درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۶

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • وضع خاص و موضوع‌له خاص

  • وضع عام و موضوع‌له عام

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين



مرحوم آخوند فرمودند كه در اقسام وضع، آنچه كه به حسب عقلى قابل تصور است، به نظر ما سه قسم بيشتر نيست. ولى قسم چهارم كه وضع خاص و موضوع‌له عام باشد قابل تصوّر نيست و عقلاً امكان ندارد و دليل آن را بيان فرمودند.

آنچه كه ريشه نظريه آخوند را تشكيل داد اين بود كه خاص نمى‌تواند حكايت از عام بكند و خاص نمى‌تواند مرآة براى عام باشد، ولى عام مى‌تواند اجمالاً حاكى از خاص باشد و عام حكايت از خاص مى‌كند به صورت حكايت اجمالى و بوجهٍ.

در آن‌جا كه وضع عام و موضوع‌له خاص است، موضوع‌له را كه خاص است تصوّر كرده‌ايم ولى از راه وجه خاص كه همان عامّ است؛ زيرا عام، وجه و آينه خاص است.

ولى آن‌جا كه وضع خاص (يعنى آن معنايى كه واضع تصوّر كرده است خاص باشد) و موضوع‌له عام است (يعنى لفظ را در برابر كلّى آن معناى متصوّر قرار بدهد) در اين‌جا موضوع‌له، نه بنفسه تصوّر شده است و نه بوجهه؛ زيرا اين معناى عام را نه بنفسه تصور كرديم زيرا آنچه كه تصور شده است معناى خاص است ـ و بوجهه هم تصوّر نشده است، زيرا خاص نمى‌تواند آينه عام باشد.

اين مسأله براى بعضى از بزرگان مخفى مانده و بين اين دو، يعنى: تصور الشى‌ء بوجهه و تصور الشى‌ء بنفسه، فرق نگذاشته‌اند و لذا گفته‌اند: ما قسم رابع (وضع خاص و موضوع‌له عام) را بيان مى‌كنيم و قبول داريم؛ ولى مرحوم آخوند مى‌گويد: اگر به مطالب ما توجه شود، تصوّر اين قسم چهارم محال است.

بحثى كه الآن مطرح مى‌كنيم اين است كه اين سه قسم ـ وضع خاص و موضوع‌له خاص، وضع عام و موضوع‌له عام، وضع عام و موضوع له خاص ـ كه امكان عقلى دارد آيا به حسب واقع هم واقع شده است، يعنى: مثال براى آنها داريم يا نه؟

براى دو قسم اوّل و دوّم حتما مثال داريم:

 وضع خاص و موضوع‌له خاص: مثل اعلام شخصيّة: پدرى كه مى‌خواهد اسم براى بچّه بگذارد، ابتدا اين بچه را كه موجود جزئى خارجى است تصور مى‌كند و لفظ را براى همين موجود جزئى وضع مى‌كند.

 وضع عام و موضوع‌له عام: مثل اسماء اجناس: مثل انسان كه واضع معناى كلّى و جنس را تصور مى‌كند و لفظ انسان را در مقابل همين معناى كلّى قرار مى‌دهد. (وضع عام، يعنى: المعنى المتصور عامٌّ وكلّيٌ ـ موضوع‌له عام، يعنى: آنچه كه لفظ براى آن وضع شده است، عام است) يا مثل رجل كه كلّى صنف رجوليت را واضع تصور مى‌كند و بعد لفظ رجل را در مقابل اين كلّى قرار مى‌دهد.

بحث اين است كه آيا براى قسم سوّم ـ وضع عام كه واضع يك معناى كلّى را تصور كند ولى موضوع‌له را افراد اين كلّى قرار دهد و خاص باشد ـ كه عقلاً امكان دارد، مثالى براى آن داريم؟

مشهور براى قسم سوّم، حروف و ملحقات به حروف را مثال زده‌اند، مثل: حروف جارّه، و آنچه كه ملحق به حروف است، مثل: ضمائر، اسماء اشاره و هيئات افعال. مشهور گفته‌اند: در باب حروف، مثل كلمه «مِنْ»، واضع معناى كلّى ابتدائيت را تصور مى‌كند، ولى لفظ «مِنْ» را براى افراد اين ابتداءها وضع مى‌كند، مثلاً ابتداء از كوفه و ابتداء از مدرسه و ...

از اين‌جا مرحوم آخوند عنوان ديگرى به نام «مستعمل‌فيه» را وارد بحث مى‌كند. سه عنوان وضع و موضوع‌له و مستعمل فيه مطرح است نسبت به معناى مستعمل‌فيه در كلمات قدماء تعرّضى وجود ندارد و فقط در كلام متأخرين، مانند ميرزاى قمى و صاحب فصول، عنوان شده است.

وضع: آن معنايى كه واضع تصوّر مى‌كند.

موضوع‌له: آن معنايى كه لفظ براى آن وضع شده است.

مستعمل‌فيه: اعمّ است و ممكن است معناى موضوع‌له يا غير آن باشد.

مناسب است كه بحث حروف را مطرح كنيم كه معناى حروف چيست؟

نكته: حروف در بحث اصولى در مقابل اسم است فقط و در مقابل اسم و فعل نيست.

در فرق بين معانى حروف و اسماء، سه نظريه به‌طور كلى وجود دارد كه به اين سه نظريه در اصول‌الفقه مراجعه شود:

1 ـ نظريه اوّل:
حروف اصلاً معنا ندارند و حروف مانند علامات اعراب هستند؛ همانگونه كه ضمّه معنا ندارد، بلكه علامت فاعل بودن يا ... لفظى اس كه اين ضمّه روى آن قرار دارد، حالِ حروف هم حالِ علامات اعراب است.

2ـ نظريه دوّم (نظر مشهور):
حروف يك معنايى مغاير با اسماء دارند و بين حروف و اسماء از نظر موضوع‌له، كاملاً تغاير وجود دارد.

3ـ نظريه سوّم
(نظر آخوند است تبعا للشيخ رضى): حروف و اسماء در وضع و موضوع‌له و مستعمل‌فيه يكسان است و هيچ تغايرى بين اسماء و حروف نيست.

 نقد نظريه دوّم:
مرحوم آخوند اين نظر را رد مى‌كند و بعد نظر خود را اثبات مى‌كند. از اينها كه قائل به مغايرت معناى حرف و اسم هستند، مى‌پرسيم كه ما يك كلمه «مِن» داريم كه حرف است و يك لفظ «الابتداء» داريم كه اسم است. شما در فرق اين دو چه مى‌گوييد؟

مى‌گويند: اين دو از نظر وضع فرقى ندارند، يعنى: واضع هم در «من» و هم در «الابتداء» يك معناى كلّى را تصور مى‌كند؛ ولى در موضوع‌له اختلاف دارند، يعنى: واضع لفظ «مِن» را براى افراد اين كلّى وضع مى‌كند، كه مى‌شود موضوع‌له خاص، ولى در لفظ «الابتداء» لفظ آن را براى كلّى «الابتداء» وضع مى‌كند، كه مى‌شود موضوع‌له عام.

البته مشهور نيز دو گروه هستند كه آخوند هر دو گروه را ردّ مى‌كند كه در كتاب نظر هر دو گروه آمده است.

آخوند مى‌فرمايد: شما مى‌گوييد: موضوع‌له يا مستعمل‌فيه، خاص است. مراد شما از اين خاص چيست؟ روشن است كه مراد شما از خاص، جزئى است، كما اين‌كه مراد از عام همان كلّى و عموميّت است. مى‌پرسيم: اين جزئيت را كه در موضوع‌له يا مستعمل‌فيه حروف قرار داديد آيا مرادتان جزئى خارجى است يا جزئى ذهنى؟

اگر جزئى خارجى را بگوييد يك اشكال به شما داريم، و اگر جزئى ذهنى را بگوييد سه اشكال به شما داريم كه دو اشكال حلّى و يك اشكال نقضى است.

 اگر مرادتان جزئى خارجى است، اشكال اين است كه خلاف بداهت است؛ زيرا بديهى است وقتى كه متكلّمى لفظ «من» را استعمال مى‌كند، كثيرا ما موضوع‌له را كلّى قرار مى‌دهد، نه جزئى خارجى. متكلّم وقتى صحبت مى‌كند و حكم مى‌كند و مى‌گويد: سر من البصرة إلى الكوفه؛ و شما مى‌گوييد: اين «من»، جزئى است و حال آن‌كه اختيار شروع از بصره به دست عبد است.

پس وقتى موارد استعمال را بررسى كنيم؛ در استعالات انشائيه و حكمى، كلمه «مِن» در معناى كلّى استعمال مى‌شود (البته در برخى از استعمالات انشائيه، مانند كن فى مكانك در جزئى خارجى استعمال مى‌شود، مگر اينكه در اين گونه موارد بگوييم جزئيت را از دالّ ديگرى استفاده مى‌نماييم)، و در كلامهاى اِخبارى هم اگر اِخبار از آينده باشد باز معناى كلّى دارد مثل: أسيرُ من البصره، كه ابتداء در اين‌جا كلّى است و مراد از «مِن» يك ابتداء جزئى خاص نيست.

در ميان استعمالات فقط يك جا است كه جزئى است و آن هم جايى است كه إخبار از گذشته است مثل: سرتُ من البصره، كه اين معلوم است كه در عالم خارج از جزئى و ابتداى خاصى شروع كردم.

خلاصه:
اگر مراد شما از اين خاص، جزئى خارجى باشد اشكالش اين است كه خلاف كثيرى از استعمالات است؛ زيرا در بسيارى از استعمالات مى‌بينيم كه «من» را استعمال مى‌كنند و يك ابتداى جزئى خارجى را اراده نمى‌كنند. البته مرحوم مشكينى در حاشيه به مرحوم آخوند اشكال مى‌كند مبنى بر اينكه در تمام استعمالات حروف در معناى كلى استعمال مى‌شود و جزئيت از دالّ ديگرى استفاده مى‌شود.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .