درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۷

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشكال اوّل

  • اشكال دوّم

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين



اگر مراد شما از اين خاص و جزئى، جزئى ذهنى باشد، بايد چند مطلب را اين‌جا بيان كنيم تا روشن شود كه جزئى ذهنى به چه معناست؟ تا بعد اشكالات مرحوم آخوند روشن شود.

1 . وجود ذهنى معنايش لحاظ ذهن است. ذهن وقتى زيد را لحاظ و تصوّر كرد، خود اين لحاظ مى‌شود وجود ذهنى. ما در عالم خارج يك ظرفى به نام ظرف خارج داريم و ما اگر در اين ظرف قرار گرفتيم مى‌شويم وجود خارجى. ولى وجود ذهنى به چيزى گفته شد، يعنى: همان نفس تصور و لحاظ شى‌ء.

2 . يك معنايى بين همه اتفاقى است كه معناى اسمى آن مفهومى است كه مستقل است و معناى حرفى آن مفهومى است كه آلى است و معانى حرفيه يك معانى غيراستقلاليه دارند.

ما در عالم خارج دو گونه وجود داريم، كما اينكه در عالم ذهن هم دو گونه وجود داريم: در عالم خارج يك وجودى داريم كه به آن جوهر گويند، يعنى: وجودى كه در وجودش نياز به موضوع و محل ندارد، مثل: انسان؛ ولى نوع دوّم وجود خارجى وجودى است كه اگر بخواهد در خارج موجود شود، في موضوعٍ موجود مى‌شود، مثل: عَرَض، مثل: سفيدى كه براى وجود نياز به موضوع دارد و عَرَض بدون معروض امكان تحقق ندارد.

پس در خارج با دو وجود مواجه هستيم: جواهر و اعراض.

همين دو نوع وجود در عالم ذهن هم هست و ما مفاهيمى كه لحاظ مى‌كنيم دو نوع است: مفاهيم را اگر به نحو مستقل لحاظ كرديم، مفاهيم اسمى و معناى اسمى است، مثل: زيد كه اگر مفهوم زيد را به نحو مستقل لحاظ كرديم اين يك نوع وجود ذهنى است. نوع دوّم، آن است كه مفهومى را به صورت غيرمستقل لحاظ كنيم، يعنى يك مفهومى را ـ مثل ابتدائيت ـ در ضمن معناى ديگر به عنوان آلت و وسيله معناى ديگر لحاظ كنيم، مثلاً وقتى مى‌خواهيم بين سرتُ و الكوفه ارتباط برقرار كنيم با مفهوم ابتدائيتِ آلى ارتباط برقرار مى‌كنيم.

پس در عالم ذهن هم با اين دو گونه مفاهيم ارتباط داريم: مفهوم مستقل و مفهوم غير مستقل. مفاهيم مستقله حالشان حالِ جواهر است و مفاهيم غير مستقله حالشان حالِ اعراض است.

پس معناى حرفى، يعنى: يك مفهوم غير مستقل و يك لحاظ معناى غير مستقل. مرحوم آخوند مؤيدى هم از ابن هشام مى‌آورد كه او وقتى مى‌خواهد حرف را معنا كند مى‌گويد: حرف آن است كه دلالت بر يك معنايى در غير خودش دارد، يعنى: دلالتش متوقف بر اين است كه در ضمن معناى ديگرى باشد.

3 . استعمال از افعال اختياريه انسان است و مسبوق به تصور لفظ و تصور معنى است .

4 . وجود خارجى و وجود ذهنى در عرض يكديگر عارض بر ماهيت مى‌شوند و همان طورى كه د رخارج جسم ابيض، اسود نيست و بالعكس، همچنين ماهية موجوده در ذهن نمى‌تواند با قيد ذهنيت وجود خارجى پيدا كند.

5 . معنايى كه تصور مى‌شود، اعم از آنكه آلى باشد يا استقلالى، فى نفسه يا كلى طبيعى است يا جزئى خارجى، لكن به اعتبار تقليد آن به لحاظ آليت يا استقلاليت، جزئى حقيقى ذهنى است، لذا منافاتى نيست بين اينكه يك شى‌ء جزئى ذهنى باشد و بين اينكه فى نفسه كلى طبيعى باشد، به اين معنى كه حكايت از كثيرين كند، نه صدق بر آنان.

بعد از روشن شدن اين مقدمات، مرحوم آخوند به مشهور مى‌گويد: شما موضوع‌له يا مستعمل‌فيه حروف را خاص قرار داديد. اگر مرادتان از اين خاص، جزئى ذهنى باشد، گفتيم وجود ذهنى، يعنى: لحاظ و تصوّر؛ پس اين لحاظ، قيدِ موضوع‌له و مستعمل‌فيه قرار گرفته است. به عبارت ديگر: شما مى‌گوييد واضع كلّى ابتداء را تصور كرده (وضع عام) و لفظ «من» را براى ابتداى مقيد به اين لحاظ وضع كرده است و اين لحاظ يك امر ذهنى است. حالا كه حرفتان به اين برگشت، ما سه اشكال به شما داريم:

اشكال اوّل
هر استعمالى متوقف است بر اين‌كه استعمال كننده، لفظ را تصور كند و معناى مستعمل‌فيه را هم تصور كند. پس خود حقيقت استعمال توقف دارد بر تصور لفظ و تصور معناى مستعمل‌فيه. ما حالا با لفظ كارى نداريم و سراغ معنا مى‌رويم كه استعمال توقف دارد بر تصور معناى مستعمل‌فيه.

مشهور در معناى مستعمل‌فيه حروف، لحاظ و تصور را هم قيد قرار دادند، پس طبق بيان آنها اگر يك استعمال‌كننده‌اى بخواهد لفظ «من» را استعمال كند بايد معناى مستعمل‌فيهِ «من» را تصور كند و در معناى مستعمل‌فيه، لحاظ و تصور هم قيدش هست و اين پيداست كه چيز باطلى است؛ زيرا:

اوّلاً: اين، دو لحاظ و تصور مى‌شود و لازمه‌اش اين است كه در باب حروف، لحاظ و تصور ما متعلِّق شود به يك معناى ابتدائيت كه قيد لحاظ در آن است، يعنى در يك استعمال دو لحاظ شود. و بودن دو لحاظ، خلاف وجدان است كه انسان وقتى مى‌خواهد يك معنايى را تصور كرده و لفظى را در معنايى استعمال كند، دو لحاظ وجود ندارد.

ثانيا: اين لحاظ عين همان لحاظ است، زيرا اگر اين لحاظ غير آن لحاظ باشد لازمه‌اش اين است كه معناى حرفى از معناى حرفى بودن خارج شود؛ زيرا آن معناى ابتدائيت كه در ضمن فرد ديگرى بود آن را لحاظ آلى ناميديم. اگر اين دو لحاظ عين هم نباشند، وقتى آن لحاظ آلى شد پس لحاظ ديگر بايد استقلالى باشد و اين لازمه‌اش اين است كه معناى حرفى از معناى حرفى بودن خارج شود. و اگر دو لحاظ، عين هم شد اجتماع مثلين مى‌شود و اجتماع مثلين هم باطل است.

اشكال دوّم
شما مشهور اگر وجود و خصوصيت ذهنى را داخل در موضوع‌له يا مستعمل‌فيه كرديد، امتثال محال مى‌شود. مولى مى‌گويد: سر من البصرة. شما مشهور مى‌گوييد: «مِن» وضع شده است براى ابتداء جزئى كه در ذهن است و مولى از «مِن» اراده كرده است آن ابتداء جزئى كه در ذهن خودش است ـ چون مراد از جزئى، جزئى ذهنى شد ـ از طرفى ظرف امتثال، عالم خارج است و وقتى بخواهيم از جايى شروع كنيم و ابتداء كنيم در عالم خارج است و از طرفى ديگر خارج و ذهن دو وجود مباين با يكديگر مى‌باشند.

با اين مقدمات، اشكال اين است كه اگر شما اين حرف را بزنيد امتثال محال مى‌شود؛ زيرا عبد مى‌تواند ابتداى خارجى را انجام دهد، ولى آنچه كه مولى گفته است ابتداى در ذهن مولى است كه ابتداى در ذهن، قابليت تحقق در خارج را ندارد. مگر آنكه جزئيت ذهنى را از معنى جدا نماييم و مرتكب مجوّز شويم.

اشكال سوّم: اشكال نقضى است:

چرا شما مشهور، حروف را اينگونه معنا كرديد؟ همه ما مى‌گوييم معناى اسمى، معناى مستقل و معناى حرفى، غير مستقل است. چرا قيد عدم استقلاليه را در باب حروف در موضوع‌له و مستعمل‌فيه آن داخل مى‌كنيد، ولى در معانى اسميه قيد استقلاليه را وارد نمى‌كنيد؟!

ـ بعد كه آخوند كلام مشهور را رد مى‌كنند، مى‌گويند: به نظر ما بين لفظ «من» و «ابتدا» از نظر وضع و موضوع‌له و مستعمل‌فيه فرقى نيست؛ و همان‌طور كه «ابتداء» وضع و موضوع‌له و مستعمل‌فيه آن عام است، كلمه «من» هم همين‌طور است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

وجود ذهنی

نظری ثبت نشده است .