درس بعد

کفایة الاصول

درس قبل

کفایة الاصول

درس بعد

درس قبل

موضوع: كفایة الاصول جلد اول(فقط متن)


تاریخ جلسه : ۱۳۷۲


شماره جلسه : ۵۴

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • نظر مرحوم آخوند در مورد كلام محقّق شريف

  • استدلال محقق دوانى بر بساطت مشتق

  • مقصود از بساطت مشتق چيست؟

دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين



صاحب فصول بعد از اين‌كه اين تنظّر را در كلام خودش انجام داد و كلام محقق شريف را در مسئله انقلاب ـ شقّ دوم كلام محقّق شريف ـ تثبت كرد، همين مطلب را نسبت به شقّ اوّل كلام محقّق شريف هم بيان كرده است.

كلام محقق شريف دو شق داشت: شق اوّل اين بود كه بگوييم: مشتق مركب است از: مفهوم شى‌ءٌ و قيدِ ـ مثلاً ـ له النطق يا له الكتابة ... و شق دوّم اين بود كه مشتق مركّب از مصداق شى‌ء و قيدِ «له النطق» باشد.

صاحب فصول، انقلاب قضيه ممكنه به ضروريه را ـ كه محقق شريف ادعا كرد ـ در شق دوّم كلام محقّق شريف از يك راهى اثبات كرد و فرمود: در قضيه «الانسان كاتب»، اگر بگوييم كه «كاتب» مركب از مصداق شى‌ء و قيدِ «له الكتابه» است، اين قضيه به ضروريه انقلاب پيدا مى‌كند با آن بيانى كه در آن «فيه نظر» ذكر كرد. صاحب فصول از همين بيان، در مورد شقّ اوّل هم استفاده كرده و گفته است:

در آن جايى كه مشتق مركب از مفهوم شى‌ء و قيدِ «له الكتابه» است، اين‌جا هم انقلاب قضيه ممكنه به ضروريه است؛ به دليل اين‌كه: گرچه عنوان شى‌ء و مفهوم شى‌ء، خودش عنوان ضرورى براى انسان نيست ولى لحوقش نسبت به مصاديق، ضرورى است، يعنى: «شىٌ» مصداقش بالضرورة همان انسان و زيد و ... است و لذا خود لحوق اين مفهوم نسبت به اين مصاديق ضرورى است. وقتى كه ضرورى شد همان شق اوّل ـ مركب بودن مشتق از مفهوم «شىٌ» و قيد «له الكتابه» ـ را از اين راه مى‌توانيم ابطال كنيم، با اين بيان كه:

در «الانسان كاتب» بالوجدان مى‌دانيم كه يك قضيه ممكنه است. اگر اين شى‌ء ـ ولو شى‌ء مفهومى ـ در محمول قضيه قرار گيرد چون لحوق اين مفهوم نسبت به مصاديق، ضرورى است، يعنى: تطبيق عنوان و مفهوم شى‌ء بر انسان ضرورى است؛ بنابراين قضيه، ضروريه خواهد شد.

حالا كه ضرورى شد، ما در محمول قضيه، عنوان شى‌ء را داريم؛ همان بيانى كه در «فيه نظر» بيان كرديم در اينجا هم مى‌آيد كه شى‌ء ـ كه تطبيق آن بر موضوع و مصداق ضرورى است ـ يا فى‌الواقع قيد كتابت را دارد يا ندارد:

اگر فى‌الواقع قيد كتابت براى او باشد؛ قضيه موجبه ضروريه مى‌شود.

اگر فى‌الواقع قيد كتابت براى او نباشد، سلب كتابت ضرورى مى‌شود.

و لذا همين انقلاب در شقّ اوّل هم راه پيدا مى‌كند و ما با همين بيان مى‌توانيم شقّ اوّل را هم ابطال كنيم.

آخوند مى‌فرمايد: از جوابى كه به «فيه نظر» در بحث قبل داديم روشن مى‌شود كه در اينجا هم اين مطلب صاحب فصول باطل است؛ زيرا:

يك وقت «شى‌ء» را به صورت مطلق در نظر مى‌گيريم، كه در اين صورت حمل آن بر مصاديق، ضرورى است: زيدٌ شىٌ ... پس اگر «شى‌ء» اطلاق داشته باشد مسئله ضرورى بودن درست است.

ولى اگر «شى‌ء» مقيد شد و گفتيم: شى‌ءاى كه له الكتابة، ديگر حمل و تطبيق آن بر مصاديق، ضرورى نيست.

در مانحن‌فيه هم همين‌طور است و ما در محمول قضيه يك «شىٌ‌ء» به نحو اطلاق نداريم؛ بلكه «شىٌ» يك مفهومى است با قيد «له الكتابة». بله، حملِ «شىٌ» مقيد بر موضوع، صحيح و ضرورى است در صورتى كه اين قيد را در دايره موضوع هم بياوريم كه: الانسان الكاتب كاتب؛ كه در اين صورت، قضيه ضروريه به شرط محمول مى‌شود. ولى گفتيم كه اين از بحث محقق شريف خارج است؛ زيرا ايشان كه ادعاى انقلاب مى‌كند، خود موضوع را بدون قيد در نظر مى‌گيرد نه با قيد.

تا اين‌جا بررسى حرف صاحب فصول و اشكالات آخوند تمام شد.

نظر مرحوم آخوند در مورد كلام محقّق شريف
محقق شريف، تالى فاسدِ شق دوّم را مسئله انقلاب قرار داد.

آخوند مى‌فرمايد: به نظر ما اگر براى شق دوّم، تالى فاسد ديگرى را ذكر مى‌كرديد صحيح‌تر بود. به نظر ما تالى فاسد شق دوّم، مسئله انقلاب نيست؛ بلكه مسئله دخول نوع در فصل است. قضيه ما اين است: «الانسان ناطق» كه ناطق، فصل انسان است. اگر گفتيم كه ناطق، مركب است از: شيءٌ له النطق، و گفتيم كه اين «شىٌ» مصداقى است و شىٌ مصداقى هم يعنى: همان موضوع قضيه؛ نتيجه اين مى‌شود كه شيء به معناى انسان خواهد شد و بنابراين لازم مى‌آيد كه  خود انسان كه عنوانِ نوع را دارد داخل در فصل شود، پس بايد تالى فاسدِ شق دوّم را چيز ديگر قرار دهيد و بگوييد كه:

لازمه تركيب مشتق از شى‌ء مصداقى و قيد اين است كه نوع داخل در فصل شود.

در شق اوّل تالى فاسد را دخول عرض عام در فصل قرار داديم و در شق دوّم مى‌گوييم كه دخول نوع در فصل لازم مى‌آيد، و اين أولى از تالى فاسد شق اوّل است؛ زيرا تالى فاسد شق اوّل در صورتى است كه فصل را (ناطق) فصل حقيقى قرار دهيم كه گفتيم: عرض عام نمى‌تواند داخلِ در فصل ـ فصل حقيقى ـ قرار گيرد. امّا تالى فاسد در شق دوّم أولى است؛ زيرا مطلق است، يعنى مى‌گوييم: نوع نمى‌تواند داخل فصل شود، اعمّ از اين‌كه فصل حقيقى باشد يا فصل مشهورى؛ ولى تالى فاسد شق اوّل دايره‌اش محدود است به اين‌كه فصل را فصلِ حقيقى در نظر بگيريم.

استدلال محقق دوانى بر بساطت مشتق
بعد آخوند مى‌فرمايد: مرحوم محقق دوانى يك استدلال ساده و روشن و محكمى براى بساطت مشتق ذكر كرده‌اند. ايشان يك مسئله بديهى ادبى را مورد نظر قرار داده است و گفته است: در «زيدٌ الكاتب» اگر اين جمله را به دست اديب دهيم موصوف قضيه را زيد قرار مى‌دهد و مى‌گويد: موصوف در قضيه، يكى است و صفت هم يكى است.

اگر بگوييم: كاتب، مشتقِ مركب از «شى‌ءٌ له الكتابة» است و اين «شى‌ء» هم همان زيد باشد. لازمه‌اش اين است كه در «زيدٌ الكاتب» به جاى يك موصوف، دو موصوف باشد: يكى خود زيد و يكى هم «شى‌ءٌ» در مفهوم «الكاتب» كه نيز همان زيد است و «له الكتابة»  هم صفت مى‌شود؛ در حالى كه هيچ اديبى قبول نمى‌كند كه در اين جمله دو موصوف باشد.

تا اين‌جا اصل ادعا اثبات شد كه مشتق يك مفهوم بسيطى دارد و مفهوم مركّب ندارد.

مقصود از بساطت مشتق چيست؟
مرحوم آخوند در ذيل بحث تحت عنوان ارشاد، بساطت را معنا مى‌كند به اين‌كه:

مراد از بساطت اين است كه در عالم تصوّر و در عالم، ذهن وقتى كه مفهوم مشتق ـ مثل ضارب ـ را تصور مى‌كنيد يك معنا و يك چيز به ذهن شما مى‌آيد. كما اينكه در جوامد ـ مثل حجر ـ هم وقتيكه تصوّر شوند فقط يك چيز به ذهن مى‌آيد. وقتى كه ضارب تصور مى‌شود به ذهن نمى‌آيد كه: ذاتٌ ثبت له الضرب.

پس مراد از بساطت، وحدت در عالم تصور و ذهن است.

بله، اگر سراغ تحليل عقلى برويم، عقل، ضارب را به دو چيز تحليل مى‌كند كه ضارب يك ذاتى است كه ضرب براى او ثابت است پس عقل به دو چيز تحليل مى‌كند و لذا مركّب مى‌شود ولى عالم عقل غير از عالم ذهن و تصوّر است و ذهن كه ظرف ادراكات است يك چيز را بيشتر نمى‌فهمد.

سپس آخوند يك تنظيرى مى‌آورد كه در باب تعاريف وقتى انسان را تعريف مى‌كنيد مى‌گوييد: الانسانُ حيوانٌ ناطقٌ؛ انسان، معرَّف است و حيوان ناطق، معرِّف است. فرق معرِّف و معرَّف، فرق جوهرى و حقيقى نيست و فرقشان فقط در اجمال و تفصيل است كه معرَّف يك معناى اجمالى دارد و معرِّف، تفصيلِ همان اجمال است. شما وقتى انسان را تصور مى‌كنيد بيشتر از يك مفهوم واحد به ذهن خطور نمى‌كند، ولى همين انسان را ـ كه بيشتر از يك مفهوم از آن به ذهن خطور نمى‌كند ـ  وقتى به دست عقل مى‌دهيم چنين تحليل مى‌كند كه انسان يك جنس (حيوان) و يك فصل (ناطق) دارد؛ در باب مشتق هم همين‌طور است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین



برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .