موضوع: اصالة الاحتياط
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۸/۴
شماره جلسه : ۲۷
-
موضوع بحث :نتیجه گیری بحث انحلال علم اجمالی؛
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
-
جلسه ۱۱۹
-
جلسه ۱۲۰
-
جلسه ۱۲۱
-
جلسه ۱۲۲
-
جلسه ۱۲۳
-
جلسه ۱۲۴
-
جلسه ۱۲۵
-
جلسه ۱۲۶
-
جلسه ۱۲۷
-
جلسه ۱۲۸
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
موضوع بحث :نتیجه گیری بحث انحلال علم اجمالی؛
نتیجه گیری بحث انحلال علم اجمالی:
جلسه قبل نكات اصلي و نتيجه بحث انحلال علم اجمالی بيان شد، از آنجا که بعد از بحث ديروز براي بعضي از آقايان هنوز شبهه باقی مانده است ؛ باز اين نكته را عرض كنيم که دو عامل علم اجمالي را از بين ميبرد.
عامل اول این است كه منشأ علم از بين برود، سبب علم از بين برود، مثلاً كسي آمده به انسان خبري داده، انسان در اثر خبر آن مُخبر علم پيدا كرده، حالا آن مُخبر بيايد به ما بگويد كه من اشتباه خبر دادم. مُخبري که به آن اطمینان داریم بگويد كه يكي از دو پسر زيد مُرده اند، براي ما علم اجمالي حاصل ميشود که يكي از اينها مُرد. حالا اگر مُخبر بعداً بگويد من اشتباه كردم و اين چنين نبوده، علم از بين ميرود. یعنی در اینجا سبب علم از بين می رود.اما عامل دوم این است که احراز كنيم اين معلوم بالتفصيلي كه بعداً محقّق شده عين همان معلوم بالإجمال است. به تعبیر فنّيتر میتوان چنین گفت كه علم اجمالي ما نسبت به متعلّق انكشافش ناقص است، وقتي علم داريم يكي از اين دو ظرف نجس است، متعلّق براي ما روشن نيست! حالا اگر علم تفصيلي پيدا كرديم اين ظرف نجس است، اولاً. و احراز كنيم همين كه الآن معلوم بالتفصيل هست همان معلوم بالإجمال سابق است و غير از او نيست. كه علامتش این است كه نسبت به آن طرف ديگر احتمال زائل شود، يعني هر جا خواستيم ببينيم علم اجمالي منحل شده يا نه؟ يكي از علائم واضح این است كه اگر نسبت به طرف ديگر احتمال از بين رفته باشد اين علم اجمالي زائل شده، اما اگر نسبت به طرف ديگر يك طرف را علم تفصيلي پيدا كنيم و طرف ديگر هنوز احتمال باقي باشد، اينجا علم اجمالي باقي است و منحل نشده است.
پس ببينيد براي انحلال حقیقی غير از اينها راهي نداريم، حالا در انحلال حكمي اگر احتمال انطباق هم بدهيم اين در حكم انحلال است، ولي در انحلال حقيقي بايد احراز كنيم كه معلوم بالتفصيل همان معلوم بالإجمال است تا اين انحلال به وجود ميآيد.
نكتهاي كه در اينجا قابل دقّت است این است، ما قبل از اينكه بحث انحلال را شروع كنيم و قبل از اينكه اين بحث را شروع كنيم كه آيا در اطراف علم اجمالي اصول عمليّه جريان دارد يا نه؟ گفتيم يك بحث مهمي بين اصوليين و بزرگان واقع شده و آن این است كه حقيقت علم اجمالي چيست؟ آيا فرق بين علم اجمالي و تفصيلي فقط در همين اجمال و تفصيل است؟ يا اينكه نه! فرقش این است كه بين متعلّق اينها كاملاً فرق وجود دارد. در علم تفصيلي متعلّق يك مصداق معيّن خارجي است، اما در علم اجمالي علم به يك قدر جامع تعلّق پيدا كرده، شما وقتي ميگوئيد علم اجمالي دارم يكي از اين دو ظرف نجس است، معلوم شما چيست؟ يك معلوم بالذات داريد و يك معلوم بالعرض داريد، معلوم بالذات شما آن قدر جامع است، «النجاسة» اين معلوم بالذات است، يعني آنچه علم به او تعلق پيدا كرده است. اما اين دو طرف، اگر آن قدر جامع انطباق بر هر كدام پيدا كند، ميشود معلوم بالعرض. در علم اجمالي نمی گوئيم علم به اين فرد خارجي تعلّق پيدا كرده به نحو فرد مردّد، كه ما اين بحثها را مفصلاً در اواخر سال گذشته انجام داديم كه متعلّق علم اجمالي چيست؟اگر از اول متعلّق را آورديم روي فرد خارجي مردّد يا اين فرد يا آن فرد، اينجا بعد از اينكه ما علم تفصيلي پيدا ميكنيم شما ميتوانيد بگوئيد اين علم تفصيلي پيدا كرد، اين علم اجمالي ديگر نسبت به اين طرف از اثر ميافتد، اما نسبت به طرف ديگر هم ميشود شك بدوي. ولي وقتي ما گفتيم اصلاً فرد مردّد همان طوري كه مرحوم محقّق اصفهاني اثبات كرد كه اصلاً فرد مردّد در خارج نيست و محال است، ولو صاحب كتاب منتقي در مقابل ايشان موضع گرفت و همين فرد مردّد را هم در آخر پذيرفت، اما حق با مرحوم محقّق اصفهاني بود؛ فرد مردّد
نداريم، نميتوانيم بگوئيم علم به يك فرد غير معيّن تعلّق پيدا كرده، فرد يعني خارج، اما باز غير معيّن. گفتيم اين نميشود، حالا كه نميشود يا بايد بگوئيم اين علم اجمالي به يك قدر جامع تعلق پيدا كرده (كه مشهور هم همين را ميگويند)، حالا اينجا خوب دقت كنيد وقتي ميگوئيم علم اجمالي داريم «بالنجاسة الجامعة بينهما المشتركة بين أحدهم» معلوم بالذات همين عنوان قدر جامع است، علم تفصيلي به اين فرد معيّن خارجي تعلّق پيدا ميكند، در خارج شما آمديد به اين فرد علم پيدا كرديد، ميگوئيد علم تفصيلي دارم اين نجس است، آيا اين علم تفصيلي شما آن جامع را خراب ميكند؟ خير. آن جامع به قوّت خودش باقي است، هم قابليّت انطباق بر همان طرف معلوم بالتفصيل دارد و هم قابليّت انطباق بر طرف ديگر دارد.
عرض كردم اگر بخواهيد يك علامتي پيدا كنيد بر اينكه آيا بعد از علم تفصيلي علم اجمالي باقي است يا نه؟ ببينيم به ملاك جامع (نه به ملاك شك بدوي) احتمال در طرف ديگر هنوز وجود دارد يا نه؟ ميگوئيم بله. به ملاك الجامع، احتمال هنوز در طرف ديگر وجود دارد. من علم اجمالي دارم يكي از اين دو تا نجس است، بعد علم تفصيلي پيدا ميكنم اين ظرف معيّن نجس است، ميگوئيم با وجود اينكه علم تفصيلي پيدا كردم باز آن جامع بينهما هنوز هست و خراب نشده، و علامتش هم این است كه به همان ملاك جامع احتمال ميدهم طرف ديگر نجس باشد.
شما يك وقت طرف ديگر را به عنوان شكّ بدوي ميگوئيد نجس است، اينجا به ملاك الجامع نيست! شما در شك بدوي ميگوئيد نميدانم از اوّل معيّناً اين فرد نجس است يا نه؟ هذا شكٌ بدويٌ که اصالة الطهاره در آن جاري ميشود. اگر گفتيد نميدانم كدام يك از اينها نجس است، اما علم اجمالي دارم به آن قدر جامع، يعني معلوم اوّليه و بالذات آن قدر جامع است، الآن در يك طرف هم كه علم تفصيلي به وجود بيايد، باز در طرف ديگر براي ما مشكوك است نه به عنوان فرد معيّن خارجي بلكه به عنوان صدق آن جامع بر اين فرد. يعني همان حالي كه قبل از علم تفصيلي من وجداناً نسبت به اين طرف داشتم و آن حالت اين بود كه آيا جامع بر اين منطبق است يا نه؟ الآن هم كه علم تفصيلي پيدا كردم اين طرف نجس است تفصيلاً، باز همان حالت وجود دارد در اين طرف و اين كشف از اين ميشود كه علم اجمالي از بين نرفته، براي اينكه متعلّق علم اجمالي جامع است، متعلّق علم تفصيلي آن فرد معيّن خارجي است. بين متعلّقها اختلاف اساسي وجود دارد، معلوم بالذات ما در علم اجمالي قدر جامع است و معلوم بالتفصيل در علم تفصيلي همان فرد معيّن خارجي است.
در علم اجمالي دو راه براي انحلال داريد؛ يكي این است كه سبب علم از بين برود، تا حالا دو سه تا آدم عادل آمدند به شما گفتند علم اجمالي پيدا كرديد،حالا معلوم ميشود كه هر سه تا تباني كرده بودند و علم شما از بين ميرود. اما راه دوم این است كه من علم اجمالي دارم يكي از اين دو تا نجس است، ميگردم قرائن و شواهد پيدا كنم با قرائن و شواهد ميرسم به اينكه آن معلوم بالإجمال من اين طرف است، يعني الآن علم تفصيلي پيدا ميكنم اين نجس است، انطباق را احراز ميكنم، با احراز انطباق اصلاً ديگر من نسبت به طرف ديگر احتمال نميدهم و جامع از بين ميرود، تا حالا ميگفتم علم دارم بالجامع، الآن كه علم تفصيلي پيدا كردم ميگويم نه، حالا علم به فرد معيّن دارم و آن علم به جامع زائل شد، وقتي زائل شد الآن ديگر يك درصد هم احتمال نميدهم طرف ديگر نجس باشد، اما الآن فرض ما این است كه من علم اجمالي دارم، حالا يك علم تفصيلي هم پيدا شد كه اين نجس است، علم تفصيلي هم پيدا شد كه اين نجس است، آيا به مجرّد اينكه شما علم تفصيلي پيدا كردي اين نجس است، احتمال نجاست طرف ديگر از بين رفت؟! نميرود. و در طرف ديگر هنوز آن جامع به قوّت خودش باقي است كه شما احتمال نجاستش را ميدهيد، لذا انحلال پيدا نميكند، انحلال حقيقي حاصل نميشود.
متعلّق علم اجمالي با علم تفصيلي فرق دارد، علم تفصيلي متعلّقش فرد خارجي است، علم اجمالي متعلّقش نه اين فرد است و نه اين فرد، متعلّقش جامع است. وقتي اينطور شد اين فرد را اگر علم تفصيلي پيدا كرديم جامع از بين نميرود، بلكه احتمال ميدهيم هنوز در ضمن طرف ديگر باشد، عرض كردم اگر احراز كرديم جامع همين است بحثي نيست، ولي آيا امكان اينكه اين جامع نباشد و در ضمن فرد ديگر باشد منتفي ميشود؟ پس باید از وجدانتان سؤال كنید. اين طرف وجوب اجتناب را مسلّم دارد و ترديدي در آن نيست، ما در انحلال ميخواهيم ببينيم آيا آن طرف از دايره خارج شده يا نه؟ که وجداناً خارج نشده است.
***
چون روز جمعه شهادت امام جوادعليه السلام است، يك روايتي را از كافي شريف جلد دوم صفحه 534 ميخوانم؛ «محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن الحسين بن سعيد عن محمّد بن الفضيل، قال كتبت إلي جعفر الثاني (امام جواد(ع)) اسأله أن يعلّمني دعاءً» به حضرت عرض كردم يك دعايي را به ما تعليم بدهيد. اولاً واقعاً يكي از ابعاد وجودي ائمه طاهرين عليهم السلام همين بُعد دعا است كه هم خودشان دعا ميكردند و هم به مؤمنين و شيعيان نحوهي دعا كردن را ياد ميدادند، كساني كه نه به مدرسه و نه به مكتبي رفتند و نه استادي ديدند، اينها بيايند اين دعاهايي كه با اين مضامين بسيار بلند است به افراد ياد بدهند، اين خودش كشف از ارتباط واقعي اينها با خداي تبارك و تعالي دارد. «فكتب إليّ تقول إذا أصبحت و أمسيت» حضرت فرمود وقتي صبح ميكني و شام ميكني اين ذكر را بگو «الله الله الله ربّي الرحمن الرحيم لا اُشرك به شيئا» سه بار اسم جلاله را بگو و بعد رحمانيت و رحيميّت خداي تبارك و تعالي را مورد توجّه قرار بده و بعد هم بگو «لا اشرك به شيئا» نكته این است كه غالب دعاهاي ما، حتي در گرفتاريهاي دنيوي، در شدائد دنيوي و مصائب دنيوي، محور دعاها روي توحيد خداي تبارك و تعالي است.
اين سائل كه به حضرت عرض كرده دعايي را به من بدهيد ظهور در اين دارد كه مشكل دنيوي داشته و الآن در ذيلش حضرت ميفرمايد «و إن زدتّ علي ذلك فهو خیر» حالا من گفتم اين ذكر را بخوان ولي اگر مكرّر با خودت بگوئي «الله الله الله ربي الرحمن الرحيم لا اشرك به شيئا» اين خير براي توست، بعد ميفرمايد «ثم تدعو بما بدالك في حاجتك» بعد از اينكه اين ذكر را خواندي حاجتت را بگو. نكته ديگر این است «فهو لكلّ شيءٍ بإذن الله» خيلي مطلب مهمي است، اين كشف از آن سعهي علميِ حضرت دارد «فهو لكلّ شيء باذن الله تعالي» يعني شما هر حاجتي داري و هر مشكلي داري، چه مسائل معنوي و چه مسائل مادي، هر چه كه هست اين ذكر را بگو «يفعل الله ما يشاء» نكتهاي كه من خواستم عرض كنم این است كه يعني بسياري از مشكلاتي كه داريم ريشهاش به عدم توحيد برميگردد، ريشهاش برميگردد به اينكه ما در واقع مشركيم ولو به حسب ظاهر ميگوئيم «أنا من المسلمين». چه امراضي كه به وجود ميآيد، چه مشكلات مادي كه به وجود ميآيد و در رأس آن مشكلات معنوي.
اگر انسان بخواهد ابتداءً به خدا بگويد كه خدايا اين مشكل را دارم حل كن، مانعي ندارد، نميخواهيم بگوييم حل نميشود، ولي اين رسم در دعا نيست! يكي از آداب دعا و از حقايق دعا این است كه انسان خودش را بايد به مرحله توحيد برساند و دعا كند، باور كند آن رحمانيّت و رحيميّت و ربوبيّت به دست خداست تا اينكه بعداً هم دعا و خواستهي خودش را داشته باشد و خداي تبارك و تعالي او را اجابت كند، اين روايتي كه به مناسبت شهادت امام جواد(ع) بيان كرديم.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .