درس بعد

دروس بیع

درس قبل

دروس بیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 5


تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۷/۲۳


شماره جلسه : ۱۸

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه مباحث گذشته

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

خلاصه مباحث گذشته

عرض كرديم مرحوم محقق ايرواني(اعلي الله مقامه الشريف) از آيه‌ي شريفه‌ي اعتداء اعلي القيم را استفاده كردند، فرمودند كه آيه‌ي «فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ» دلالت دارد بر اينكه در آن زماني كه قيمت اين عين تالف بالا مي‌رود، در آن زمان هم اين غاصب يا ضامن اعتداء مي‌كند به مالك. آن زماني كه در بازار اين قيمت بالا مي‌رود، در همان زمان يصدق بر اين غاصب كه اين غاصب نسبت به اين قيمت عاليه اعتدا مي‌كند بر مالك، آيه هم كه مي‌فرمايند «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ» به مثل ما اعتدي يعني همان قيمت عاليه را مالك بتواند از ضامن بگيرد. فرمودند ما اگر از آيه‌ي شريفه مماثلت در اصل اعتدي را استفاده كرديم ما مي‌توانيم ضمان اعلي القيم را قائل شويم، اين بخشي از فرمايش ايرواني است.

و بعد هم فرمودند اگر مماثله‌ي در معتدي به هم باشد باز همين اعلي القيم را مي‌شود استفاده كرد. عمده قسمت اول كلام مرحوم ايرواني است؛ ما ولو قبلاً مفصلاً بحث از اين آيه‌ي شريفه را در اوايل سال گذشته كرديم، اما تعليقه‌اي كه در اينجا بر فرمايش مرحوم محقق ايرواني داريم این است كه در باب اعتدي استناد لازم است، شما اگر بخواهيد بگوئيد فلاني اعتدي علي زيد بايد اعتداي آن مستند به او باشد، مال او را تلف كرده و يك عيبي در آن وارد كرده، نقيصه‌اي در آن آورده. در اعتدي استناد لازم است و از خود آيه هم استفاده مي‌شود «فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ» در اعتدي استناد لازم است، آن وقت سؤال این است كه اين مالي كه قيمتش در بازار بالا رفته و اعلي القيم شده، اين ترقّي قيمت استنادي ندارد به اين ضامن، ضامن آمده مال را گرفته، در بازار ـ مال هم حالا بگوئيم در دستش تلف شده يا زده تلف كرده ـ قيمت بالا برود و پائين بيايد، اين تنزل و ترقي قيمت استناد ندارد به اين شخص ضامن و مالك، وقتي استناد ندارد نمي‌توانيم بگوئيم اين سبب شد اين قيمت عاليه از بين برود. ترقّي و تنزل قيمت مستند به غاصب و ضامن نيست، آيه‌ي شريفه هم اعتدي را موضوع قرار داده كه اعتدي جايي است كه استناد در كار باشد، لذا اين فرمايش مرحوم ايرواني اشكالش همين است كه ما داريم عرض مي‌كنيم، اگر از آيه‌ي شريفه نسبت به اصل زمان بتوانيم استفاده كنيم اما اعلي القيم را قطعاً ما نمي‌توانيم از آيه استفاده كنيم.

مثلاً شما مال كسي را نعوذ بالله از خانه‌اش برداشتيد و برديد، فرض كنيد اين آدم اين مال را در جايي قرار داده بود كه با وجود اين مال در آن مكان يك چيزي حفظ مي‌شد و غاصب هم آمد مال را برداشت برد و اين اشكال هم در آنجا به وجود آمد؛ صدق اعتدا نمي‌كند، شما مال را بُردي و در اثر خالي شدن نَم گرفته يا چيزي شده، مستند به شما نيست. البته عُرف مسامحي اينها را قبول مي‌كند مي‌گويد بله، شما اين را از اينجا بردي، اين را من گذاشته بودم كه رطوبت به اينجا وارد نشود، اين را كه برداشتي بُردي،‌رطوبت وارد شد، اما واقعاً آن مستند به اين نيست، اينجا هم همينطور است، ترقي قيمت و تنزل قيمت مستند به اين شخص است.


ديدگاه استاد

عرض كرديم نكته‌ي مهمي كه در ذهن ما بود و ديديم محقق ايرواني هم در يك سطر اشاره كرده؛ ما در اين بحثي كه از اول امسال تا حالا داشتيم، يك مطلبي كه مفروض مي‌گرفتيم اين بود كه اگر كسي بر مال ديگري يد و استيلا پيدا كرد، اين عين اعتباراً بر عهده اش مي‌آيد، وقتي كه اين عين در عالم خارج تلف شد، اينجا مي‌گوئيم فقها دو گروهند، يك گروه افرادي هستند كه مي‌گويند اين عين انقلاب پيدا مي‌كند به مثل يا قيمت، مي‌گويئم تا حالا در ذمه‌ي شما عين مال بوده تا مادامي كه عين موجود است، عين كه تلف شد، الآن عقلا اعتبار مي‌كنند مثل را يا قيمت را؟ گروه دوم كه اين اعلي القيمي‌ها بايد از اين گروه دوم باشند، مي‌گويند عين خارجي تلف شد، اما آنچه عقلا اعتبار كردند بر ذمه‌ي شما هنوز باقي است. در عالم خارج عين خارجي تلف شد، ‌كاري به آن نداريم، عين خارجي را وقتي غاصب يد بر آن پيدا كرد، عقلا در ذمه‌ي اين آدم اعتبار مي‌كنند اين عين را و اين اعتبار باقي است حتّي مع تلف العين، اين اعتبار هنوز باقي است تا زماني كه اين غاصب بخواهد بالأخره جبران خسارت كند. لذا تمام اين ايام اعلي القيم را در نظر مي‌گيريم، مي‌گوئيم اين عين هنوز بر ذمه‌اش هست، امروز عين هست، عين در بازار چقدر است؟ صد تومان، فردا اين عين هنوز هست، عين مال اصلي تلف شده، مثلش در بازار چقدر است؟ دويست تومان، پس فردا سيصد تومان، لذا بايد اعلي القيم تا يوم الأداء را در نظر بگيريم. ما مي‌خواهيم عرض كنيم اين حرف واقعاً هيچ وجه عقلايي ندارد، اينكه ما بيائيم بگوئيم در ذمه، عقلا اعتبار مي‌كنند بقاء العين را حتّي مع تلف العين، اصلاً ريشه‌ي عقلايي ندارد، كدام عاقلي اين كار را انجام مي‌دهد؟ كدام ارتكاز عقلايي هست كه بگويد وقتي عين مال هم تلف شده، ما هنوز مي‌گوئيم در ذمه‌ي اين غاصب عين اعتباراً باقي است، حتّي در مسئله‌ي آنجايي كه ما مي‌گوئيم يك مالي تلف شده و مثل بر عهده مي‌ايد، آنجا هم دو مبنا وجود دارد، يكي این استكه تا مثل در عالم خارج متعذر شد انقلب علي القيمة، كه تا مي گوئيم انقلب إلي القيمة همين روز انقلاب به قيمت ملاك است، اما يك مبنا این است كه اگر مثل در عالم خارج متعذّر شد عقلا هنوز اعتبار مي‌كنند بقاء المثل را، هنوز مثل بر عهده‌اش است و اين هم يك حرف باطلي است. كجا عقلا مي‌آيند بقاء را اعتبار مي‌كنند. در جايي كه در عالم خارج ما به ازايي دارد، اينها اعتبار مي‌كنند همين ما به ازا را بر ذمه، اگر نبود بلا فاصله نوبت بدل مي‌رسد.

ما دو تا فرض را مي‌خواهيم به طور كلي منكر شويم، يعني دو تا مبناي مهم در بحث اعلي القيم است، يك: بعد تلف العين، عقلا همينطور لا يزال اعتبار مي‌كنند بقاء العين في العهده، مي‌گوئيم اين حرف واقعاً عقلايي نيست، تا عين در عالم خارج تلف شد عقلا مي‌گويند عين در عهده نيست و يا مثل است يا قيمت، شما اگر واقعاً به ارتكاز عقلايي‌تان مراجعه كنيد همينطور است، در مثلش هم همين است، فرقي نمي كند، در جايي كه ذمه مشغول به مثل شده، اگر مثل متعذر شد، بلا فاصله مي‌گويند انقلب علي القيمة. لذا از اينجا دو تا نظريه به طور كلي بايد كنار برود، يكي نظريه‌ي اعلي القيم از يوم الأخذ تا يوم الاداست، اين به طور كلي بايد كنار برود چون مبتني بر اين مبناست، دوم: تعيّن يوم الأداء، كه مثل مرحوم سيّد، مثل مرحوم آخوند اين فتوا را دارند، اينها كنار مي‌رود. ما باشيم و قاعده‌ي اوليه از آن استفاده مي‌كنيم كه تا اينجا قاعده‌ي اوليه این است كه ضمان به يوم التلف است، وقتي اين مال تلف شد، همان موقع انقلاب به مثل يا قيمت پيدا مي‌كند، اگر مثلش هست مثل را بايد بدهد و اگر نيست بايد قيمت را بدهد.

ترتيب بحث ما اين بود كه ما اوّل آمديم از ديد اصولي كه آيا قيم مختلفه از باب دَوَران بين اقل و اكثر است يا دوران بين متباينين و متباينات، بحث را بررسي كرديم، اين را در مرحله‌ي اول تمام كرديم، مرحله‌ي دوم گفتيم ببينيد ما باشيم و ادله‌ي عامه ضمان، علي اليد ما أخذت من أتلف مال الغير، همين آيه‌ي اعتدي، مَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا، گفتيم ما باشيم و اين ادله‌ي عامه، ببينيم از اين ادله‌ي عامه چه استفاده مي‌كنيم؟ گفتيم از اين ادله‌ي عامه فقط يوم التلف استفاده مي‌شود و نتيجه اين شد كه قاعده‌ي اوليه این است كه در ره مالي تا مادامي كه عين مال موجود است، عين را برمي‌گرداند و هر وقتي تلف شد قيمت يوم التلف را بايد بدهد، ديگر راجع به اعلي القيم و يوم الأداء و يوم الأخذ بحث زيادي كرديم، مباني را يادتان نرود.


بررسي ادله خاصه در پرداخت ضمان

اما بحث سوم كه مي‌خواهيم امروز شروع كنيم این است كه «ما هو المستفاد من الأدلة الخاصة» در باب ضمان ادله‌ي خاصه چه اقتضايي دارد؟ ‌ببينيم آيا ادله‌ي خاصه مطابق با همين ادله‌ي عامه است كه ضمان يوم التلف است كه به آن رسيديم، يا از ادله‌ي خاصه چيز ديگري استفاده مي شود؟


صحیحه ابی ولاد

ادله‌ي خاصه عمدتاً صحيحه ابي ولاد است، رواياتي در باب رهن وجود دارد كه آنها را بعداً اشاره مي‌كنيم. اما عمدتاً در ميان ادله‌ي خاصه بحث از صحيحه ابي ولاد است. از صحيحه ابي ولاد برخي آمدند يوم القبض، يعني همان يوم الضمان، يوم الغصب را استفاده كرديم، برخي آمدند يوم التلف را استفاده كردند، برخي هم مثل شهيد ثاني از خود همين صحيحه آمده اعلي القيم را استفاده كرده، لذا بحث از اين صحيحه بحث مهمي است، بحث از اين صحيحه يك بحثي است كه آثار عمليِ زيادي دارد و بايد اين صحيحه را ملاحظه كنيد.

