موضوع: ماده و صیغه امر
تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۸/۲۹
شماره جلسه : ۳۱
-
خلط میان سه مقام در کلام آخوند
-
محقق اصفهانی تا اینجا سه مطلب فرموده اند
-
محقق بروجردی هم به این مطلب اشاره کرده[13] و میفرمایند
-
منابع
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
تعلیقۀ محقق اصفهانی بر کلمات آخوند در واقع تعریضی است بر ایشان، گرچه این مطلب را به تصریح نفرمودهاند. به نظر میرسد مرحوم آخوند، محل نزاع را مشخص نفرموده و بین سه مقام بحث خلط کردهاند. از این روست که محقق اصفهانی میفرمایند مسالۀ تغایر و اتحاد طلب و اراده را از سه منظر میتوان بررسی کرد: لغوی، کلامی و اصولی. برای روشن شدن مطلب نگاهی به کلمات آخوند میاندازیم. نخست، ایشان میفرماید:
«فاعلم أن الحق کما علیه اهله وفاقاً للمعتزلة وخلافاً للاشاعرة هو اتحاد الطلب والإرادة،»[1]
سپس در معنای اتحاد طلب و اراده، معنای لغوی میکنند و میگوید:
«بمعنی أن لفظیهما موضوعان بإزاء مفهومٍ واحد،»[2]
یعنی این دو، مترادف یکدیگرند. ایشان در ادامه قائل میشوند که اینها، مفهوماً، مصداقاً و انشاءً یکی هستند. بعد از این، اشاره به بُعد کلامی این مسأله میکنند و میگوید:
«وبالجملة: لا يكاد يكون غير الصفات المعروفة والإرادة هناك صفة أُخرى قائمة بها يكون هو الطلب.»[3]
پس مرحوم آخوند در یک قسمت به نزاع لغوی و در قسمتی دیگر به نزاع کلامی اشاره میکند.
نزاع اصولی در تغایر و اتحاد
مرحوم آخوند، موضوع له صیغۀ إفعل را طلب انشائی دانست، نه آن طلب حقیقی که در نفس وجود دارد و همچنین اراده انشائی را همان طلب انشائی شمرد. در مقابل، محقق اصفهانی میفرماید:
«و إن كان النزاع في مدلول الصيغة - كما هو المناسب لعلم الاصول - فالتحقيق:
أن مدلول صيغة (افعل) و أشباهها ليس الطلب الانشائي، و لا الإرادة الانشائية، بل البعث المأخوذ على نحو المعنى الحرفي، و المفهوم الأدويّ، كما أشرنا إليه في أوائل التعليقة، و سيجيء - ان شاء اللّه تعالى - عما قريب.
و البعث الموجود بوجوده الإنشائي ليس من الطلب و الإرادة في شيء، و لا يوجب القول به إثبات صفة نفسانية أو فعل نفساني يكون مدلولا للكلام اللفظي، إلا بتوهم: أن الانشاء إيجاد أمر في النفس، و سيجيء تحقيق نحو وجود الأمر الإنشائي إن شاء اللّه تعالى[4].
و أما أنّ مدلول الصيغة هو البعث تقريبا، دون الإرادة الانشائية، فيشهد له الوجدان[5]، فإنّ المريد لفعل الغير، كما أنه قد يحرّكه و يحمله عليه تحريكا حقيقيا و حملا واقعيا، فيكون المراد ملحوظا بالاستقلال، و التحريك - الذي هو آلة إيجاده خارجا - ملحوظا بالتبع. كذلك قد ينزل هيئة (اضرب) منزلة التحريك
الملحوظ بالتبع، فيكون تحريكا تنزيليا يقصد باللفظ ثبوته، و لذا لو لم يكن هناك لفظ لحرّكه خارجا بيده نحو مراده، لا أنه يظهر إرادته القلبية.
مع أن تحقيق هذا الأمر ليس فيه فائدة اصولية؛ إذ مدلول الصيغة على أي حال أمر إنشائي لا إرادة نفسية،
بل اللازم و النافع هو البحث عن أن الصيغة - و لو عند الاطلاق - هل تكشف عن إرادة قلبية باعثة للبعث الانشائي أو الإرادة الإنشائية أو الطلب الانشائي، أم لا؟ و هذا المعنى لا يتوقف - إثباتا و نفيا - على كون مدلول الصيغة أيّ شيء.»[6]
محقق اصفهانی موضوع له صیغۀ إفعل را بعث میداند نه طلب انشائی و اراده انشائی؛ چرا که در معنای صیغه باید مولفۀ تحریک وجود داشته باشد. طلب تنها بیانگر معنای خواستن است و تحریک و بعث در آن وجود ندارد. ایشان مراد از بعث را هم یک معنای حرفی میداند و از این رو از آن به نسبت بعثیه بین شخص مأمور و فعل تعبیر میکند.
دلیل ایشان بر این مدّعا، وجدان است؛ یعنی کسی که اراده میکند تا دیگری فعلی را انجام دهد، دو راه دارد: 1- مکلف را تکویناً و خارجاً به سمت آن فعل ببرد که در اینصورت فعلِ بالذات می شود و این بعث و تحریک خارجی است. 2- به جای بردن به سمت فعل، از صیغۀ «إفعل» استفاده کند که این امر از دیدگاه وجدان و عرف، نازل منزلۀ آن تحریک خارجی است که از آن به تحریک تنزیلی تعبیر میشود. وقتی در قسم اوّل، طلب وجود داشته باشد اما او را به سوی فعل نبرد، در اینجا دیگر بعث و تحریک خارجی وجود ندارد و در واقع اصلاً طلب نیست. پس در صیغۀ «إفعل» هم اگر قائل به تحریک و بعث نشویم، طلب صحیح نیست. بنابراین معلوم میشود در موضوع له صیغه، تحریک و بعث وجود دارد.
باید توجه داشت که این تحریک تنزیلی، یک صفت نفسانی در قبال اراده را ثابت نمیکند، یعنی اگر اشاعره بخواهند بگویند این تحریک تنزیلی کشف از این میکند که در نفس انسان غیر از اراده، صفت دیگر نفسانی وجود دارد، این طور نیست. حتی نمیتوانیم بگوییم که این، مُظهر ارادۀ قلبی است.
محقق اصفهانی تا اینجا سه مطلب فرموده اند:
1- موضوع له صیغۀ امر، طلب انشائی و اراده انشائی نیست، بلکه موضوع له آن، بعث انشائی است و دلیل آن، وجدان است.
2- این بعث انشائی و این تحریک تنزیلی حاکی از صفت دیگری غیر از اراده در نفس انسان نیست.
3- نمیشود گفت که این، مظهر آن ارادۀ قلبی است.
نکتۀ اصلیِ محقق اصفهانی این است که ایشان نزاع در اینکه مدلول صیغه امر را بعث یا طلب انشائی و یا اراده انشائی بدانیم، بدون فائده میشمارند و محل بحث را در این میدانند که آیا صیغه امر عند الاطلاق، کاشف از اراده قلبی هست یا نه.
نزاع لغوی در تغایر و اتحاد
در نزاع لغوی، بحث این است که آیا طلب و اراده، با هم مرادف هستند یا نه. محقق اصفهانی میفرمایند:
«و إن كان النزاع في مجرّد اتحاد الإرادة مع الطلب مفهوما و مصداقا و انشاء، فمن الواضح أن البحث حينئذ لغوي.
و تحقيق الحال فيه: أن الظاهر من أهل اللغة تقاربهما معنى، و لا يختصّ الطلب بالإرادة من الغير، كما يشهد له قولهم: فلان طالب الدنيا، أو طالب المال.
إلا أن المظنون قويا: أن الطلب عنوان لمظهر الإرادة قولا أو فعلا، فلا يقال لمن أراد قلبا: طلبه، إلا إذا أظهر الارادة بقول أو فعل، كما يظهر من قولهم:
طلبت زيدا فما وجدته، فانه هنا عنوان لفعله الخارجي، و ليس المراد منه أنه أراده قلبا.
بل التحقيق ذلك - و ان لم يكن له ارادة نفسانية - كما يتضح من قولهم:
اطلب لي من فلان شيئا، و كذلك قولهم: طالبته بكذا، فإنّ الأول ليس أمرا بالإرادة من الغير، بل هو أمر بما يعنون بعنوان الطلب من قول أو فعل. و الثاني ليس إخبارا بالإرادة منه، بل بما يعنون بعنوان المطالبة في الخارج، فالمادّة من المثالين نفس حقيقة الطالب لا الانشائي منه حتى يقال: بأنه من جهة الانصراف إليه.»[7]
ایشان معتقدند ظاهر این است که طلب و اراده قریب المعنی هستند، نه مرادف. همچنین ظنّ قوی به این داریم که طلب، قولاً و فعلاً، مظهر اراده است و به مجرد ارادۀ قلبی، طلب نمیگویند مگر اینکه آن اراده، اظهار شود و مادامی که اظهار نشود، عنوان طلب پیدا نمی کند. ممکن است در جایی، طلب باشد ولی اراده نفسانی نباشد، مانند اینکه کسی به دیگری بگوید: «أطلب لی من فلانٍ شیئا»، یعنی برای من از فلانی این کتاب را طلب کن. این بدان معنا نیست که مکلفی که از فلانی این کتاب را طلب میکند اراده هم داشته باشد. پس در این مورد طلب وجود دارد ولی ارادهای نیست. در اینجا تعبیر محقق اصفهانی شبیه تعبیر محقق نائینی است که طلب را به حرکة النفس و تصدّی النفس معنا کرد.[8] پس محقق اصفهانی طلب را متقوم به اراده نمی داند و آن را عنوان برای یک فعل خارجی میشمارد که انسان انجام میدهد. مرحوم آخوند قائل شد که طلب، انصراف به طلب انشائی دارد، ولی محقق اصفهانی موضوع له طلب را فعل خارجی وعملی که انجام میشود می داند، و برخی اوقات طلب را به سعی هم معنا میکند. پس از نظر محقق اصفهانی، انصراف در اینجا بیمعناست.
محقق رشتی در کتاب بدائع الافکار، تصریح دارند که طلب، عنوانی است کاشف از اراده که مظهر اراده است و قائل به اتحاد طلب و اراده میشوند. پس همین که طلب یک صفت نفسانی دیگری غیر از اراده نباشد، یعنی وحدت طلب و اراده. ایشان میفرماید:
«فالأقوى في النظر ما ذهب إليه أصحابنا و جمهور المعتزلة <لنا على ذلك> ما مرّ من أنا لا نتعقل بعد اللّفظ سوى الحبّ و البغض أو الإرادة الّتي هي عبارة عن العلم بالأصلح فالأمر موضوع لغة بإزاء ذلك و أمّا صيغة الأمر هي موضوعة لإظهار تلك الإرادة لا لنفسها فهي آلة للإظهار كما أنّ اسم الإشارة آلة للإشارة ...»[9]
محقق اصفهانی بعد از نقل قول محقق رشتی، سخن ایشان که در نفس، غیر از اراده، صفت دیگری نداریم و این، سبب بطلان سخن اشاعره است را میستایند، ولی از این جهت که وحدت طلب و اراده را تنها همین میداند که طلب مظهر اراده است، آن را ناصواب میشمارند. ایشان میفرماید:
«وهو وإن كان وجيها من حيث إنه التزام بالمغايرة، مع عدم لزوم ما التزمت به الأشاعرة، إلا أن ذلك أجنبي عن القول بالعينية والاتحاد. كيف؟ وصريح العلامة (رحمه الله) في جملة من كتبه وغيره في غيرها: أن الطلب ـ الذي هو مدلول صيغة الأمر ـ هي الإرادة، ولذا التزموا بأن الأمر في ما لا إرادة فيه صوري، وهذا دليل على أن مرادهم من العينية هي العينية مفهوما ومصداقا وإنشاء، لا أن مدلول الأمر نفس الإرادة الخارجية، وأنها عين الطلب حتى يقال: بأنه غير معقول، وأن مرادهم مجرد عدم ثبوت صفة في النفس غير الإرادة، من دون نظر إلى أنها عين الطلب في الخارج.»[10]
یعنی وقتی در کلمات فقها و بزرگان و اصولیهای گذشته، مانند مرحوم علامه مراجعه می کنیم میبینیم که قائل به این نیستند که طلب، کاشف از اراده است، بلکه ملتزم شده اند در اوامری که اراده وجود ندارد و صوری است، نه طلبی وجود دارد و نه ارادهای. پس مراد اصولیها از وحدت طلب و اراده این نیست که طلب، کاشف از اراده است. آنها هنگامی که می گویند وحدت، یعنی عینیت طلب و اراده در مصداق، مفهوم، و انشاء.
ارتباط بین مسألۀ طلب و اراده با کلام نفسی
محقق اصفهانی، سپس قول مرحوم آخوند در نزاع لفظی بودن بحث[11] را اشتباه میشمارند و قائل میشوند که نزاع، معنوی و واقعی است و لفظی نیست. دلیل ایشان هم این است که ریشه این نزاع به کلام نفسی برمیگردد، یعنی هر کسی که به کلام نفسی قائل شود، باید قائل به تغایر بین طلب و اراده هم شود و هر کسی که کلام نفسی را منکر گردد، باید قائل به اتحاد شود. ایشان میفرماید:
«أن هذا البحث من تبعات البحث عن الكلام النفسي، وأن الأشاعرة يدّعون ثبوت صفة اخرى في النفس في قبال الإرادة وسائر الصفات الأخر تصحيحا لكلامه تعالى؛ حيث أرادوا إثبات قدمه وقيامه بذاته تعالى، فكيف يعقل الاكتفاء في المغايرة بالمغايرة بين الحقيقي والانشائي؟! إلا أن يقال: إن الأشاعرة يزعمون أن الإنشاء إيجاد أمر في النفس، فيصح دعوى المغايرة، وإثبات أمر آخر ـ غير الإرادة ـ قائم بالنفس، غاية الأمر أنهم أخطئوا في حقيقة الإنشاء، فلا نزاع واقعا إلا في حقيقة الوجود الانشائي، وهو غير هذا النزاع.»[12]
محقق بروجردی هم به این مطلب اشاره کرده[13] و میفرمایند:
«وعلی هذا يكون البحث كلاميا، ولا يقبل هذا النزاع اصلاحاً ولعلّه أشار إلى هذا بقوله فافهم.»[14]
بنابراین محل بحث و نزاع ما کلامی است و این نزاع قابل اصلاح نیست تا بگوییم یک نزاع لفظی کردند و ممکن است بین طرفین آن را اصلاح کنیم. اینکه مرحوم آخوند در آخر عبارت خودشان، کلمۀ «فافهم»[15] را میآورند، شاید اشاره به همین مطلب باشد.
در اینجا برای فهم ارتباط بین مسألۀ طلب و اراده و مسأله کلام نفسی به دو نکته باید اشاره کنیم:
1- آیا هر کسی که قائل به کلام نفسی بود، باید قائل به تغایر طلب و اراده هم شود؟
از عبارات محقق اصفهانی همین مطلب استفاده میشود که هر کسی قائل به کلام نفسی شد – یعنی بر این باور بود که در نفس، صفت دیگری غیر از اراده وجود دارد با عنوان کلام نفسی – این شخص باید قائل به تغایر طلب واراده نیز شود.
2- آیا هر کسی قائل به تغایر بین طلب و اراده شد، باید قائل به کلام نفسی هم شود؟
محقق نائینی، محقق بروجردی و محقق خوئی معتقد به تغایر طلب و اراده هستند. محقق اصفهانی هم همین را پذیرفت و قائل شد که امکان عقلی وجود دارد بر اینکه بگوییم در نفس، غیر از اراده چیز دیگری باشد، ولی نمیتواند به عنوان کلام نفسی، مدلول کلام لفظی باشد، آنطور که اشاعره میگویند. پس معلوم میشود بعضی از اصولیین قائل به تغایر طلب و اراده هستند، اما کلام نفسی را قبول ندارند.
- آخوند خراسانی، محمد کاظم. کفایة الأصول. 3 ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1430.
- اصفهانی، محمد حسین. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة. 6 ج. بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
- النائینی، محمد حسین. فوائد الاُصول. محمد علی کاظمی خراسانی. 4 ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
- بروجردی، حسین. نهایة الأصول. حسینعلی منتظری. قم: تفکر، 1415.
- رشتی، حبیب الله. بدائع الأفکار. 1 ج. قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، بیتا.
[1]- محمد کاظم آخوند خراسانی، کفایة الأصول (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1430)، ج 1، 124.
[2]- همان.
[3]- همان، 125.
[4]- في التعليقة: ١٥٠ من هذا الجزء.
[5]- قولنا: (فيشهد له الوجدان... الخ).
فإن الانسان بعد اشتياقه لفعل الغير الذي هو تحت اختياره يقوم بصدد تحصيله منه: إما بالبعث إليه، أو بايجاد الداعي له، و نحوهما، فيناسبه وضع الهيئة لمثل هذه الامور حتى تكون الهيئة بعثا تنزيليا أو جعلا للداعي تنزيلا، و أما إنشاء الإرادة مع تحقّق نفس الارادة، فهو أجنبي عن ذلك؛ لأنّ وجودها الواقعي حاصل، و مع ذلك يحتاج إلى توسّط أمر آخر، فكيف يتوسّط بينها و بين المراد إنشاء مفهوم الارادة؟ فتدبر، فإنه حقيق به (منه عفي عنه).
[6]- محمد حسین اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة (بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429)، ج 1، 266-267.
[7]- همان، ج 1، 267.
[8]- رجوع شود به: محمد حسین النائینی، فوائد الاُصول، محمد علی کاظمی خراسانی (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376)، ج 1، 131.
[9]- حبیب الله رشتی، بدائع الأفکار (قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، بیتا)، 207.
[10]- اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 1، 268.
[11]- مرحوم آخوند میفرماید:
«ثمّ إنّه يمكن ممّا حقّقناه أن يقع الصلح بين الطرفين، و لم يكن نزاع في البين، بأن يكون المراد بحديث الاتّحاد ما عرفت من العينيّة مفهوما و وجودا، حقيقيّا و إنشائيّا، و يكون المراد بالمغايرة و الاثنينيّة هو اثنينيّة الإنشائيّ من الطلب - كما هو كثيرا ما يراد من إطلاق لفظه - و الحقيقيّ من الإرادة - كما هو المراد غالبا منها حين إطلاقها -، فيرجع النزاع لفظيّا، فافهم .» (آخوند خراسانی، کفایة الأصول، ج 1، 127.)
[12]- اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 1، 268.
[13]- از اینجا و بسیاری از موارد دیگر معلوم میشود محقق بروجردی در بحث اصول متاثر از کلمات محقق اصفهانی بوده است.
[14]- حسین بروجردی، نهایة الأصول، حسینعلی منتظری (قم: تفکر، 1415)، ج 1، 80.
[15]- آخوند خراسانی، کفایة الأصول، ج 1، 127.
نظری ثبت نشده است .