موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۱۰/۱۳
شماره جلسه : ۵۴
-
اشکال سوم بر مقدمه چهارم مرحوم نائینی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
اشكال سوم:
اساسا چيزي كه مقتضي ايجاد مامور به در عالم خارج است چطور مي تواند عليت يا جزء العله باشد براي ترك مامور به در عالم خارج؟ لذا ما نمي توانيم اينجا مساله علت و معلول را بپذيريم و اين قياس، قياس باطل است علاوه بر اينكه اين علاوه اش را ديگر ما داريم عرض مي كنيم ما در خود خطاب و امتثال هم مرحوم نائيني و ديگران تقدم رتبي را پذيرفتند فرمودند: اين دو تا يعني خطاب و امتثال از نظر زماني بينشان تقارن زماني است آن زماني كه خطاب فعليت دارد همان زمان، زمان امتثال است اما فرمودند خطاب تقدم رتبي دارد و ما قبلا عرض كرديم كه حتي در اين جهتش هم مناقشه وجود دارد كه ما وجهي براي تقدم رتبي خطاب بر امتثال هم نمي بينيم عليت يا به منزلهی علت يا جزءالعله اينجا در اينجا فايده اي ندارد و مطرح نيست اين اشكال ديگري كه در اينجا مطرح شده حالا اگر شما سوال بفرماييد كه خوب چه نسبتي بين خطاب و عصيان وجود دارد بالاخره اين دو تا ارتباطي هم دارند به اين معنا كه اگر امر مولا نبود ما اسم اين ترك مامور به و ترك عمل را اسمش را عصيان نمي گذاشتيم پس اين عصيان با اين امر مولا بالاخره يك ارتباطي دارد اين امر مولا را مي گوييد به منزلهی علت براي عصيان نيست خوب قبول مي كنيم آن را اما چه نسبتي بين اين دو تا وجود دارد؟ اينجا برخي تعبير كردند اين نسبتشان از قبيل نسبت عارض و معروض است ما در اينجا تعبير مي كنيم به عصيان الامر مي گوييم مكلف امر را عصيان كرد اين امر عنوان معروض را پيدا مي كند و عصيان عارض براي او مي شود؟
عصيان الامر نسبتشان نسبت عارض به معروض است اما مساله عليت يا جزءالعله يا شرط اينها همهاش منتفي است در اينجا. حالا خيلي هم لزومي ندارد كه ما بياييم براي اين نسبت يك عنواني را درست بكنيم بگوييم بالاخره يك خطابي داريم يك امتثال داريم، امتثال اگر نباشد عصيان است چه نسبتي بين اين دو تا هست حالا اگر يك كسي آمد گفت اينجا نسبت نسبت علت به معلول نيست آمد اينجا نسبت را نسبت عارض و معروض هم قرار نداد كه بياييم در اينجا هر دو را انكار كنيم بگوييم نه مساله علت و معلول است نه از قبيل عارض و معارض است كه بگوييم امر عنوان معروض را دارد عصيان عارض مي شود او را خوب اين هم بگوييم نيست حالا ما فقط اجمالا آني كه براي ما روشن است اين است كه اگر امر و دستور مولا نبود عصيان تحقق پيدا نمي كند حالا بگوييم اين عنوان معد براي او را دارد اين احتمال وجود دارد بگوييم اين معد براي تحقق عصيان است؛ نه معد جزء العله نيست، عنوان شرط را ندارد، عنوان مقتضي را ندارد حالا از قبيل معد است كه معد عنوان جزء العله را برايش اطلاق نمي كنند علت ناقصه هم نيست. علت ناقصه در همين سه تاست يا شرط است يا مقتضي است يا عدم المانع. حالا عرض مي كنم حالا عنوان معد هم تعبير نكنيم ما بالاخره اين دو تا يك نسبتي بينشان هست حالا ما ممكن است نتوانيم بفهميم كه بين اين خطاب و بين اين عصيان چه نسبتي است.
آيا اينجا واقعا همينطور است يعني بگوييم امر مي شود معروض عصيان مي شود عارض او اين هم يك حرفي است كه دليلي بر آن نيست بگوييم عصيان عنوان عرض را دارد امر چه وجهي دارد ما به صرف تعبير كه نمي توانيم يك حقيقتي را تغيير بدهيم عقل در اينجا داريم مكلف هم در عالم خارج گوش به حرف مولا نكرده عصيان كرده آيا اين عصيان چون مي گوييم عصي الامر عصيان كرد امر مولا را اين عنوان عرض را دارد براي امر و عصيان مي شود عارض و امر مي شود معروض يا اينكه نه اصلا اينجا بحث عرض و معروض هم وجود ندارد مخصوصا اگر بياييم روي اين مبناي امام(رض) كه مي فرمايد عصيان يك امر عدمي است و اگر امر عدمي شد همانطوري كه در اعدام تاخر و تقدم يا تقارن معنا ندارد در اعدام عروض هم معنا ندارد ما بگوييم عدم امر عارض بر زيد شده خوب مگر نمي گوييد زيد عدم الامر اما نمي توانيم بگوييم عدم امر عارض بر زيد شده، عنوان عرض و معروض هم اين هم قابل قبول و قابل اثبات نيست.
حالا اين اولا ثانيا حالا مي خواهيم به اينجا برسيم مي گوييم بين خطاب و عصيان علت و معلول كه نيست. وجدانا نيست اصلا درست اگر دقت بكنيد تناقض خطاب مقتضي ايجاد مامور به در عالم خارج است حالا كه مكلف آمده مامور را ترك كرده ما بگوييم آن علت تركش شد اين مثل اين است كه بگوييم وجود علت للعدم اين مثل اين مي ماند. پس علت و معلول كه قطعا نيست در اينجا معروض و عارض را هم آن را هم ما عرض كرديم وجود ندارد بخواهيم بگوييم امر عنوان معروض را دارد و عصيان عارض براي او شده كه اين عارض براي امر مولا شده باشد اين چنين نيست كه ما بگوييم الان مولا يك خطابي دارد اين خطاب معروض واقع شد براي يك عرضي بنام عصيان معنا ندارد خصوصا با توجه به اين نكته امام كه عصيان يك امر عدمي است در اعدام تقدم و تاخر و عروض و اينها اصلا هيچي از احكام وجود، تقدم، تاخر، تقارن، عروض اينها همه مربوط به احكام وجود است اينها معنا ندارد.
وقتي عارض عروض پيدا مي كند بر معروض هر دوشان وجود دارند ما چطور بگوييم از يك طرف عصيان مسقط است و از طرف عارض آن هم مي شود همان مشلكه أي كه قبلا هم بحثش را كرديم مي گوييم وقتي عصيان آمد ديگر امر ساقط است حالا لا اقل اگر گفتيم در آن لحظه اول هم وجود دارد گفتيم در زمان بعد ديگر قابليت امتثال را ندارد بقا ديگر امري نيست اما در عرض و معروض تا مادامي كه اين عرض هست معروض بايد باشد، تا مادامي كه اين لون هست ديوار هم بايد باشد معروض باقي هست آن زماني كه اين عرض هم هست معروض هست، نمي شود بگوييم عرض هست معروض نيست الان در باب عصيان ولو اينكه آن مشكل آن تناقض را قبلا حل كرديم اما به اينجا مي رسيم كه عصيان الان هست در حاليكه امري وجود ندارد. لذا نسبت را نسبت عارض و معروض ما نمي توانيم در اينجا بگريم حالا چي بگوييم بالاخره؟ مي گوييم مولا يك امري كرده عرفا هم همين است كه در ذهن مي آيد عصيان اگر اين امر مولا نبود ما نمي گفتيم اينجا مكلف عاصي است و عصيان كرده؛ عصيان در اينجا معنا دار بودن او بعد از اين است كه مولا يك امري كرده مي گوييم اين امر علت نيست مسلم است. مي گوييم اين امر عنوان معروض را ندارد.
اين بياني كه عرض مي كنيم اين يك تقريبا تحقيق خوبي مي شود هم نسبت به باب امتثال هم نسبت به باب عصيان كه اصلا ما اين حرفها را بياوريم بگذاريم كنار كه در كلمات مرحوم نائيني خصوصا در بحث ترتب و در بحث واجب مشروط خيلي مفصل مبناي خيلي از مطالب مرحوم نائيني و تلامذه ايشان است خطاب علت امتثال نيست خطاب معروض امتثال نيست بلكه عقلاء كه حاكم در باب امتثال و عصيان هستند مي گويند ما آن زماني اين اعتبار را مي كنيم كه خطاب باشد بحث علميت بحث معروضيت اينها هيچكدام در كار نيست اين نهايت چيزي است كه بحث توقف نيست اصلا حالا اين توقفي هم كه در ذهن شريف شماست شايد به همين برگردد عقلاء مي گويند اگر خطاب نباشد ما اعتبار نمي كنيم امتثال را، اگر خطاب نباشد ما نمي گوييم اين ترك مامور به عنوان معصيت و عصيان را دارد. بله ما هم قبول داريم اين را اما ديگر معنايش توقف وجودي توقف عارض و معروضي اين حرفها در كار نيست.
عليايحال آني كه انكار مي كنيم علت و معلول به منزله علت آخر مي خواهييم بگوييم هيچ توقفي تو كار نيست عارض و معروض كه يك مرحله ضعيف تر از توقف علي و معلولي است اينها گفتيم در كار نيست عقلاء ميگويند اگر عمل را به قصد اطاعت خدا به مولا انجام داديم و عنوان امتثال را اعتبار مي كنيم حالا خودشان فرمودند انتزاع؛ حالا ميگوييم اعتبار دقيق تر است.
نظری ثبت نشده است .