صحيحه ابي ولاد [1]، در كتاب تهذيب شيخ جلد هفتم صفحه 256 آمده؛ كليني در كافي در جلد پنجم صفحه 290 آورده، در وسائل در جلد نوزدهم صفحه 119 كتاب الإجارة باب هفدهم حديث اول آورده، مرحوم فيض هم در وافي آورده، آن وقت اينكه اين آدرس‌هاي مختلف را عرض كرديم براي اينكه يك اختلاف نسخ هم وجود دارد، كلمه‌ي «بغل» اينجا وجود دارد كه در بعضي از نسخ با «الف و لام» آمده قيمة البغل و در برخي نسخ بدون الف و لام آمده كه بعداً نتيجه اش را عرض خواهيم كرد. اين روايت صحيحه است. مرحوم كليني كه نقل مي‌كند مي‌گويد «عدةٌ من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن أبي ولاد الحناط» راجع به عده‌ي كافي آقايان مي‌دانند، خود مرحوم كليني ذكر كرده هر جا من از احمد بن محمد مي‌خواهم نقل كنم جماعتي و عده‌اي كه از احمد بن محمد نقل مي‌كنند اينها هستند، محمد بن يحيي العطار و چند نفر ديگر كه همه از ثقات هستند، هر جا مي‌خواهم از احمد بن محمد خالد برقي نقل كنم مي‌گويم عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد البرقي اين افراد هستند و اينها موثقه هستند، يعني اينجا بحثي ندارد، البته درجاي خودش كه آيا اين كلام كليني نقض دارد يا ندارد. علي ايّ حال روايت صحيحه است. مثلاً در حديث اول اصول كاب كتاب العقل و الجهل مي‌گويد عدة من اصحابنا منهم محمد بن يحيي العطار عن احمد بن محمد عن حسن بن محبوب، نكته‌اي كه وجود دارد این است كه در تمام عده‌ها محمد بن يحيي العطار وجود دارد كه ما راجع به او وقتي در اصول در حديث رفع بحث مي‌كرديم راجع به محمد بن يحيي العطار مفصل بحث كرديم و ثقه هم هست، روايت صحيحه است از حيث سند و هيچ اشكالي در روايت نيست.

ابي ولاد مي‌گويد «اكتريت بغلاً إلي قصر بنی هبيره» استري را كرايه كردم تا بروم به طرف كاخ ابن هبيره، «ذاهباً و جائياً» قصر ابن هبيره در كتب لغت نوشتند علي ليلتين من الكوفة، دو شبانه‌روز با كوفه فاصله دارد، و همچنين دو شبانه روز با بغداد فاصله دارد، حالا يك بحثي هم هست كه فاصله‌ي بين كوفه و ابن هبيره از طريق آب چقدر بوده و از طريق خشكي چقدر بوده، اين هم يك بحثي است كه در جاي خودش ذكر كردند كه خيلي ثمري در بحث ما ندارد! مي‌گويد من يك استري را كرايه كردم كه بروم و برگردم، به كذا و كذا! اگر گفتيم علي ليلتين دو شبانه‌روز بايد اين استر در اختيار اين ابي ولاد باشد «وخرجت في طلب غريمٍ لي فلمّا سرت قرب قنطرة الكوفة خبرتُ عن صاحبي توجه إلي النيل» مي‌گويد وقتي رسيدم به قنطره و پل كوفه، خواستم بروم طلبم را از كسي كه به من پولي بدهكار بود بگيرم، به من خبر دادند كه اين رفيق تو به نيل رفته. نيل يك قريه‌اي است بين كوفه يا قريه‌اي است در بغداد و واسط، جاهاي مختلفي را گفتند، حالا شايد مثلاً از ابن هبيره آن طرف‌تر باشد، يا اينكه بگوئيم خود نيل در مصر است «فتوجّهت نحر النيل» كه البته با بعد از روايت استفاده مي‌شود كه يك قريه‌اي است بين كوفه و بغداد. «فلما اتيت النيل خبرت عن صاحبي توجه إلي بغداد» آنجا كه رسيدم گفتند رفيقت به بغداد رفته، رفتم به بغداد و او را پيدا كردم «و فرغت مما بيني و بينه» طلب را از او گفتم «ورجعنا إلي الكوفة و كان ذهابي و مجيئي خمسة عشر يوماً» رفت و برگشتم 15 روز شد، به جاي ليلتين كه كرايه كرده بودم شد 15 شبانه روز. «فأخبرت صاحب البغل بعذري» قضيه را به صاحب استر گفتم «و أرد عن أتحلل منه مما صنعت و ارزيه» گفتم بالأخره حلال كن و مصالحه كنيم يك پولي هم به تو بدهم كه تو راضي شوي «فبذلت له خمسة عشر درهما» 15 درهم به او دادم «فأبی ان يقبل» او قبول نكرد «فتراضينا بأبي حنيفه» گفتيم برويم سراغ ابي حنيفه «فأخبرته بالقصه». «وأخبره الرجل فقال لي و ما صنعت بالبغل» استر را چكار كردي؟‌ «فقلت قد دفعته إليه سليماً» او را سالم تحويل دادم، «قال نعم بعد خمسة عشر يوماً فقال ما تريد من الرجل» ابو حنيفه رو كرد به صاحب استر و گفت از اين آدم چه مي‌خواهي؟‌ گفت «أريد كراء بغلي» كرايه‌ي استرم را مي‌خواهم «فقد حبسه عليّ خمسة عشر يوما» ابو حنيفه گفت من حقي را بر تو نمي‌بينم «لأنّه إكتراه إلي قصر ابن هبيرة فخالف و ركبه إلي النيل و إلي بغداد فضمن قيمة البغل و سقط الكراء» ابو حنيفه گفته اين شخص از قصر ابن هبيره به نيل رفته و از آنجا هم به بغداد رفته، قيمت بغل را ضامن شده، يعني اگر در آن مدّت اين بغل تلف مي‌شد بايد قيمت بغل را مي‌داد و كسي كه ضامن قيمت بغل بشود كرايه از او ساقط است.

ابو حنيفه آمده اينجا به الخران بالضمان تمسك كرده، كه ما بحث مفصلش را كرديم، در آن چهار احتمال هست كه گفته الخراج بالضمان يعني حالا كه تو ضامن اصل عين شدي ديگر خراج، يعني منافع مال خودت است، اگر اصل عين را آوردي دادي كه هيچ، ولي اگر اصل عين از بين رفت، وقتي شما قيمت اصل عين را دادي و خسارتش را دادي، لازم نيست كرايه بدهي، كه حالا در اين نقل ديگر بحث الخراج بالضمان را نكرده. «فلمّا ردّ البغل سليماً و قبضته لم يلزمه الكراء» گفته حالا كه بغل تو را سالم تحويل داده ديگر كرايه نبايد بدهد «قال فخرجنا من عنده و جعل صاحبه البغل يسترجع» صاحب بغل شروع كرد به استرجاع «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» از دست فتواي ابو حنيفه «فرحمته مما أفتي به ابوحنيفه» من يك مقدار تصلي‌اش دادم، بالأخره گفتم كاري به ابو حنيفه نداشته باشيم يك پولي بگير و مصالحه كنيم، «فحججت تلك لاسند فأخبرت ابا عبدالله(عليه السلام) بما افتي ابو حنيفه» حج رفتند و اين شخص شيعه بوده و آن صاحب بغل سنّي بوده، مي‌گويد رفتم خدمت امام صادق(عليه السلام) و قضيه فتواي ابو حنيفه را گفتم، «فقال في مثل هذا القضاء و شبهه تحبس السماء ماءها و تمنع الأرض بركاتها» خيلي جمله‌ي عجيبي است! امام صادق فرمود در مثل اين قضا و شبه اين قضاست كه آسمان نمي‌بارد و زمين هم بركاتش را از من منع مي‌كند، يك قضاوت باطل در مورد يك بغل، آن هم در مورد كرايه‌ي يك بغل، آن هم 15 روز، خيلي حرف عجيبي است، نه پايه قتل در كار بوده،‌ نه پاي مال فراواني در كار بوده، نه پاي إرضي در كار بوده، يك مسئله‌ي جزئيِ جزئي كه كسي قضاوت باطل بكند امام مي‌فرمايد آسمان ديگر نمي‌بارد.

«قال فقلت لأبي عبدالله(عليه السلام) فما تري أنت» عرض كردم رأي شريف شما چيست؟ «قال أري له عليك مثل كراء بغلٍ ذاهباً من الكوفة إلي النيل و مثل كراء بغلٍ راكباً من النيل إلي بغداد» ‌ببينيد چقدر با دقّت امام فرموده، فرموده آن بغلي را كه مردم كرايه مي‌دهند از كوفه تا نيل بايد اجرت المثل او را بدهد، اجرت المثل بغلي كه از نيل تا بغداد هست را هم بايد بدهد «و مثل كري بغلٍ من بغداد إلي الكوفة» اجرت المثل كرايه از بغداد تا كوفه را هم بايد بدهد، سه اجرت المثل را بايد بدهي، «فقلت فجعلت فداك إني قد علّفته بدراهم» من در اين 15 روز پول دادم، علف خريدم به اين دادم، آيا اين اجرت علف با من است و او بايد به من بپردازد، فرمود «لا لأنّك غاصبٌ» چون تو غصب كرده بودي «فقلت أرأيت لو عطب البغل و نفق» عطب يعني ماتَ و هلك، «أليس كان يلزمني؟ قال نعم» به امام عرض كرد اگر اين بغل مُرده بود آيا بر عهده‌ي من بود، امام فرمود نعم، قيمة بغلٍ يوم خالفته. «قلت فإن أصاب البغل كسرٌ أو دبرٌ أو عقر» اگر جراحت يا شكستگي‌اي يا يك مشكلي در پاي اين بغل به وجود بيايد، «فقال عليك قيمة ما بين الصحة و العيب يوم تردّه عليه» بايد قيمت صحيح را به او بدهي، وقتي بغل را مي‌دهي بايد قيمت را هم به او برگرداني «قلت فمن يعرف ذلك قال أنت و هو إما ان يحلف هو علي القيمة فتلزمت فإن ردّ اليمين عليك فحلفت علي القيمة لزمه ذلك أو يأتي صاحب البغل بشهودٍ يشهدون عن قيمة البغل» كه اين در موردي است كه اختلاف سر قيمت كنند كه اين خيلي ارتباطي ندارد، تا دنباله‌ي روايت كه مي‌گويد «فلما انصرفت لقيت المكاري فأخبرته بما أفتاني ابو عبدالله» كه اين شخص وقتي برگشت و نظير شريف امام صادق(عليه السلام) را بر آن سني گفت او مستبصر شد، «فقال قد حببّت إليّ جعفر بن محمد و وقع في قلبي له التفضيل» بعد هم گفت «فأنت في حلّ و إن احببت ان أرد عليك الذي اخصت منه فعلته» تازه آن پولي هم كه به من دادي به بركت اين كاري كه براي من كردي و اين تفضيلي كه برايم به وجود آمد نسبت به امام صادق، حاضرم آن پول را هم به تو برگردانم.

در دو قسمت اين روايت خيلي فكر بفرماييد، يكي قيمة بغلٍ يوم خالفته و ديگري قيمة ما بين الصحة و العيب يوم تردّه عليه. علاوه بر اينكه مكاسب شيخ را مي‌بينيد، مصباح الفقاهه مرحوم اقاي خوئي را ببينيد، كتاب البيع امام(رضوان الله عليه) را ببينيد.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

*********************************

[1]. «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلَّادٍ قَالَ اكْتَرَيْتُ بَغْلًا إِلَى قَصْرِ بَنِي هُبَيْرَةَ ذَاهِباً وَ جَائِياً بِكَذَا وَ كَذَا وَ خَرَجْتُ فِي طَلَبِ غَرِيمٍ لِي فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى قُرْبِ قَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِي تَوَجَّهَ إِلَى النِّيلِ فَتَوَجَّهْتُ نَحْوَ النِّيلِ فَلَمَّا أَتَيْتُ النِّيلَ خُبِّرْتُ أَنَّهُ تَوَجَّهَ إِلَى بَغْدَادَ فَاتَّبَعْتُهُ فَظَفِرْتُ بِهِ وَ فَرَغْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ رَجَعْتُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ ذَهَابِي وَ مَجِيئِي خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَأَخْبَرْتُ صَاحِبَ الْبَغْلِ بِعُذْرِي وَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَحَلَّلَ مِنْهُ فِيمَا صَنَعْتُ وَ أُرْضِيَهُ فَبَذَلْتُ لَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ دِرْهَماً فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَ فَتَرَاضَيْنَا بِأَبِي حَنِيفَةَ وَ أَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ فَقَالَ لِي مَا صَنَعْتَ بِالْبَغْلِ فَقُلْتُ قَدْ رَجَعْتُهُ سَلِيماً قَالَ نَعَمْ بَعْدَ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً قَالَ فَمَا تُرِيدُ مِنَ الرَّجُلِ قَالَ أُرِيدُ كِرَاءَ بَغْلِي فَقَدْ حَبَسَهُ عَلَيَّ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً فَقَالَ إِنِّي مَا أَرَى لَكَ حَقّاً لِأَنَّهُ اكْتَرَاهُ إِلَى قَصْرِ بَنِي هُبَيْرَةَ فَخَالَفَ فَرَكِبَهُ إِلَى النِّيلِ وَ إِلَى بَغْدَادَ فَضَمِنَ قِيمَةَ الْبَغْلِ وَ سَقَطَ الْكِرَاءُ فَلَمَّا رَدَّ الْبَغْلَ سَلِيماً وَ قَبَضْتَهُ لَمْ يَلْزَمْهُ الْكِرَاءُ قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ وَ جَعَلَ صَاحِبُ الْبَغْلِ يَسْتَرْجِعُ فَرَحِمْتُهُ مِمَّا أَفْتَى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ وَ أَعْطَيْتُهُ شَيْئاً وَ تَحَلَّلْتُ مِنْهُ وَ حَجَجْتُ تِلْكَ السَّنَةَ فَأَخْبَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَا أَفْتَى بِهِ أَبُو حَنِيفَةَ فَقَالَ فِي مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَمَا تَرَى أَنْتَ قَالَ أَرَى لَهُ عَلَيْكَ مِثْلَ كِرَاءِ الْبَغْلِ ذَاهِباً مِنَ الْكُوفَةِ إِلَى النِّيلِ وَ مِثْلَ كِرَاءِ الْبَغْلِ مِنَ النِّيلِ إِلَى بَغْدَادَ وَ مِثْلَ كِرَى الْبَغْلِ مِنْ بَغْدَادَ إِلَى الْكُوفَةِ وَ تُوَفِّيهِ إِيَّاهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَلَفْتُهُ بِدَرَاهِمَ فَلِي عَلَيْهِ عَلَفُهُ قَالَ لَا لِأَنَّكَ غَاصِبٌ فَقُلْتُ أَ رَأَيْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ أَوْ أُنْفِقُ أَ لَيْسَ كَانَ يَلْزَمُنِي قَالَ نَعَمْ قِيمَةُ بَغْلٍ يَوْمَ خَالَفْتَهُ قُلْتُ فَإِنْ أَصَابَ الْبَغْلَ كَسْرٌ أَوْ دَبَرٌ أَوْ عَقْرٌ فَقَالَ عَلَيْكَ قِيمَةُ مَا بَيْنَ الصِّحَّةِ وَ الْعَيْبِ يَوْمَ تَرُدُّهُ عَلَيْهِ قُلْتُ فَمَنْ يَعْرِفُ ذَلِكَ قَالَ أَنْتَ وَ هُوَ إِمَّا أَنْ يَحْلِفَ هُوَ عَلَى الْقِيمَةِ فَيَلْزَمَكَ فَإِنْ رَدَّ الْيَمِينَ عَلَيْكَ فَحَلَفْتَ عَلَى الْقِيمَةِ لَزِمَكَ ذَلِكَ أَوْ يَأْتِيَ صَاحِبُ الْبَغْلِ بِشُهُودٍ يَشْهَدُونَ أَنَّ قِيمَةَ الْبَغْلِ حِينَ اكْتُرِيَ كَذَا وَ كَذَا فَيَلْزَمَكَ قُلْتُ إِنِّي أَعْطَيْتُهُ دَرَاهِمَ وَ رَضِيَ بِهَا وَ حَلَّلَنِي قَالَ إِنَّمَا رَضِيَ فَأَحَلَّكَ حِينَ قَضَى عَلَيْهِ أَبُو حَنِيفَةَ بِالْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ وَ لَكِنِ ارْجِعْ إِلَيْهِ وَ أَخْبِرْهُ بِمَا أَفْتَيْتُكَ بِهِ فَإِنْ جَعَلَكَ فِي حِلٍّ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ فَلَا شَيْ‌‌ءَ عَلَيْكَ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ أَبُو وَلَّادٍ فَلَمَّا انْصَرَفْتُ مِنْ وَجْهِي ذَلِكَ لَقِيتُ الْمُكَارِيَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا أَفْتَانِي بِهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) وَ قُلْتُ لَهُ قُلْ مَا شِئْتَ حَتَّى أُعْطِيَكَهُ فَقَالَ قَدْ حَبَّبْتَ إِلَيَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ وَقَعَ فِي قَلْبِي لَهُ التَّفْضِيلُ وَ أَنْتَ فِي حِلٍّ وَ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ أَرُدَّ عَلَيْكَ الَّذِي أَخَذْتُ مِنْكَ فَعَلْتُ» تهذيب‌‌الأحكام ج : 7 ص : 216و215، ح 25.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .