درس بعد

دروس بیع

درس قبل

دروس بیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 5


تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۱۲/۱۷


شماره جلسه : ۸۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • تا اينجا ما بحث از آيه شريفه و طائفه اولاي از روايات را گذرانديم. به دنبال اين هستيم كه ببينيم آيا در متعاقدين بلوغ معتبر است يا نه؟

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

خلاصه بحث گذشته

تا اينجا ما بحث از آيه شريفه و طائفه اولاي از روايات را گذرانديم. به دنبال اين هستيم كه ببينيم آيا در متعاقدين بلوغ معتبر است يا نه؟ به اين نتيجه رسيديم كه آيه شريفه دلالت بر بلوغ ندارد و از آن فقط رشد استفاده مي‌شود. اما طائفه‌ي اولاي از روايات اين را هم حمل بر اين كرديم كه از آن استفاده مي‌شود كه آنچه شرطيّت دارد رشد است و بلوغ به عنوان اماره‌ي غالبيّه است. بلوغ را به عنوان يك شرط تعبّدي مستقل در اين روايات قرار ندادند، به عنوان يك اماره‌ي نوعيه و اماره غالبيه قرار دادند. عرض كرديم نه از آيه شريفه و نه از روايات، از هيچ كدام استفاده نمي‌كنيم كه صبي نمي‌تواند در اجراي عقد در مجرّد اجراي عقد وكيل شود، اگر دو نفر مقدمات معامله را انجام دادند، صبي غير بالغ غير رشيد را در اجراي صيغه عقد وكيل كردند، گفتيم نه آيه شريفه و نه اين روايات دلالت بر بطلانش ندارد.

مطلب دیگر اينكه گفتيم خواه بر فرض اينكه بلوغ را به عنوان شرط تعبّدي بدانیم يا فقط رشد را ملاک قرار دهیم از اين روايات استفاده نمي‌شود كه اگر صبي قبل از رشد معامله‌اي را به اذن ولي انجام داد يا معامله‌اي را انجام داد و بعداً ولي اجازه كرد، بگوئيم اين هم باطل است، خلافاً للسيد الإمام(رضوان الله عليه)، ايشان فرمودند اين روايات دلالت بر بطلان اين مورد دارد. اما ما به تبع مرحوم شيخ اعظم انصاري گفتيم اين روايات دلالت بر بطلان اين مورد ندارد.

اشکال: قبل از اينكه ما روايات را دنبال كنيم و طوايف ديگر را بيان كنيم، اشکالی مطرح شده که مناسب است در اینجا پاسخ داده شود؛ موضوع آيه يتامي است «وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ»‌، آن وقت مدعا و مسئله‌ي مورد بحث در مورد صبي است، لقائل أن يقول كه يتامي بالأخره احتياط در اموالشان بيشتر از اموال صبي است و شايد شارع در مورد اموال يتامي اين احتياط را كرده كه بايد بالغ و رشيد باشد، اما در مورد صبي چنين چيزي نباشد، احتياط در اموال صبي خيلي مورد تأكيد قرار نگرفته، ‌آن طوري كه در باب يتامي مورد تأكيد قرار گرفته است.

پاسخ: اولاً قبلاً هم عرض كرديم برخي از بزرگان در ذهنم مي‌آيد مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي(رضوان الله عليه) هم بر همين اشكال استقرار كرده و مي‌گويد آيه ربطي به محل بحث ندارد.

ثانی گفتيم هم اين آيه و هم آيات قبلش را، به اضافه‌ي يك نكته‌ي جديدي كه مي‌خواهم عرض كنم، دلالت بر اين دارد كه اختصاص به يتيم ندارد! نكته‌ي قبلي اين بود كه آيه و آيات قبل در مورد این است كه به چه كساني شما اموالشان را مي‌توانيد بدهيد «وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ» اين در آيه قبل بود، در اين آيه مي‌فرمايند «وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ» بحث در این است كه دفع مال چه زماني درست است؟ مال مال ديگري است، ديگري هم محجور است، چه زماني مي‌شود مال را به او داد؟ زماني كه «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا» اما ديگر در اين يتيم بودن خصوصيّـتي ندارد. در مورد يتيم از حيث حكم تكليفي يك مقداري برتري بر صبي دارد، در مورد يتيم ما احكامي در دين داريم كه در مورد صبي نيست! «أَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ» نداريم «أما الصبي فلا تقهر» اما اينها در دايره‌ي احكام تكليفيّه است، و در دايره احكام وضعيّه بين مال يتيم و مال صبي از اين جهت فرق نمي‌كند، هر دوی این ها قدرت بر حفظ مال ندارند، اگر مال را به دستشان بدهيم ضايع مي‌كنند و از بين مي‌برند، لذا وليّ او بايد رعايت مصلحت را بكند تا زماني كه اين يتيم يا صبي خودش به مرحله‌ي بلوغ يا مرحله‌ي رشد برسد.

ثالث نكته‌ي مهمتر این است كه در روايات از امام(ع) سؤال مي‌شود كه «متي خرج اليتيم عن يُتمه» مي‌خواهم اين را عرض كنم، که البته اين يك ادعايي است كه بايد يك مقداري در آن دقت كنيم ببينيم مي‌شود اين را در لسان روايات اثبات كرد يا نه؟ بگوئيم اساساً اين يُتم يك اصطلاحي برای محجور غير بالغ شده، يعني كسي كه غير بالغ است و محجوريّتش از جهت غير بلوغ است! اين را در اصطلاح يُتم مي‌گويند، ديگر كاري ندارند كه حتماً «ليس له أبٌ» يعني در اصطلاح روايي ما يتيم و صبي يك معنا دارد، وقتي مي‌گويند «متي خرج الغلام»‌، «متي يجوز أمر الغلام» با متي يجوز أمر اليتيم يكي است، حالا اين هم يك ادعايي است، شما خودتان در روايات اين را بيشتر دنبال كنيد. يعني يك استعمال غالبي مجازيِ مشهور پيدا كرده در مطلق صبايا، كه ما همين حرف را بيائيم در باب آيه شريفه مطرح كنيم، درست است آيه شريفه مي‌فرمايد «وَابْتَلُوا الْيَتَامَىٰ» اما يعني وابتلوا غير بالغين و غير رشيدين را، و يتامي استعمال مي‌شود به نحو مجاز شايع در مطلق صبايا، چه صبي‌اي كه له أبٌ و چه صبي‌اي كه ليس له أبٌ، و عرض كردم شاهد اين ادعاي ما این است كه سائل در همين رواياتي كه خوانديم و رواياتي كه بعداً هم داريم از امام سؤال مي‌كند «متي خرج عن يُتمه» اينجا پيداست كه اين خرج عن يتمه، يتيم كه يتيم شده ویتیم هم هست پس از اينكه چه زماني خرج عن يُتمه چه چیزی مورد نظر بوده است؟ يعني متي خرج عن محجوريته كه محجوريتش به خاطر عدم بلوغ و رشد اوست.


نکته اخلاقی

روايتي را مرحوم كليني در جلد دوم كافي دارد[1] از معلی بن خنيس از ابي عبدالله(عليه السلام)، معلی بن خنيس به امام صادق عرض مي‌كند «ما حقّ المسلم علي المسلم» حق يك مسلمان بر مسلمان ديگر چيست؟ يعني از حقوق واجبه سؤال مي‌كند، امام(ع) فرمود «له سبع حقوق الواجبات» هفت حق واجب است؛ «ما منهنّ حقٌ إلا و هو عليه واجبٌ إن ضيّع منها شيئاً خرج من ولاية الله و طاعته» اگر يكي از اين حقوق را انسان ضايع كند از ولايت خدا خارج شده، اين تعبيري است كه خيلي بايد دقّت كنيم و غالباً هم به اين نتيجه توجه نداريم! غالباً اصلاً از اين حقوق اطلاع نداريم كه خيلي‌هايش را آدم تعجب مي‌كند كه چطور به عنوان يك امر واجب مطرح شده و علاوه بر اينكه از اصل موضوع خبر نداريم از حكمش هم خبر نداريم كه اگر كسي اين حق را رعايت نكند، اين از ولايت خدا كه «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنوا» خارج مي‌شود، خدا ديگر وليّ او نيست و يك ملازمه‌ي قهري هم وجود دارد كه «من خرج من ولاية الله دخل في ولاية الشيطان» اين هم روشن است، اينطور نيست كه يك كسي بگويد حالا از ولايت خدا خارج شد، همينطور به صورت مهمل باقي مي‌ماند، نه در ولايت خداست و نه در ولايت شيطان، اين هم خودش نكته بسيار بسيار مهمي است. «من دخل في ولاية الله خرج من ولاية الشيطان، من خرج عن ولاية الله دخل في ولاية الشيطان» مي فرمايند اين چنين است «ولم يكن لله فيه من نصيب قلت جعلك فداك» اين حقوق چيست؟ باز عجيب است كه يك بحثي داريم در اصول كه آيا علم شرط براي تكليف هست يا نه؟ بعيد نيست از اينجا هم استفاده شود كه علم در فعليّت تكليف دخالت دارد، ما در بحث اصول در ساله گذشته يا دو سال گذشته قاعده‌ي اشتراك احكام بين العالم و الجاهل را انكار كرديم و آنجا بحثش را مفصل گفتيم و اثبات كرديم. از بعضي روايات اين چنيني هم گاهي اوقات می شود استفاده كرد.

فرمود يا معلي «إني عليك شفيق أخاف ان تضيّع و لا تحفظ»، يعني اگر من نگويم، تو خيلي مسئوليتي نداري اما اگر بگويم خوف اين دارم كه تو تضييع كني و حفظ نكني «و تعلم و لا تعمل» بداني و عمل نكني. معلي مي گويد «قلت له لا قوة إلا بالله» خدا كمك مي‌كند و بفرماييد، حضرت فرمود «أيسر حقّ منها أن تحب له ما تحبّ لنفسك و تكره ما تكره لنفسك» كه اين قسمت اول را در جلسه قبل توضيح داديم. مي‌فرمايند كوچكترين و كمترينش این است كه آنچه را كه براي خودت دوست داري براي او دوست داشته باش. اگر تو دوست داري آبرويت حفظ شود دوست داشته باش آبروي او هم حفظ شود، اگر تو دوست داري پشت سرت غيبت نشود، تو هم نگذار غيبت ديگران را جلوي تو داشته باشند.

اين را ما بايد يك مقداري واقعاً از جهت عملي كار كنيم تا به يك مرحله‌اي برسيم، چرا؟‌در زندگي‌ امام(رضوان الله عليه) من از پيرمردهايي كه از همان ايام جواني امام جلساتی با امام داشتند و گاهي اوقات در برخي از جلسات تا نيمه شب ادامه داشته كه مي‌گفت جلسات ما هم علمي و هم تفريحي بود، مي‌گفت ما با اينكه خيلي هم مورد علاقه امام بوديم تا مي‌آمديم اسم كسي را ببريم امام غضب مي‌كرد! اصلاً اجازه نمي‌داد شما اسم كسي را ببري و بعد هم مي‌گفت در همان جلسه‌ بلند مي‌شد مي‌رفت نماز شبش را مي‌خواند كه مبادا به او لطمه‌اي وارد شود.

ما بايد يك مقداري اين را در خودمان ملكه كنيم، حتّي الإمكان از زندگي داخلي خودمان شروع کنیم؛ همسر‌مان مي‌گويد امروز فلاني اين را گفت، انسان اجازه ندهد كه بخواهد شروع كند حرفي را از ديگري و بعد هم بخواهد قضاوت كند كه چه مقصودي دارد؟! بچه‌هايمان را اجازه ندهيم كه حرف ديگران را در منزل بزنند. چطور ما نمي‌خواهيم براي ما بدگويي و غيبت كنند، همين اندازه هم حفظ كنيم آن مؤمني كه الآن پيش ما نيست، يك كسي شروع مي‌كند مي‌خواهد اسرار او را براي ما بگويد، بلا فاصله مخالفت كنيم، اينها مطالبي است كه واقعاً بايد به عنوان حقّ يك مسلمان حفظ شود، اين از حقوقي است كه او بر ما دارد و ما بر او داريم، اين حق اول.

بعد مي‌فرمايد «و الحق الثاني أن تجتنب سخطه»، كاري نكني كه او عصباني و غضبناك بشود، ناراحتش نكني! «و تتبع مرضاته» بلكه يك كاري كني كه از تو خوشنود بشود، يك كاري كني كه او خوشحال و راضي شود! اين هم باز مطلب مهمي است كه اينقدر در اسلام تأكيد شده كه انسان نبايد بگذارد برادر مؤمنش غضب پيدا كند و ناراحت شود، حالا باز اين هم مرتبط با همان حقّ اول هم هست، اما يك مقداري در يك جهاتي هم از او جدا مي‌شود، يك وقتي هست كه انسان مي‌آيد مطلبي كه ديگري گفته و اگر اين برادر مؤمن بشنود خيلي ناراحت مي‌شود، من هم مي‌خواهم روي دوستي و اظهار علاقه‌ي به او بگويم من ناراحتم فلاني اين مطلب را براي شما گفته! اينجا دو حق را زير پا گذاشته، يك حق این استكه من چرا حرف او را اينجا نقل مي‌كنم، دوم اينكه يك مؤمني را با اين مسئله ناراحت مي‌كنم، دو حق را ضايع كردم! ما بايد در ارتباطات‌مان سعي كنيم مطالبي، حرفهايي، ردّ و بدل بشود كه موجب غضب ديگري نشود، حالا گاهي اوقات ديديد كه در همين بحث‌هاي طلبگي،‌در مباحثه‌ها، گاهي شيطان انسان را وسوسه مي‌كند كه آدم يك حرفي بزند كه رفيقش عصباني شود، گاهي اوقات اقلّش این است كه ا نسان به او بگويد تو بي‌سوادي! همين الفاظي كه انسان فكر مي‌كند كه زدن اين حرفها هنر است! چرا آدم يك كسي را ناراحت كند. حالا يك مؤمني هست كه سواد هم ندارد و نرفته درس بخواند، حالا ما دو روز دو اصطلاح را حفظ كرديم، فكر مي‌كنيم باسواد شديم! حالا بيائيم در مقابل يك كسي بگوئيم تو بي سوادي، تو حرف نزن، ناراحتش كنيم! غضب او را دربياوريم!

بعد مي‌فرمايد «والحق الثالث أن تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك» كمكي به او بكنيم، به نفسك، به مالك، لسانك، يدك و رجلك، اين كنايه است كه با تمام وجود كمك كنيم، اگر مي‌تواني كمك مالي كني كمك مالي كن، اگر با زبانت مي‌تواني كمك كني او را كمك كن، جايي كه بايد او را حفظ كني تو از گفتار خودت استفاده كن و او را حفظ كن، نگذار او از بين برود.

باز نكته‌اي كه مي‌خواهم عرض كنم این است كه ما از جهت فقهي مي‌گوئيم قرض دادن مستحب است ولو قرض گرفتن مكروه است، اما خود قرض دادن مستحب است، ولي آدم اين روايات را كه نگاه مي‌كند حتي تعبير به حقوق واجبه شده، اين معنايش این است كه اگر يك مؤمني نياز به يك مالي دارد و مال پيش من هست، بر من واجب است كه به او بدهم و بحث قرض هم نيست! واجب است از مال خودم يك مقداري به او بدهم، ديگر بحث خمس و زكات و ... نيست، مگر اينكه ما بيائيم اين كلمه واجب را بگوئيم نه، يعني شدّت اهميّت را مي‌رساند، وجوب را به معناي وجوب لغوي بگيريم كه خيلي خلاف ظاهر است، ما اگر اين را به معناي وجوب لغوي معنا كنيم خلاف ظاهر است، واجبات يعني به عنوان لازم است و اگر ندهي معاقبي، حالا اگر بچه يك مؤمني مريض است، خودش مريض است و نياز به مالي دارد، من هم يك مقدار مال دارم، خمس و زكات و ... را هم داده ام، باز هم اسلام مي‌گويد بايد به او كمك كنم، باز هم مقداري كه حاجت او را برطرف كند در آن مقداري كه در توان انسان هست بايد به او كمك كنم.

«والحق الرابع أن تكون عينه و دليله و مرآته» حق چهارم این است كه عين او باشد، اگر يك جا مي‌بيند كه اين مؤمن مسلمان در چاه مي‌افتد به او بگويد! چشم او باشد، يعني وقتي يك چيزي را ديد، اين چيز اطلاعش براي آن مؤمن واجب است به او بگويد، اگر يك جايي علیه او توطئه مي‌كنند به او بگويد اين مانعي ندارد، يك جايي توطئه‌ي قتل يا هتكش را مي‌كنند، مي‌خواهند حيثيتش را از بين ببرند، يا ضربه‌اي به او وارد كنند، اين عين او باشد، سمع او باشد، راهنما و مرآت او باشد.

«والحق الخامس أن لا تشبع و يجوع» تو سير نباشي اما او گرسنه باشد! «و لا تروي و يظمأ» تو سيراب نباشي اما او تشنه باشد «و لا تلبس و يعري»، تو لباس نداشته باشي و او عريان باشد.

ببينيد تا كجا آمده امام(عليه السلام) «والحق السادس أن يكون لك خادمٌ و ليس لأخيك خادم فواجبٌ أن تبعث خادمك فتغسل ثیابه و تصنع طعامه و تمهّد فراشه» اگر تو خادمي داري و او ندارد، حتي تو بفرست كه براي او كمك كند، اينها حقوقي است كه در اين روايت ذكر شده كه ان شاء الله همه موفق به عمل اينها بشويم.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

*******************************

[1] . «2- عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ الْهَجَرِيِّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ قَالَ لَهُ سَبْعُ حُقُوقٍ وَاجِبَاتٍ مَا مِنْهُنَّ حَقٌّ إِلَّا وَ هُوَ عَلَيْهِ وَاجِبٌ إِنْ ضَيَّعَ مِنْهَا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ وِلَايَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِيهِ مِنْ نَصِيبٍ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هِيَ قَالَ يَا مُعَلَّى إِنِّي عَلَيْكَ شَفِيقٌ أَخَافُ أَنْ تُضَيِّعَ وَ لَا تَحْفَظَ وَ تَعْلَمَ وَ لَا تَعْمَلَ قَالَ قُلْتُ لَهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ قَالَ أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ الْحَقُّ الثَّانِي أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ وَ تُطِيعَ أَمْرَهُ وَ الْحَقُّ الثَّالِثُ أَنْ تُعِينَهُ بِنَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ لِسَانِكَ وَ يَدِكَ وَ رِجْلِكَ وَ الْحَقُّ الرَّابِعُ أَنْ تَكُونَ عَيْنَهُ وَ دَلِيلَهُ وَ مِرْآتَهُ وَ الْحَقُّ الْخَامِسُ أَنْ لَا تَشْبَعَ وَ يَجُوعُ وَ لَا تَرْوَى وَ يَظْمَأُ وَ لَا تَلْبَسَ وَ يَعْرَى وَ الْحَقُّ السَّادِسُ أَنْ يَكُونَ لَكَ خَادِمٌ وَ لَيْسَ لِأَخِيكَ خَادِمٌ فَوَاجِبٌ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَكَ فَيَغْسِلَ ثِيَابَهُ وَ يَصْنَعَ طَعَامَهُ وَ يُمَهِّدَ فِرَاشَهُ وَ الْحَقُّ السَّابِعُ أَنْ تُبِرَّ قَسَمَهُ وَ تُجِيبَ دَعْوَتَهُ وَ تَعُودَ مَرِيضَهُ وَ تَشْهَدَ جَنَازَتَهُ وَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ حَاجَةً تُبَادِرُهُ إِلَى قَضَائِهَا وَ لَا تُلْجِئُهُ أَنْ يَسْأَلَكَهَا وَ لَكِنْ تُبَادِرُهُ مُبَادَرَةً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِهِ وَ وَلَايَتَهُ بِوَلَايَتِكَ» الکافی، ج 2، ص 170، ح 2.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .