درس بعد

بحث ضدّ

درس قبل

بحث ضدّ

درس بعد

درس قبل

موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۲/۵


شماره جلسه : ۷۴

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • تنبیه سوم در باب ترتب

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

تنبيه سوم: تنبيه سومي كه مرحوم نائيني عنوان فرموده‌اند كه هم در كتاب أجود التقريرات جلد دوم صفحة 97 و هم در فوائد الاصول جلد اول صفحة 373 عنوان شده، اين تنبيه است: فرموده‌اند: در صورتي كه متزاحمين هر دو عنوان مضيق را داشته باشند و مضيقين باشند، اينجا مسلماً داخل در بحث ترتب واقع مي‌شود، مثل بحث انقاذ غريقين كه غريقين و انقاذ غريقين وجوبش عنوان مضيق را دارد و اگر أحدهما أهم و ديگري مهم باشد، امر به مهم دائر مدار اين است كه آيا ترتب را ما بپذيريم يا ترتب را نپذيريم. طلب و عدم طلب نسبت به مهم بر اين ملاك است كه آيا ترتبي بشويم يا ترتبي نشويم. بنابر اين، در آنجايي كه متزاحمين هر دو عنوان مضيقين را دارند، ترديدي نيست كه داخل در بحث ترتب قرار مي گيرد. اما آنجايي كه متزاحمين أحدهما مضيق است و ديگري موسع، مثل همين مثال معروف اضالة نجاست از مسجد كه واجب مضيق است و صلات كه واجب موسع است يا مثال اداء دين؛ اداء دين اگر تزاحم پيدا كرد با نماز، اداء دين عنوان واجب مضيق را دارد و فوري است، اما صلات عنوان واجب موسع را دارد. البته اينجا در پرانتز اين را عرض كنيم كه مراد از مضيق در اينجا أعم از آن مضيقي است كه در محل خودش بيان مي كند. در محل خودش در تقسيم واجب مي‌گويند واجب يا واجب موقت است يا غير موقت؛ موقت را تقسيم مي‌كنند به موسع و مضيق، يعني واجب مضيق از اقسام واجب موقتي است كه وقت او ضيق است و واجب موسع از اقسام واجب موقتي است كه وقت او توسعه دارد. اما در اين جا مقصود از واجب مضيق يعني واجب فوري حالا اعم از اين كه اين موقت هم باشد در شهر براي او وقتي معين شده باشد يا معين نشده باشد بحث در اين است كه اگر دو واجب كه تزاحم با يكديگر بكنند يكي مضيق و اعم و ديگري موسع و مهم و اين واجب موسع مهم داراي افراد طولي است ،‌ نماز يك واجب موسع است داراي افراد متعددة طوليه است در اين پنج دقيقه مي شود نماز را خواند اگر نخوانديد در پنج دقيقة دوم نشد در پنج دقيقة سوم و هكذا . بحثي كه در اين تنبيه است اين است كه در اينجايي كه متزاحمين احدهما مضيق است و ديگري موسع آيا اين جا هم مسئلة ترتب و نزاع در ترتب در اين جا جريان دارد يا اين كه بايد بگوئيم نزاع در ترتب فقط در جايي است كه متزاحمين هر دو مضيقين باشند اما اگر احدهما موسع باشد و ديگري مضيق اين چنين نيست.

كلام مرحوم نائيني:

مرحوم نائيني در اين جا فرموده است كه ما اگر مبناي مشهور را در نظر بگيريم مشهور در باب شرطيت قدرت در تكليف قبلاً بحثش را مفصل عرض كرديم قائل به اين هستند كه حاكم به شرطيت عقل است، عقل مي گويد تكليف به عاجز قبيح است و مولا در صورتي مي تواند تكليف بكند كه مكلف براي انجام آن تكليف قادر باشد، فرمودند روي اين مبناي كه مبناي. اصلاً اين جا ديگر نيازي به بحث ترتب وجود ندارد چرا؟ براي اين كه روي مبناي مشهور امر اهم به اضالة نجاست به عنوان واجب مضيق اعم تعلق پيدا كرده. نسبت به صلات واجب موسع است اين واجب موسع به نام صلات داراي افراد متعددة طوليه است مثلاً فرض كنيم كه در طول وقت مثلاً مي شود بيست فرد از اين صلات امكان دارد از ميان اين بيست فرد يك فردش با اضالة نجاست تزاحم دارد. مثلا الآن كسي كه اول وقت است فرض كنيم از اول وقت تا آخر وقت بيست تا پنج دقيقه وجود دارد، يعني بيست فرد براي اين نماز امكان تحققش هست. فرد اول الآن شخص وارد مسجد شده امر به اضالة نجاست متوجه او شده به نحو واجب مضيق. اين فرد از نماز با اين امر به اضالة نجاست با هم تزاحم پيدا مي كنند اين فرد مي شود غير مقدور وقتي كه شد غير مقدور اما ساير افراد كه مقدور است آن وقت همان بحث پيش مي آيد كه اگر مولا امر بكند به يك شيئي به يك طبيعتي اين طبيعت داراي افراد و مصاديقي باشد برخي از افرادش مقدور است و برخي از افرادش غير مقدور است اين جا چون متعلق امر عبارت از طبيعت است و عبارت از جامع است جامع يعني قدر جامع، آمدند گفتند آقا جامع بين مقدور و غير مقدور چه چيزي است؟‌

مقدور است(ما هم قبلاً بحثش را كرديم اصلاً خود همين يك بحثي است كه آيا جامع بين مقدور و غير مقدور مقدور است يا نه؟‌ به اين نتيجه رسيديم كه جامع بين مقدور و غير مقدور مقدور است). حالا نتيجه اين است كه اين شخص الآن كه امر به صلات متوجه به او شده درست است آن فردي كه مزاحم با اضاله است مقدور نيست اما طبيعت صلات مي‌شود مقدور چون طبيعت متعلق امر است، قدر جامع متعلق امر است و جامع بين مقدور و غير مقدور مقدور است و بالنتيجه اگر اضالة نجاست نكرد و آمد همان فرد اول از صلات را انجام داد اين جا عبارتش صحيح است امتثال كرده چرا؟‌ مي فرمايد انطباق قهري است، اجزاء عقلي است اين تعبيري است كه در كلام مرحوم نائيني مكرر آمده الانطباق قهريٌ و الاجزاء عقلي اين فرد اول از نماز خودش متعلق امر نبوده چون گفتيم آن كه متعلق امر است فرد نيست بلكه طبيعت است، طبيعت چون قدر جامع بين مقدور و غير مقدور است مي شود مقدور حالا كه شد مقدور آن وقت اين نكته را ايشان در اين جا ندارند اما قبلاً در محل خودش بيان فرموده بودند كه اگر يك فردي از افراد طبيعت مصداقي از مصاديق طبيعت از دايرة قدرت خارج شد اما از دايرة فرديت خارج نمي‌شود اين بالأخره فرد براي صلات است اين فرد اول فرد براي صلات است خوب حالا كه فرد براي صلات است الانطباق يعني انطباق طبيعت بر اين فرع قهريٌ وقتي انطباق قهري شد الاجزاء عقلي، عقل حكم به اجزاء‌ مي‌كند ،‌عقل مي گويد با اين فرع امتثال حاصل شده. بنا براين مرحوم نائيني مي فرمايند در اين متزاحميني كه يكي موسع مثل صلات و ديگري مضيق مثل اضالة نجاست روي مبناي مشروط كه مي گويند شرطيت قدرت از باب حكم عقل است روي اين مبنا اصلاً نيازي به بحث ترتب وجود ندارد ما نياز نداريم بيائيم بگوئيم كه حالا امر صلات مشروط به عصيان امر به اضاله است نه صلات ولو اين فردش هم غير مقدور است اما چون قدر جامع مقدور هست اين جا اگر آمد اين فرع را انجام داد الانتباع قهري و الاجزاء عقلي لانتصال تحقق پيدا مي كند و تمام مي شود.

(حالا يك مطلبي را داخل پرانتز عرض بكنم در همين چند روزی كه مشغول تحقيقي در يك مسئله اي بودم به اين نكته رسيدم و مناسب است اين جا عرض كنم ولو اين كه داخ پرانتز است از دست شما نرود. آن چه كه در بحث مقدور و غير مقدور مي‌گويند كه در اصول هم مطرح شده در همين است كه آيا جامع بين مقدور و غير مقدور، مقدور است يانه؟‌محققين نظرشان اين است كه بله امر به جامع تعقل پيدا مي‌كند جامع بين مقدور و غير مقدور هم مقدور است،‌ آيا در باب مركب هم مي‌شود اين حرف را زد يا نه؟‌ يعني فرض كنيم الآن يك كسي نماز بر او واجب است اين نماز مركب از يك اجزائي است يكي از اجزائش سجده است آيا در اين جايي كه امر به مركب تعلق پيدا كرده ما مي‌توانيم بگوئيم مركب اگر بعضي از اجزائش غير مقدور شد اما باز خود مركب مقدور است مي شود اين حرف را زد يا نه؟‌ ببينيد در باب مركب نمي شود اين حرف را زد اين مطلب كه جامع بين مقدور و غير مقدور  مقدور است فقط در كلي و فرع ، كلي و مصداق قابل مطرح شدن است اما اگر كل و جزء شد مثلاً ببينيم اگر كسي عاجز از طواف است در باب حج اين قاعده اقتضا مي كند كسي كه عاجز از طواف است اين را بگوئيم كه حج برايش واجب نيست اگر احد الاجزاء متعضر باشد دليلي نداريم بر اين كه وجوب نسبت به بقية اجزاء باقي مي‌ماند، بله قاعده همين است يعني قاعده اين است كه در هر مركبي، و يكي از مركباتش هم همين است حالا اگر يك كسي در طواف گفت آقا من قدرت بر پنج دور دارم اما قدرت بر هفت دور ندارم باز طواف بر او واجب نيست اگر طواف بر او واجب نشد چون طواف يكي از اجزاء حج است، حج هم بر او واجب نمي شود، مسئلة استنابه و عنابت و اين ها همه اش نياز به دليل دارد اما روي قاعدة اوليه الآن كسي قدرت بر طواف ندارد حج وجودش از او ساقط مي شود، بله در بعضي از جاها دليل داريم مثل باب صلات الآن در باب صلات اگر شما قدرت بر بعضي از اجزاء نداشتيد اين جا دليل داريم كه الصلات لا تدرك بحال،‌ بايد نماز را بالأخره يك طوري شما و لو با اشاره بخوانيد اما اگر همين دليل هم در باب نماز نبود قاعدة اقتضاء‌ مي‌كرد كه اگر كسي عاجز از احد اجزاء‌ شد اين جا ديگر وجوب از او ساقط است، حالا خواستم اين را داخل پرانتز عرض بكنم كه اين بحث كه جامع بين مقدور و غير مقدور مقدور است اين فقط در مسئلة كلي و  فرع جريان دارد اما در مسئلة كل و جزء جريان ندارد و اين آثار مهمي در فقه هم دارد خوب حالا داشتم كلام نائيني را مي گفتم).

پس ببينيد بنابر اين كه امر به طبيعت تعلق پيدا كند الآن از شما بپرسيم كه آقا طبيعت مقدور است يا غير مقدور؟ مقدور است حالا كه مقدور است با عجز نسبت به اين فرد چون اين فرد از فرديت خارج نمي‌شود انطباق مي شود قهري اجزاء هم مي‌شود عقلي. طبيعت من حيث هي هي بله آن كه اصلاً مطلوب نيست. طبيعتي كه در افرادش باشد. آن وقت مي گوييم طبيعت در ضمن افراد ولو بعضي از افراد، حالا اينكه مي‌گوييم ولو بعضي از افراد يعني يك طبيعتي. صد تا فرد دارد يكيش مقدور است اما بقيه‌اش غير مقدور است؛ باز مي‌گويند اين طبيعت طبيعت مقدور است. به شما الآن بگويند آقا شما را مأمور بكنند به ايجاد طبيعت مثلاً فرض كنيد انسان، يا يك طبيعت ديگري. فرض كنيم شما قدرت بر هيچ فردي نداريد الا يك فرد؛ اينجا عرفاً نمي گويند كه آقا شما قادر به طبيعت هستيد؟‌ چرا. ولو نسبت به نود و نُه فردش عاجز هستيد اما همين كه نسبت به يك فرد قادر هستيد شما مي‌شويد قادر بر طبيعت؛ در اينجا هم همينطور است. پس نائيني فرمود روي اين مبناي مشهور، اينجا احتياجي به بحث ترتب نيست اما مي فرمايند روي مبناي خود ما؛ خود ما كه مي‌آييم مي‌گوييم شرطيت قدرت در تكليف از باب حكم عقل نيست، بلكه از باب اقتضاي خود خطاب است. خطاب بعث است، بعث دنبالش چه لازم دارد؟ انبعاث. انبعاث اگر ممكن بود اين بعث ممكن است. اما اگر در يك جا انبعاث امكان نداشت نائيني مي‌فرمايد بعث هم در آنجا صحيح نيست. روي اين مبنا كه ما بگوييم شرطيت قدرت از باب اقتضاي خود خطاب است؛ نتيجه اين مي‌شود كه اين فرد اولي كه الآن مزاحم با اضاله است و مكلف قدرت بر او ندارد، اين فرد از دائرة مأمور به خارج مي‌شود چون بعث نسبت به اين فرد كه امكان ندارد! اگر امكان نداشت از دائرة مأمور به خارج مي‌شود و اگر از دائرة مأمور به خارج شد بخواهيم دوباره داخلش بكنيم در دائرة مأمور به نيازي به ترتب داريم. بياني كه مرحوم نائيني در اينجا دارند، البته حالا در كتاب فوائد يك مختصري اين را مفصل تر از آنچه كه در كتاب أجود التقريرات آورده‌اند در آنجا ذكر فرموده‌اند. اينجا باز همان نكته‌اي كه قبلاً هم ايشان فرمودند باز در اينجا مجدداً تكرار مي كنند، مي فرمايند آنچه كه منشاء تزاحم در اينجا ميشود چيست؟‌

آيا خود امر به صلات با امر به ازاله منشاء تزاحم مي‌‌شوند يا آنچه كه منشاء‌ تزاحم مي‌شوند اطلاق اينهاست؟ و چون روي قاعدة الضرورات تقدروا بقدرها ما براي اينكه تزاحم را از بين ببريم بايد بياييم اطلاق را از بين ببريم، لزومي ندارد كه خود امر را به طور كلي از بين ببرد. اينجا اين فرد از صلات كه مزاحم با اضاله است آنچه كه منشاء ‌براي تزاحم مي‌شود اطلاق است در نتيجه بايد بياييم اين فرد را از دائرة اطلاق امر به صلات خارج كنيم بگوييم آقا صلّ كه اطلاق دارد همة افراد طولي را شامل مي‌شود، چون بعث نسبت به اين فرد امكان ندارد چون انبعاث امكان ندارد! پس اين فرد از اطلاق خارج مي‌شود يعني از اطلاق مأمور به اين فرد خارج مي‌شود. آن وقت اگر ما آمديم ترتب را پذيرفتيم اين فرد غير مقدور دوباره داخل مي‌شود. اگر ترتب را نپذيرفتيم اين فرد غير مقدور به طور كلي از دائرة مأمور به بودن و از اطلاق در دائرة مأمور به بودن خارج مي‌شود. نتيجه چه شد؟

نتيجه اين شد كه مرحوم نائيني مي‌فرمايند در اين متزاحميني كه يكي موسع و يكي هم مضيق، اين موسع اگر بخواهد در بحث ترتب داخل بشود، فقط آن مبناي ما درست است يعني روي اين مبنا كه ما شرطيت قدرت را از راه خود اقتضاي خطاب بدانيم. اگر از اين راه بدانيم مي‌گوييم خطاب شامل اين فرد نمي‌شود. نمي‌شود يعني اطلاقش شامل نمي‌شود. مگر اينكه بياييم ترتب را قائل بشويم، بگوييم با ترتب بياييم اين فرد غير مقدور را داخل در دائرة اطلاق خطاب بكنيم. اما اگر آمديم مبناي مشهور را قائل شديم، اينجا ديگر مسألة بحث ترتب به هيچ وجهي نيازي به او نيست. حالا اين را ان‌شاءالله دقت بفرماييد تحليلش را فردا عرض مي‌كنيم. مرحوم نائيني اين بحث ترتب با اين مفصلي و با اين عظمت و تحقيقات دقيقي كه داشت حالا آورده‌اند محدود كرده‌اند روي مبناي خودشان، يعني روي اين مبنا كه ما بگوييم شرطيت قدرت در باب تكليف از راه اقتضاي خود خطاب است. اما اگر آمديم همان مبناي مشهور را قائل شديم كه شرطيت قدرت از باب حكم عقل است اينجا ديگر مسألة ترتب مطرح نيست. در حالي كه كساني كه قائل به ترتب شدند ما افراد زيادي را داريم كه قائل به ترتب هستند اما اين مبناي نائيني كه مسألة شرطيت قدرت از باب اقتضاي خود خطاب باشد اين را قائل نيستند و آيا در اين تنبيه حق با مرحوم نائيني هست يا نه، آيا اين نظرية ايشان تمام است يا نه اين را با آن دو تا آدرسي كه عرض كردم يك پيش مطالعرض كه‌اي بفرماييد تا فردا عنيم.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .