درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۶۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • نظر مرحوم آخوند در بحث تغاير يا عدم تغاير طلب و اراده

  • ادله اشاعره بر تغاير طلب و اراده

  • خلاصه بحث

دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين



مرحوم آخوند فرمودند: اين‌كه موضوع‌له ماده امر عبارت از طلب است، مراد طلب انشايى است نه طلب حقيقى، يعنى: ماده امر دلالت دارد و وضع شده است بر طلب انشايى.

حالا اگر كسى پافشارى كند و بگويد: ماده امر براى مطلق طلب وضع شده است، نه براى خصوص طلب حقيقى و نه براى خصوص طلب انشايى؛ ما ادعايى مى‌كنيم در اين‌جا و مى‌گوييم: وقتى اين مادّه به صورت مطلق و بدون قرينه استعمال مى‌شود، انصراف در طلب انشايى دارد؛ و منشأ انصراف هم كثرت الاستعمال است و استعمال «أمر» در طلب انشايى بر استعمالش در طلب حقيقى غلبه دارد. كما اين‌كه اين انصراف و اين كثرة الاستعمال در خودِ لفظ طلب هم وجود دارد و كلمه طلب هم انصراف به طلب انشايى دارد و منشأ انصرافش هم كثرت الاستعمال است.

پس وقتى ماده «أم‌ر» استعمال شد مى‌گوييم: ظهور در طلب انشايى دارد، حال يا به بيان گذشته كه بگوييم طلب انشايى، موضوع‌له أمر است؛ يا به بيان فعلى كه از راه انصراف به اين طلب انشايى پى مى‌بريم.

آيا بين طلب و اراده فرقى هست؟

حالا كه مسئله طلب را مطرح كرديم، اراده هم دو قسم دارد:

1ـ اراده حقيقيه:
كه يك صفتِ قائم به نفس انسان است و انسان در باطن چيزى را اراده مى‌كند.

2ـ اراده انشايى:
اراده‌اى است كه از اين صيغه أمر يا لفظ أمر، انتزاع مى‌شود. وقتى كه مولى مى‌گويد: اسقنى ماءً، عبد مى‌گويد: اين اسقنى دلالت بر اراده دارد و اين اراده انشايى است.

بين طلب و اراده در اين جهت فرق وجود دارد كه طلب وقتى به صورت مطلق و بدون قرينه استعمال مى‌شود انصراف به طلب انشايى دارد؛ ولى اراده عكس اين است كه وقتى مطلق و بدون قرينه استعمال شد، انصراف به اراده حقيقى دارد.

اختلاف اين دو از نظر انصرافشان موجب اين شده است كه يك عده‌اى خيال كنند كه بين طلب و اراده از نظر موضوع تغاير وجود دارد و قائل به تغاير بين طلب و اراده شده‌اند و از همين‌جا يك نزاع مهمّى واقع شده است بين معتزله و شيعه از يك طرف و اشاعره از طرف ديگر.

شيعه و معتزله قائلند به اين‌كه طلب و اراده داراى تغاير نيستند و ما دو چيز نداريم و اين دوتا هم از نظر موضوع‌له و هم از نظر حقيقت و واقعيت يك چيز هستند.

اشاعره قائل به تغاير بين طلب و اراده هستند و مى‌گويند اين دو، دو چيز هستند.

در بين اماميه هم بعضى تمايل به مذهب اشاعره پيدا كرده‌اند مثل محقق خوانسارى و شيخ محمدتقى اصفهانى صاحب حاشيه بر معالم (هداية المسترشدين) كه اينها مسئله تغاير بين طلب و اراده را بيان كرده‌اند.

مرحوم آخوند مى‌فرمايد حال كه بحث به اين‌جا رسيد ما هم وارد اين بحث مى‌شويم گرچه تحقيق اين مسئله را در فوائدمان در حاشيه بر رسائل ذكر كرديم.

مرحوم آخوند اوّل نظر خودشان را كه همان نظريه معتزله است بيان كرده و بعد ادله اشاعره را ذكر مى‌كنند، و بعد از بيان كلام اشاعره يك تصالحى بين طرفين درست مى‌كنند و در آخر هم مى‌گويند بعيد نيست كه بگوييم اين نزاع لفظى است. اين سير بحث است كه آخوند طرح مى‌كند.

نظر مرحوم آخوند در بحث تغاير يا عدم تغاير طلب و اراده
به نظر ما طلب و اراده دو لفظى هستند كه از نظر موضوع‌له، موضوع‌له واحد دارند و همانگونه كه انسان و بشر دو لفظ مترادفند و موضوع‌له آنها يكى است، طلب و اراده هم چنين است و اين چنين نيست كه بگوييم طلب و اراده دو موضوع‌له و دو مابه ازاء دارند، مثل زيد و عمرو كه دو مابه ازاء دارند؛ بلكه مابه ازاء طلب و اراده يك وجود است.

امّا اين‌كه مى‌گوييم اين طلب و اراده با هم متحد هستند به شرط اين‌كه نوع آنها يكى باشد، يعنى:

طلب حقيقى با اراده حقيقى يكى است. در عالم نفس، دو چيز نداريم و يك چيز است و همان چيزى را كه صفتِ قائمِ به نفس است و آن را طلب مى‌ناميم، همان چيز را اراده هم مى‌ناميم.

طلب انشايى و اراده انشايى هم يك چيز است.

طلب ذهنى (تصور مفهوم طلب) و اراده ذهنى (يعنى تصور مفهوم اراده) هم يك چيز هستند.

بنابراين هر يك از وجودهاى طلب و اراده را بايد با سنخ و نوع خودش سنجيد و نمى‌توان گفت كه طلب حقيقى با اراده انشايى اتّحاد دارد و هكذا.

 دليل آخوند:
مراجعه به وجدان است. در موردى كه كسى طلب حقيقى دارد وقتى كه دقت كرده و به وجدان مراجعه مى‌كنيم، چيز ديگر و صفت نفسانى ديگرى غير از طلب حقيقى كه اسم آن را اراده بگذاريم در او نمى‌بينيم و لذا طلب حقيقى همان اراده حقيقيه است و ...

ادله اشاعره بر تغاير طلب و اراده
اشاعره قائل به تغاير طلب و اراده شده‌اند. ريشه نظريه اشاعره همان مطلبى بود كه در تنبيهات مشتق به عنوان تنبيه 5 بيان شد كه اشاعره از كجا شروع كردند و به اين مسائل رسيدند.

در تنبيه 5 گفتيم كه اشاعره مى‌گويند: قيام مبدأ به ذات معتبر است و اين قيام هم بايد قيام حلولى باشد. بعد از ابداع اين نظريه، نتايجى بر آن بار شده است كه از آن جمله است اين‌كه صفات خدا، زائد بر ذات است. اشاعره قائل به كلام نفسىِ خدا شده‌اند. كه اين هم از نتايج آن نظريه است. پس ما بايد در اين‌جا از كلام نفسى بحث كنيم؛ زيرا اصولى‌هانزاع در تغاير يا عدم تغاير طلب و اراده را مبتنى بر مسئله كلام نفسى دانسته‌اند و گفته‌اند:

هر كسى كه قائل به كلام نفسى است، قائل به تغاير طلب و اراده است؛ اشاعره كلام نفسى را قائلند و لذا تغاير را هم پذيرفتند.

و هر كسى كه منكر كلام نفسى است، قائل به اتحاد طلب و اراده است.

البته اين دو كبراى كلّى را در كتب اصولى ذكر كرده‌اند؛ ولى در بين اصوليين متأخر كسانى را داريم كه كلام نفسى را منكرند ولى در عين حال، تغاير طلب و اراده را قائلند مثل مرحوم آيت‌اللّه‌ بروجردى رحمه‌الله.

به هر حال اين نزاع تغاير و عدم تغاير طلب و اراده مبتنى بر بحث كلام نفسى است.

اشاعره مى‌گويند: ما دو جور كلام داريم:

كلام لفظى: كه همين جملات إخباريه و انشائيه‌اى است كه از اين الفاظ تشكيل مى‌شود. از اين جملات ـ چه إخبارى و چه انشايى ـ به كلام لفظى تعبير مى‌كنند.

كلام نفسى: در اين جملات اخباريه و انشائيه يك نسبتهايى وجود دارد. اين نِسَب در غير اين الفاظ و كلمات و در ماوراى اين الفاظ و در عالم نفس يك تحققى دارند. وقتى كه جمله‌اى گفته مى‌شود يك نسبت در خودِ عالم لفظ دارد ولى خود اين نسبت يك تحققى هم در ماوراى اين عالم تكلم و الفاظ دارد، يعنى: اين نسبت يك صفت قائمه به نفس متكلّم هم دارد و در نفس متكلّم هم يك وجودى دارد. اشاعره گفتند: اين نسبتى كه در نفس متكلم است و عنوان صفتى را دارد كه قائم به نفس متكلم است، كلام نفسى مى‌ناميم.

توضيح بيشتر:
متكلّمى كه جمله «زيد قائم» را مى‌گويد، به نسبت بين زيد و قيام علم دارد. وراى اين علمِ متكلّم، براى اين نسبت در عالم نفسِ متكلم يك تحققى هست كه همان كلام نفسى است.

در جملات انشائيه ـ اشاعره در ظاهر كلماتشان مى‌گويند: انشاء همان امر و نهى است كه امر، اراده و نهى همان كراهت است ـ اراده مربوط به لفظ است و ماوراى اراده در نفس متكلم يك طلبى وجود دارد كه اسم آن را كلام نفسى يا طلب مى‌گذارند.

پس اشاعره چون قائل به كلام نفسى شدند مى‌گويند: در جملات انشائيه اراده است؛ و ماوراى اراده ـ كه اراده مربوط به لفظ است ـ در نفس متكلم يك طلبى وجود دارد كه اسم آن را طلب يا كلام نفسى مى‌گذاريم. به اين ترتيب مشاهده مى‌شود كه بين اراده و طلب تغاير وجود دارد و دو وجودند و يك وجود نيستند.

اشاعره در باب تمنّى و ترجّى و استفهام هم كلام نفسى را مطرح كرده‌اند و گفته‌اند: اين‌كه متكلم مى‌گويد: لعلّ يا ليت كه تمنّى و ترجّى است، اين تمنّى و ترجّى يك ماورايى دارد و در نفس متكلّم يك صفتى وجود دارد كه كلام نفسى است. و به‌طور كلّى هر كلام لفظى ماورايى دارد كه صفتى است قائم به نفس متكلّم كه از آن تعبير به كلام نفسى مى‌كنند.

خلاصه بحث
آخوند فرمود نظر ما اين است كه بين طلب و اراده در جميع مراتب اتحاد وجود دارد، يعنى: طلب حقيقى با اراده حقيقى متحد است طلب ذهنى با اراده ذهنى متحد است و طلب انشايى هم با اراده انشايى متحد است. و دليل بر اتحاد هم مراجعه به وجدان است كه در جملات ـ چه إخبارى و چه انشايى ـ آن‌چه را كه اشاعره از آن به كلام نفسى تعبير مى‌كنند وقتى به وجدانمان مراجعه مى‌كنيم چنين چيزى را پيدا نمى‌كنيم.

جمله انشايى دو جور است: جمله انشايى طلبى مثل امر و نهى، جمله انشايى غير طلبى مثل استفهام و ترجّى و تمنّى كه در آنها طلب يك فعل و يا طلب ترك وجود ندارد. اشاعره بعد از اين‌كه كلام نفسى را در مورد خدا قائل شدند دايره آن را در مورد انسان هم تعميم دادند و گفتند: در تمام جملات (إخبارى، انشايى طلبى و غير طلبى) يك صفت قائم به نفس، وجود دارد كه آن صفت قائم به نفس را كلام نفسى مى‌ناميم.

در جمله انشائيه طلبيّه مى‌گويند: اين صفت قائم به نفس كه اسم آن كلام نفسى است، يك اسم خاصّى به نام طلب هم دارد. اشاعره كلام نفسى را يك اسم و عنوان عام در تمام جملات مى‌دانند و مى‌گويند: آن صفتِ قائم به نفس متكلم، اسمش كلام نفسى است و در خصوص جمله انشائيه طلبيه ـ غير از عنوان كلام نفسى ـ يك اسم خاصّى به نام طلب هم دارد، يعنى: همان كلام نفسى در جملات انشائيه طلبيه را طلب هم مى‌گويند و آن وقت مى‌گويند: اين طلب غير از اراده است و قائل به مغايرت طلب و اراده مى‌شوند.

آخوند مى‌گويد: ما در خودمان غير از اراده و مبادى آن، صفت مغاير با اراده پيدا نمى‌كنيم كه اسم آن را طلب بگذاريم. در جملات انشائيه غير طلبى مثل تمنّى هم يك صفت ديگرى غير از تمنّى نفسانى و اراده نفسانى نداريم كه اسم آن را كلام نفسى بگذاريم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین



برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .