درس بعد

آیات معاد

درس قبل

آیات معاد

درس بعد

درس قبل

موضوع: آیات معاد 1


تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۲/۲۱


شماره جلسه : ۱۲

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بررسی باب چهارم از جلد ششم کتاب بحار الانوار پیرامون آیات مدح حب لقای الهی و ذم فرار از موت- بررسی آیه 185 سوره مبارکه آل عمران و مباحثی پیرامون موت- بیان و بررسی چهار مطلب پیرامون آیه شریفه- بیان نظرات مختار.

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

یادآوری؛ بررسی آیه یکصد و هشتاد و پنجم مبارکه آل عمران؛ موت بر هر نفسی مقدر شده است

يكي از آياتي كه در همين بحث آيات معاد به عنوان آيات مربوط به موت بايد مورد بحث قرار می گيرد، آيه‌ي شريفه‌ي 185 سوره‌ي مباركه آل عمران است؛ که می فرماید: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنْ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»(آل عمران185) اين آيه‌ي شريفه‌ي «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» علاوه بر اينكه در سوره‌ي مباركه آل عمران آمده؛

     در آيه 35 سوره انبياء‌ هم آمده و مي‌فرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ»(35 انبیاء).

     باز نظير اين تعبير در سوره نساء آمده است که می فرماید: «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكُّمْ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» (نساء78)

     يا آیه شریفه که می فرماید: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» (الرحمن26)

     و در آيات ديگر نیز چنین آمده که: «كُلُّ شَيْ‌‌ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» (قصص88)

به هر حال اينها آياتي است كه به حسب ظاهر دلالت دارد بر اينكه موت بر هر نفسي مقدّر شده است.

بررسی چهار مطلب پیرامون آیه شریفه

مطلب اول: مراد از کلمه نفس در آیه شریفه سه احتمال است:1. همه موجودات دارای حیات 2. همه موجودات حتی جمادات 3. فقط انسانه

«مطلب اول»: كه اينجا بايد روشن شود اين ست كه مراد از كلمه‌ي «نفس» چيست؟ «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»، چند احتمال وجود دارد:

     «احتمال اول»: آيا اين يك معناي عامي دارد كه انسان را مي‌گيرد، ملك را مي‌گيرد، جنّيان را مي‌گيرد، به اینکه بگوئيم «كُلُّ نَفْسٍ» يعني «كل ذي حياتٍ» بگوئيم خداي تبارك و تعالي به هر موجودي كه حيات داده، به هر موجودي كه اعطاء حيات كرده مقدّر الهي و سنّت حتميّه‌ي الهي اين ست كه يك روزي اين حيات را از او مي‌گيرد، آيا اين معنا مراد است؟

     «احتمال دوم»: يا حتّي يك معناي عمومي‌تر در اينجا هست كه بگوئيم آيه به حسب ظاهر يك معناي خيلي وسيع‌تري دارد، پس «كُلُّ نَفْسٍ»، خوب نفس در قرآن كريم بر خود خداي تبارك و تعالي هم اطلاق شده همانند: «كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(انعام12) و«تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِى وَ لَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ»(مائده116) و همچنين بگوئيم غير از موجودات ذي حيات، جمادات را هم شامل مي‌شود، بگوئيم اينها به حسب ظهور آيه و عموم آيه همه را شامل مي‌شود، اما حالا بعداً بيايد تخصيص بخورد.

     «احتمال سوم»: يا اينكه نه، فقط اين نفس در اين آيه فقط مخصوص انسان است، پس «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» يعني «كل انسانٍ»، اما شامل بقيه‌ي موجوداتي كه داراي حيات هم هستند نمي‌شود، حتي جنّيان ولو اينكه تكليف دارند اما بگوئيم اين آيه شامل آنها نمي‌شود، یعنی بگوییم آيه دلالت و تعرّضي نسبت به جنّيان ندارد و نسبت به ساير حيوانات نیز تعرضی ندارد و نسبت به ملائكه هم تعرضی ندارد، بلکه آيه فقط ظهور در خود انسان دارد.

پس سه احتمال در كلمه‌ي «نفس» در آيه هست، یعنی به طور خلاصه:

     «احتمال اول»: اين است كه بگوئيم شامل تمام موجودات ذي حيات مي‌شود، یعنی بگوئيم خداي تبارك و تعالي به هر موجودي كه حيات داده يك روز هم اين حيات را از او مي‌گيرد تا نداشتن حيات را بچشد.

     «احتمال دوم»: اينكه بگوئيم آيه وسيع‌تر از اين معناست كه جمادات را شامل مي‌شود، حتي چون عنوان نفس بر خداي تبارك و تعالي هم اطلاق شده بگوئيم به حسب ظهور لفظي شامل خود خداي تبارك و تعالي هم بشود.

     «احتمال سوم»: اينكه بگوئيم فقط شامل انسان بشود، اين يك بحث كه بايد روشن شود.

مطلب دوم: آیا آیه شریفه قابلیت تخصیص دارد یعنی شامل ملائکه هم می شود یا فقط در مورد انسان است؟

«مطلب دوم»: بالأخره بحث ديگري كه در اين آيه وجود دارد اين است كه آيا اين آيه قابليّت تخصيص دارد يا نه؟ و اينكه شامل ملائكه هم مي‌شود، اما آنها تخصيص بخورند، يا در مورد خود انسان آيا از آن آيه‌ي شريفه‌اي كه در سوره‌ي مباركه زمر آمده «فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ»(زمر68) آيا اگر گفتيم اين آيه فقط در مورد خود انسان است، «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» استثناء دارد يا ندارد؟

اين بحث‌هايي است كه بايد در اين آيه‌ي شريفه روشن شود.

علامه طباطبایی: «نفس» سه استعمال دارد 1. نفس با مضاف الیه معنا دارد و این معنای اصلی است پس نفس یعنی ذات 2. نفس به معنای انسانی که مرکب از جسم و روح است 3. نفس به معنای خصوص روح.

راجع به كلمه‌ي نفس، مطلبي را مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله تعالي عليه دارند، ايشان مي‌فرمايند:

نفس داراي سه تا استعمال است،

     «استعمال اول»: در مورد «نفس» اين است كه بگوئيم اصلاً كلمه‌ي «نفس» خودش به خودي خود يك معناي محصّلي ندارد، الآن بگوئيم «نفس» مي‌گويند «نفس» چي؟ بدون مضافٌ إليه معنا پيدا نمي‌كند! اما وقتي مضافٌ إليه پيدا كرد و گفتيم «نفس الانسان» يعني مي‌شود انسان، «نفس الحجر» مي‌شود حجر، «نفس الله» مي‌شود الله؛

پس نفس در معناي اوّلي و در استعمال اصلي‌اش، يعني معناي اصلي و لغوي خالصش اين است كه به خوديِ خود اصلاً معنا ندارد، مضافٌ إليه مي‌خواهد و مؤيّد اين معنا اين است كه شما در ادبيات مي‌گوئيد: يكي از تأكيدات لفظي نفس است، «رأيت زيداً نفسه» اينكه تأكيد لفظي مي‌آيد معنايش اين است كه خودش يك معناي جدا و مستقل از چيز ديگري ندارد، مي‌فرمايند: اين عنوان معناي اصليش است، آن وقت به اين اعتبار آياتي كه در مورد خداي تبارك و تعالي تعبير به نفس دارد: «كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(انعام12) و «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»(آل عمران 28و30) و «يتَعْلَمُ ما في‌‌ نَفْسي‌‌»(مائده 116) در سوره‌ي مباركه مائده: «وَ لا أَعْلَمُ ما في‌‌ نَفْسِكَ» (نساء116) اين استعمال نفس در خدا به همين معناست كه مي‌شود همان «نفس الشيء‌« يعني «ذات الشيء»، كه مي‌توانيم بگوئيم نفس يعني ذات، همان خود آن شئ.

     «استعمال دوم»: بعد فرمودند در مرتبه‌ي دوم شيوع استعمال پيدا كرده در انسان، كدام انسان؟ انساني كه مركب از روح و بدن است، هم داراي روح است و هم داراي بدن. در اين استعمال دوم ديگر مضافٌ إليه لازم ندارد، در اين استعمال دوم نفس به معناي خود انسان است، با قطع نظر از اينكه بگوئيم مضافٌ إليهي داشته باشد خودش معناي انسان را دارد: «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَة» (اعراف 189) و«يا مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً»(مائده 32) و «من قَتَلَ النَّاسَ» يعني «انساناً»، اين هم باز در قرآن كريم كلمه‌ي نفس استعمال شده در خصوص انسان؛

     «استعمال سوم»: باز مي‌فرمايند در استعمال سوم فقط در خصوص روح استعمال شده، «أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ» (انعام93). چون روح منبع براي علم و قدرت و حيات است و آثار اصليِ حيات در روح است، به روح كلمه‌ي نفس اطلاق شده.

