موضوع: ماده و صیغه امر
تاریخ جلسه : ۱۴۰۳/۲/۲۳
شماره جلسه : ۸۹
-
نظریۀ محقق همدانی در حقیقتِ امر مولوی و ارشادی
-
فرق میان اوامر مولوی و ارشادی
-
اشتراکِ میان امر مولوی و ارشادی در اشتمال بر طلب
-
مثالهایی برای اوامر ارشادی
-
فرق محقق بروجردی و محقق همدانی در تحلیل امر استحبابی
-
حقیقت اوامر مولوی از منظر محقق همدانی
-
خلاصۀ فرمایش محقق همدانی
-
منابع
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
محقق همدانی در کتاب مصباح الفقیه در حقیقت امر ارشادی و ارتباط آن با امر مولوی میفرماید:
«فنقول : هذا القسم من الطلب هو في حدّ ذاته إلزاميّ , ولكن لا دلالة فيه على كون المطلوب لازما لدى المولى , فإنّ هذا شيء خارج عن مدلول الصيغة , وإنّما مدلوله إلزام العبد به , أي طلبه منه على سبيل التنجيز , فيجب على العبد بحكم العقل الإتيان به , إلّا أن يدلّ دليل عقليّ أو نقليّ على عدم لزومه لدى المولى , وأنّه لا يؤاخذه على مخالفته.
والحاصل : أنّ الأوامر ـ التي يستفاد منها وجوب الفعل أو استحبابه ـ على قسمين : إرشاديّ ومولويّ.
أمّا الإرشاديّ : فهو ما كان مسوقا لبيان لزوم الفعل أو ندبه لا بلحاظ كونه مطلوبا بهذا الطلب , بل من حيث هو بلحاظ المصلحة الكامنة فيه دنيويّة كانت أم أخرويّة , وهذا هو المنساق إلى الذهن من الأوامر المعلّلة بما يترتّب على متعلّقاتها من المصلحة , كما في قولك : «أسلم حتى تدخل الجنّة» والأوامر الصادرة على سبيل الوعظ والإرشاد والحثّ على الخروج عن عهدة التكاليف , والأوامر المسوقة لبيان كيفيّة الأعمال من العبادات والمعاملات , والأوامر الواردة في المستحبّات لا يبعد أن يكون أغلبها من هذا القسم , ولا تأمّل في أنّ إرادة هذا المعنى من صيغة «افعل» خلاف ما يقتضيه وضعه.
وأمّا المولويّ : فهو ما كان الغرض منه بعث المأمور على الفعل , كما في قول الوالد لولده أو السيّد لعبده : «ناولني الماء» عند إرادة شربه , وهذا القسم هو محلّ كلامنا , كما أنّه هو المتبادر من صيغة «افعل».
فنقول : إذا كان مقصود المولى من قوله لعبده : «اشتر الخبز والجبن والبصل» مثلا : بعثه على شراء هذه الأشياء وإحضارها لديه , فلا نعقل فرقا فيما يريده من لفظه بين أن يكون بعض هذه الأشياء أو جميعها غير مهمّ لديه بحيث لا يؤاخذه على مخالفته , أو كون جميعها مهمّا لديه , سواء طلب الجميع بأمر واحد أو بأوامر متعدّدة , فإنّ مراده بلفظه على جميع التقادير ليس إلّا بعثه على الفعل الذي تعلّق به طلبه , وصدق هذا المعنى ـ أي إرادة إيجاد المتعلّق في الجميع على سبيل التواطؤ والتشكيك ـ إنّما هو فيما بعثه على الطلب , أي المصلحة التي أحرزها في الفعل ودعته إلى الأمر بإيجاده , وبعد أن دعته المصلحة إلى الأمر بالإيجاد فلا نرى حينئذ تفاوتا فيما يريده بقوله : «اشتر» إلّا أنّ تلك المصلحة الباعثة له على الطلب قد لا تكون لديه لازمة التحصيل , فيبيّن ذلك لعبده بقرينة منفصلة , فيقول مثلا : «البصل الذي أمرتك به ليس بواجب» فيعلم من ذلك أنّ أمره المتعلّق به كان على جهة الاستحباب , لا أنّ مراده بتلك العبارة كان معنى غير ما فهمه من كلامه.
اللهمّ إلّا أن يستكشف من ذلك أنّه لم يكن مقصوده بذلك بعثه على الفعل على سبيل التنجيز , بل بيان كونه محبوبا لديه , وأنّه ممّا ينبغي أن يوجد , فيندرج حينئذ في القسم الأوّل , ويخرج عن محلّ الفرض , ففي محلّ الفرض ـ أي ما كان غرضه من الأمر بعثه على الفعل على سبيل التنجيز ـ يجب على العبد الخروج عن عهدة ما تعلّق به غرضه من أمره , إلّا أن يعلم من الخارج أنّ مقصوده ليس مهمّا لديه بحيث لا يرضى بمخالفته , فدلالة الأمر على كونه مولويّا دلالة وضعيّة حيث إنّه ظاهر في الطلب , وأمّا دلالته على لزوم الفعل على تقدير عدم الإذن في المخالفة وندبه على تقدير الإذن فعقليّة , ولذا لا يتفاوت الحال في ذلك بين ما لو استفيد طلبه من اللفظ أو من الإشارة ونحوها , فلو أشار بيده إلى جماعة فعلم العبد من إشارته أنّه يريد إحضارهم أو طردهم , يجب عليه الخروج عن عهدة ما تعلّق به غرضه من إشارته , إلّا أن يعلم بعدم لزومه , فيقتصر في رفع اليد عمّا يقتضيه طلبه على مقدار دلالة الدليل , وهكذا الكلام في النهي حرفا بحرف , فلا نطيل بالإعادة.»[1]
محقق همدانی بعد از این مثالهایی برای اوامر ارشادی ذکر میکنند که یکی از آنها اوامری هستند که معللاند و این تعلیل نیز به لحاظ آن مصلحتی است که در متعلق این اوامر وجود دارد. تمام این اوامر ارشادیاند. مثلا فرض کنید در جهاد ابتدائی، مسلمین به کفار بگویند «أسلموا حتی تدخلوا الجنة». این امر ارشادی است، ازآن جهت که امر به اسلام معلّل شده است به دخول در جنت و به این معناست که دخول در جنت که مصلحت عظیمه است نتیجۀ مسلمان شدن است. این تعلیل ارتکازی است چرا که عقلاء میگویند بهشت جایی است که نعمتهایش قابل شمارش نیست و با دنیا قابل مقایسه نیست، پس بهترین مکان برای انسان است. چون این تعلیل عقلائی است پس امر هم ارشادی خواهد بود والا اگر تعلیل شرعی باشد دیگر معنا ندارد که امر علی سبیل الوعظ و الارشاد باشد. همۀ اوامری که بر سبیل وعظ و ارشاد است و اوامری که مکلفین را تشویق میکند که ذمۀ شما مشتغل به تکلیف نباشد مثل اوامر احتیاطی، همۀ آنها از قبیل اوامر ارشادی هستند؛ زیرا خروج از عهدۀ تکلیف مع قطع النظر از امر هم مطلوب است و اینطور نیست که با امر مولی مطلوبیت پیدا کرده باشد.
همچنین اوامری که کیفیت عبادات را بیان میکنند، مثل «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب» که در صدد بیان جزئیت فاتحة الکتاب است – همانطور که صاحب منتقی الاصول از قول محقق همدانی فرموده است – این امر بدان معناست که اگر کسی بخواهد یک مرکب کامل صلاتی را به جا بیاورد باید فاتحة الکتاب را هم بخواند. این نه به خاطر این است که خواندن فاتحة الکتاب با امر مولی مطلوبیت پیدا کرده است، بلکه وقتی در خودِ این مرکب صلاتی ملاحظه و دقت میکنیم میبینیم فعلی که مرکب از اجزائی است مطلوب است که تمام اجزائش آورده شود و امر به جزء در حقیقت امر به جزئیت آن است و نه امر مولوی خاصی که در صورت ترک آن یک عقاب برای ترک مرکب کامل بدهند و عقاب دیگری برای ترک آن جزء. بر ترک اصل عمل تنها یک عقاب مترتب است.
محقق همدانی همین حرف را در باب معاملات میزنند و میفرمایند وقتی در روایت آمده است: «نهی النبی عن الغرر»، معنای این نهی چیست؟ روشن است که این نهی، ارشادی است چرا که غرر با قطع نظر از نهی نیز یک امر قبیح و مذمومی است. وقتی چیزی مجهول است انسان بر آن اقدام نمیکند. پس اگر شارع هم از آن نهی کرد یعنی جهالت در معامله موجب بطلان آن است نه اینکه این نهی دلالت بر یک حرمت تکلیفی داشته باشد. بنابراین از نظر صاحب مصباح الفقیه، تمام خصوصیاتی که در معاملات وجود دارد عنوان ارشادی پیدا میکند و با این بیان مجموعۀ وسیعی از احکام چه در باب عبادات و چه در باب معاملات ذیل اوامر ارشادی تعریف خواهند شد.
همین جا خوب است که به مبنای آقای بروجردی در باب مستحبات اشاره کنیم. ایشان در فرق میان وجوب و استحباب فرمود این فرق به حسب مقارنات است و نتیجه آن است که طلب بعثی در صیغههای مستعمله در استحباب وجود ندارد:
«و على هذا فيجب أن يقال إن الصيغ المستعملة في الاستحباب لا تكون مستعملة في الطلب البعثي، و لا تتضمن البعث و التحريك، و إنما تستعمل بداعي الإرشاد إلى وجود المصلحة الراجحة في الفعل.»[3]
مرحوم همدانی اما میفرمایند در استحباب طلب وجود دارد لکن مطلوبیت فعل از ناحیۀ این طلب نیامده است بلکه به جهت مصلحتی است که موجود در خودِ فعل است. آقای بروجردی بر مبنای مشهور مشی کردهاند آنجا که در نقد قدماء از اصولیین که قائل بودند وجوب عبارت است از طلب الفعل مع المنع من الترک و لکن استحباب عبارت است از طلب الفعل مع الاذن فی الترک، میفرمودند این تهافت است که از یک طرف طلب وجود داشته باشد و از طرف دیگر اذن در ترک. پس معلوم میشود اصلا طلبی نیست و فقط واجبات است که متضمن طلب هستند. صیغه امر آنجا که در استحباب استعمال شده است ارشاد به مصلحت موجود در فعل است. ازاینروست که آقای بروجردی تمام اوامر استحبابی را ارشادی دانستند. بعد از این محقق بروجردی میگویند:
«و ببالي أن صاحب القوانين أيضا اختار هذا المعنى فقال: «إن الأوامر الندبية كلها للإرشاد» و هو كلام جيد.»[4]
حاصل کلام اینکه ما در کلمات محقق همدانی به دنبال عبارتی بودیم که مرحوم روحانی از آن برای مراد خود استفاده کرد به اینکه اوامر ارشادی هم مولوی هستند به این معنا که هر دو دلالت بر طلب میکنند با این فرق که مطلوبیت فعل در امر مولوی از ناحیه امر است ولی در امر ارشادی از ناحیه ذات فعل. مخلص کلام اینکه ما از کلام مرحوم همدانی چند نکتۀ مهم را استفاده کردیم:
1- هم در امر مولوی بعث وجود دارد و هم در امر ارشادی.
2- مطلوبیت فعل در امر مولوی از ناحیه طلب محقق میشود ولی در امر ارشادی از ناحیۀ مصلحت موجود در فعل.
3- در امر مولوی هم مصلحت وجود دارد لکن این منافاتی ندارد با این مطلب که مطلوبیت از ناحیۀ طلب بر روی آن متعلقِ دارای مصلحت آمده است.
4- بنابراین، اوامر ارشادی هم – همانطور که صاحب منتقی فرمود – مولوی هستند از این جهت که دال بر طلباند.
5- صیغۀ امر به وضع لغوی نه دلالت بر وجوب دارد و نه استحباب بلکه با دلالت عقلی الزام را میفهماند.
منابع
- الهمداني، الشيخ آغا رضا. مصباح الفقيه. قم: دار الفكر، 1423.
- بروجردی، حسین. نهایة الأصول. حسینعلی منتظری. قم: تفکر، 1415.
[1]- الشيخ آغا رضا الهمداني، مصباح الفقيه (قم: دار الفكر، 1423)، ج 10، 281-283.
[2]- در این بحث اختلاف است که آیا صیغه به دلالت لفظی دلالت بر وجوب میکند یا وجوب مستفاد از حکم عقل است یا قول دیگری در این مساله باید اختیار کرد. این مطلب را در جهت دوم از جهات نهگانۀ صیغه امر دنبال خواهیم کرد.
[3]- حسین بروجردی، نهایة الأصول، حسینعلی منتظری (قم: تفکر، 1415)، ج 1، 104.
[4]- همان.
نظری ثبت نشده است .