درس بعد

بحث ضدّ

درس قبل

بحث ضدّ

درس بعد

درس قبل

موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری


تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۱۰/۲۳


شماره جلسه : ۶۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • کلام صاحب منتقی الاصول در ترتب

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

خلاصه بحث گذشته:

كلام مرحوم محقق نائيني با تفصيل و تتويلي كه در آن بود و با اشكالاتي كه تقريبا به جميع مقدمات كلام ايشان وارد شد ملاحظه فرموديد و نتيجه آن شد كه با بيان ايشان ما نتوانستيم كه ترتب را بپذيريم برخي از بزرگان در مقام توجيه و تصحيح كلام مرحوم نائيني برآمدند و مقصود ايشان را به يك نحو ديگري توجيه كردند كه حالا ببينيم اين هم صادق است يا نه.

بيان صاحب منتقي الاصول:
بر حسب آنچه كه در كتاب منتقي الاصول(ج 2، ص413) آمده ايشان فرموده اند كه: اولا ببينيم كه در باب ترتب مدعا چيست تا بعد ببينيم دليل چيست؟ مدعا در باب ترتب اين است كه ما دو امر داريم اين دو امر در زمان واحد اجتماع پيدا كرده اند اما اين دو امر بر حسب ادعاي ترتب تنافي در مرحله‌ی تاثير ندارند. اگر دو امر در زمان واحد در عرض يكديگر باشند كه در عرض يكديگر يعني عنوان ترتب در آنها نباشد اينكه در عرض يكدگير هستند معنايش اين است كه اين دو تا امر از حيث تاثير بينشان تنافي است، هر كدام در زمان واحد در عرض يكديگر نمي توانند تاثير فعلي داشته باشند نمي توانند داعي باشند بالفعل، داعويت فعليه ندارند ترتبي ها مي گويند ما با نظريه ترتب  راهي را طي مي كنيم كه دو تا امر در زمان واحد اجتماع پيدا كنند در حاليكه بين اين دو تا امر موثريت فعليه و داعويت فعليه در زمان واحد نيست، يعني روي نظريه ترتب اينطور نيست كه هر دو امر در زمان واحد بالفعل داعي باشند به سوي متعلق و موثريت فعليه داشته باشند و اين ادعا منشاش اين است كه فرموده اند كه اينكه ما مي گوييم در ترتب داعويت فعليه هر دو با هم ندارند اين ناشي از يك خصوصيتي است يك چيزي در ميان وجود دارد كه اين مرز براي تاثير امر اهم و امر مهم است و آن بنام عصيان است وقتي كه عصيان شد امر به اهم با عصيان  داعويت فعليه و موثريت فعليهء امر به اهم تمام مي شود، اما همين زماني كه موثريت فعليه امر به اهم تمام مي شود امر به مهم داعويت بالفعل پيدا مي كند و موثريت بالفعل پيدا مي كند اين مدعاي ترتبي ها است.

بعد فرمودند كه دليل مطلب اين است كه اگر از ما سوال كنند آيا هر امري نسبت به موثريت كه اين موثريت تقريبا همان عبارت اخري امتثال است و نسبت به عدم موثريت كه عدم موثريت همان عصيان است، آيا هر امري نسبت به اين دو تا موثريت و عدم موثريت اطلاق دارد يا مقيد به يكي از اين دو تاست ما مي گوييم نه اصلا نسبت به موثريت و عدم موثريت نه اطلاق وجود دارد و نه تقييد وجود دارد براي اينكه مساله موثريت و عدم موثريت فرع بر وجود امر است موثريت و عدم موثريت از امور عارضه و از اموري است كه ملحق مي شود بعدا به امر لذا امر نمي تواند نسبت به اين دوتا بگوييم يا اطلاق دارد يا تقييد دارد حالا كه اينچنين شد(كه البته حالا من خيلي به نحو اجمال بيان ايشان را عرض مي كنم و رد مي شوم) مي فرمايند: حالايي كه نسبت به موثريت و عدم موثريت اطلاق و تقييد ندارد ما بياييم يك نتيجه اي در اينجا مي گيريم و آن نتيجه اين است كه در زماني كه اين حكم و اين امر عصيان مي شود در آن زمان حكم ثابت است براي اينكه شما داريد عصيان مي كنيد امر را و عصيان فرع وجود امر است خوب تا امر نباشد عصيان معنا ندارد منتهي مرز امر تا همين زمان عصيان است. نسبت به  ماوراء عصيان و بعد العصيان اين امر ديگر موثريت و داعويتي در آن وجود ندارد اين نتيجه را مي گيرند و بعد مي فرمايند ما به مدعاي خودمان مي رسيم ما اثبات كرديم  امر نسبت به موثريت و عدم موثريت نه اطلاق در آن معنا دارد نه تقييد يعني نمي شود گفت اين امر ثابت است آنجايي كه موثر باشد، نمي شود گفت اين امر ثابت است مقيد به عدم تاثير است.

در زمان عصيان امر خود به خود ثابت است لا بالاطلاق و لا بالتقييد حالا كه ثابت است اين امر بعد از عصيان هم نظري ندارد نتيجه اين مي شود كه امر به اهم تا زماني كه عصيان شد تاثير دارد داعويت دارد اما بعد از عصيان آنچه كه داعويت دارد ديگر امر به مهم است و بالنتيجه در زماني كه امر به مهم داعويت دارد ديگر امر به اهم داعويت فعليه ندارد و اين ترتب است، ترتب يعني  اثبات كنيم كه دو تا امر در زمان واحد هستند اما اين دو تا امر داعويت فعليه در يك زمان ندارند بلكه آن زماني كه داعويت امر به اهم تمام مي شود كه عبارت از عصيان است موثريت و داعويت امر به مهم شروع مي شود و با اين بيان مي فرمايند: كه ما قبول مي كنيم مساله ترتب را؛ و مي فرمايند: با اين بيان آن اشكال مرحوم آخوند در كتاب كفايه آن اشكال برطرف مي شود. مرحوم آخوند فرمودند: كه درست است در مرتبه اهم مهم با او متارده ندارد اما در مرتبه مهم شما مي گوييد امر به اهم هست و امر به اهم با او متارده دارد مي فرمايد: اگر مقصود مرحوم آخوند اين است كه امر به اهم اطلاق دارد خوب ما الان آمديم اثبات كرديم كه امر نسبت به موثريت و عدم موثريت اصلا نه اطلاق در آن وجود دارد و نه تقييد. لذا با اين بيان ما اين اشكال مرحوم آخوند به اين نحو برطرف مي شود.
يك بياني شبيه همين بيان و چه بسا بگوييم اصلا صاحب كتاب منتقي اين بيان خودش را از نظريه مرحوم محقق اصفهاني در حاشيه كفايه گرفته منتهي با يك مقداري تغيير در تعبير و يك اختلافي بينشان وجود دارد كما اينكه در خيلي از جاهاي كتاب منتقي اين روش ملاحظه شده كه بعضي از نظرياتشان لبش برمي گردد به نظريه مرحوم محقق اصفهاني. حالا من نظريه اصفهاني را هم عرض كنم تا ببينيم حالا آيا اين دو تا بيان براي اثبات ترتب كافي است يا نه؟

نظريه محقق اصفهاني:
مرحوم محقق اصفهاني(در كتاب نهايه الدرايه، ج2، ص241) فرموده است: و تحقيق الحقيق بالتصديق، تحقيقي كه سزاوار تصديق است في تجويز الترتب هو آمدند يك تحقيقي را ارائه دادند اين تحقيق از چند تا مقدمه كوتاه تشكيل مي شود يك مقدمه اين است كه هر امري نسبت به متعلق خودش  از قبيل مقتضي به مقتضاست يعني در  هر امري مثلا وقتي مولا مي گويد صل، امر به صلاه نسبت به خود صلاه عنوان مقتضي را دارد نسبت به مقتضاء. مقدمه دوم اين است كه اگر دو تا مقتضي از حيث تاثير متنافي باشند گاهي اوقات دو تا مقتضي متنافي نيست مولا امر به صلاه كرده امر به صوم هم كرده بين صوم و صلاه در مرحله‌ی اقتضاء و بين اين دو تا مقتضاء تنافي وجود ندارد و لذا قابليت جمع دارد.  اين را ما كار نداريم فرض را آنجايي مي آوريم كه اگر دو تا مقتضا بينشان تنافي بود يعني خود مقتضي ها يا بايد اين مقتضا موجود باشد يا مقتضاي ديگر موجود باشد و غرض هم تعلق پيدا بكند به فعليت مقتضاء اينجا عقل مي گويد تاثير هر دو مقتضي با هم محال است اگر تنافي بينشان باشد تاثير هر دو مقتضي مي شود محال. مقدمه سوم فرموده اند كه اينجايي كه دو تا مقتضي با هم تنافي دارند اگر ما به نحو ترتب درست بكنيم تنافيشان از بين مي رود بگوييم مقتضي (الف) تاثير در مقتضاي خودش دارد و وقتي كه تاثير در مقتضاي خودش نداشت مقتضي (ب) تاثير در مقتضاي خودش پيدا مي كند. اگر آمديد تاثير مقتضي دوم در مقتضاي خودش را مترتب كرديم بر عدم موثريت مقتضي اول در مقتضاي خودش اين مي شود ترتب و با اين ترتب ديگر آن مقتضي اول مانعيتي از آن مقتضي دوم ندارد.
بعد از اين سه تا مقدمه نتيجه مي گيرند، نتيجه أي كه مرحوم اصفهاني مي گيرند اين است كه در باب ترتب ما مي آييم مي گوييم دو تا امر داريم هر امري مقتضي متعلق خودش است ليكن امر دوم چه زماني مقتضي متعلق خودش است؟ زماني كه امر اول نسبت به مقتضاي خودش ديگر موثريت فعليه نداشته باشد وقتي موثريت فعليت نداشت اينجا ديگر عرض مي كنم تنافي وجود ندارد. اين هم خلاصه تحقيق مرحوم اصفهاني است كه پس خلاصه نظريه ايشان اين شد كه ما ترتب را برمي گردانيم به اين معنا كه مقتضي دوم بعد از آني‌كه مقتضي اول موثريت فعليه نداشت ما مي گوييم مقتضي دوم تاثير خودش را مي گذارد.
آنوقت با اين بيان باز همان اشكال مرحوم آخوند هم جواب داده مي شود مرحوم آخوند اشكالشان به ترتبي ها اين بود كه خوب  در مرتبه‌ی مهم اهم وجود دارد مرحوم آخوند به ترتبي فرمود شما مي گوييد ترتب در مرتبه‌ی اهم مهم نيست اما در مرتبه مهم اهم هست پس در اين مرتبه تنافي و متارده وجود دارد. مرحوم  اصفهاني مي فرمايد: متارده فرع بر اين است كه هر دو تا در زمان واحد موثريت فعليه داشته باشند در حاليكه ما مي گوييم آن زماني كه موثريت فعليه امر به اهم هست در آن زمان موثريت فعليه امر به مهم نيست. و آن زماني كه موثريت فعليه امر به مهم هست در آن زمان موثريت فعليه امر به اهم تمام شده، تنافي در صورتي است كه ما بگوييم اين دو تا امر در زمان واحد هر دو داراي موثريت  فعليه هستند در حاليكه روي نظريه‌ی ترتب اين دو تا امر موثريت فعليه در زمان واحد ندارند، لذا با اين بيان مرحوم اصفهاني آن اشكال مهم مرحوم آخوند كه بالاخره متارده در يك طرف هست و فرمودند متارده در طرف واحد هم كفايت مي كند براي اينكه اين استحاله تحقق پيدا كند روي اين بيان مرحوم اصفهاني مي گوييم متارده وجود ندارد؛ آن زماني كه امر به اهم موثريت فعليه دارد امر به مهم موثريت فعليه ندارد آن زماني كه امر به مهم موثريت فعليه دارد زماني است كه امر به اهم موثريت فعليه اش را از دست داده.
اين دو تا بيان آني كه من مي خواستم عرض كنم اين است كه ولو اينكه صاحب كتاب منتقي بيان فرمودند كه كلام مرحوم اصفهاني هم شبيه نظر ما ا ست اما روشن است كه نظري كه ايشان داده و توجيهي كه مرحوم يعني صاحب منتقي از كلام مرحوم نائيني گرفته درست متخذ از كلام مرحوم اصفهاني است و هر چند ايشان سعي فرموده كه يك فرعي بين اينها درست بشود به نظر ما فرق اساسي بين اينها وجود ندارد.
اينجا چند مطلب است: يك مطلب اين است كه حالا آيا  اين كلام منتقي مي تواند تصحيح و توجيح براي كلام مرحوم نائيني باشد؟ يعني واقعا مرحوم نائيني همين را مي خواهند بفرمايند مي خواهند بفرمايند كه امر تا زمان عصيان موثريت فعليه دارد از زمان عصيان به بعد موثريت فعليه و داعويت فعليه اش را از دست مي دهد.

نظر استاد محترم:
به نظر ما اين يك بيان مستقلي است كما اينكه خوب خود مرحوم اصفهاني هم آمده اند به عنوان يك بيان مستقل ذكر كردند، شاهد بر عرض ما اين است كه مرحوم نائيني تصريح كرد كه در باب ترتب نسبت طلبيه هيچ تنافي بينشان نيست. بين نسبت طلبي در امر به اهم و نسبت طلبي در امر به مهم تنافي وجود ندارد. يعني مي خواهند بفرمايند روي نظريه ترتب هر دو تا امر نسبت طلبيه شان موجود است در حاليكه طبق اين بيان اصفهاني و طبق اين تصحيحي كه در كتاب منتقي آمده امر به اهم نسبت طلبيه اش تا زمان عصيان است. زمان عصيان كه شد ديگر اين نسبت طلبيش را هم از دست مي دهد و عنوان داعويت ديگر ندارد نسبت طلبي يعني اينكه مولا اين فعل را طلب كرده. آنچه كه مرحوم نائيني فرمود اين بود كه بين نسبت فاعلي در امر به اهم و نسبت طلبي در امر به مهم تنافي وجود دارد و لذا برگرداندند به يك قضيه منفصله كه اما ان تفعل الاهم و اما ان يكون المهم واجبا عليك. بنابراين اين اولا نه توجيه كلام نائيني است نه تصحيح كلام نائيني است خودش يك وجه مستقلي است؛ اين اولا.
حالا ثانيا ما مي خواهيم ببينيم كه ما باشيم و اين نظريه‌ی مرحوم اصفهاني آيا با اين نظريه مرحوم اصفهاني مساله ترتب درست مي شود يا نه؟ همان اشكالي كه بر خود مرحوم نائيني ما وارد كرديم همان اشكال هم در اينجا جريان دارد. اشكال مهم بر مرحوم نائيني اين بود چطور شما بين اين دو تا مطلب جمع مي فرماييد كه از يك طرف بگوييد امر هست، تكليف فعليت هم دارد اما از يك طرف بگوييد اگر متعلق را انجام داد متعلق مطلوب نيست. اين قابل جمع نيست اين دو تا با هم مولا يعني روي نظريه‌ی ترتب لازمه ترتب اين است كه تكليف فعلي باشد اما اگر مكلف هم آمد تكليف را انجام داد اين مطلوبيت ندارد. نائيني فرمود اگر كسي آمد بر فرض محال امر به اهم و امر به مهم را در زمان واحد هر دو را با هم آورد فرمود روي نظريه ترتب امر به مهم متعلقش مطلوبيت فعليه ندارد درحاليكه چطور مي شود تكليف فعلي باشد متعلق مطلوبيت فعليه نداشته باشد بنابراين همين اشكال هم در اينجا جريان دارد شما مي خواهيد بگوييد در زمان واحد دو تا امر داريم اما داعويت فعليه ندارد خوب نمي شود اين  امر باشد اما بالفعل داعي نباشد مي گوييم زماني كه عصيان آمد. خوب اينجا سوال ما اين است شما مي گوييد ديگر داعويت فعليه اش تمام مي شود امر هست يا نه؟‌ مي گويم بله امر هست. مي گوييم چطور مي شود امر باشد داعويت فعليه اش تمام باشد؟ يا بايد بگوييد امر اصلا نيست يعني بگوييد آقا در زماني كه مكلف مشغول به مهم است اصلا اهم ديگر امر ندارد اين برخلاف نظريه ترتب است ترتبي ها همه‌ی همشان اين است كه بگويند در زمان اطلاق مهم باز امر به اهم هست.  بنابراين اين بيان مرحوم اصفهاني هم و همان توضيحي هم كه مرحوم صاحب منتهي هم كردند اينها هيچكدام مشكله ترتب را حل نمي كند.
حالا اينجا ما بايد باز انظار قائلين به ترتب را بيان بكنيم كساني كه باز نظريه ترتب را قائل هستند و ببينيم آنها باز همين دليل را دارند يا دليل ديگري را دارند، يك مقدار از اين انظار باقي مي ماند.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .