موضوع: اصالة الاحتياط
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۸/۳
شماره جلسه : ۲۶
-
موضوع بحث: انحلال علم اجمالی؛ مطالب اصلی بحث: مطلب نخست ـ علم به حصول تکلیف لازم است یا علم به وجود تکلیف کافی است خواه قبلا حادث شده باشد یا نشده باشد؟ مطلب دوم ـ تکلیف واحد تنجز واحد میآورد؛ نظر مختار
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مطلب نخست: علم به حصول تکلیف لازم است یا علم به وجودتکلیف کافی است خواه قبلا حادث شده باشد یا نشده باشد؟
جلسه قبل فرمايش مرحوم محقق عراقي را بيان كرديم.البته نکاتی از فرمایش ایشان باقی ماند که ان شاء الله در ضمن تحقيق بحث اشاره خواهيم كرد. بعد از اينكه ما بيان مرحوم نائيني و بيان مرحوم عراقي را مفصل در بحث انحلال ذكر كرديم، روشن ميشود كه چند محور را از نظر تحقيق در بحث بايد دنبال كنيم، كه من تقاضا ميكنم روي اين روشي كه داريم بحث را دنبال ميكنيم دقت كنيد كه براي مباحث ديگر هم به همين روش عمل كنيد. در هر بحثي بايد ديد آن بزنگاه اصلي بحث چيست؟ ممكن است كه دو سه صفحه مطالبي را ذكر كنند اما در ميان اينها بايد ديد آن بزنگاه اصلي چيست كه اگر او روشن و منقّح بشود بحث كاملاً به نتيجه ميرسد. اولين مطلبي كه بعد از بیان نظر محقق نائيني و مرحوم عراقي به نظر میرسد این است كه آيا در علم اجمالي يا به طور كلي در علم به تكليف، علم به حدوث يك تكليف لازم است، به طوري كه اگر يك تكليفي قبلاً حادث شده باشد ديگر بعد از آن معنا ندارد ما بگوئيم علم به اين تكليف مجدداً پيدا كرديم، يا اينكه نه، در علم به تكليف لازم نيست كه علم به حدوث تكليف باشد، بلكه علم به وجود يك تكليف هم كفايت ميكند ولو اينكه اين تكليف قبلاً حادث شده باشد كه يكي از محورهاي اصلي اختلاف بين مرحوم عراقي و مرحوم نائيني همين بود.
مرحوم نائيني فرمود ما زماني ميگوئيم اين علم براي ما يك تكليفي ميآورد كه علم به حدوث يك تكليف فعلي باشد. اين علم سبب بشود براي حدوث يك تكليفي كه قبلاً نبوده. مرحوم عراقي فرمودند اگر يك تكليف موجودي هم باشد ميتوانيم علم به او پيدا كنيم، مانعي ندارد. علم متعلّق ميخواهد، متلعّقش تكليف در ما نحن فيه است، تكليف خواه اصلاً نبوده و الآن موجود شده، علم پيدا كرديم كه از حالا اين تكليف حادث شد، يا نه! تكليف موجود بوده و ما نسبت به او علم پيدا ميكنيم.
اگر ما حرف مرحوم نائيني را بزنيم نتيجه این است كه در ما نحن فيه در جايي كه ما قبلاً علم تفصيلي داشتيم، يا قبلاً امارهاي بر تكليف بوده، بعد از او نميتوانيم بگوئيم اصلاً علم اجمالي پيدا كرديم. علم اجمالي اصلاً شكل نميگيرد، چون علم به يك تكليف جديد نيست، علم به يك تكليف حادث نيست، همين بود كه از آن تعبير ميكردند به عدم تحقّق علم اجمالي. يعني اصلاً علم اجمالي روي اين مبناي مرحوم نائيني حادث نميشود، آن علم تفصيلي يا اماره يا هر چه كه به وسيلهي او قبلاً تكليف اثبات شده، به وسيله آن تكليف آمده، ديگر اين علم اجمالي بعدی واجد تكليف نیست، لذا اصلاً بيخود به آن ميگوئيم علم. يعني نتيجهي فرمايش نائيني اين ميشود كه علم تفصيليِ قبل مانع ميشود از تحقّق علم اجمالي. اما روي مبناي مرحوم عراقي علم تفصيليِ قبل مانع نميشود، قبلاً علم به تكليف داشتيم تفصيلاً، ميدانستيم اين ظرف حرام است، اين شيء حرام است، الآن هم علم اجمالي پيدا ميكنيم يا به حرمت او يا شيء ديگر.
يكي از بزنگاههاي اصلي بحث این است كه شما در ذهن خودتان تكليف اين مطلب را روشن كنيد، الآن ببينيد اگر قبلاً يك چيزي براي شما معلوم بوده، الآن ميتوانيد بگوئيد باز الآن علم اجمالي دارم يا همان حرمت سابق در اين ظرف هست، نه به سببٍ جديد، يا اين ظرف حرام است.
به نظر ما حق با مرحوم محقق عراقي است، يعني وجداناً علم تفصيليِ قبل مانع از شكلگيري و تحقّق اصل علم اجمالي نيست. قبلاً ميدانستم كه اين شيء حرام است تفصيلاً، يا امارهاي بوده يا با يك استصحابي حرمت اين را درست كرديم. حالا بعد از يك روز، يك ماه، ميگويم الآن يا اين حرام است ـ يعني همان حرمت سابق باقي مانده ـ يا اين ظرف حرام است. چه اشكالي دارد؟ علم اجمالي درست ميشود، ما وقتي به وجدان خودمان مراجعه كنيم وجود علم تفصيليِ قبل كه حالا مثال را منحصر ميكنيم در علم تفصيلي، چون مهمترين مسئلهاش همين است. من علم تفصيلي داشتم اين حرام است، الآن ميگويم يا اين حرام است ـ ولو در كلمات محقق عراقي نيامده ولي علي القاعده بايد مرادشان همين باشد ـ يعني يا اين در بقاء هم حرمتش باقي است يا آن شيء ديگر حرام است. اگر بگوئيم حتماً متعلّق علم بايد حدوث يك حرام و تكليف باشد، ميگوئيم چه لزومي دارد؟ شاهد بر اين مطلب این است كه شما دو ظرف آب داريد ميگوييد علم اجمالي دارم يكي از اين دو تا نجس است، آيا نميشود بعد از يكي دو روز ظرف سومي هم بيايد بگوئيد يك علم اجمالي دوم هم پيدا كردم كه يا اين ظرف الف از دو ظرف اول يا اين نجس يا ظرف جيم نجس است، اشكالي ندارد؛ الآن ميگوئيم يك ظرف الف
داريم و يك ظرف ب، ميگوئيم علم اجمالي داريم يكي از اين دو تا نجس است، پس وجوب اجتناب در هر دو ميآيد! ظرف جيم دو روز ديگر به ميدان ميآيد ميگوييد حالا من ب را كار ندارم الآن علم اجمالي دوم پيدا كردم يا الف نجس است يا جيم، در حالي كه قبلاً در اين الف تكليف بوده و علم اجمالي شكل ميگيرد و مشكلي ندارد.
پس در اين مطلب فقط در اصل شكلگيري علم اجمالي داريم حرف ميزنيم، ميگوئيم بعد از علم تفصيلي علم اجمالي شكل ميگيرد و از همين جا ميگوئيم عكسش هم همينطور است، اگر علم اجمالي قبلاً بود، بعد هم شما علم تفصيلي پيدا كرديد، علم تفصيليِ شما حقيقتاً و وجداناً آن علم اجمالي شما را نابود نميكند، شما قبلاً علم اجمالي داشتيد يكي از اين دو ظرف نجس است، حالا به سببٍ من الأسباب، علم تفصيلي پيدا كرديد كه اين ظرف نجس است، باز آن علم اجمالي باقي است. چرا؟ براي اينكه هنوز احتمال ميدهيد آن ظرف نجس باشد.
پس اينكه ما بيائيم تكليف اين مطلب را روشن كنيم كه در علم به تكليف آنچه كه معتبر است علم به حدوث يك تكليف جديد است، اگر اين را گفتيم حق با مرحوم نائيني است، ميگوئيم نائيني فرمود اگر كسي قبلاً علم تفصيلي داشت ديگر در آن مورد نميشود تكليف جديد به وجود بيايد، پس علم اجمالي شكل نميگيرد. اگر گفتيم علم به حدوث لازم نيست، علم به وجود تكليف لازم است؛ يك تكليفي قبلاً حادث شده اما الآن من علم به وجودش پيدا ميكنم، كه عرض كردم حالا در كلام مرحوم عراقي حرفي از بقاء نيست ولي ما اين را خودمان اگر بگوئيم يك مقداري اين كلمه را هم به آن متصل كنيم براي روشن شدن مطلب مانعي ندارد، بگوئيم الآن علم اجمالي دارم يا اين حرمت باقي است يا آن ظرف حرام است. پس نائيني ميفرمود اگر علم تفصيلي بعد از علم اجمالي باشد موجب انحلال ميشود، اگر علم تفصيلي قبل از علم اجمالي باشد موجب ميشود كه علم اجمالي شكل نگيرد! و آنجايي هم كه ميفرمود علم تفصيلي بعد از علم اجمالي موجب انحلال است، ميفرمود اگر علم تفصيلي باشد انحلال حقيقي است واگر اماره يا يك اصل باشد انحلال تنزيلي يا تعبّدي است.
اما روي بيان مرحوم عراقي كه ما هم همين را اختيار ميكنيم؛ ميگوئيم چه علم تفصيلي قبل باشد و چه بعد باشد، مانع از شكلگيري علم اجمالي نيست، يعني وجداناً علم اجمالي موجود است ولو بعد علم تفصيلي پيدا كرديم اين ظرف نجس است. لذا يك عبارتي در همين حاشيهي فوائد الاصول مرحوم عراقي دارد كه در اواخر است و ميفرمايد «و من هذه الجهة نفرّق بين العلم التفصيليّ الحاصل قبل العلم الإجمالي و بعده» به نظر ما اين جمله غلط است «ومن هذه الجهة» بايد «لا نفرّق» باشد، شاهدش هم اين است كه بعد فرموده «من دون فرقٍ أيض» يعني در يك چيزي هم فرق وجود ندارد، اين را اصلاح كنيد. به نظرم ميرسد مرحوم عراقي بحثي از انحلال را در نهاية الأفكار نكردند، فقط در همين حاشيهي فوائد و مقالات الاصولشان دارند، اين مطلب اول. پس اصلاً بگوئيم يك خط بطلان روي انحلال حقيقي كشيديم، اصلاً ما در فقه و اصول چيزي به نام انحلال حقيقي در علم اجمالي نداريم، علم اجمالي كه آمد باقي ميماند، حتّي ببينيد شما در علم اجمالي ميگوئيد اگر يكي از اين دو تا نجس است و اگر يك طرف از بين رفت و تلف شد، ميگوئيم علم اجمالي داريم يكي از اين دو گوسفند موطوئه است و نميشود از گوشت آن خورد، حالا اگر يك گوسفند تلف شد و آن را سوزاندند، باز علم اجمالي به قوّت خودش باقي است. علم اجمالي از بين نميرود، حقيقةً انحلال پيدا نميكند.
مطلب دوم: تکلیف واحد تنجز واحد میآورد
محور دوم بحث كه يك مقدار ذهن را مشوش ميكند این است كه مرحوم عراقي يك حرف خيلي خوبي دارد، شبيه اين حرف در كلمات مرحوم اصفهاني هم هست كه اگر يك تكليفي منجّز شد «المنجّز لا ينجّز ثاني» چيزي كه منجّز شده ثانياً منجّز نميشود. ايشان اين را قائل است، ميگويد تكليف واحد فقط تنجّز واحد در آن معنا دارد، شما الآن در اين طرف كه علم تفصيلي به حرمت وجود دارد تنجّز وجود دارد، علم اجمالي شكل ميگيرد اما در اين طرف براي شما تنجّز نميآورد. اينجا باز برخي مثل صاحب كتاب منتقي اصرار دارند به اينكه بگوئيم علم اجمالي تنجّز بقايي بياورد، بگوئيم تا اينجا علم تفصيلي تنجّز آورده، از اينجا به بعد علم اجمالي براي ما بقاءً تنجّز بياورد، چه اشكالي دارد؟ ببينيد اين خلاف فرض ماست، فرض ما جايي است كه ميخواهيم بگوئيم لو لا اين علم اجمالي، خود علم تفصيلي بقاءً هم منجّز است. چون فرض ما در جايي نيست كه بگوئيم بعد از آمدنِ علم اجمالي علم تفصيلي از بين رفت، اگر از بين رفته باشد كه اصلاً دعوايي وجود ندارد. فرض ما در بحث انحلال این است كه با وجود علم تفصيلي آيا علم اجمالي منجّز است يا نه؟ ديگر تنجّز بقايي اينجا معنا ندارد. لذا اين مطلب مطلبِ تامّي است يعني ما ميگوئيم در علم، علم به وجود تكليف كافي است، همين كافي است در تشكيل علم اجمالي، دو، اما تنجّز در كار نيست. يعني اين علم اجمالي نسبت به اين طرف براي ما تنجّز نميآورد، وقتي نسبت به اين طرف براي ما تنجّز نياورد، نسبت به طرف ديگر هم براي ما ميشود شك بدوي. لذا ما ميآئيم در اينجا مسئلهي انحلال حكمي را قائل ميشويم به همين معنا كه ميگوئيم علم اجمالي هست، اما چون اين علم اجمالي نسبت به اين طرف تنجّز نياورد، نسبت به طرف ديگر ميشود شكّ بدوي.
از يك نكتهاي غافل نشويد كه اگر در يك جايي علم اجمالي آمد و تنجّز آورد نسبت به هر دو طرف، اينجا اگر يك طرفش هم بعداً متعلّق علم تفصيلي بشود باز ما ميگوئيم نسبت به طرف ديگر علم اجمالي تنجّزش باقي است. فقط آنجايي كه علم تفصيلي قبل از علم اجمالي هست يا اماره يا هر چيز، نميگذارد علم اجمالي نسبت به آن طرف تنجّز بياورد، وقتي نميگذارد بياورد، نسبت به طرف ديگر ميشود شك بدوي، اما عكس اين، يعني اگر اول علم اجمالي آمد كه يكي از اين دو تا نجس است، بعداً شما علم تفصيلي پيدا كرديد اين ظرف معيّن نجس است، يا اماره قائم شد، اينجا باز انحلالي در كار نيست، يعني باز نسبت به آن طرف ديگر تنجّز باقي است الا همان استثنايي كه قبلاً هم در آن كلام إن قلت بود، اگر بعداً كه علم تفصيلي آمد ما يقين پيدا كنيم معلوم بالتفصيل ما همان معلوم بالاجمال است، اينجا ديگر آن علم اجمالي از بين ميرود. حقيقتاً هم از بين ميرود، يعني ما يك فرض داريم كه علم اجمالي حقيقتاً از بين ميرود، آنجايي كه معلوم بالتفصيل همان معلوم بالإجمال باشد يقيناً.
يك نكته ديگر اينكه در كلمات نائيني و عراقي براي انحلال مجرّد احتمال را كافي ميدانند، ميگويند اگر شما بعد از علم اجمالي علم تفصيلي پيدا كرديد، احتمال داديد اين معلوم بالإجمال با معلوم بالتفصيل يكي باشد علم اجمالي از تنجّز ميافتد، اين حرف درستي است. براي اينكه حاكم به تنجّز عقل است، عقل ميگويد تنجّز در جايي است كه متعلّق مستقل داشته باشد، اگر شما بعداً علم تفصيلي پيدا كرديد اين ظرف نجس است، سه صورت دارد؛ صورت اول يقين كنيد كه معلوم بالتفصيل شما همان معلوم بالاجمال است، علم اجمالي به طور كلي از بين ميرود، صورت دوم يقين كنيد كه معلوم بالتفصيل شما غير معلوم بالاجمال است، علم اجمالي به قوّت خودش باقي است و نسبت به طرف ديگر تنجّز دارد. صورت سوم این است كه احتمال ميدهيد اين معلوم بالتفصيل همان معلوم بالاجمال باشد، اينجا عقل علم اجمالي را از منجّزيت ساقط ميداند.
نظر مختار: پس خلاصهي نظر ما اين شد كه اگر علم تفصيلي قبل از علم اجمالي باشد، علم اجمالي شكل ميگيرد، اما نسبت به آن طرفم علوم بالتفصيل منجّزيت ندارد و نسبت به طرف ديگر ميشود شك بدوي. در عكس اينكه اول علم اجمالي باشد و بعد علم تفصيلي همين سه صورتي كه الآن آمديم بيان كرديم، يا يقين داريم معلوم بالتفصيل ما همان معلوم بالإجمال است، يا يقين داريم غير از آن است، يا احتمال ميدهيم همان باشد. اگر يقين داريم غير از آن است، علم اجمالي به قوّت خودش باقي است، نسبت به طرف ديگر تنجّزش از بين نميرود، اگر احتمال داديم و يا يقين داشتيم همان هست، اينجا علم اجمالي نسبت به طرف ديگر تنجّزش را از دست ميدهد، تا اينجا بحث اصلي تمام ميشود. فردا ان شاء الله تنبيه اول از تنبيهات دَوَران بين متباينين را ملاحظه كنيد تا ان شاء الله شروع كنيم.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .