درس بعد

اجتهاد و تقلید

درس قبل

اجتهاد و تقلید

درس بعد

درس قبل

موضوع: اجتهاد و تقلید


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۱۰/۷


شماره جلسه : ۴۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه مطالب گذشته

  • اشکال بر رجوع به مجتهد اول

  • نقد و بررسي استاد محترم از اين مانع

  • کلام مرحوم محقق عراقي(ره) در ما نحن فيه

  • نقد و بررسي استاد محترم بر اين کلام محقق عراقي(ره)

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


خلاصه مطالب گذشته

بحث در اين بود که در جايي که مجتهد اول فوت شده و مکلف به مجتهد دوم رجوع کرده، مجتهد دوم هم فوت کرده و به مجتهد سوم رجوع کرده، گفتيم که در فرضي که مجتهد دوم قائل به جواز بقاء باشد، يعني مجتهد دوم هم قائل است به اينکه بقاء جايز است، ولکن مکلف تبعيت نکرده و بر مجتهد اول باقي نمانده، بلکه به مجتهد دوم رجوع کرده، حال که مجتهد دوم فوت شد، به مجتهد سوم رجوع مي‌کند که قائل به جواز بقاء است.

بحث در اين بود که حال که مجتهد سوم قائل به جواز بقاء هست، گفتيم: در اينکه مقلد مي‌تواند بر مجتهد دوم باقي بماند، يا به طور کلي به مجتهد سوم رجوع کند بحثي وجود ندارد. در اينجا که مجتهد دوم قائل به جواز بقاء است و مجتهد سوم هم قائل به جواز بقاء است، اما اين مکلف با رأي مجتهد دوم، بر مجتهد اول باقي نمانده است، بلکه به طور کلي به مجتهد دوم رجوع کرده، آيا حال که مجتهد سوم به جواز بقاء فتوا داده، مي‌تواند بر مجتهد اول باقي بماند يا نه؟

بگوييم: اين مکلف به مجتهد سوم رجوع کرده، که مي‌گويد: «يجوز البقاء»، يجوز البقاء به اين نيست که حتماً بقاء بر آن مرجع تقليدي که قبل از من به او رجوع کرده بودي باشد، بلکه مجتهد سوم به صورت کلي مي‌گويد: «يجوز البقاء». موضوع «يجوز البقاء»، در جايي است که اصل تقليد محقق بوده باشد، که در اينجا اساس تقليد مقلد هم نسبت به مجتهد اول و هم مجتهد دوم مسلم بوده، خوب چه مانعي دارد که بگوييم: حال که مجتهد سوم مي‌گويد: «يجوز البقاء»، مکلف مي‌تواند هم به مجتهد دوم رجوع کند و هم به مجتهد اول.

اشکال بر رجوع به مجتهد اول

تنها مانعي که در اينجا وجود داشت -که قبلاً هم گفته بوديم- اين است که اگر کسي بر مرجعي باقي نماند و به يک حي رجوع کرد، بعد از رجوع به حي ديگر عدول و برگشت به آن ميت جايز نيست.

تنها مطلبي که در اينجا باقي مي‌ماند و مي‌تواند بعنوان مانع مطرح شود اين است که بگوييم: اگر کسي از ديگري تقليد مي‌کرد، بعد آن مجتهد مرد و سراغ يک مجتهد حي آمد، اگر مقلد به اين مجتهد حي رجوع کرد، ديگر رجوع از حي به ميت جائز نيست.

نقد و بررسي استاد محترم از اين مانع

اگر کسي بگويد: ممنوعيت رجوع از حي به ميت، در جايي است که خود حي باشد، الان اگر کسي به حي رجوع کرد، آن مقداري که مسلم است اين است که ديگر از اين حي، نمي‌تواند به ميت رجوع کند، اما اگر فرضاً اين حي از دنيا رفت، ديگر مجتهدي وجود ندارد، حال آيا در اينجا نمي‌توانيم بگوييم: مخير بين بقاء بر قبلي، يا بقاء بر اولي است.

بالاخره اين مکلف هم مقلد اولي بوده و هم به اين حي رجوع کرده و مقلدش شده، الان که هيچ کدامشان نيستند بگوييم: بين رجوع به اولي و رجوع به دومي مخير است.

ظاهر اين است که آنچه که در آن مسئله بيان شده، که رجوع از حي، به ميت جايز نيست، در جايي است که خود حي باشد، لذا اگر از حي تقليد کرد، در زمان حياتش ديگر حق ندارد به ميت رجوع کند، پس اگر گفتيم: اين فقط مربوط به جايي است که بالفعل حي موجود است، در اين ما نحن فيه مانعي وجود ندارد، يعني اگر خود حي از دنيا رفت، ديگر بين اولي و دومي فرقي وجود ندارد و مکلف مخير بينهما است.

پس اگر اين مسئله را محدود کرده گفتيم: «لا يجوز الرجوع عن الحي الي الميت بعد الرجوع الي الحي»، مربوط به جايي است که خود حي باشد، الان که سومي مي‌گويد: «يجوز البقاء»، بر اولي هم مي‌تواند باقي بماند.

بنابراين گفتيم که اگر فرض کنيم در صورتي که انسان به مجتهدي رجوع کرده و او از دنيا رفت، بعد به يک حي دوم رجوع کرده و او هم از دنيا رفت، حال فرضاً ديگر مجتهدي وجود ندارد، آيا در اينجا عقل نمي‌گويد که مکلف مخير بين اوّلي و دومي است؟ چون تقليدش نسبت به هرکدام محقق بوده، استصحاب حجيت هر کدام براي اين شخص وجود دارد، لذا به هر کدام که بخواهد مي‌تواند رجوع کند.

اما اگر در اين مسئله گفتيم که اگر به حي رجوع کرد، بعد از رجوع به حي، ديگر «لا يجوز العدول الي الميت مطلقا»، اگر يک چنين اطلاقي داشته باشيم، يعني ولو بعد از اينکه اين حي هم از دنيا رفت اما رجوع به آن اولي ديگر جايز نيست، در اينجا ديگر فرقي نمي‌کند که آن مجتهد سوم، قائل به جواز بقاء باشد يا قائل به وجوب بقاء، بايد مطلقا بگوييم که اين شخص ديگر نمي‌تواند به اولي رجوع کند.

کلام مرحوم محقق عراقي(ره) در ما نحن فيه

در اينجا مرحوم محقق عراقي(ره) در حاشيه عروه بياني داشته و فرموده‌اند: فرقي نمي‌‌کند مجتهد سوم قائل به جواز بقاء باشد يا وجوب بقاء، مکلف مي‌تواند به دومي رجوع کند يا به اولي.

عبارت سيد(ره) در عروه اين است که اين وقتي به سومي مراجعه کرد، اظهر اين است که بر دومي باقي بماند، که ديروز عبارت ايشان را خوانديم، که فرقي بين اينکه سومي قائل به جواز بقاء است يا وجوب بقاء نگذاشته‌اند.

مرحوم عراقي در ذيل اين مسئله فرموه: «فيما قلّد كلّا منهما الأقوى فيه تخييره في البقاء على أيّهما»، اين در بقاء مخير است بر هر کدام از دومي يا اولي باقي بماند، فقط اگر سومي بگويد: «يحرم البقاء»، هيچ، نه بر دومي مي‌تواند باقي بماند و نه بر اولي.

بعد فرموده: «لأنّ نسبة البقاء بالإضافة إلى كلّ منهما على السوية»، نسبت بقاء به هر کدام از اين اولي يا دومي، علي السويّه است، «و توهّم عدم صدق البقاء على الأوّل بعد فرض تقليده الثاني على خلافه مدفوع»، حال اگر کسي توهم کند که بعد از اينکه از اولي سراغ دومي رفته و از دومي تقليد کرد، اگر بگوييم: بر اولي باقي بمان، ديگر صدق بقاء نمي‌کند، اين توهم دفع مي‌شود به اينکه «بأنّ مرجع فتوى الثالث بالبقاء إلى اعتقاده و لو بمقتضى الاستصحاب بقاء الأحكام المأخوذة من السابق و لو واقعاً»، اينکه سومي فتوا به بقاء داده و در رساله‌اش نوشته «يجوز البقاء» يا نوشته «يجب البقاء»، بالاخره اعتقاد به بقاء دارد، که عرض کردم اين اعتقاد به بقاء در مقابل اين است که بقاء را حرام نمي‌داند.

حال اگر اين اعتقاد به بقاء را تحليل کنيم، اين اعتقاد به بقاء، حالا يا جوازاً يا وجوباً فرقي نمي‌کند، برمي‌گردد به اينکه آن احکام مأخوذه از سابق، يعني اولي يا دومي، الان هم حجيتش باقي است. الان اگر مرجعي از دنيا برود، ما در بحث بقاء بر ميت گفتيم: مهم‌ترين دليل بقاء، استصحاب است، که مي‌گويند: حجيت احکام اين مجتهدي را که از دنيا رفته، بقائاً استصحاب مي‌کنيم. در اينجا هم مرجع و مجتهد سوم اعتقاد دارد به بقاء اين احکام مأخوذه ولو بقاء واقعي، يعني ولو اينکه اين احکام با استصحاب باقي است.

«و إلّا فالحكم الظاهري تابع موضوعه و هو مرتفع قطعاً»، حکم ظاهري تابع موضوعش است، که موضوعش هم قطعاً مرتفع است، يعني خود اين شخص نمي‌تواند اين احکام را براي خودش استصحاب کند، براي اينکه اين به دومي رجوع کرده و بعد از رجوع به دومي، قول دومي بالفعل برايش حجت شده، لذا ديگر معنا ندارد که احکام مجتهد اول را براي خودش استصحاب کند.

حکم ظاهري يعني همان حجيت احکام مجتهد سابق، که اين را با استصحاب درست مي‌کند، که استصحاب هم مفيد حکم ظاهري است، که با استصحاب حجيت احکام مجتهد سابق را استصحاب مي‌کند، که اين حکم ظاهري مي‌شود و حکم ظاهري هم تابع موضوعش است، که موضوعش هم نسبت به اين مقلّد، قطعاً مرتفع شده، چون به دومي رجوع کرده و با رجوع به دومي، ديگر نسبت به قول اولي نمي‌توانيم بگوييم که شک دارد و آنچه که بالفعل برايش حجيت دارد، قول دومي است، که بايد به آن عمل کند.

بعد فرموده: «و هذا الاحتمال بالنسبة إلى الحكمين السابقين على السويّة، و لازمه اعتقاد الثالث جريان الاستصحاب في حقّ مقلّده بالإضافة إلى كلّ منهما بلا ترجيح، فيجب على مقلّده اتّباع هذا الرأي من الثالث بحيث لو استفتى منه لكان يفتي بالتخيير بالأخذ بأحد الفتوائين من دون ترجيح كما هو ظاهر»، مرحوم عراقي فرموده: خود اين ثالث اعتقادي را از احکام دارد، که با اين اعتقاد، بقاء احکام مأخوذه از دومي و اولي را استصحاب مي‌کنيم، پس بايد معتقد باشيم که اين استصحاب در حق مقلدينش هم جريان دارد، در نتيجه خود مقلدين هم، به اعتبار استصحابي که در نزد اين ثالث جاري است مخيرند و نه به اعتبار استصحابي که خودشان بخواهند جاري کنند، چون خود مقلد بعد از رجوع به دوم، فقط مي‌تواند نسبت به بقاء احکام دومي استصحاب جاري کند، اما نسبت به بقاء احکام اولي ديگر نمي‌تواند استصحاب را جاري کند.

(سؤال و پاسخ استاد محترم) مرحوم عراقي(ره) فرموده: اين استصحابي که نزد مجتهد سوم جاري است، که هم نسبت به مجتهد دوم است و هم نسبت به مجتهد اول، اين استصحاب در حق مقلدينش هم جاري است و مقلد هم بدون ترديد مي‌تواند «بالاضافة إلي کلّ منهما» اين کار را انجام دهد.

نقد و بررسي استاد محترم بر اين کلام محقق عراقي(ره)

اين بيان مرحوم عراقي(ره) را ملاحظه فرموديد، که نسبتاً بيان دقيقي است، که در آخر نتيجه گرفته‌اند که حال که استصحاب در نزد اين سومي جاري است، پس بايد در حق مقلدينش هم جاري باشد، اما اين حرف درستي نيست و نمي‌توانيم بگوييم که آن استصحابي را که خود مجتهد سوم جاري کرده، همان استصحاب بايد در حق مقلدين هم جاري باشد.

فارغش هم روشن است، مجتهد سوم که عامل به فتواي اولي يا دومي نبوده، بلکه اين شخص به فتواي اول عامل بوده، بعد که فوت کرده، سراغ فتواي دومي رفته، که بعد از رجوع به دومي، ديگر مجالي براي استصحاب قول اول وجود ندارد، يعني قبل از آن که بخواهد به دومي رجوع يا عدول کند، اين دومي گفته بود: «يجوز البقاء» و اين هم مي‌توانست به استناد همين جواز بقاء‌، بر اولي باقي بماند، اما باقي نمانده و به حي رجوع کرده، لذا الان که به حي عدول کرده، حجت فعلي دارد و با وجود حجت فعلي، ديگر شکي برايش باقي نمي‌ماند تا بخواهد نسبت به قول اولي استصحاب جاري کند.

لذا نمي‌توانيم بگوييم که آن استصحابي را که سومي در حق خود جاري مي‌کند، آن استصحاب را کاملا در حق اين مقلدين هم جاري کنيم.

پس تنها راهي که باقي مي‌ماند اين است که اگر مي‌خواهيم بگوييم: بين اولي و دومي مخير است، بايد اين مسئله را که «لا يجوز العدول عن الحيّ إلي الميت»، مقيد کنيم به جايي که حي در قيد حيات باشد، اما اگر حي از دنيا رفت، ديگر مانعي ندارد، که اگر چنين چيزي گفتيم، آن وقت مي‌توانيم در اينجا هم بگوييم که مخير است که يا بر اولي باقي بماند و يا بر دومي. که تمام اين حرف‌ها در فرضي که مجتهد دوم قائل به جواز باشد.

(سؤال و پاسخ استاد محترم) اصلا فرض اين است که مجتهد دوم قائل به جواز است، با يک قيد ديگر که نگوييم: رجوع از حي به ميت مطلقا باطل است، بلکه بگوييم: «فيما اذا کان المجتهد حي بقيد الحياة»، که در زماني که حيات دارد، نمي‌شود به ميت رجوع کرد، اما بعد از اينکه از دنيا رفت، ديگر مانعيتي ندارد.

الان فرض اين است که دومي که فتوا به جواز بقاء داده، مقلد در اين مسئله به آن عمل نکرده، ولي به استناد آن هم نمي‌خواهد باقي بماند، بلکه به استناد فتواي جواز بقاء سومي مي‌خواهد باقي بماند. حال صور ديگر را هم ببينيد، گفتيم که مجتهد دوم جوازي باشد، يا وجوبي و يا تحريمي فرق مي‌کند.

در اينجا بنا بر اين است که فتواي به جواز بقاء سومي شامل جواز بقاء دومي هم بشود و ما هم مي‌گوييم که مي‌شود، چون دو دليل آورده‌اند براي اينکه اين شمول ممنوع است، که گفتيم: هر دو دليل باطل است و گفتيم که اين شامل آن هم مي‌شود، ولي بر فرض هم که شامل آن نشود، الان که مي‌خواهد بر اولي باقي بماند، به استناد جواز بقاء سوم مي‌خواهد باقي بماند، يعني وقتي سومي مي‌گويد: «يجوز البقاء»، هم فعليت حجيت نسبت به دومي پيدا مي‌شود و هم نسبت به اولي، مگر اينکه بگوييم: ممنوعيت عدول از حي به ميت مطلقا جاري است، حتي بعد از اينکه حي از دنيا برود، که اگر در آنجا مطلقا جائز نيست، ديگر نمي‌تواند به اولي مراجعه کند، که در آنجا عرض کردم که مطلق نيست و آن مقداري که متيقن است، اين است که در زماني که حي هست، با وجود حي نمي‌شود به ميت عدول کرد.

دنباله‌اش را ان شاء الله شنبه عرض مي‌کنيم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

اجتهاد و تقليد بقاء بر تقليد ميت عدم بقاء موضوع برای استصحاب حجیت فتوای مجتهد میت حکم تقلید در صورت فوت مرجع دوم پس از فوت مرجع اول اقوال در مساله فوت مرجعی بعد از مرجع دیگر جواز بقاء بر تقلید از مرجع اول با فوت مرجع دوم و حکم جواز مرجع سوم عدم جواز عدول از مجتهد زنده به میت تا زمان حیات نظر مرحوم عراقی بر جریان استصحاب حجیت فتاوای مجتهدین قبل جواز بقاء بر مرجع اول یا دوم با اعتقاد مرجع سوم به بقاء نظر مشهور بر عدم جواز بقاء بر مرجع اول با فوت مرجع دوم و جواز مرجع سوم

نظری ثبت نشده است .