درس بعد

بحث ضدّ

درس قبل

بحث ضدّ

درس بعد

درس قبل

موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۱/۱۶


شماره جلسه : ۷۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • نظر مرحوم خویی و مرحوم نائینی و سید در عروة در تنبیه اول

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

خلاصه بحث گذشته:

فرمايش مرحوم محقق نائيني در اين تنبيه اول را ملاحظه فرموديد؛ اجمالا فرمودند كه ترتب در جايي است كه هر دو واجب مشرط به قدرت عقليه باشند اما اگر يكي از دو واجب مشروط يه قدرت شرعيه شد در اينجا اين ديگر از محل نزاع و از بحث ترتب خارج است و بر اين مطلب دو تا مثال و دو تا فرع فقهي را مترتب كرندكه آنها را توضيح داديم.

اشكال محقق خوئي: محقق خوئي در كتاب محاضرات ج3، ص97 به بعد بر كلام استادشان مرحوم نائيني اشكال فرمودنه اند: فرموده اند كه به نظر ما در آن مثال اول كه يك مقدار آبي وجود دارد يا بايد براي رفع عطش خودش يا براي نفس محترمه اي استفاده بكند و يا بايد با او وضو بگيرد؛ مي فرمايد به نظر ما اين مثال از مصاديق ترتب هست و آنچه كه استاد ما فرموده اند محل اشكال است.
مي فرمايند كه شما مرحوم نائيني در اين مثال مي گوييد ترتب وجود ندارد براي اينكه اگر بخواهيم بگوييم امر متوجه به وضو بعنوان ترتبي ثابت است تعلق اين امر فرع بر اين است كه ما وضو را در اين فرض مزاحمت ملاكش را احراز بكنيم چون تا ملاك در يك عملي احراز نشود امر به آن عمل تعلق پيدا نمي كند. و اينجا كه وضو مشروط به قدرت شرعيه است در فرضي كه وضو مزاحم با يك واجب اهمي بنام حفظ نفس محترمه است اين وضو داراي ملاك نيست الان مكلف ديگه قدرت شرعي بر انجام وضو ندارد در اين فرض تزاحم. بنابراين امر ترتبي به اين نحو كه بگوييم حالا خطاب وجوب حفظ نفس محترمه را عصيان بكند و در فرض عصيان او امر به وضو تعلق بكند بنحو ترتبي شما مرحوم نائيني فرموديد كه در اينجا ملاك ندارد و تا ملاك احراز نشود نمي شود امر به او تعلق پيدا بكند. مرحوم آقاي خوئي مي فرمايند اگر ما بخواهيم پايه ترتب را روي اين اساس بنا بكنيم يعني بگوييم كه ترتب در جايي است كه آن فعل مهم اگر بخواهد امر ترتبي به او تعلق پيدا بكند بايد ما قبلا ملاكش را احراز كرده باشيم مي فرمايد اين معنايش این است كه ما اصلا ترتب را بطور كلي كنار بگذاريم! اگر بخواهيم بگوييم امر بر مترتب(فعل مهم مي شود مترتب و فعل اهم مي شود مرتب عليه) اگر در باب ترتب بگوییم امر در فرض عصيان مترتب عليه بخواهد به مترتب تعلق پيدا بكند و بگوبيم اين فرع بر اين است كه ما قبلا در اين فعل مهم ملاك را احراز كرده باشيم اگر يك چنين شرط و اصلي را ما در باب ترتب بخواهيم پايه گذاري بكنيم اين لازمه اش این است كه ما بطور كلي ترتب را كنار بگذاريم و در هيچ كجا ما نمي توانيم ترتب درست بكينم حتي در آنجايي كه واجب مهم مشورط به قدرت عقليه هم باشد باز ما نمي توتانيم اين كار را بكينم. روي اين بيان شما مرحوم نائينی فرقي بين قدرت عقليه و شرعيه نيست و هيچ كجا ما نمي توانيم ترتب درست بكنيم! چرا؟ براي اينكه در همه جا گرفتار دور مي شويم و بيان آن به اين نحو مي باشد كه شما مي خواهيد بگوييد كه امر در مترتب يعني در فعل مهم فرع بر اين است كه ما ملاك را دراين عمل احراز بكنيم چون بدومن احراز ملاك مي گوييم كه امر وجود ندارد پس از يك طرف مي گوييد كه تعلق امر متوقف بر اين است ملاك احراز بشود پس تعلق امر متوقف بر احراز ملاك اسنت و از طرفي هم ما قبلا آمديم گفتيم كه هيچ فعلي را نمي توانيمي ملاكش را احراز بكنيم الا از راه تعلق امر!

يعني اگر از ما بپرسند كه چرا شما مي گوييد صلاه داراي ملاك مي باشد مي گوييم كه چون امر به تعلق دراد، چرا روزه داراي ملاك است مي گويیم چون امر به تعلق دارد؛ مرحوم آقاي خوئي مي‌فرمايند ما قبلا اثبات كرديم كه براي ملاك هيچ كاشفي غيراز تعلق امر وجود ندارد پس ملاك متوقف بر تعلق امر است و از آن طرف هم شما آمديد در بحث ترتب مي گوييد كه اگر بخواهد به اين تعلق پيدا بكند باید قبلا ما ملاك را احراز كرده باشيم. بنابراين طبق اين بيان مي شود توقف بر امر به ملاك و ملاك هم متوقف بر تعلق امر!! و هذا دور واضح. و ما در همه جا  گرفتار اين دور هستيم يعني در هر ترتبي و مهمي و اهمي گرفتار اين دور هستيم. چون در باب ترتب هنر و نتيجه این است كه ما مي خواهيم يك امري را بياوريم و متوجه امر به مهم بكنيم و وقتي كه گرفتار يك چنين دوري بشويم هيچ وقت نمي توانيم بگوييم كه امر تعلق به اين فعل مهم دارد چون دور لازم مي آيد و حالا فرقي نمي كند كه فعل مهم مشروط به قدرت عقليه باشد و يا شرعيه. لذا ايشان مي فرمايند كه شما آمده ايد در باب ترتب يك اساسي را گذاشته ايد كه بر اساس اين پايه و اساس كل ترتب بحث ترتب را مابايد كنار بگذاريم.
سپس مي فرمايند كه ترتب بيش از يك محور ندارد و آن این است كه بگوييم آيا با عصيان اهم اگر موالا بخواهد خطاب را متوجه مهم بكند جمع بين ضدين لازم مي آيد يا نه؟ و تنها محور این است و كشف ملاك و امثال اينها اصلا مطرح نيست بنابراين محور این است كه دوتا وجاب داريم كه باهمديگر متضاد هستند و جمعشان در زمان واحد نمي شود  و اگر مكلف عصيان كرد اهم را آيا با عصيان اگر بخواهيم بگوييم كه مولا طلب مي كند فعل مهم را، اين جمع بين ضدين و طلب ضدين هست يا نه؟ كه ما اثبات كرديم يعني ترتبيها اثبات كردند كه در اينجا طلب الضدين نيست بلكه مولا دوتا طلب در زمان احد دارد كه يكي مطلق است و ديگري مشروط، بطوري كه اگر هر دو مطلق بودند در اينجا مشكل درست مي شد ولي حالا كه يكي مطلق و ديگري مشروط اين اشكالي ندارد. بنابراين مرحوم آقاي خوئي مي فرمايند در اين مثال كه کسي يك مقدار آب دارد و اين آب را يا بايد براي حفظ نفس محترمه بكار ببرد يابادي براي وضو استفاده كند چون از يك طرف دليل مي آيد مي گويد يجب عليك حفظ نفس محترمه و از طرف ديگر هم دليل وضو مي گويد يجب عليك الوضو؛ ايشان مي فرمايد اگر اين آب را براي حفظ نفس محترمه بكار نبرد ولو آن نفس هم از بين رفت و اين آب را براي وضو بكار ببرد اين وضو صحيح است.
تحقيق و بررسي اين مطلب: در اينجا اولا اشكالي كه به نظر مرحوم خوئي وارد هست این است كه آن اشكال دوري فرمودند آن وارد نيست براي اينكه تعلق امر متفرع برملاك هست اما راه ملاك را  منحصر به امر نيست؛ قبلا بحش را داشتيم كه ايشان اصرار داشتند بر اين كه راه كشف ملاك فقط تعلق امر است ما ما در آنجا هم عرض كرديم كه نه ممكن است كه به يك فعلي امر تعلق پيدا نكند اما انسان علم پيدا بكند به اينكه اين فعل مطلوبيت و محبوبيت براي مولا دارد ولو امري هم در اين رابطه در كار نباشد مثلا در جايي فرزند مولا غرق مي شود و امري هم از طرف مولا صادر نشد در اينجا نجات اين قطعا مطلوبيت دارد و داراي ملاك است. بنابراين ايني كه ما بگوييم ملاك متفرع بر تعلق امر هست، اين درست نيست البته يكي از راههاي كشف ملاك تعلق امر است. لذابيان دور ايشان درست نيست.

اما در نتيجه ما با ايشان موافق هستيم يعني در مانحن فيه ما مساله ترتب را بخوبي جاري مي كنيم و اين بيان مرحوم نائيني را از يك راه ديگري جواب مي دهيم و آن این است كه به مرحوم نائيني عرض مي كنيم كه بر فرض اينكه ما تقسيم قدرت به عقلي  شرعي را بپذيريم(كه قبلا در بحث مقدمه واجب در اين رابطه يكسري مناقشاتي داشتيم)، لكن نكته خيلي لطيفي كه در اينجا وجود دارد این است كه از مرحوم نائيني سوال مي كنيم در اينجا وجوب وضو كه مزاحم شده با يك اهمي بنام وجوب حفظ نفس محترمه شما مي فرماييد وضو مشروط به قدرت شرعيه است و مي فرماييد كه در فرض تزاحم وضو ديگه در اينجا ملاك ندارد، سوال در اينجاست كه آيا مجرد وجود مزاحمت سبب مي شود كه اين وضو بدون ملاك بشود؟ يعني صرف اينكه وضو الان با يك واجب اهمي تزاحم پيدا كرد و مي گوييم كه وضو مشروط به قدرت شرعيه است، قبول داريم ايني كه الان قدرت شرعيه ندارد آيا به مجرد مزاحمت است يا در صورتي قدرت شرعيه كنار مي رود مزاحم اهم و مزاحم قواي موجود بشود؟

اگر اين شخص آب را آورد براي حفظ نفس محترمه بكار برد در فرض وجود آن مزاحم اهم مي گوييم حالا ديگر قدرت شرعي بر وضو ندارد و عاجز از وضو هست. اما اگر آن مزاحم اقوي و اهم اصلا هنوز موجود نشده و مجرد تزاحم عجز شرعي نمي آورد بلكه عجز شرعي وقتي است كه شما بياييد اين را مزاحم اقوي را در عالم خارج اياد بكنيد يعني در فرض اينكه شما آب را براي نجات آن نفس محترمه مصرف مي كنيد در همين فاصله زماني ديگه وضو داراي ملاك نيست و از بين مي رود اما حالا اگر آب را اصلا براي نجات نفس محترمه مصرف نكنيد در اينجا ملاك وضو هنوز باقي است. و قبل از آني كه مزاحم اقوي پيدا بشود ملاك وضو به قوت خودش باقي است و اگر آمد اين آب را براي وضو مصرف كرد ظاهر این است كه اين وضو صحيح است. بنابراين اشكال ما بر مرحوم نائيني این است كه(البته با ذهن قاصر خودمان آن مقداري كه مي فهميم) شما مجرد مزاحمت را ملازم و مساوق با عجز شرعي گرفتيد و مي گوييد كه هميني كه الان وجوب وضو با حفظ نفس محترمه بينشان تزاحم واقع شد اين معنايش این است كه ديگه نسبت به وضو قدرت شرعيه ندارد! در حالي كه ظاهر این است كه مجرد مزاحمت عجز شرعي نمي آورد بلكه اگر شروع به انجام مزاحم اقواي كرد در اينجا عجز شرعي مي آيد و شارع هم مي گويد در فرض كه اهم را داري انجام مي دهي وضو ديگه ملاكي ندارد و الا در فرضي كه شما اهم را انجام ندهي در نظر شارع وضو به ملاك خودش باقي است.
كلام مرحوم نائيني: مرحوم آقاي نائيني در مثال دوم(مثال دوم اين بود كه شخص يك مداري آب دارد كه اين را يا بايد براي رفع حدث -وضو يا غسل- بكارببرد و يا براي رفع خبث -تطهير ظاهري لباس يا بدن-) فرمودند كه باز اين از باب ترتب خارج است چون وضو يا غسل مشروط به قدرت شرعيه است اما وجوب تطهير لباس و بدن از نجاست مشروط به قدرت عقليه است.

اشكال آقاي خوئي: مرحوم آقاي خوئي در اين مثال فرموده اند كه اصلا در اينجا بحث تزاحم و ترتب اينها در كار نيست اينجا از كبراي باب تزاحم خارج است و فقط داخل در باب تعارض مي باشد با اين بيان كه مرحوم آقاي خوئي فرموده اند تزاحم در جايي است كه ما دوتا واجب نفسي مستقل داشته باشيم مثلا بين صلاه و ازاله تزاحم است، بين نجات اين غريق يا آن غريق تزاحم است چون دوتا واجب مستقل هستند اما در اينجا چون مساله وضو بعنوان شرط صلاه است و تطهير لباس و بدن هم باز شرط براي صلاه است و اينها خودشان دوتا واجب نفسي و مستقل نيستند و مي فرمايند تزاحم در جايي است كه بيت دو تا واجب نفسي و مستقل باشد. خوب از مرحوم آقاي خوئي سوال مي كنيم كه اگراين تزاحم نيست پيس چيست؟ مي فرمايد بنظر ما در اينجا تعارض است يعني ما در اينجا اجمالا علم داريم كه يا وضو براي ما واجب است و يا تطهير بدن از نجاست، بدين معني كه علم داريم كه يكي از اين دوتا براي ما جعل شده اما نمي دانيم كه كدام جعل شده است بنابراين بين اين دوتا تعارض واقع مي شود وبايد برويم قواعد باب تعارض را در اينجا جاري بكنيم تا ببينيم كه بين اين دوتا كدام مرجح دارد و كدام مرجح ندارد.
البته بايد اضافه بكنيم كه در اينجا تعارض بالذات مطرح نيست بلكه بالعرض است يعني بخاطر اينكه يك مقدار كمي در اينجا آب وجود دارد يا بايد شارع بر اين شخص وضو را واجب كرده باشد و يا تطهير بدن را واجب كرده باشد.
بعد از اين مرحوم خوئي فرموده اند كه البته فتواي ما اين است كه در همين مثال دوم مي آييم وضو را تصحيح مي كنيم از باب اينكه وضو امر نفسي استحبابي دارد نه از باب اينكه شرط براي صلاه است كه قبلا هم ما يك بحث مفصلي داشتيم در طهارات ثلاث؛ وضو امر نفسي استحبابي دارد لذا اگر آمد وضو را گرفت اين وضو صحيح است.
ديروز عبارت مرحوم سيد در عروه را خوانديم؛ خوب مرحوم سيد بر خلاف آنچه كه مرحوم نائيني به او نسبت داده سيد مي گويد كه در اين مثال اگر كسي آمد با آن آب وضو گرفت اين وضو باطل است بلكه اول بايد آن آب را بردارد و لباس يا بدنش را تطهير كند و بعدا كه فاقد الماء شد بايد تيمم بكند و نماز بخواند. البته سيد يك تعبيري دارند و آن این است كه لان الوضوء له بدل، وضو بدل دارد و تطعير لباس از نجاست بدل ندارد.

تحقق و بررسي مثال دوم: مطلب اول این است كه ايني كه شما مرحوم آقاي خوئي فرموديد تزاحم در جايي است كه دوتا واجب نفسي باشد دليلي بر اين مدعا نداريم و خود ايشان هم دليلي بر اين مدعا اقامه نفرموده اند و اين كه حتما بايد متزاحمين دوتا واجب نفسي مستدل دليلي بر اين مطلب ندرايم و تزاحم يعني اينكه مكلف نمي تواند دوتا واجب در مقام امتثال انجام بدهد و حالا اين اعم و فرقي نمي كند كه اين دوتا واجب مستقل باشند و يا دوتا جزئي از واجب باشند، الآن اين مكلف در نماز يا بايد ركوع را انجام بدهد بصورت ايستاد و يا مثلا نماز را بصورت شكسته بخواند در اينجا هم تزاحم واقع مي شود و ما مثالهاي زيادي داريم كه بين اعضاي يك واجب تزاحم است بنابراين ايشان دليلي بر اين مدعا نياورده اند و از آن طرف هم مساله به نظر ما خيلي روشن است.

و ثانيا ما به ايشان عرض مي كنيم كه همانطوري كه شما مي گوييد تزاحم بين دوتا واجب مستقل است تعارض را هم همينطور بگوييم يعني چه فارقي بين اين دوتا وجود دارد كه در تزاحم شما چنين شطري را داريد اما در تعارض چنين شرطي را نداريد در اينجا شما مي گوييد دليل وجوب وضو با دليل وجوب تطهير بدن از نجاست تعارض مي كند خوب در اينجا وضو كه خودش دليل مستقلي ندارد و تطهير بدن هم دليل مستقل ندارد بلكه هر دو اينها واجب غيري يا ضمني هستند. بالاخره حرف ما این است يا بايد بگوييم هم در تزاحم و هم تعارض هر دو بايد بين دو واجب نفسي باشد و يا اينكه نه در هر دو بگوييم كه بين دو واجب غير نفسي هم اشكال ندارد.
مرحوم نائيني باز در اينجا همان قدرت شرعيه را مطرح كرده و ما باز همان تحقيقي كه در مثال اول گفتيم همان را در اينجا هم تكرار مي كنيم و مي گوييم زماني قدرت شرعيه بر وضو ندارد كه آب را بياورد و در تطهير بدن از نجاست مصرف بكند اما اگر هنوز آب را در تطهير بدن از نجاست مصرف نكرده مجرد مزاحمت سبب نمي شود كه ما بگوييم اين قدرت شرعيه ندارد.

بررسي كلام سيد: حالا مي آييم سراغ اين تعبير سيد در عروه و آن این است كه سيد فرموده اول بايد بدن يا لباس را تطهير بكند بعد برود وضو بگيرد و حالا اگر نمي تواند وضو بگيرد بجايش تيمم را انجا مي دهد مي گوييم كه دليل شما چيست؟ مي گويد لان الوضوء له بدل و هو تيمم. و حالا بحث این است كه آيا اين تعليل، تعليل تامي هست يا نه؟ يعني چون وضو داراي بدل است آيا اين سبب مي شود كه ما بياييم بگوييم كه حتما آب را براي رفع از خبث بكار ببر و چون وضو داري بدل است به جاي وضو تييم انجام بده؟! اگر ما بياييم بگوييم مجرد اينكه يك شيئي بدل ندارد در مقام تزاحم بر چيزي كه بدل دارد مقدم است به عبارت ديگر ما همانطوري كه مرجحات باب تعارض داريم يك مرجحاتي هم بعنوان مرجحات باب تزاحم داريم بعضي از بزگان اين تعبير را دارند كه ما ليس له بدل مقدم است بر ماله بدل، كه اين كبري ما هم البته در جاي خودش بحثش را كرديم كه كبراي درستي است. بنابراين اگر اين كبري تمام باشد بايد همين حرف را زد كه ما ليس له بدل مقدم است حالا بايد اول بيايد آب را صرف بكند در تطهير بدن بعد هم تيمم. حالا اگر اين كار را نكرد در اينجا باز نمي توانيم بگوييم آني كه بدل دارد اگر آمد وضو گرفت و آب را در وضو مصرف كرد باطل است و اين يك مقداري توضيح دارد كه بعدا ان شاء الله عرض مي كنيم.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .