موضوع: ماده و صیغه امر
تاریخ جلسه : ۱۴۰۳/۳/۷
شماره جلسه : ۹۶
-
تعلیقۀ محقق اصفهانی بر فرمایش مرحوم آخوند
-
اشکال اول بر صاحب کفایة
-
اشکال دوم بر صاحب کفایة
-
بررسی کلام محقق اصفهانی
-
مبنای مختار
-
نظراتی دیگر در مساله
-
منابع
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بنابراین وقتی انسان صیغۀ لعلّ را استعمال میکند معنای موضوع له آن عبارت است از ترجی انشائی به داعیِ ترجی حقیقی لکن محال است خدای تبارک و تعالی لعلّ را به داعی ترجی حقیقی استعمال کند بلکه در آنجا لأمرٍ آخر که عبارت باشد از اظهار محبت و مانند آن استعمال شده است. یا در موارد استفهام، خداوند متعال صیغه استفهام را به داعی انکار استعمال کرده است و نه به داعی استفهام حقیقی مثل اینکه فرموده است: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»[1] لکن معنای صیغه همان استفهام انشائی است.
محقق اصفهانی در تعیلقۀ خود بر فرمایش صاحب کفایة ابتدا دو مطلب را ذکر و سپس نظر خودشان را بیان میکند. ایشان میفرماید:
«لا يخفى عليك أن المحال في حقّه - تعالى - ثبوتها لا إظهار[2] ثبوتها، و الأغراض المترتّبة على إنشاءاتها بلحاظ كشفها عن ثبوتها، لا بلحاظ نفس وجوداتها الإنشائية، فإنّ إيجاد المفهوم بوجوده الجعلي العرضي اللفظي - مع قطع النظر عن كشفه عما هو استفهام، أو تمنّ أو ترجّ بالحمل الشائع - لا يترتّب عليه إظهار المحبّة و غيرها من الأغراض.
محقق اصفهانی میگوید آنچه سبب شد مرحوم آخوند این نظریه را اختیار کنند این است که اگر بگوییم خداوند متعال صیغههای لیتَ و لعلّ را به داعی تمنی و ترجی حقیقی به کار برده است مستلزم استناد جهل و عجز و نقص به اوست در حالیکه خدا به هر شیئی عالم است و جهل بر ذات مقدس او محال است. او از وقوع یا عدم وقوع شیء قبلاً مطلع است. لکن باید گفت که ثبوت این عناوین به حسب واقع و به عنوان حقیقی مستلزم جهل یا عجز است لکن چه اشکالی دارد که بگوییم داعی خداوند متعال از استعمال این صیغهها اظهار ثبوت این عناوین به حسب واقع و به عنوان حقیقی باشد. یعنی بگوییم خداوند لعلّ را به داعیِ ترجی حقیقی به کار نبرده است بلکه به داعیِ اظهار ترجی حقیقی استعمال کرده است.
مطلب دوم که مترتب بر مطلب اول است اشکال دیگری بر فرمایش مرحوم آخوند است. این اشکال محقق اصفهانی اشکال بسیار مهمی است که باید در آن دقت کرد. این اشکال در باب لیتَ و لعلّ و حتی صیغه امر مطرح است. محقق اصفهانی میفرماید مرحوم آخوند برای اینکه استناد جهل و عجز را از ساحت مقدس ربوبی دور کند میگوید معنای لعلّ همان ترجی انشائی است. سوال این است که در باب انشائیات، اغراضی که مترتب بر این انشاء هستند به چه لحاظ است؟ آیا به نفس وجود انشاء، غرض متکلم محقق میشود؟ آیا با نفس طلب انشائی، غرضی که متکلم دارد محقق خواهد شد؟ به صورت کبرای کلی، اغراضی که مترتب بر انشاء هستند، این انشاء کاشف از این اغراض است اما نه به لحاظ اینکه وجود انشائی غرض مُنشأ و انشاء کننده را برآورده کند.
بنا بر مبنایی که محقق اصفهانی اتخاذ کردند، لفظ وجود تنزیلی یا جعلی معناست. بنابراین انشاء کننده در وجودات انشائی یک وجود جعلیِ عرضیِ لفظی را به میدان آورده که همان وجود تنزیلی است. این وجود کشف از استفهام یا تمنی یا ترجی در وجود متکلم نمیکند و اظهارمحبت و غیر آن از اغراض هم بر آن مترتب نمیشود. در ظاهر اینطور نیست که محقق اصفهانی بخواهد بر صاحب کفایة اشکالی مطرح کند ولی این عبارت ایشان در حقیقت دو اشکال را بیان میکند. یک اشکال این است که آنچه در مورد خدا محال است ثبوت واقعی این صفات است اما اظهار این صفات مانعی ندارد و اظهار طبق تفسیری که محقق اصفهانی فرمودند نه به معنای اظهار حاکی از ثبوت این صفات باشد بلکه اظهاری که از این الفاظ قصد اظهار لطف و محبت کند. اشکال دوم که منحصر به این صیغ نیست بلکه در صیغه امر هم میآید این است که غرض انشاء کننده به نفس وجود انشائی که یک وجود جعلی عرضی است محقق نمیشود. متکلم وقتی میگوید «لیت الشباب لنا یعودوا» غرضی از این انشاء دارد. این غرض با تمنی انشائی محقق نمیشود بلکه باید چیزی وراء این لفظ باشد.
خلاصۀ کلام محقق اصفهانی این است که این الفاظ در کلام خداوند تبارک و تعالی از حیث استعمال به همان معنایی به کار رفته است که غیر او استعمال میکنند یعنی خداوند هم استفهام حقیقی و تمنی و ترجی حقیقی را اظهار میکند لکن این اظهار به قصد اظهار محبت است گرچه در کلام غیر خدا به اغراض دیگر به کار رفته است. اولا فرق بین کلام محقق اصفهانی و مرحوم آخوند همین است که از نظر محقق اصفهانی غرض متکلم مترتب بر وجود انشائی معنا نمیشود. آنچه محال است ثبوت واقعی این صفات است نه اظهارش. بنا بر این مبنا، در غیر خدا هم این صیغهها برای اظهار ثبوت است یعنی وقتی انسانها میگویند لعلّ، برای اظهار ترجی است لکن با این فرق که خدا برای اظهار محبت استعمال کرده است بخلاف غیر او.
بعد از بیان فرق بین کلام اصفهانی و کلام آخوند، مطلبی که در اینجا باید مورد بررسی قرار گیرد این است که محقق اصفهانی برای اظهار، معنایی کرده است و گفته است مقصود حکایت از ثبوت نیست بلکه به غرض اظهار محبت است. به نظر میرسد اظهار معنایی دیگر غیر از آنچه ایشان فرموده داشته باشد. وقتی میگوییم لفظی مظهِر است یعنی مظهِر از ما فی الضمیر است. لفظ مظهر از مقصود متکلم است. «لعلّ» اظهار تمنی است نه اظهار چیز دیگری آنطور که محقق اصفهانی معنا کردهاند و بعد بین ثبوت و اظهار فرق گذاشتهاند. معنای اظهار چیزی جز اظهار از ثبوت نیست یعنی حکایت از آنچه که وجود دارد. چطور میتوان گفت لعلّ، اظهار تمنی ست ولی حاکی از تمنی نیست؟!
آخوند میفرماید معنای موضوع له این صیغ عبارت است از وجود انشائیِ معنا و سخن خود را اینگونه تکمیل میکند که إنما یختلف باختلاف الدواعی. اختلاف در دواعی موضوع له را تغییر نمیدهد و استعمال را مجازی نمیکند. اما محقق اصفهانی با این سخنی که بیان فرمودهاند دچار مجاز خواهند شد. اینکه ایشان فرموده است لعلّ در کلام خدا فرقی با لعلّ در کلام غیر او ندارد و مستعمل فیه در هر دو عبارت است از اظهار، بعد اظهار را به نحوی معنا کنیم که خلاف واقع شود به این صورت که متکلم اظهار تمنی میکند ولی این کشف از ثبوت تمنی در نفس متکلم ندارد، چنین مطلبی مستلزم مجازیت در معنا خواهد شد.
بعضی از مفسرین از معاصرین معتقدند لعلّ در کلام انسان بالنسبة الی المتکلم است و در خداوند بالنسبة الی المتعلق. ایشان میفرماید وقتی زارعی در یک زمین کار میکند و میگوید من زحمت میکشم بلکه لعلّ امسال محصول خوبی تولید کنم، این لعلّ بالنسبة الی الفعل است و الا فاعل که دارد همۀ کارهایی که لازم است را انجام میدهد تا اینکه این فعل در عالم خارج چه مقدار از شرایطش محقق باشد. اما وقتی خداوند متعال آن را به کار میبرد به معنای اصل تحقق پدیده است که احتمال تحقق آن بیش از عدم تحقق است.[9] به نظر میرسد این کلام نیز همان اشکال سابق را دارد. لعلّ در کلام خداوند بالنسبة الی المتعلق مانند بالنسبة الی المتکلم محال است. چه فرقی میکند؟ این یک نوع تفنن در عبارت است که بگویند لعلّ در کلام خدا بر اساس متکلم نیست بلکه بر اساس فعل است. برخی نیز گفتهاند لعلّ در اینجا تعلیل است. اینکه خداوند متعال فرموده است «ثُمَّ عَفَوۡنَا عَنكُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ»[10] «وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[11] به معنای غایت است. بنابراین این مفسرین لعلّ را به «کى» تعلیلیه تفسیر کردهاند.[12] این معانی نیز مجاز است. اینکه بگوییم لعلّ که در قرآن بارها به کار رفته است در غایت یا در تأویل استعمال شده خلاف ظاهر است.
ازاینرو، بنا بر این مبنا که از مرحوم حائری رضوان الله علیه اخذ شده است و میگوید انشائیات لیست الا حکایات، لعلّ حکایت از واقعی میکند که این واقع در نفس انسان جهل اوست و در کلام خداوند حکایت از محبت است. لازم هم نیست که برای انشائات موضوع له قائل شویم و اصلا اینطور نیست که هر لفظی موضوع له داشته باشد. اگر لفظی را حاکی از چیزی قرار دادیم آن حقیقت غیر از یک مفهوم معین یا کلی است که بخواهد موضوع له این لفظ قرار گیرد.
منابع
- اصفهانی، محمد حسین. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة. بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
- جوادی آملی، عبدالله. تفسير تسنيم. قم: مرکز نشر اسراء، ۱۳۷۸.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد. المفردات فی غریب القرآن. بیروت: دار العلم، 1412.
[1]- زمر: 9.
[2]- و الغرض من إظهار ثبوت تلك الصفات، ايراد كلام له ظهور بحسب مقام المحاورة في ثبوت هذه الصفات، و إن لم يقصد الحكاية عن ثبوتها، بل قصد بإيراده إظهار اللطف و المحبة؛ لئلا يلزم من قصد الحكاية عن ثبوتها الكذب. فتدبر (منه عفي عنه).
[3]- سورة طه: 17.
[4]- سورة طه: 44.
[5]- محمد حسین اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة (بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429)، ج 1، 309.
[6]- بقره: 21.
[7]- طه: 17.
[8]- طه: 44.
[9]- عبدالله جوادی آملی، تفسير تسنيم (قم: مرکز نشر اسراء، ۱۳۷۸)، ج 2، 355.
مقرّر: مرحوم اصفهانی در جای دیگری از کتاب خود همین توجیه را به همراه وجوه دیگر ذکر میکند. ایشان میفرماید:
«قد أسمعناك في الجزء الأول من التعليقة أن الأغراض المترتبة على إنشاء الترجي و الاستفهام و نحوهما باعتبار كشف إنشاءاتها عن ثبوتها لا بلحاظ نفس وجوداتها الإنشائية الّتي ليست إلاّ نحوا من استعمال اللفظ في المعنى، و المحال في حقه تعالى ثبوت الترجّي و الاستفهام واقعا لا إظهار ثبوتهما، و ما هو شأن الإنشاء إظهار المعنى باللفظ، لا إظهار الحقيقة باللفظ المستعمل في معناه، و لا يلزم الكذب، فإن إظهار الثبوت ليس بداع الإعلام بالثبوت، بل بداع التلطف أو الترغيب أو غيرهما، فلا تغفل.
كما أنه يمكن أن يقال: إن كلمة لعل لجعل مدخولها واقعا موقع الرجاء و موردا لتوقّع الخير مثلا، و هو بالإضافة إليه تعالى لا يقتضى انبعاثه عن ترجّيه تعالى ليقال: باستحالته بل جعله تعالى معرضا لتوقّع الخير ترغيبا و تحريصا على فعله.
و يمكن أن يقال: بأن ثبوت الترجي في مقام ذاته تعالى غير معقول، لأنه لا يكون إلا مع الجهل بالحصول المستحيل في حقه تعالى، إلا أنه بالإضافة إلى المرتبة الأخيرة من مراتب فعله تعالى أمر معقول، كالعلم المنطبق على الموجود الخارجي، فإنه من مراتب علمه الفعلي، فكذا كون الفعل مرجوّ الحصول بلحاظ تأدية الأسباب المنتهية إلى مسبّب الأسباب له نحو من الانتساب إليه تعالى كما في البداء و التردّد المنسوبين إليه تعالى في الآيات و الرّوايات، فافهم ذلك إن كنت أهلا لذلك.
ثم إن الظاهر و إن كان مخالفا للجمهور عدم كون كلمة لعل للترجي لوضوح استعمالها كثيرا فيما لا يلائم الترجي كقوله تعالى: فَلَعَلَّكَ تٰارِكٌ بَعْضَ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ؛ فَلَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ و كقوله عليه السلام: «لعلك وجدتني في مقام الكذابين و في مجالس الباطلين» أو لعل زيدا يموت بهذا المرض و غيرها من الموارد الكثيرة التي لا شك في عدم التجوز فيها، و عدم ملائمة إظهار الرجاء في مثل هذه الأمور المنافرة للنفس في غاية الظهور.
و ربما يتفصّى من ذلك بدعوى أن الرجاء ليس بمعنى يساوق الأمل و توقّع المحبوب فقط، بل يكون للاشفاق و توقّع المخوف أيضا كما نقل عن بعض أئمة اللغة و عليه حمل قوله تعالى: لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا أي لا يخافون و قوله تعالى: لاٰ يَرْجُونَ أَيّٰامَ اَللّٰهِ أي لا يخافون.
و العجب أن الفراء مع مكانته في اللغة و الأدب ينكر هذه الكلية و يقول لا يقال: رجوتك اي خفتك. و إنما يكون بمعنى الخوف في مورد النفي كما فيما سمعت من الآيات.
مع أنه لا معنى لتغير مادة اللفظ معنى بتفاوت الإثبات و النفي و أظنّ أنّ كل ذلك من عدم التمكن من تطبيق موارد الاستعمالات على معنى جامع ربما يجامع توقع المحبوب و ربما يجامع توقع المخوف و المكروه من دون دخل للمحبوبيّة و المخوّفية و العلية التي قال بها بعضهم في المعنى الموضوع له.
و الظاهر أن هذه الكلمة إنما يقال فيما كان الشيء في معرض احتمال الوقوع سواء كان مرجوا أم لا كما لا يخفى على المنصف.
و في صحاح الجوهري: لعل كلمة الشك فيوافق ما استظهرناه و يؤكده أن مرادف هذه الكلمة في الفارسية كلمة (شايد) لا كلمة (اميد) فتدبر، و حينئذ يسقط الوجه الأول عن الدلالة على المقصود.» (اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 3.)
[10]- بقره: 52.
[11]- آل عمران: 200.
[12]- حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن (بیروت: دار العلم، 1412)، 741-42.
نظری ثبت نشده است .