موضوع: ماده و صیغه امر
تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۹/۱۴
شماره جلسه : ۳۶
-
نقدی بر بعضی ترجمههای آیه
-
نقد کلام علامه طباطبایی در تفسیر آیه
-
دلایل ملاصدرا بر عینیت صفات الهی با ذات
-
منابع
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
طبق بیان علامه طباطبائی مراد از «کفروا» در این آیه همان وثنیون هستند که قائل بودند خداوند خالق عالم است ولی تدبیر به دست الهه و بت است. پس آنها میگفتند بین مبدأ خلقت و مبدأ تدبیر فرق وجود دارد. خداوند در این آیه میفرماید این اعتقاد باطلی است. خلقت با تدبیر ملازمه دارد و این دو قابل انفکاک نیستند. پس خلقت آسمان و زمین ملازم با فتق اینها بود و فتق یک نوع تدبیر است. علامه طباطبائی میفرماید:
«و هذه الآية و الآيات الثلاث التالية لها برهان على توحيده تعالى في ربوبيته للعالم كله أوردها بمناسبة ما انجر الكلام إلى توحيده و نفي ما اتخذوها آلهة من دون الله و عدوا الملائكة و هم من الآلهة عندهم أولادا له، بانين في ذلك على أن الخلقة و الإيجاد لله
و الربوبية و التدبير للآلهة. فأورد سبحانه في هذه الآيات أشياء من الخليقة خلقتها ممزوجة بتدبير أمرها فتبين بذلك أن التدبير لا ينفك عن الخلقة فمن الضروري أن يكون الذي خلقها هو الذي يدبر أمرها و ذلك كالسماوات و الأرض و كل ذي حياة و الجبال و الفجاج و الليل و النهار و الشمس و القمر في خلقها و أحوالها التي ذكرها سبحانه.
فقوله: «أَ وَ لَمْ يَرَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ كٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا » المراد بالذين كفروا - بمقتضى السياق - هم الوثنيون حيث يفرقون بين الخلق و التدبير بنسبة الخلق إلى الله سبحانه و التدبير إلى الآلهة من دونه و قد بين خطأهم في هذه التفرقة بعطف نظرهم إلى ما لا يرتاب فيه من فتق السماوات و الأرض بعد رتقهما فإن في ذلك خلقا غير منفك عن التدبير، فكيف يمكن قيام خلقهما بواحد و قيام تدبيرهما بآخرين.»[3]
بنابراین از منظر علامه، فتق یک نوع تدبیر است و آیه در مقام بطلان عقاید وثنیون است و میفرماید خلقت و تدبیر با هم تلازم دارند و مبدأ هر دو یکی است. پس «کانتا رتقا» به حسب خلقت است و «ففتقناهما» به حسب تدبیر. این مطلب علامه طباطبائی کمی محل تأمل است؛ چرا که «کانتا رتقا» مربوط به قبل از خلقت است. مخلوقات به حدود ظاهریشان حادث هستند و لکن به حقیقتشان در ذات خدا رتق بوده و عین ذات او هستند. البته آسمان و زمین با حدود ظاهریشان در ذات خدا نبودهاند و الا ترکیب لازم میآید. بنابراین برای ما روشن نیست که علامه چگونه از دل این آیه مساله تدبیر را بیرون کشیدهاند. ولو این آیه را مربوط به آن قاعدۀ فلسفی ندانیم و بگوییم آسمان و زمین یک مجموعهای از بخارات و گازهای متراکم بوده و بعدا به صورت تفصیل درآمده است و لکن همۀ اینها مربوط به خلق است، پس تدبیر کجاست؟[4]
پس قاعدۀ فلسفیِ مهم «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» یا به تعبیر دیگر خداوند متعال کلّه الوجود و هو کلّ الوجود و کلّ الموجودات نه به این معناست که خدا همۀ موجودات با حدود ظاهری و نقایص و شروری که دارند است، بلکه حقیقت هر وجودی قبل از اینکه در این عالم بیاید در ذات مکنون الهی بوده است. هیچ انسان عاقلی نمیگوید سنگ، انسان، زمین و کرات با این خصوصیاتی که دارند در خدا هستند. این اصلا معنای معقولی ندارد؛ چرا که اینها معلولاتند. بلکه مطلب با قاعدۀ معروف «فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد» منطبق است. خدا که عالم را خلق کرده است باید خودش واجد باشد لکن حقیقت مخلوقات را واجد است و نه حدود ظاهریشان را.
صفات الهی بر دو مبنا بنا شدهاند. یک مبنا عبارت از همین قاعدۀ «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» است. مبنای دوم این است که صفات حقیقیۀ خداوند عین ذات اوست. در رابطه با مبنای دوم، ملاصدرا ادلهای که دیگران اقامه کردهاند را رد میکند و سپس سه دلیل میآورد که یکی از آنها را در اینجا بررسی میکنیم. ایشان میگوید اگر صفات خدا عین ذات خدا نباشد لازم میآید که خدا مصداق عالم نباشد، چرا که فرض این است علم خدا عین ذات او نیست. وقتی عینیت انکار شود به این معناست که ذات دیگر عالم و قادر نیست. و حال آنکه بطلان این مطلب واضح است. ایشان میفرماید:
«الفصل (4) في تحقيق القول بعينية الصفات الكمالية للذات الأحدية
فأقول الوجه عندي أن يستدل على هذا المطلب العظيم بوجوه أخرى سديدة
الأول أن هذه الصفات الكمالية كالعلم و القدرة و غيرهما لو كانت زائدة على وجود ذاته لم يكن ذاته في مرتبة وجود ذاته مصداقا لصدق هذه الصفات الكمالية فيكون ذاته بنفس ذاته عارية عن معاني هذه[5] النعوت فلم يكن مثلا في حد ذاته بذاته عالما بالأشياء قادرا على ما يشاء و التالي باطل لأن ذاته مبدأ كل الخيرات و الكمالات فكيف يكون ناقصا بذاته مستكملا بغيره فيكون للغير فيه تأثير فيكون منفعلا من غيره و إنه فاعل لما سواه فيلزم تعدد جهتي الفعل و الانفعال و هو محال فكذا المقدم و أما لوازم الماهيات فهي ليست أمورا كمالية حتى يلزم من لزومها للماهية - أن يستفيد الماهية منها كمالا فيلزم الإفادة و الاستفادة الموجبتان لتكثر الجهتين في الذات الواحدة بل هي أمور اعتبارية من توابع الماهية.»[6]
پس در بیان ایشان، تالی باطل است چرا که اگر کسی بگوید صفات زائد بر ذات است و عین آن نیست یعنی ذات خدا خالی از این صفات است و حال آنکه فرض این است که ذات خدا وجودی است که مبدأ همۀ خیرات و کمالات است، دیگر چطور میتوان گفت که در ذاتش علم و دیگر صفات نیست و این نقص در ذات است و باید غیری بیاید و او را کامل کند. این استدلالی اجمالی بر مطلب است و لکن مرحوم حاجی سبزواری در تعلیقۀ بر این مطلب میگوید این مصادره به مطلوب است و لذا ایشان بیان دیگری میآورند که مراجعه شود.[7]
ملاصدرا بعد از این به کلام امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ اول نهج البلاغه اشاره میکند و میفرماید:
«و قد وقع في كلام مولانا و إمامنا مولى العارفين و إمام الموحدين ما يدل على نفي زيادة الصفات لله تعالى بأبلغ وجه و آكده حيث قال في خطبة من خطبه المشهورة:
أول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الإخلاص له و كمال الإخلاص له نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف و شهادة كل موصوف أنه غير الصفة - فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزأه و من جزأه فقد جهله و من جهله فقد أشار إليه و من أشار إليه فقد حده و من حده فقد عده و من قال فيم فقد ضمنه و من قال على م فقد أخلى منه انتهى كلامه المقدس على نبينا و عليه و آله السلام و الإكرام.
و هذا الكلام الشريف مع وجازته متضمن لأكثر المسائل الإلهية ببراهينها - و لنشر إلى نبذ من بيان أسراره و أنموذج من كنوز أنواره.»[8]
با اینکه این کلام حضرت خیلی وجیز و مختصر است اما همین عبارت کوتاه متضمن بسیاری از قواعد فلسفی است. ملاصدرا، سپس، به توضیح این کلام میپردازد.
- الشیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم. الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة. 9 ج. بیروت: دار إحیاء التراث، 1981.
- طباطبایی، سید محمد حسین. المیزان في تفسیر القرآن. ۳. 20 ج. بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1352.
[1]- انبیاء: 30.
[2]- متاسفانه گاهی وقتی ترجمههای قرآن را ملاحظه میکنیم گویا بعضی از آنها از روی دیگر ترجمهها نوشته شده است.
[3]- سید محمد حسین طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ۳ (بیروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1352)، ج 14، 277-278.
[4]- به هر حال بحثها حول این آیه مفصل است و گاهی انسان به این نتیجه میرسد که اگر عمری را برای فهم این یک آیه بگذارد باز کم است و این ناشی از عظمت قرآن است. درسهایی که طلاب علوم دینی میخوانند از فقه و اصول و فلسفه، همگی برای این است که این آیات را تا اندازهای بفهمند.
[5]- از این صفتها.
[6]- صدرالدین محمد بن ابراهیم الشیرازی، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة (بیروت: دار إحیاء التراث، 1981)، ج 6، 133-134.
[7]- ایشان میفرماید: «أقول هذا الدليل مصادرة لأن عدم كون الذات مصداقا للصفات الكمالية في مرتبة ذاته و عريها عنها بنفسها و نحو ذلك من التعبيرات عين مطلوب الخصم لأنه يقول ليست هي في حد ذاته و إن لم تسلب أيضا عن ذاته دائما لأنها لوازم ذاته عن ذاته و من يقول بالزيادة لا يتحاشى عن الاعتراف بهذا التالي بل التالي عين المقدم كما لا يخفى فتوجيه كلامه أن ما هو المحذور اللازم الذي هو مراده قدس سره مطوي و هو أنه يلزم على هذه التقادير أن يكون الذات ماهية و هو باطل في الواقع بيان اللزوم أن الذات العارية عن هذه الكمالات و عن مقابلاتها لا محالة ماهية إذ الشيئية إما ماهية أو وجود و الوجود ليس عاريا عن هذه الكمالات بل عينها كما حققه فبقي أن يكون ماهية فالقياس برهاني، س قده.» (همان، ج 6، 133.)
[8]- الشیرازی، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیّة الأربعة، ج 6، 135-136.
نظری ثبت نشده است .