ماهيت ، بسيط است ، حالا چرا ؟چرا
را در کفايه ذکر نکرده ، ولی بنده آن را عرض می کنم .
2-مطلب دوم :
مرحوم آخوند فرموده است ، که وجوب ،يک مرتبه اکيده از طلب است ، مرتبه اکيده از طلب را وجوب می گوئيم .
حالا
در مورد اين دو تا مطلب ، بايد مقداری بحث شود . اما اينکه ايشان فرموده
است که وجوب ، عنوان بسيط را دارد ، برای اين است که وجوب يک حکمی ، از
احکام است ، و حقيقت حکم يا شوق است يا بالاتر از شوق است ، که بعنوان
اراده است ، ويا نه شوق است و نه اراده ، بلکه وجوب يک حکم انتزاعی و
اعتباری عقلايی است ، اگر ما آمديم گفتيم وجوب شوق است ، يا اراده است ،
شوق و اراده عنوان اعراض نفسانيه را دارد ، و اعراض در جای خودش ثابت شده ،
که عنوان بسائط را دارد ، اصلا شايد به عنوان يکی از قواعد مسلم فلسفه
باشد ، که اعراض کلها بسائط ، بسيطه جنس و فصل ندارد ، ما برای عرض نمی
توانيم بگوئيم ، که جنسش اين است ، فصلش اين است ، عنوان بسيط را دارد ،
اگر ما حقيقت وجوب و حکم را عبارت از شوق و اراده گرفتيم ، چون شوق و اراده
عرض هستند ، عرض عنوان بسيط را دارد.
پس اين وجوب ، يک عنوان بسيط را دارد ، وجوب ماهيت مرکبه ندارد ، اگر ما بيائيم ، بگوئيم وجوب ، و حکم يک عنوان انتزاعی و اعتباری عقلايی است ، يعنی وقتی مولی می گويد :صل ، عقلا می آيند و از اين صل وجوب را انتزاع می کنند ، و اعتبار مي کنند ، و در باب اعتباريات می رود ، و باز در جای خودش گفته اند ، اعتباريات هم از عناوين بسيطه است ، يعنی مولی لزوم يک عملی را بر ذمه عبدش اعتبار کرده است ، و اعتبار کرده عبدش اين عمل را انجام بدهد ، اين اعتبار مولی يک امر بسيطی است ، يک امر مرکبی نيست ، و بلکه به قول مرحوم اصفهانی ، اعتبارات در بساطت ، اشد از اعراض هستند ، برای اين که عرض جنس و فصل خارجی برايش معنا ندارد ، ولی جنس و فصل عقلی می تواند برايش درست کنند ، اما اعتباريات ، جنس و فصل عقلی هم ندارند ، لذا روی اين حساب ، گفتند اعتباريات بساطتشان اشد از اعراض است ، ان دليل بر مدعای اول مرحوم آخوند ، که ايشان در رد نظريه معالم می فرمايد:
اينها عنوان بسيط را دارد ، اما مدعای دوم مرحوم آخوند ، طبق نظريه مشهور دارد ، حرف می زند مشهور مي گويند: لا فرق بين الوجوب و الاستحباب فی الطلب الا فی المرتبة ، وجوب طلب است استحباب هم طلب است، اما مرتبه طلب در وجوب بالاتر و اقوی است ، از مرتبه طلب در استحباب حالا آيا اين دو مطلب مرحوم آخوند ، هم مطلب اول ، و هم دوم درست است يا نه ؟ بعدا ذکر می شود.
نظری ثبت نشده است .