اين سه استعمالي است كه ایشان مي‌فرمايند:

هم در قرآن كريم وجود دارد و هم در استعمالات ديگر اين سه تا استعمال هست، پس:

     اول: نفس به معناي ذات؛

     دوم: به معناي جسم و روح، يعني انسان، خصوص انسان؛

     سوم: خصوص روح انسان.

اين معناي دوم و سوم را فرمودند در انسان فقط استعمال مي‌شود، اما در ملك و ملائكه و در اجنّه و ساير حيوانات، خود جمادات، به اينها نفس نمي‌گويند! نفس گاهي اوقات هم در استعمالات عرب يعني انسان‌ها. نفوس را در خصوص انسان استعمال كنند، پس اين معناي دوم و سوم فقط در انسان استعمال شده. به هر حال اينها استعمالاتي است كه در مورد كلمه‌ي نفس وجود دارد،

مطلب سوم: بررسی کلمه موت در ضمن دو نکته؛ 1. موت یعنی عدم «اثر» که در مورد هر چیزی مناسب با همان چیز است 2. معانی فلسفی و روایی موت را نباید بر کلمه موت تحمیل کنیم

«نکته اول»: حالا كلمه‌ي موت را هم معنا كنيم؛ در لسان العرب و معجم مقاييس اللغة؛ موت را مي‌گويد: «ذهاب القوة في الشيء»، یعنی اگر يك شيئي نيروي خودش را از دست بدهد عرب به اين موت مي‌گويند و «فقد الأثر و فقد الحياة»، به چيز بي‌اثر مرده مي‌گويند و لذا در مورد زمين، خدا می فرماید: «وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ»(یس33) پس زمين بي‌اثر و زمين بي‌حاصل را زمین موات و زمین مرده مي‌گويند و نیز در مورد اصنام و بت‌ها در قرآن تعبير مي‌كند به «أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياء»(نحل 31)؛ پس موت به معناي اين است كه، «اثر» از بين برود. و وقتي اين‌طور شد مي‌گوئيم اثر هر چيزي مناسب با همان چيز است! در انسان اگر بگوئيم موت به وجود مي‌آيد يعني ديگر آثار حيات ندارد، یعنی نه مي‌فهمد و نه مي‌بيند و نه درك مي‌كند، با اين جسمش البته! و نه لمس دارد. یعنی قواي ظاهري‌اش تماماً از كار مي‌افتد، و در اینجا مراد درك احساسي است نه درك عقلي! موت به اين معناست.

لذا در مورد خود انسان هم در قرآن راجع به نطفه و علقه و مضغه قبل از اينكه ولوج روح شود مي‌فرمايد: «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ» (بقره28) ما قبل از اينكه در اين عالم بيائيم مُرده بوديم، «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ»، اين هم معناي لغوي موت است

«نکته دوم»:‌ و نكته‌اي كه اينجا بايد توجه داشت اين است كه ما نبايد اين معاني كه:

     در فلسفه يا جاي ديگر به عنوان موت و فوت بيان مي‌كنند بيائيم اينجا تحميل بر اين كلمه كنيم. در فلسفه پیرامون موت مي‌گويند: «مفارقة النفس للبدن بإنقطاع تعلّقه التدبيري»، یعنی بگوئيم نفس كه تا به حال اين جسم را تدبير مي‌كرد، حالا انقطاع پيدا كند و ديگر تدبير نكند،

     يا در روايات داريم كه موت انتقال از يك داري به دار ديگر است، اينها را نمي‌شود بيائيم اين معاني عقليّه يا معاني‌اي كه در روايات آوردند بيائيم لفظ را بر اين معاني حمل كنيم و موت «فاقد الحياة» شود، ديگر تدبير نفس از بدن منقطع شود، يا انتقال از يك داري به دار ديگر!

اينها در معناي لغوي موت نيست، اينها معاني‌اي است كه فلاسفه بيان كردند، يا در روايات ذكر شده؛

پس معاني و استعمالات نفس روشن شد و نیز معنای موت هم روشن شد.

نکته اینکه:

معنای توفّي اين است كه به صورت كامل، روح را از بدن اخراج كردن، يعني هر توفّي ای موت است ولي هر موتي توفّي نيست، در آنجايي كه مي‌گويد «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ»، در زمان علقه و نطفه، موت هست و توفي نيست، هر توفي موت است ولي هر موتي توفّي نيست! لذا از جهت لغوي مي‌گوئيم صنم، ميّت است و اصنام اموات اند با اينكه جماد هستند و اين سنگ‌هايي كه مي پرستيدند قرآن به آنها اطلاق اموات را مي‌كند، و بر نطفه هم اطلاق موت شده، یعنی:«كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ»، حالا كه اينها معناي لغوي‌اش اجمالاً روشن شد.

مطلب چهارم: بیان سه نکته در آیه: 1. معنای آیه این است که هر نفسی که موت برایش مقدر شده، موت را می چشد 2. آیه فقط انسان را شامل می شود 3. اگر قرائن خارجیة نباشد نمی توان آیه را در خصوص انسان دانست.

معناي اين آيه‌ي شريفه چيست؟

«نکته اول»: یعنی «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» هر نفسي موت را مي‌چشد و هر نفسي موت برايش مقدّر شده چه اینکه: كلمه «ذَائِقَةُ» اعلي درجه‌ي درك ظاهري است يعني ديدن و شنيدن و لمس كردن و ... به مرحله‌ي چشيدن نمي‌رسد! چشيدن در ميان اينها اعلي درجه‌ي درك ظاهري است، هر نفسي موت را مي‌چشد.

«نکته دوم»:س‍ؤال: حال اين نفس را در اينجا چه معنا كنيم؟

     «جواب اول»: اینکه آیا می توانیم بگوئيم خدا حیات هر ذي‌حياتي را که از او مي‌گيرد، پس شامل حيوان و انسان و ملائكه و اجنّه می شود، یعنی شامل هر ذي‌حياتي بشود!

«اشکال بر جواب اول»: اين اشكالش اين است كه ما كلمه‌ي نفس را در لغت يا در جاي ديگر به معناي ذي‌حيات نداريم تا بگوئيم نفس يعني ذوحيات، البته در ذوحيات بسیار استعمال شده، اما اينكه بگوئيم در معناي لغوي نفس خصوص ذی حيات دخالت دارد؛ چنین نيست!

     «جواب دوم»: اينكه بخواهيم يك معنايي كنيم كه شامل غير ذي حيات هم بشود، شامل جماد بشود، جمادات هم بگوئيم، اينها هم «ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»،

«اشکال بر جواب دوم»: اين اشكالش اين است كه گرچه بر جماد، نفس اطلاق مي‌شود اما همان زماني كه نفس اطلاق مي‌شود موت هم اطلاق مي‌شود، موت بايد يك امر عارضي بر نفس باشد بر حسب آنچه كه در اين آيه آمده، «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»، يعني اين نفس تا يك زماني موت را نچشيده و از آن زمان به بعد موت را مي‌چشد و جمادات اموات هستند ولي نمي‌توانيم بگوئيم اينها موت را مي‌چشند، موت بايد دريك زماني بر اين نفس عارض شود، جمادات از اول اموات هستند، اصنام از اول امواتند، پس آنها هم روشن است كه داخل در اين آيه نيست. اين فقط همين توجيه را دارد كه بگوئيم موت معنايش «فقدان الأثر» است، در هر چيزي اثر مناسب او است، اگر امروز آب اثر خودش را از دست داد، نار اثر خودش را از دست داد، خورشيد اثر خودش را از دست داد، اينها مي‌شود موت. منتهي عنوان «ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» در آن صدق نمي‌كند! يعني اگر ما فقط موت خالي را داشتيم و كلمه‌ي نفس، مي‌گفتيم شامل جمادات هم مي‌شود، آيه مي‌گويد نفسي كه «تذوق الموت» است، اين «تذوق الموت» دلالت بر اين دارد كه خودش هم موت را مي‌فهمد، مي‌بيند درك مي‌كند. وآن تسبيحي كه اينها خداي تبارك و تعالي را تسبيح مي‌كنند به معناي درك نيست و جماد مسلم درك ندارد، حالا بيائيم بگوئيم آن هم يك نوع درك دارد، به هيچ وجه جماد درك ندارد، منافات هم ندارد با اينكه تسبيح خداي تبارك و تعالي هم در ذاتش باشد.

پس ببينيد آيه مسلّم جمادات و ... را شامل نمي‌شود، آيه خود خداي تبارك و تعالي را شامل نمي‌شود، چون مي‌گوئيم بايد يك نفسي باشد كه موت را بچشد، آيه انسان را شامل مي‌شود، يعني ما اول تكليف اين را روشن كنيم كه آيه در ميان تمام موجودات غير از انسان فقط انسان را دلالت دارد. حالا آن آيه «كُلُّ شَيْ‌‌ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» را مي‌رسيم، ممكن است بگوئيم آن شامل غير انسان هم مي‌شود، او مسلّم شامل حيوانات و ملائكه، همه‌ي اينها مي‌شود، آن آيه شامل همه‌ي اينها مي‌شود، و آیه «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» هم ممكن است بگوئيم توسعه دارد كه ان شاء الله بعد از اين آيه اشاره مي‌كنيم.

«نکته سوم»: اما اين آيه «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» مي‌گوئيم آيه مي‌گويد بايد نفسي باشد كه موت را بچشد، چشيدن موت در جمادات و ... معنا ندارد. اينجا دقت بفرماييد كه ما ببينيم آيا از خود اين «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» مي‌توانيم بگوئيم مراد خصوص انسان است يا اينكه «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» خودش به خودی خود نمي‌تواند ما را به اين جهت برساند، بلکه بايد آن قرينه‌ي بعد كه عرض كرديم «إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» اين مربوط به انسان است، يا در آن سوره‌ي انبياء دارد «وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً» ما شما را با شر و خير امتحان مي‌كنيم، يعني بيائيم بگوئيم كه از كلام مرحوم علامه همين استفاده مي‌شود، ايشان مي‌فرمايد: اين آيه شامل ملك و شامل جن نمي‌شود، چرا؟ چون به قرينه‌ي آن «وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً» و نیز به قرينه‌ي «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (انبیاء34) كه آيه‌ي 34 سوره انبياست، يعني بالأخره ايشان با اين قرينه‌ي خارجيه مي‌خواهد بفرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» فقط شامل انسان مي‌شود اما اگر اين قرينه نباشد چطور؟ از ظاهر كلامشان استفاده مي‌شود كه اگر اين قرينه نباشد ما نمي‌توانيم بگوئيم كه نفس فقط دلالت بر خصوص انسان دارد.

مناقشه بر نکته سوم علامه و بیان نظر مختار: بدون قرینه و تنها از خود فراز «ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» می توان فهمید که موت مختص انسان است چه اینکه درک مختص انسان است

حالا ما مي‌خواهيم اين راه را طي كنيم ببينيم اين بيان درست است يا نه؟ كه ما به قرينه‌ي اين «ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» مي‌گوئيم بايد موجودي باشد كه قبلاً موت را نچشيده و بعد بچشد، و موت را درك كند، ساير حيوانات موت برايشان عارض مي‌شود ولي درك الموت ندارند، يكي از نقاط افتراق بين موت انسان و موت حيوان همين است چه اینکه حيوان درك الموت ندارد، كما اينكه درك الحيات هم ندارد ولی انسان درك الحيات دارد یعنی ما الآن مي‌دانيم که زنده‌ايم اما حيوان همين را هم نمي‌داند! یعنی زنده هست ولي نمي‌داند و مثل نبات است چه اینکه نبات حيات دارد اما نسبت به اين حياتش توجه و ادراك ندارد. البته حالا اين بحث‌ها كه گاهي اوقات در حيوانات هم براي بقاء تنازع مي‌كنند، بله يك امر غريزي باطني حيوان است كما اينكه براي گرسنگي‌اش دنبال غذا مي‌رود براي بقاءش هم تنازع مي‌كند، ولي چيزي را به نام حيات درك بكند و بعد هم بفهمد چيزي به نام موت عارض او مي‌شود نيست!

لذا اصلاً در مورد حيوان «تذوق الموت» و «يذوق الموت» هم معنا ندارد، مگر «يذوق الموت تكويني» بخواهد اراده شود كه او نيست! اينجا ظهور در اين دارد «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» يعني در حين حصول موت اين نفس توجّه به موت دارد، توجه دارد كه موت عارضش مي‌شود، اين حالت فقط مخصوص انسان است، اين حالت كه در حين حصول موت توجّه دارد به اينكه موت براي او عارض مي‌شود مخصوص انسان است، حتّي شايد بتوانيم بگوئيم براي ملك هم وجود ندارد، در مورد ملك هم تكويناً بر حسب بعضي از روايات موت عارض آنها هم مي‌شود و لذا در بعضي از تعابير روايي هم وجود دارد كه در مورد ملائكه هم وقتي كه نفخ صور مي‌شود آنها را هم شامل مي‌شود. اما مي‌خواهم اين را عرض كنم كه خود آيه مي‌فرمايد آن نفسي را كه مي‌گوئيم نفسي است كه «حين حصول الموت يذوق الموت و يدرك الموت»! اين يذوق معنايش اين نيست كه فقط اين سراغش مي‌آيد، اين تكويناً سراغش آمده، اين «يذوق» يعني «يدرك عن دركٍ» كه درك چشايي كه حالا در فارسي به آن مي‌گويند موت را مي‌فهمد، اين اختصاص به انسان دارد، اجنّه هم معلوم نيست اين جهت را داشته باشند!

به هر روی اين درک از خصوصيات انسان است كه در اصل موت با ساير حيوانات مشترك است ولي در اينكه موت را درك مي‌كند مختصّ است، ‌حالا اگر اجنّه را هم بگوئيم كه در قرآن جن و انس هم ملحق به انسان است!

نکته قابل توجه اینکه:

     اولاً: بعضي‌ها در اين آيه نفس را فقط به روح گرفتند، بسياري از مفسرين اهل سنت نفس را به معناي روح گرفتند ولي از آيه استفاده مي‌شود كه بايد دو چيز باشد كه يكي از ديگري خارج مي‌شود و اين در خصوص انسان است، يعني ملك كه يك موجود مجرّد است، بگوئيم روح از او خارج مي‌شود در مورد او معنا ندارد، آنها موجودات مجرّدي هستند، ايا بگوئيم از قالب مثالي و نوري آنها مثلاً خارج مي‌شود؟

علي ايّ حال ملائكه هم كه دو بُعدي نيستند، يكي جسم و ديگري روح، آن هم شامل نمي‌شود، بايد دو چيز باشد كه يكي بفهمد سر ديگري چه بلايي مي‌آيد، يعني انسان است كه فقط روحش متوجه مي‌شود كه از اين جسم خارج مي شود، بعد هم كه خارج شد مسلّط بر همين جسمش هم هست، مي‌داند كه اين جسمش را كجا مي‌برند؟ و می داند چه كسي دنبالش مي‌آيد و چه كسي دنبالش نمي‌آيد، حالا مسائلي كه اطلاع داريد! اين در مورد ملك چطور معنا دارد، حالا بيائيم در مورد آنها هم يك معناي ديگري كنيم موت را، بگوئيم اثر ندارند، نگوئيم موت فقط «مفارقة النفس للبدن» باشد،

     ثانیاً: علي كلّ حال اگر ما به اين كلمه‌ي «ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»، يعني «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» يعني هر نفسي موت مربوط به اين نفس را مي‌چشد، اين بايد در موجود دو بُعدي باشد و در موجودي كه درك كند كه اين موت عارضش مي‌شود، لذا حيوانات و ملائكه خارج مي شود، حالا بگوئيم اين آيه جنّيان را شامل مي‌شود كه حالا به قول يك آقايي مي‌گفت «خوفاً منهم» هم اين حرف را بزنيم عيبي ندارد. اين آيه او را ملحق كند اشكالي نداشته باشد اما كثيري از موجودات ديگر تخصصاً خارج است.

...نجایی که کلام مرحوم نائینی در فرق بین اباحه و

وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَوَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه‌‌

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .