موضوع: اصالة الاحتياط
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۷/۹
شماره جلسه : ۹
-
موضوع بحث: امکان اجرای احکام ظاهری در تمام اطراف علم اجمالی؛ خلاصه نظریه محقق نائيني در مورد امکان جریان اصول عملیه درتمام اطراف علم اجمالی؛ اشکالات امام رضوان الله علیه بر نظریه محقق نایینی؛
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه نظریه محقق نائيني در مورد امکان جریان اصول عملیه درتمام اطراف علم اجمالی:
بحث در اين بود كه آيا ثبوتاً امكان جريان احكام ظاهري در اطراف علم اجمالي وجوددارد يا خير؟ كلام و نظريهي مرحوم نائيني را بيان كرديم كه ايشان احکام ظاهری را سه قسم كردند.فرمودند قسم اول آن اصول عمليهاي است كه ضديّت با علم اجمالي دارد و مضادّ با علم اجمالي است و براي اين قسم اول فقط يك مثال دارد و مثال ديگري هم در كار نيست و آن اصالة الاباحه در دَوَران بين محذورين است كه توضيح داديم. و قسم دوم فرمودند گاهي اوقات بعضي از اصول عمليه آن مجعول در مورد آنها قصور از شمول دارد، مثل اصول تنزيليه، در اصول تنزيليه مجعول نازل منزلهي واقع قرار داده شده و مثلاً در باب استصحاب شارع ميگويد يقين سابق را الآن در فرض شك به منزلة الواقع قرار بده. و در نتيجه در اصول تنزيليه يك نوع احراز وجود دارد و اين احراز با احراز وجداني قابل جمع نيست، ولو احراز تعبّدي است، اما شارع نميتواند ما را متعبّد كند به اين احراز و اين احراز تعبّدي با احراز وجداني قابل جمع نيست. در قسم سوم اصول غير تنزيليه، فرمودند در آنجا هيچ کدام ازاشكال های مذکور مطرح نميشود. اگر اصول غير تنزيليه مثل برائت، اصالة الحلّيه و اصالة الاباحه، اصالة الطهارة، مستلزم مخالفت عمليهي قطعيه نباشد اشكالي در جريانش در اطراف علم اجمالي وجودندارد. اين خلاصهي نظريهي مرحوم نائيني است كه توضيحش را مفصل عرض كرديم.
اينجا هم امام رضوان الله عليه بر مبناي نائيني اشكال دارد و هم مرحوم آقاي خوئي و هم جمع ديگري، اين مقداري كه من تفحّص كردم كسي اين نظريه را از مرحوم نائيني نپذيرفته است. اول ما اشكالات امام را اينجا بيان كنيم؛
اشکالات امام رضوان الله علیه بر نظریه محقق نایینی:
امام رضوان الله عليه بر حسب آنچه كه در تهذيب جلد سوم در صفحه 196 آمده دو اشکال بر نظریه محقق نایینی وارد کرده اند؛
اشکال نخست: اولاً نسبت به اصول غير تنزيليّه ميفرمايند اين مخالفت عمليّهي قطعيه چون مخالفت با حجّت است اشكالي ندارد، مخالفت عمليهي قطعيه اگر مخالفت با يك تكليف معلوم باشد اشكال دارد، اما مخالفت با يك حجّت معلوم اشكالي ندارد.
ايشان بين علم به حجت و علم به تكليف فرق گذاشتند و اينجا هم همين مطلب را در ردّ مرحوم نائيني ميآورند اما عرض كرديم و خودشان هم فرمودند اين يك مطلب عرفي نيست بلكه يك دقّت عقلي است و ما نميتوانيم در اينجا اين دقّت عقلي را پياده كنيم، عرف در اينجا ميگويد اين معصيت است، چه مخالفت با حجّت، چه مخالفت با تكليف، عرف هر دو را معصيت ميداند.
اشکال دوم: اما اشكال دوم كه اشكال مهمتري است، ميفرمايند اينكه شما استصحاب را از اصول محرزه قرار دادي و از اصول تنزيليه قرار دادي را ما قبول نداريم، زیرا نمیتوان چنین مطلبی را از روایات باب استصحاب برداشت کرد.اگر استصحاب بخواهد يك اصل تنزيلي و اصل محرز باشد معنايش این است كه كسي كه قبلاً يقين به طهارت داشته، الآن شك دارد، شارع بگويد اين شكّ خود را كالعدم فرض كن و براي آن يقين سابق آثار واقع فرض كن و الآن تو تعبّداً من حيث الواقع طهارت داري، ميفرمايد ما وقتي ادلهي استصحاب را مراجعه ميكنيم، از ادلهي استصحاب چنين مطلبي استفاده نميشود. و البته جاي بحث اين مطلب كه آيا از ادلهي استصحاب استفادهي اصل تنزيلي بودن كه بگوئيم استصحاب ميگويد آن متيقّن سابق را به منزلة الواقع قرار بده، آيا چنين چيزي از
ادلهي استصحاب استفاده ميشود يا نه؟ وقتي ان شاء الله به بحث استصحاب رسيديم، روايات استصحاب را وقتي بررسي كنيم آنجا بايد بگوئيم ولي اجمالاً وقتي ما يك نظري به همهي روايات استصحاب داشته باشيم حق با امام است كه اصلاً روايات استصحاب ميگويد شما فعلاً بر همان يقين سابق خود باش، آن يقين سابق را نقض نكن، آثاري كه بر آن يقين سابق بار ميكردي حالا هم بار بكن، اما اينكه بمنزلة الواقع قرار بده و بگويد اين الآن تعبّداً عنوان واقع را دارد، از استصحاب استفاده نميشود.
پیش از این گفته شد که مطابق نظر محقق نایینی بین اصول عملی تنزیلی وغیر تنزیلی دو تفاوت وجود دارد.در استصحاب شما بناي عمليتان را در يكي از دو طرف شك ميگذاريد و الآن شك داري آن وضوي يقينيِ سابق بهم خورد يا نخورد؟ استصحاب ميگويد بگو بهم نخورد، يك طرفش را ميگويد، اصالة الطهاره كه شك ميكنيد اين پاك است يا نجس، ميگويد بگو پاك است، يك طرفش را بگير! هم اصل تنزيلي و هم غير تنزيلي مشترك است در اخذ به أحد الطرفين عملاً، اما در اصل تنزيلي آن احد الطرفين را شارع ميگويد به عنوان الواقع به آن نگاه كن، در غير تنزيلي نه، فقط همان صرف بناي عملي است، مجرّد بناي عملي است و به عنوان الواقع نيست اين فرق اول. و فرق دوم هم كه گفتيم از همين فرق اول ناشي ميشود؛ در اصول تنزيليه شك كالعدم ميشود، مُلقي ميشود، شارع ميگويد گويا تو شك نكردي، وقتي ميگويد تو احراز تعبّدي داري يعني الآن تعبّداً شك نداري. اما در اصول غيرتنزيليه القاي شك نيست ، شك تو هنوز باقي است ولي عملاً به يكي از دو طرف شك بايد عمل كني.
شما بايد ببينيد بعداً كه به روايات استصحاب رسيديم، آيا از اين روايات اين دو تا ملاك در اصل تنزيلي استفاده ميشود؟ خصوصاً ملاك اول، چون گفتيم ملاك دوم هم ناشي از ملاك اول است، آيا استصحاب ميگويد شما آن يقين سابق را الآن به منزلة الـواقع اخذ کن یاخیر؟ تنزيلي از همين كلمهي منزله است چون گاهي اوقات ميگوئيد اين اصطلاحات از كجا آمده؟ مرحوم نائيني ميگويد روايات استصحاب دلالت دارد يقين سابق را در فرض شك به منزلة الواقع قرار بدهد، يعني تو الآن واقعاً يقين به طهارت داري، منتهي اين مي شود يقين تعبّدي نه يقين وجداني. آيا از روايت استصحاب چنين مطلبي استفاده ميشود؟ به نظر ما هم چنين چيزي استفاده نميشود. قبلاً هم در سالهاي گذشته ما اين بحث را به يك مناسبتهايي اشاره كرديم، در بعضي از مباحث سابقه، در همان بحث حكم ظاهري و واقعي، آنجا چون مرحوم نائيني در جمع بين حكم واقعي و ظاهري يكي از راههايي كه مرحوم نائيني دنبال كرد همين مسئلهي تفصيل بين اصل تنزيلي و غيرتنزيلي است. در آنجا هم ما به مرحوم نائيني ميگفتيم استصحاب از اصول تنزيليه نيست.
پس فعلاً اينجا همين مقدار نظر ما را داشته باشيد، اما باز اثبات و تفصيل آن را يادداشت بفرماييد در اول بحث استصحاب وقتي بخواهيم روايات استصحاب را بخوانيم از آن روايت استصحاب آيا اين استفاده ميشود يا نه؟ امام رضوان الله عليه ميفرمايند ما در دورهي اول اصولمان كه آنچه كه در كتاب انوار الهدايهي امام به قلم شريفشان آمده، اين دورهي اول اصولي است كه به قلم خود امام نوشته شده، مي فرمايند در دورهي اول ما يك راهي را بيان كرديم براي اينكه استصحاب عنوان اصل تنزيلي را داشته باشد اما ميفرمايند در اين دوره از آن عدول كرديم، حرفي هم كه آنجا زديم حرف درستي نيست. (انوار الهدايه جلد 2 صفحه 192 و 193).
آن مطلبي كه امام آنجا فرمودند این است كه ميفرمايند بگوئيم روايات استصحاب، حالا بد نيست اجمالي از آن گفته شود ولو اينكه عرض كردم بحث مفصلي است، مي فرمايد بگوئيم روايات استصحاب كه ميگويد «لا تنقض اليقين بالشك» معنايش این است كه حرام است عملاً نقض يقين كني، وقتي كه نهي ميكند معنايش اين است كه حرام است اين كار را انجام بدهد، حُرمت نقض يقين يعني چه؟ يعني اينكه آثار يقين را در زمان شك مترتّب كن. يقين مگر كاشف از واقع نيست؟ هر يقيني كاشف از واقع است، شما وقتي ميگوئيد من علم دارم به اينكه فلان حادثه واقع شده يعني الآن واقع براي شما مكشوف است، مگر اينكه ادعاي دروغي كنيد و الا كسي كه ميگويد من علم دارم زيد زنده است، يعني واقع را ميبينم و براي من روشن است، وقتي روايات استصحاب ميگويد آثار يقين را عملاً در ظرف شك بار كن، يقين هم طريق به واقع است، در نتيجه اين روايات استصحاب گويا ميخواهد بگويد تو طوري به يقين سابق عمل كن كأنّه هو الواقع.
عبارت امام رضوان الله:
«عامل معاملة اليقين و رتّب آثاره في ظرف الشكّ، و معنى ترتيب آثاره و العمل على طبقه أن يأتي بالمشكوك فيه في زمان الشكّ مبنيّا على أنّه هو الواقع.»[1]
پس خلاصهاش اين شد كه روايات استصحاب ميگويد آثار يقين را بار كن، يقين هم كاشف از واقع است پس شارع ميخواهد بگويد تو الآن هم به يقين بما أنّه واقع عمل كن و باز يك عبارةٌ اُخرايي برايش ميگويد كه اين عبارةٌ اُخراها گاهي اوقات از رسائل كه شما ميخوانديد و بعبارةٌ اُخري و الحاصل، بعضي فكر ميكنند كه اين تكرار است! نه، اينها از كلمات بزرگان يك نكات علمي وجود دارد هميشه به اين عبارهٌ اُخراها بيشتر از اصل مطلب توجه كنيد.
ميفرمايد «و إن شئت قلت: إنّ هذا الأصل إنّما اعتبر لأجل التحفّظ على الواقع في ظرف الشكّ »[2] استصحاب معتبر شده براي اينكه شما در ظرف شك تحفّظ بر واقع كنيد. ملاك در اعتبار استصحاب تحفّظ بر واقع است، يعني اگر بپرسيم كه شارع چرا استصحاب را معتبر كرده، چرا فرموده اگر يك جايي قبلاً يقين داشتي و حالا شك داري، بر طبق يقين خود عمل كن؟ «لأجل التحفظ علي الواقع» براي اينكه اين يقين شما را به واقع ميرساند، براي حفظ واقع شارع آمده استصحاب را معتبر كرده، پس حجّيت الاستصحاب ملاكش تحفّظ بر واقع است. پس شما هر جا ميخواهيد استصحاب كنيد گويا ميخواهيد واقع را حفظ كنيد و متعبّد به واقع شويد.
ميفرمايند ما اين بيان را در دورهي اول اصولمان ذكر كرديم اما ميفرمايند الآن به نظر ما اين بيان اشكال دارد، عمدهي اشكال این است كه اين كسي كه متيقّن است و يقين دارد؛ الآن كه بر يقينش عمل ميكند آيا به عنوان أنّه الواقع عمل ميكند، يا به عنوان صرف يقين سابق عمل ميكند. ايشان ميفرمايد به صرف اينكه قبلاً يقين داشته عمل ميكند، نميآيد به يقين بما أنّه الواقع عمل كند، ميفرمايند اصلاً توجهي به واقع ندارد. كسي كه متيقّن است اين متيقّن عمل ميكند به يقينش، «لا بما أنّه الواقع» بعبارةٌ اُخري ميفرمايد «ويأتي بالواقع بالحمل الشايع فمعني لا تنقض هو ترتيب آثار القطع الطريقي أي ترتيب آثار المتيقّن لا ترتيب آثاره علي أنّه الواقع» [3]وقتي شارع ميگويد «لا تنقض اليقين بالشك» يعني آثار يقين را الآن بياور، اما نه «علي أنّه الواقع» همهي حرفها و همهي دعواها سر همين است، نائيني ميخواهد بفرمايد استصحاب مي گوید آثار يقين را الآن بياور به عنوان الواقع. امام و تابعین ایشان ميفرمايند نه، روايت استصحاب ميگويد تو آثار يقيني را الآن بياور چون قبلاً يقين داشتي نه اينكه الآن واقعاً همين است، «بما أنّه الواقع» دلالت ندارد.
يقين دو جهت دارد، شما يك وقت ميگوئيد يقين طريقٌ إلي الواقع است، به وسيلهي يقين واقع را نگاه ميكنيد، يك وقت ميگوئيم در ظرف يقين چه آثاري را بر يقين بار كرديد؟ وقتي يقين داشتيد پشت سر اين آدم نماز خوانديد، يقين داشتيد به عدالتش و پشت سرش نماز خوانديد، الآن كه شك در عدالت داري روايات استصحاب ميگويد قبلاً يقين داشتي نماز ميخواندي و حالا هم پشت سرش نماز بخوان ولي حالا نميگويم تو اين را به عنوان الواقع عادل بدان، البته اينكه ميفرماييد درست است در يقين وجداني ما بين يقين وجداني و واقع نميتوانيم تفكيك كنيم، شما وقتي يقين داري زيد هست واقع برايتان روشن است، ولي يقين تعبّدي را ميشود از واقع جدا كرد، بگوئيم شارع ميگويد آثار يقين را برايش بار كن، آثار يقين ملازمه ندارد با اينكه بگوئيم اين طريق إلي الواقع هم هست.
تا اينجا اين اشكال كه اصلاً استصحاب اصل محرز نيست، اشكال مهمي كه امام دارند و برخي مثل صاحب كتاب منتهي الاصول، ايشان هم اين اشكال را دارند، آقايان حتماً كتاب منتهي الاصول را داريد جلد پنجم صفحه 67 ؛ اشكال اين است كه امام به مرحوم نائيني ميفرمايند حالا سلّمنا استصحاب ازا صول محرزه است، حالا ما بر فرض بيائيم اين را از شما قبول كنيم كه استصحاب از اصول محرزه است، ولي اين نتيجهاي كه گرفتيد؛ كه الاحراز التعبّدي لا يجتمع مع الاحراز الوجداني، ما اين حرف را قبول نداريم، چرا لا يجتمع؟ مگر در موارد حكم ظاهري و واقعي، در جمع بين اين دو حكم بگوئيم لا مانع من الاحراز التعبّدي و الاحراز الوجداني معاً، اينها يجتمعان. الآن شما احراز وجداني تان این است كه يكي از اين دو تا نجس است، يعني في الواقع در لوح محفوظ اجتنب عن النجس گريبان شما را گرفته، حالا اگر شارع بگويد در اطراف علم اجمالي هم در اين طرف اصالة الطهاره را جاري كن و هم در آن طرف اصالة الطهاره را جاري كن، اين ميشود يك احراز تعبّدي. احراز تعبّدي به عنوان حكم ظاهري است. هر جوابي كه شما مرحوم نائيني در جمع بين حكم ظاهري و واقعي ميدهيد همان جواب را هم بايد در اينجا مطرح كنيد.
و اين مطلب را يك مقداري توضيح ميدهند ولي لبّ آن همين است كه ما بيان كرديم، ميفرمايند «فلو علمنا بوقوع نجاسة في واحد من الإناءين، فالتعبد بكون كل واحد ظاهرا واقعا لا ينافى العلم الإجمالي بكون واحد منهما نجسا يقينا، لأن المنافاة ان رجع إلى جهة الاعتقاد و ان الاعتقادين لا يجتمعان» شما ميخواهيد بگوئيد اين دو اعتقاد با هم نميسازد، جواب ميدهيم اين دو اعتقاد كه وجداني نيست، اگر اين دو اعتقاد در عرض هم بود و وجداني بود اشكال دارد، «وفيه إنّ الحديث من باب الاستصحاب حديث تعبّدٍ لا اعتقادٍ واقعيّ» حديث اعتقاد واقعي نيست «وهو» يعني تعبّد «يجتمع مع العلم بالخلافه اجمالاً إذا كان للتعبد في المقام اصل عملي لو سلّم عن بقية الاشكالات من كونه ترخيصاً في المرثيه أو موجباً للمخالفة العملية» بعد مي فرمايند احتمال دوم این است كه بگوئيد اين تعبّد از حكيم صادر نميشود «و ان رجع إلى ان هذا التعبد لا يصدر من الحكيم مع العلم الوجداني ففيه ان الممتنع هو التعبد بشيء في عرض التعبد على خلافه، و اما التعبد في ظرف الشك على خلاف العلم الإجمالي الوجداني فلا » چون حكم ظاهري در طول حكم واقعي است و در عرض آن نيست! شارع بگويد واقع اينطور يك حكم ظاهري در عرض او قرار بدهد، چنين تعبّدي از شارع محال است ولي اگر گفتيم اين تعبّد در طول حكم واقعي است چنين چيزي استحاله ندارد و حق با ايشان است. عرض كردم صاحب كتاب منتهي در يك سطر ميگويد «التعبّد الاجمالي الاحراز التعبّدي، الاحراز التعبدي يجتمع مع الاحراز الوجداني» تعبير ايشان این است كه هو لا يري بعثاً في التعبّد، هو يعني وجدان، مع العلم الاجمالي بالخلاف، چرا؟ لأن التعبّد خفيف المعونه، اين اشكالاتي است كه امام رضوان الله عليه كردند، هر سه اشكال هم غير از آن اشكال اول كه خودشان از آن عدول كردند ولي اشكال دوم و سوم هم به نظر ما اشكالات واردي است، قبلاً هم اين اشكالات بوده.
حالا يك كلامي هم مرحوم آقاي خوئي در اينجا دارند اين را ملاحظه كنيد.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
.[1] انوارالهدایة،(تهران ،موسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی،1415ق)،ج2،ص192.
.[2] همان ،ص193.
.[3] همان .
نظری ثبت نشده است .