درس بعد

اوامر

درس قبل

اوامر

درس بعد

درس قبل

موضوع: ماده و صیغه امر


تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۹/۲۰


شماره جلسه : ۳۹

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • معنای تکلم در آیات

  • تکلم، صفت ذات یا صفت فعل؟

  • حقیقت کلام

  • علامه طباطبایی در تعلیقۀ خود بر فرمایش ملاصدرا می­گوید

  • منابع

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ


خلاصۀ بحث گذشته
در بحث طلب و اراده ابتدا گفته شد که محققین مثل مرحوم اصفهانی فرموده­اند که مسالۀ تغایر طلب و اراده مبتنی بر نزاع در باب کلام نفسی است. اقوال متعددی دربارۀ تغایر مطرح است که به آنها اشاره شد و نتیجه آنکه هر کسی که قائل به کلام نفسی است، تغایر میان طلب و اراده را قبول دارد ولی عکس آن درست نیست؛ چرا که عده­ای قائل به تغایر هستند ولی کلام نفسی را قبول ندارند. ریشۀ بحث در کلام نفسی این است که آیا قرآن کریم به عنوان کلام خداوند حادث است یا قدیم. متکلم بودن خداوند به چه معناست؟ به همین خاطر، اشاره­ای اجمالی به بحث صفات الهی شد و مبانی عقلی مرتبط با آن مطرح گردید. نقل نیز همین مبنای عقلی را تایید می­کند.

معنای تکلم در آیات
برهان عقلی می­گوید خدا صفتی زائد بر ذات ندارد. نقل هم در این کبرای کلی با عقل توافق دارد،[1] و همانطور که توضیح داده شد، معنای «وَ كَمَالُ الْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»[2] نیز همین است. حال باید در صفت «تکلم» خدا سخن بگوییم و روشن شود که اشاعره آن را به چه معنا گرفته­اند و اشکال حرف آنها چیست. در آیات متعددی از قرآن کریم اشاره به این صفت شده است. آیۀ «وَ کلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکلِیماً»،[3] تصریح می­کند که یکی از صفات خدا، صفت تکلم است. همچنین، آیۀ «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ»[4] می­گوید خدا با هیچ بشری تکلم نمی­کند مگر از طریق وحی یا از پس پرده غیب و یا رسولی می­فرستد. بحثی که راجع به آیۀ اخیر وجود دارد و ما قصد ورود به آن را نداریم و فقط به طور اجمالی می­گوییم اینکه چند احتمال در استثناء در این آیه مطرح شده است. یک احتمال این است که استثناء منقطع باشد، به این معنا که هیچ تکلمی نیست مگر وحی یا از پشت پرده و یا ارسال رسل و این موارد هیچکدام تکلم عرفی نیست. احتمال دیگری که مشهور مفسران به آن اعتماد کرده­اند این است که استثناء متصل باشد،[5] یعنی خداوند در اینجا اشاره به نوعِ تکلم کرده است که یک مرتبۀ آن از طریق وحی است  به این صورت که خدا با پیامبر به صورت مستقیم سخن می­گوید. مرتبۀ نازل­تر آن عبارت از «من وراء حجاب» است. اما در ارتباط با سخن گفتن خدا با مردم، این آیه به مرتبۀ سوم اشاره می­کند که همان ارسال رسل باشد. اگر این استثناء را منقطع بدانیم، یعنی احتمال اول، دراینصورت معنای تکلم در آیۀ «وَ کلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکلِیماً» نیز به معنای وحی و امثال آن است، نه متکلم بودن به معنای لغوی آن. پس منظور آیه دیگر کلام و سخن گفتن با الفاظ به معنای متعارف آن نیست. لکن همانطور که گفته شد، مشهور قائل شده­اند که استثناء در اینجا متصل است.

تکلم، صفت ذات یا صفت فعل؟
بنابراین اجمالاً می­دانیم که خداوند متکلم است. آیا این تکلم تنها صفت فعل است؟ از روایات استفاده می­شود که تکلم از اوصاف فعل است، اما فلاسفه معتقدند تکلم هم به عنوان صفت فعل است و هم صفت ذات. تکلم به عنوان صفت فعل یعنی باید خطابی باشد و مخاطبی، و خداوند با این مخاطب تکلم کند، درست مثل خالقیت خداوند که از صفات فعل است و نیاز به مخلوق دارد. همچنین است رازقیت خداوند که نیاز به مرزوق دارد. مرحوم کلینی در کتاب التوحید از کافی، باب صفات الذات، چند روایت نقل می­کند که دلالت روشنی دارند بر اینکه تکلم از صفات فعل است. در یکی از این روایات آمده است:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيِّ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى‏، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: «لَمْ يَزَلِ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- رَبَّنَا، وَ الْعِلْمُ‏ ذَاتُهُ‏ وَ لَا مَعْلُومَ، وَ السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ، وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ، وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُورَ، فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَ كَانَ‏[6] الْمَعْلُومُ‏، وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ، وَ السَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ، وَ الْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ، وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ». قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ‏ اللَّهُ مُتَحَرِّكاً؟ قَالَ: فَقَالَ: «تَعَالَى اللَّهُ‏؛ إِنَّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ‏». قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُتَكَلِّماً؟ قَالَ: فَقَالَ: «إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ، كَانَ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَا مُتَكَلِّمَ».[7]

امام صادق می­فرماید خدا از ازل عالم بود در حالیکه معلومی نبود. و همینطور است نسبت به سمع و بصر و قدرت خداوند که مسموعی و مبصری و مقدوری نبوده است. وقتی خداوند عالم را به وجود آورد، علم بر معلوم، سمع بر مسموع، بصر بر مبصر و قدرت بر مقدور واقع شد. ابوبصیر به حضرت عرض می­کند: «آیا خدا از ازل متحرک نبوده است؟» امام در جواب می­دهد که حرکت از صفات حادث بالفعل است. فلاسفه هم بیان می­کنند که زمان مقوّم حرکت است و تا زمان نباشد اصلا حرکت معنا ندارد. لذا امام می­فرماید تعالی الله از اینکه خدا حرکت داشته باشد. همچنین است نسبت به صفت متکلم، یعنی وقتی ابوبصیر سوال می­کند که آیا خدا از ازل متکلم بوده است یا نه، امام جواب می­دهد که کلام صفتی حادث است و یک زمانی بوده است که خدا متکلم نبود. متکلمین بر اساس همین روایت معتقدند تکلم از اوصاف فعل است. علامه حلی می­گوید:

«لا شك في أنه تعالى متكلم على معنى أنه أوجد حروفا و أصواتا مسموعة قائمة بالأجسام الجمادية كما كلم الله تعالى موسى من الشجرة فأوجد فيها الحروف و الأصوات. و الأشعرية خالفوا عقولهم و عقول كافة البشر و أثبتوا له تعالى كلاما لا يفهمونه هم و لا غيرهم. و إثبات مثل هذا الشي‌ء و المكابرة عليه مع أنه غير متصور البتة فضلا عن أن يكون مدلولا عليه معلوم البطلان و مع ذلك فإنه صادر منا أو فينا عندهم و لا نعقله نحن و لا من ادعى ثبوته‌.»[8]

هم معتزله و هم متکلمین از امامیه معتقدند خدا متکلم است به این معنا که حروف و اصوات را ایجاد می­کند. مثلاً از طریق درخت با موسی سخن می­گوید به این صورت که از شجره صدا بیرون می­آید، یا در نفس یک پیامبر و یا در نفس یک ملک حروف و اصوات را ایجاد می­کند. علامه در شرح تجرید هم همین مطلب را تکرار می­کند.[9] پس منظور از متکلم بودن خدا طبق تفسیری که متکلمین ارائه کرده­اند همان ایجاد کلام، ایجاد الفاظ، حروف و اصوات است و این ظاهر روایاتی است که در این رابطه آمده است. باید این مطلب مورد بررسی بیشتری قرار گیرد. مرحوم امام معتقد است این مطلب با برهان عقلی سازگار نیست. ایشان می­فرماید:

«فلأنّ إحداث الكلام المتجدّد والمتصرّم بلا وسط مستلزم لمفاسد كثيرة؛ منها التجدّد في صفاته وذاته، تعالى عنه.»[10]

کلام تجددپذیر است، یعنی در کلام تجدد و تصرم است. یک حرفی اول می­آید و بعد از آن حرف بعدی و سپس کلمۀ اول و بعد کلمۀ بعدی و همینطور یکی پس از تمام شدن قبلی به وجود می­آیند. اگر بگوییم خدا کلام را ایجاد می­کند و حال آنکه خصوصیت کلام، تجدد و تصرم است، این مستلزم تالی فاسدهای زیادی است که یکی از آنها عبارت است از تغییر و تجدد در صفات و ذات خدا، تعالی اللّه ذلک عنه. آیا این اشکال واقعا بر قول متکلمین وارد است؟ یعنی اگر خداوند متعال در شجره­ای، یا انسانی کلام را ایجاد کند، آیا تجدد و تصرم در کلام با تجدد و تصرم در خداوند ملازمه دارد؟ این ملازمه قابل فهم نیست و شاید امام در جای دیگری این ملازمه را اثبات کرده­اند. سپس، امام می­فرمایند:

«وقضيّة إيحاء الوحي وإنزال الكتب إلى الأنبياء والمرسلين عليهم السلام من العلوم العالية الربّانية التي قلّما يتّفق لبشر أن يكشف مغزاها كتكلّمه تعالى مع موسى عليه السلام، ولقد أشار إلى بعض أسرارها قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِينُ * عَلىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ اَلْمُنْذِرِينَ‌»[11] وقوله تعالى: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ * لاٰ يَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ‌»[12] وقوله تعالى: «إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ * عَلَّمَهُ شَدِيدُ اَلْقُوىٰ * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىٰ * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىٰ * ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰى * فَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ * فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ * مٰا كَذَبَ اَلْفُؤٰادُ مٰا رَأىٰ‌»[13] إلى آخره، فأشار إلى كيفية الوحي ونزول الكتاب بوجه موافق للبرهان، غير منافٍ لتنزيهه تعالى عن شوب التغيّر، ووصمة الحدوث.

ولعمري إنّ الأسرار المودعة في هذا الكلام الإلٰهي المشير إلى كيفية الوحي، ودنوّ روحانية رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم إلى مقام «التدلّي»، والمقام المعبّر عنه ب‍ «قٰابَ قَوْسَيْنِ‌»، وما يشار إليه بقوله: «أَوْ أَدْنىٰ‌» ثمّ تحقّق الوحي، ممّا لم يصل إليه فكر البشر إلّاالأوحدي الراسخ في العلم بقوّة البرهان المشفوع إلى الرياضات ونور الإيمان.

والمقصود: دفع توهّم كونه تعالى متكلّماً بإيجاد الكلام المتصرّم في شجرة أو غيرها، أو بقيام التكلّم به قياماً صدورياً، والفرق بيننا وبينه: أنّ إيجادنا بالآلة وإيجاده بغيرها؛ فإنّ ذلك أيضاً ملازم للتصرّم والتغيّر في الصفات والذات.

وما قرع سمعك من بعض أصحاب الحديث[14] اغتراراً بظواهر بعض الأحاديث من غير الغور إلى مغزاها - من كون إرادته تعالى حادثة مع الفعل، ومن صفات الفعل - ممّا يدفعه البرهان المتين، جلّ جنابه تعالى أن يكون في ذاته خلوّاً عن الإرادة التي هي من صفات الكمال للموجود بما أنّه موجود، وكونه كالطبائع في فعله الصادر من ذاته؛ للزوم التركيب في ذاته، وتصوّر ما هو الأكمل منه، تعالى قدسه.»[15]

یعنی اگر کسی بحث صفت تکلم خدا را ولو به اجمال نفهمد، اصلاً معنای اجمالی وحی را هم نخواهد فهمید. معنای تفصیلی وحی اصلاً قابل ادراک نیست. کمتر کسی می­تواند حقیقت وحی را درک کند. آیا تکلم خدا با موسی با همین حروف ظاهری بوده است؟ یعنی خداوند جمله­ای را فرموده و سپس جمله بعدی را؟ ظاهر آیات قرآن که می­فرماید: «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌»[16] این است که کلماتی را یکی پس از دیگری اداء کرده است. و موسی هم در جواب عرض می­کند: «قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ».[17] این قرآن مرحلۀ نازلۀ آن حقیقتی است که واقع شده است، یعنی آن حقیقت به صورت الفاظ درآمده است. در آیات متعددی راجع به قرآن آمده است که کتابی است مُنزَل، مثل «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ»،[18] «وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»،[19] «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا»،[20] و «نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا».[21] بنابراین قرآن مرتبۀ نازلی از یک حقیقت کامل است که به صورت الفاظ درآمده است.

سپس، مرحوم امام می­فرماید بعضی آیات قرآن مثل «نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِينُ عَلىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ اَلْمُنْذِرِينَ‌»[22] و «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتٰابٍ مَكْنُونٍ»[23] به بعضی از اسرار وحی اشاره کرده­اند. اصل و حقیقت این قرآن در کتاب مکنون است و در آن کتاب مکنون اصلاً جای الفاظ و حروف نیست. اینطور نیست که خداوند این قرآن بین الدّفتین که در اختیار ما قرار دارد را به همین شکل در خزینه­ای آسمانی حفظ کرده است. حقیقت آن کتاب مکنون متشکل از حروف و الفاظ نیست و آن کتاب را «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».[24] و یا در آیه­ای دیگر، خداوند متعال می­فرماید: «إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ عَلَّمَهُ شَدِيدُ اَلْقُوىٰ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىٰ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىٰ ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰى فَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ مٰا كَذَبَ اَلْفُؤٰادُ مٰا رَأىٰ‌».[25] این دنوّ روحانی پیامبر یعنی ایشان برای قابلیت درک وحی باید قرب معنوی پیدا کند. ایشان آنقدر خودش را به حقیقت خدای تبارک و تعالی نزدیک کرد که وحی بر او نازل شد. مرحوم امام می­فرماید در حقیقت وحی اصلا کلمات و الفاظ دخالت نداشته است. اینطور نیست که بگوییم وقتی پیامبر از زمین به آسمان عروج کرد این کلمات با همین الفاظ ظاهری را به او القاء کرده­اند، یا وقتی پیامبر در زمین وحی را دریافت می­کرد به همین نحو ظاهری بوده است، بلکه وحی حقیقتی فوق این الفاظ دارد.

حقیقت کلام
از نظر مرحوم امام، صفت تکلم را باید به عنوان یک صفت ذاتی معنا کنیم و آن را از اوصاف ذات بدانیم. به این بیان که، کلام یعنی مُظهر آنچه که در ضمیر وجود دارد. اینکه به این لفظ ظاهری کلام گفته می­شود، همانطور که ابن مالک در الفیه گفته است: «كلامنا لفظ مفيد كاستقم‌ و اسم و فعل ثمّ حرف الكلم‌»، این یک اصطلاح نحوی است. علماء نحو به جملۀ «اللّهُ موجودٌ» کلام می­گویند. اما آیا حقیقت کلام هم منحصر در همین است؟ اساساً به چه دلیل به این جمله، کلام گفته می­شود. علتش این است که این جمله ضمیر متکلم را آشکار می­کند. ازاین­رو به آن کلام می­گویند. خداوند متعال آن غیب الغیوب خودش را به وسیلۀ وحی برای عقل اول – چه نور پیامبر باشد یا غیر آن – آشکار کرده است. اینجا هم کلام بوده است. پس قرآن ظاهری که کلام اللّه است مرتبه­ای نازله از آن کلام الهی است. فلاسفه هم این مطلب را گفته­اند. ملاصدرا می­گوید:

«اعلم أن التكلم مصدر صفة نفسية مؤثرة لأنه مشتق من الكلم.»[26]

در این جمله، اضافۀ «مصدر» به «صفة»، اضافۀ بیانیه است. تکلم مصدر است، لکن چه مصدری؟ تکلم یک صفت نفسیۀ موثرة است. حاجی سبزواری در توضیح این مطلب می­گوید:

«الإضافة بيانية هذا في المتكلم الإمكاني غني عن البيان و أما في المتكلم الوجوبي فلما كان تكلمه عين ذاته فهو مصدر لكل كلمة تكوينية فضلا عن اللفظية و تكلمه صفة نفسية أي نفس ذاته المتعالية مؤثرة لأن جميع الكلمات التامات و ما دونها آثار ذاته معربة عن الضمير الذي هو غيب الغيوب و من قال تكلمه خالقيته للكلام إن أراد هذا الإعراب و بالكلام العقول التي هي الكلمات التامات لكان حسنا كما أن من قال بالكلام النفسي إذا أراد جامعية ذلك الوجود البسيط الأقدس جميع الكلمات بمصداق واحد بسيط لكان موجها و كذا قول القائل - إن الكلام لفي الفؤاد و إنما جعل اللسان على الفؤاد دليلا.»[27]

ایشان می­فرماید تکلم در وجودات ممکن روشن است. وقتی کسی می­گوید «زید آمد»، این کلام حاکی از ما فی الضمیر شخص می­کند. اما تکلم در وجود واجب به چه صورت است؟ در قرآن از حضرت عیسی تعبیر به کلمه شده است.[28] آن کلمه­ای که در مورد حضرت عیسی به کار رفته است با کلمه­ای که در نحو گفته می­شود متفاوت است. اما چرا از حضرت عیسی که یکی از آیات خدا و از انبیاء اوست تعبیر به کلمه شده است؟ یا ائمه معصومین علیهم السلام در بعضی روایات مطالبی فرموده­اند با این مضمون که «نحن الکلمات التامات».[29] یا در بعضی ادعیه وارد شده است که «و أسئلک بکلمتک التی غلبت بها کل شیء».[30] مراد از کلمات در این روایات، الفاظ نیست. کلمه عبارت است از چیزی که حکایت از متکلم می­کند. تمام عالم کلمۀ تکلوینی خداست چرا که حکایت از او می­کند. پس عالم، کلام خداست. تمام معلولات کلمات علت و مُعرب و آشکارکنندۀ گوشه­ای از حقیقت خدای تبارک و تعالی هستند که از آن به حقیقت غیبیه تعبیر می­کنند. سپس، مرحوم سبزواری می­­فرماید متکلمینی که می­گویند خدا متکلم است به این معنا که کلام را ایجاد می­کند و خالق کلام است، اگر مرادشان همین مطلبی است که گفتیم، یعنی خدا همۀ موجودات و این عالم را که کلمات الهی هستند را به وجود آورده، دراینصورت حرف خوبی است. بعد ایشان اشاره به کلام نفسی می­کنند که بعدا توضیح آن خواهد آمد.

مرحوم امام در شرح بر کلمات حاجی سبزواری می­گوید روی این مبنا که الفاظ برای معانی عامه وضع شده است،[31] پس وقتی می­گویید کلام، مراد همان کلام دارای صوت و حروف و الفاظ نیست، بلکه کلام لفظی یکی از مصادیق کلام است. کلام یعنی آنچه مُعرب عمّا فی الضمیر است.[32] پس اشاره هم نوعی کلام به معنای لغوی آن است؛ چون اشاره مُعرب معناست. کتابت هم همینطور است. هر معلولی مُعرب از علتش است، پس هر معلولی کلام علتش می­باشد و آن علت نسبت به آن معلول، متکلم می­شود. حال که باید الفاظ را دال بر معانی عامه دانست، پس مراد از قلم در «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»[33] معنای عام آن است.

اگر تکلم را اینطور معنا کردیم، دراینصورت این صفت از اوصاف ذات خدا خواهد شد، یعنی قبل از اینکه ارسال رسل و انزال کتب شود او متکلم بوده است. اما در روایت امام صادق که پیشتر آمد مراد امام از «إِنَّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ، كَانَ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَا مُتَكَلِّمَ» همان کلام ظاهری و الفاظ است؛ چون در آن زمان نزاع بر سر این بوده که آیا قرآن و الفاظ آن حادث است یا قدیم. علم کلام هم از همین نزاع شروع شد که آیا کلام خدا حادث است یا قدیم. اشاعره قائل به قدیم بودن کلام شدند و در مقابل، متکلمین گفتند که کلام خدا حادث است. امام در جواب از این نزاع می­­فرماید که در مثلِ «وَ کلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکلِیماً»[34] یک زمانی خدا تکلم ظاهری نکرده است و بعد متکلم شد. بنابراین خدا از ازل متکلم نبود از حیث فعل. همچنین است در مثل آیۀ «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ». کلمات اینچنینی از ازل نبوده است و بعد ایجاد شده است.

مرحوم امام بر این مطلب اصرار می­کند که خدا با ذات بی­نهایت خود تمام کمالات را داراست و این کمال را برای عقل اول یا برای نور پاک پیامبر صلی الله علیه و آله آشکار کرده است، و این هم صفت متکلم بودن خداست. اینکه گفته شده است خداوند دائم الفیض و فیاض مطلق است. این دوام فیض تنها بعد از خلقت نیست، بلکه از اول اینگونه بوده است. اگر خدا از اول دائم الفیض است، پس همیشه متکلم بوده است. فرق میان ممکن و واجب این است که فیض واجب نمی­تواند قطع شود. اینطور نیست که وقتی خداوند عالم مادی را خلق کرد تازه مستفیض ایجاد شد، بلکه چون او دائم الفیض است پس مستفیض هم هست و وقتی مستفیض موجود بود تکلم ذاتی هم وجود دارد. عقل اول از ابتدا مستفیض بود.

بنابراین، اینکه متکلمین تکلم خدا را به ایجاد کلام در شجره و امثال آن معنا کرده­اند یک مرحلۀ نازلی از تکلم خداست. اما حقیقت تکلم چیست؟ اطلاق متکلم بر خداوند متعال به خاطر قیام تکلم به اوست، نه کلام. کلام این الفاظ ظاهری است ولی تکلم قائم به خداست، یعنی یکی از اوصاف خدا کلام نیست بلکه تکلم است. تکلم خدا معنای روایتی است که می­گوید «كنت كنزا مخفيا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف‏».[35] تکلم خدا یعنی او فیض خودش را به دیگران نشان دهد و برای موجودات آشکار کند. چنین تکلمی قائم به خداست قیاماً صدوریاً لا حلولیاً.[36] تکلم از او صادر می­شود یعنی فیض را افاضه می­کند و آن غیب و حقیقت خود را نشان می­دهد. بعد مرحوم امام مطلبی را از اهل تحقیق بیان می­کنند که ملاصدرا هم به آن اشاره کرده است.

علامه طباطبایی در تعلیقۀ خود بر فرمایش ملاصدرا می­گوید:
«المراد بكونه مصدر صفة كذا كونه منشأ و محتدا لها كما سنشير إليه و قوله لأنه مشتق من الكلم و هو الجرح استدلال على كون معنى التأثير مأخوذا فيه و هو استدلال أدبي لا يعبأ به في الأبحاث البرهانية و في قوله صفة نفسية مؤثرة إشارة إلى إرجاع معنى الكلام و هو بظاهره صفة فعلية متأخرة عن الذات إلى الصفة الذاتية التي هي عين الذات و ذلك بتفسير التكلم بكون الذات بحيث يؤثر في الغير بإعلامه ما في ضميره فيرجع بالحقيقة إلى الحيثية الذاتية التي هي القدرة و هي عين الذات. لكن فيه أن ذلك مما لا يختص بصفة التكلم وحدها بل يجري في جميع الصفات الفعلية كالخلق و الإبداع و الإحياء و الرزق و الرحمة و المغفرة و غيرها فإن الفعل بما أنه فعل لما كان صدوره عن خصوصية خاصة في ذات الفاعل و بين الفعل و تلك الخصوصية حمل الحقيقة و الرقيقة كان من الجائز أن يحمل الصفة المأخوذة من الفعل على الفاعل بما في ذاته من الخصوصية غير الخارجة من ذاته فتكون الصفة غير خارجة عن الذات كالخالق - و الرازق الحاكيين عن كون الذات بحيث يصدر عنه الخلق و الرزق و أن تحمل على الفاعل بما له من الفعل فتكون منتزعة عن الفاعل في مقام الفعل زائدة على ذاته. فالحق قصر الصفات الذاتية الثبوتية في الحياة و القدرة و العلم و إليه يرجع السمع و البصر و عد سائر الصفات صفات فعلية ثم بيان رجوعها جميعا إلى الصفات الذاتية بإرجاع معانيها إلى حيثية الصدور كما تقدم.»[37]

ایشان می­فرماید صفات ذات فقط علم، قدرت و حیات است و حتی سمع و بصر که متکلمین به عنوان صفات ذات قبول دارند هم به علم برمی­گردد. بعد ایشان می­گوید اگر صفات فعل را اینطور معنا کنیم، دراینصورت رازق و خالق هم صفت ذات خواهند شد. لذا علامه اینجا مناقشه می­کند. اما کلمات مرحوم امام در رسالۀ طلب و اراده، آنجا که در مورد حقیقت وحی سخن گفتند و بعد فرمودند آن کسی که راسخ در علم باشد با قوت برهان و مشفوع به نور ایمان می­تواند به این مطالب برسد، به نظر می­رسد کلمات دقیق­تری است.

این مطالب فلسفی برای فهم دقیق­تری از آیات و روایات لازم است. وقتی قرآن می­گوید که خدا با موسی سخن گفت، باید عقل به میدان بیاید و روشن کند که آیا این تکلم با الفاظ و حروف ظاهری بوده است یا تکلیم دیگری مراد است و خدا غیب خودش را به موسی نشان داده است. اگر برای تکلم معنای وسیعی در نظر گرفتیم شامل این موارد هم خواهد شد. در فلسفه اگر به مطلبی برخوردیم که با قرآن و روایات سازگاری نداشت، تردید نیست که آن را به دیوار باید کوبید، لکن بدون عقل و برهان بسیاری از آیات مثل آیات سوره نجم که در این بحث مطرح است و پیشتر آن را آوردیم، به طور دقیق روشن نخواهد شد. اگر در این موارد عقل در کنار انسان نباشد نمی­شود این آیات را به درستی فهمید.

وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
منابع

-       ‏‫الشیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم‏. الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة. 9 ج. بیروت: دار إحیاء التراث، 1981.

-       ‏‫خمینی، روح الله‏. تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره. عبدالغنی موسوی اردبیلی. 3 ج. تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، ۱۳۸۱.

-       ‏‫———‏. موسوعة الإمام الخميني قدس سره الشريف (مناهج الوصول). تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، 1400.

-       ‏‫سبزواری، حاج ملّا هادی‏. شرح المنظومة. حسن حسن زاده آملی. 5 ج. تهران: نشر ناب، 1369.

-       ‏‫شریف الرضی، محمد بن حسین‏. نهج البلاغة. قم: مؤسسة دار الهجرة، 1414.

-       ‏‫طباطبایی، سید محمد حسین‏. المیزان في تفسیر القرآن. ۳. 20 ج. بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1352.

-       ‏‫علامه حلّی، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى‌‏. کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد. قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1413.

-       ‏‫———‏. نهج الحقّ و كشف الصدق‌. بیروت: دار الكتاب اللبناني‌، 1982.

-       ‏‫كلينى‏، محمد بن يعقوب‏‏. الکافي. 15 ج. قم: دارالحديث‏، 1429.

-       ‏‫مجلسی، محمدباقر‏. بحار الأنوار. 111 ج. بیروت: دار إحياء التراث العربي‏، 1403.

[1]- البته ممکن است در جزئیاتِ این مطلب، میان عقل و نقل اختلافاتی وجود داشته باشد.

[2]- ‏محمد بن حسین شریف الرضی، نهج البلاغة (قم: مؤسسة دار الهجرة، 1414)، 39.

[3]- نساء: 164.

[4]- شوری: 51.

[5]- ‏سید محمد حسین طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ۳ (بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1352)، ج 18، 73.

[6]- «کان» تامه است.

[7]- ‏محمد بن يعقوب‏ كلينى‏، الکافي (قم: دارالحديث‏، 1429)، ج 1، 261.

[8]- ‏حسن بن يوسف بن مطهر اسدى‌ علامه حلّی، نهج الحقّ و كشف الصدق‌ (بیروت: دار الكتاب اللبناني‌، 1982)، ج 1، 60.

[9]- ر.ک: (‏حسن بن يوسف بن مطهر اسدى‌ علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد (قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1413)، 32.)

[10]- ‏روح الله خمینی، موسوعة الإمام الخميني قدس سره الشريف (مناهج الوصول) (تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، 1400)، ج 2، 4.

[11]- الشعراء (٢٦):١٩٣-١٩٤.

[12]- الواقعة (٥٦):٧٧-٧٩.

[13]- النجم (٥٣):٤-١١.

[14]- الكافي ١١١:١-١١٢؛ التوحيد، الصدوق: ١٤٨.

[15]- ‏خمینی، موسوعة الإمام الخميني قدس سره الشريف (مناهج الوصول)، ج 2، 4-5.

[16]- طه: 17.

[17]- طه: 18.

[18]- بقره: 185.

[19]- حدید: 16.

[20]- زمر: 23.

[21]- اسراء: 106.

[22]- الشعراء: ١٩٣-١٩٤.

[23]- الواقعة: ٧٧-٧8.

[24]- واقعه: 79.

[25]  - النجم: ٤-١١.

[26]- ‏صدرالدین محمد بن ابراهیم الشیرازی، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة (بیروت: دار إحیاء التراث، 1981)، ج 7، 2.

[27]- همان.

[28]- آل عمران: 45.

[29]- با این تعبیر در مجامع روایی چیزی یافت نشد و لکن نزدیک به آن موجود است. ر.ک: (‏محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار (بیروت: دار إحياء التراث العربي‏، 1403)، ج 4، 151.)

گفتنی است که در سجده ی نماز جعفر (ع) گفته می­شود: «و بکلماتک التامات».

[30]- دعای سمات.

[31]- ‏روح الله خمینی، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، عبدالغنی موسوی اردبیلی (تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، ۱۳۸۱)، ج 2، 346.

[32]- ‏حاج ملّا هادی سبزواری، شرح المنظومة، حسن حسن زاده آملی (تهران: نشر ناب، 1369)، ج 3، 634.

[33]- قلم: 1.

[34]- نساء: 164.

[35]- ‏مجلسی، بحار الأنوار، ج 84، 199.

[36]- ‏خمینی، تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره، ج 2، 348.

[37]- ‏الشیرازی، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة، ج 7، 2.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .