موضوع: آیات معاد 1
تاریخ جلسه : ۱۳۹۰/۸/۷
شماره جلسه : ۳۲
-
بحث ما در كيفيت نزع روح و حالاتي كه براي انسان در هنگام نزع روح واقع ميشود و خصوصيّاتي كه درآيات شريفه و روايات در اين مورد بيان شده است.
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث ما در كيفيت
نزع روح و حالاتي كه براي انسان در هنگام نزع روح واقع ميشود و خصوصيّاتي كه در
آيات شريفه و روايات در اين مورد بيان شده است. عمدهي مطالب را ذكر كرديم، از
آياتي كه در قرآن كريم بايد در اين بحث مطرح شود آياتي است كه در سوره مباركه قيامت
مطرح شده، آيه 26؛ «كَلاَّ
إِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِي، وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ، وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ،
وَالْتَفَّتْ السَّاقُ بِالسَّاقِ، إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ»
معناي اجمالي كه در اين آيات شريفه آمده این است كه خداي تبارك و تعالي اول ميفرمايد
«كلاّ» كه كلا عنوان حرف ردع را دارد، يعني كافر ايمان به خدا و قيامت نميآورد،
إِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِي، اين «إذا»
شرطيه است، تا مادامي كه نفس انسان به تراقي برسد كه فاعل بَلَغَت همان نفس انسان
است، يعني كفار تا زماني كه جان و نفسشان به تراقي برسد باورشان نميشود كه يك
برزخي وجود دارد و يك قيامتي وجود دارد، تا مادامي كه چشم برزخي آنها باز نشده كه
چشم برزخي انسان بر حسب اين آيهي شريفه، وقتي كه «بلغت التراقي» است باز ميشود.
وقتي نفس انسان به تراقي ميرسد، تراقي جمع ترقوه است، ترقوه دو استخواني است كه از دو طرف به زير گلو منتهي ميشود. از اين «إذا بلغت التراقي» استفاده ميشود كه نفس و روح از پاي انسان شروع ميكند به خارج شدن، يعني ابتدا پا روح را از دست ميدهد تا ميرسد به قسمتهاي فوقاني بدن، آن آخرين لحظه است «إذا بلغت التراقي» اولين لحظهي نزع روح نيست بلكه آخرين لحظهي نزع روح است، يعني وقتي به آنجا رسيد نزع روح به حدّ كمال ميرسد و اين آدم دنيا را به طور كلي ترك ميكند.
تا اينجا
نكته همين است كه عرض كرديم، اما آيهي بعد «
وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ»
در آن وقتي كه نفس به اين استخوان ترقوه ميرسد و اين انسان جانش را به طور كلي از
دست ميدهد، آن موقع گفته ميشود چه كسي است كه اين را نجات بدهد؟ «راق» يا از رقا
يرقي است به معناي «يشفي» است، يعني چه طببي است كه ميتواند اين بيمار را شفا بدهد
و اشاره به اين دارد كه از نجات اين آدم مأيوس هستند و ديگر اميدي به شفاي اين آدم
نيست. اين جمله براي چنين مواردي استعمال ميشود كه انسان مأيوس است و همهي درها
بسته است. وقتي نفس اين انسان به ترقوه ميرسد آن وقت حالت يأس است و كسي نميتواند
او را نجات بدهد.
در تفاسير
احتمالات مختلفي براي جملهي «قيلَ من راق» ذكر شده، يكي اينكه فاعل و قائل آن همان
افرادي باشند كه اطراف اين محتضر هستند، «هل من راق» ميگويند، آيا كسي هست
«قيل من راقٍ» آيا طبيبي وجود دارد كه اين را شفا بدهد، كه بعضي از مفسّرين
اين احتمال را در اين جمله دادند. اگر از رقا يرقي باشد «من راقٍ» چه كسي
است كه اين را بالا ببرد؟ آن وقت قائلش ملائكه ميشود، «قالت الملائكة من يرقي
بروحه أملائكة الرحمة أملائكة العذاب». چون آيه در مورد كافر است، در بعضي
تفاسير اينطور ذكر شده كه وقتي نفس اين آدم كافر به استخوان ترقوه ميرسد، بين
ملائكهي رحمت و ملائكهي عذاب نزاع به وجود ميآيد، حالا نه نزاع دنيوي، يعني همه
اكراه دارند از اينكه روح اين كافر را بالا ببرند، بعضيها هم فاعل اين «قيل» و
«قائل» را خود ملك الموت گرفته كه به ملائكه خطاب ميكند كه كيست اين كافر را بالا
ببرد؟ بوي نفس اين انسان كافر اينقدر آزاردهنده است كه حتّي ملائكهي الهي هم حاضر
نيستند اين روح را به عالم بالا ببرند. بعد در بعضي نقلها دارند كه بالأخره خود
ملك الموت يك ملك را معيّن ميكند كه يا فلان تو روح اين را بالا ببر و به عنوان
مأمور موظف به انجام اين كار ميشود، اين هم احتمال دوم كه اگر «رقا يرقي» گرفتيم
يعني «من يرقي بروحه إلي السماء» آيا ملائكهي رحمت اين را بالا ميبرند يا
ملائكهي عذاب؟
علي كلّ حال «كلا إذا بلغت التراقي» عرض كرديم كه تراقي جمع ترقوه است، حالا چرا عرب به اين استخوانها ترقوه ميگويد؟ چون آن غايتي كه نفس در بدن بالا ميآيد به اينجا ميرسد و اينجا آخر آن است.
«وَقِيلَ
مَنْ رَاقٍ»
در راق عرض كرديم كه اگر از رقا يرقي باشد به معناي شفاست و اگر از رقا يرقا باشد
به معناي این است كه چه كسي ميخواهد اين را بالا ببرد، آخرش بايد ملك الموت اين را
معيّن كند. اينجا هم يك نكتهي تجويدي وجود دارد كه در تجويد گفتند در دو جا حروف
يرملون اثر خودش را ندارد، يكي در اينجاست «من راقٍ» نبايد خواند و نبايد «ن» را
تلفظ نكرد، اگر بخواند «مَرّاق» يك معناي ديگري پيدا ميكند، «مرّاق» يعني بايع
المرقه. يكي هم آن آيه «بَلْ
رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ»
است كه آنجا هم نبايد «برّان» بخوانيم، اگر اينطور بخوانيم به صورت تسميه ميشود.
حالا آيا اين مطلب درست است يا نه؟ يعني بالأخره در تجويد اين را گفتند، ما حرف
علماي تجويد را بايد بگوئيم هر چه گفتند مورد قبول ماست؟
قرطبي در در تفسير خودش ميگويد چنين حرفي را زدند ولي به نظر ما لازم نيست «والصحيح ترك الإظهار» بعد ميفرمايد بالأخره آن مرّاق يعني بايع المرقه مرّاقٌ است، كسي كه بايع مرقه است، ولي اين مرّاقٍ، كسره خودش دلالت دارد بر اينكه اين راق از رقا يرقي است و ربطي به آن مرّاق ندارد. علي ايّحال اين نكتهاي است كه در تجويد گفتهاند كه نيازي ندارد كه خيلي رعايت شود و حرف قرطبي حرف درستي است و در دنبالهاش ميفرمايد «وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ» يعني إعتقد، ظنّ در قرآن به معناي ظنّ در مقابل يقين نيست «إنّ بعض الظن إثم» اينطور نيست كه ظنّ در آنجا هم در مقابل يقين است، البته گاهي اوقات ظن در مقابل يقين داريم، ولي در اينجا ظنّ به معناي إعتقدَ است، يعني وقتي كه نفس به استخوان ترقوه ميرسد و ظاهراً تا اينجا ميفهمد كه اطرافيانش ميگويند چه كسي ميتواند اين را نجات بدهد؟ يا ميبيند بين ملائكه خصومت ايجاد ميشود كه چه كسي اين نفس را بالا ميبرد؟ آن وقت اينجا «إعتقد أنّه الفراق» يقين پيدا ميكند كه الآن وقت فراق از دنيا و اهل و مقام و همه چيز است، حالا اعتقاد پيدا ميكند.
بعد ميفرمايد «وَالْتَفَّتْ السَّاقُ بِالسَّاقِ» ساق به ساق پيچيده ميشود، شايد شش احتمال و يا بيشتر در مورد اين آيه شريفه در تفاسير ذكر شده، كه به بعضي از آنها اشاره ميكنم؛ يك احتمال این است كه «التفت شدّة أمر الدنيا للآخرة» ابن عباس و مجاهد اينطوري معنا كردند. اولاً اين نكته را عرض كنيم كه عرب وقتي كه در گرفتاريها و شدائد ميخواهد تعبير كند، تعبير به ساق ميكند ميگويد «قامة الدنيا علي ساق» ميگويد دنيا روي مشكلات است «و قامة الحرب علي ساق» در جنگ هم خيلي مشكلات است، عرب از مشكلات خيلي بزرگ تعبير به ساق ميكند، آن وقت «التفت الساق بالساق» ساق اول يعني شدّت امر دنيا به شدّت امر آخرت، به هم پيچيد. يعني فراق از زن و اهل و بچه و مال و مقام و تمام آنچه كه يك عمر به دست آورد، اينها را بايد رها كند، تازه گرفتارياش شروع ميشود، ديدن محلّ خودش در جهنم، عذابهايي كه در برزخ گرفتارش ميشود، اينها را هم ميبيند. خداي تبارك و تعالي در مورد اين آدم كافر ميفرمايد «والتفت الساق بالساق» اين يك معنا.
معناي دوم
این استكه اين ساق مراد همين ساق پاي انسان باشد، «التفت
الساق بالساق»
يعني ساق يك پا به ساق پاي ديگر، وقتي روح از بدن در حال خارج شدن است پوست پاها
جمع ميشود، كنايه از این است كه اينها به هم پيچيده ميشود، كه طبق اين معنا «التفت
الساق بالساق»
اين پوستها جمع ميشود و در هم پيچيده ميشود نه خود پا، پوست روي پا.
معناي سوم این استكه «يضرب إحدي رجليه علي الاُخري» يعني خارج كردن روح اينقدر حالت عجيبي را براي اين به وجود ميآورد كه يك پايش را به پاي ديگرش ميزند، اضطراب پيدا ميكند و در اثر اين زدن، ممكن است يكي به ديگري بپيچد، اين هم يك احتمال.
احتمال ديگر این استكه وقتي او را داخل كفن ميگذارند، اين دو پا را كنار هم ميگذارند و يك بندي هم دور آن ميبندند كه ميشود «التفت الساق بالساق» تا حالا اينها باز بود و حركت ميكرد و هر كدام مستقل بود، ولي اينها كنار هم گذاشته ميشود و به هم پيچيده ميشود.
اينها احتمالاتي است كه در اين آيه شريفه وجود دارد. علي كل حال اين «والتفت الساق بالساق» چون ظهور در بعد از موت دارد يعني «كلا إذا بلغت التراقي»، اگر بخواهيم به اين ساق پاها بگوئيم ميخورد، اين قبل از بلوغ تراقي بايد باشد، يعني آن مراحل گذشته، «وقيل من راق»ملائكه اين حرفها را زدند «و ظنّ أنّه الفراق» هم آمده «والتفت الساق بالساق» به نظر ما با اين قرائني كه عرض كرديم كه قبلاً اين مراحل گذشته و اشاره به اين ساق پا ندارد، اينها چيز مهمي نيست! خداي تبارك و تعالي در اينجا يك مطلب خيلي عظيمي را بيان ميكند و آن این است كه اين آدم كافر شدّت امور دنيايش در اثر نزع روح با شدّت بلاهايي كه در انتظارش هست همه به هم ميپيچد. مثل اينكه گاهي اوقات انسان وقتي يك گرفتاري پيدا ميكند، خودمان هم ميگوئيم همهي كارهايمان به هم پيچيده، يعني مشكلات پيِ مشكلات، از يك مريضي نجات پيدا ميكنيم به مريضي ديگري دچار ميشويم، خداي تبارك و تعالي ميفرمايد اين كافر، اين شدّت هجران دنيا و هجران اموال و هجران اموري كه در دنيا با آن مأنوس بوده كه خودِ جدايي از اينها هم برايش بسيار مشكل است، اين يك مشكل. اما مشكل مهمتر شدّت آخرت است، ميبيند شدائدي كه الآن در انتظار او وجود دارد.
«التفت
الساق بالساق»
را اينطور معنا كنيم كه «شدة كرب الموت بشدة حول المطلع» بگوئيم شدّت
سختيهاي مُردن با شدّت احوال قيامت به هم گره ميخورد، يعني كنايه از تتابع شدائد
است، «تتابعت عليه الشدائد فلا يخرج من شدة إلا جاءه أشد منه» بعد
ميفرمايد «إِلَى
رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ»
مساق به معناي موضع سوق است، يعني مساق خلائق به محشر است، «إلي
ربك يومئذ المساق»
رفتن و سوق خلائق به سوي خداي تبارك و تعالي است، يعني همه به جايي ميرويم كه كاري
از دست ديگران ساخته نيست و مالك اصلي خداي تبارك و تعالي است، اين يك احتمال كه
بگوئيم «أي مساق الخلائق إلي المحشر الذي لا يملك فيه الأمر و النهي غير الله
تبارك و تعالي» غير خداي تبارك و تعالي كسي مالك امر و نهي در آنجا نيست و كاري
نميتواند انجام بدهد.
يا بگوئيم
مساق به اين معناست كه «أي يسوق الملك بروحه إلي حيث أمر الله تعالي به»
يعني اين ملائكه اين روح را از پشت هدايت ميكنند، سوق ميدهد به آنجايي كه خدا
امر كرده، اگر جنّت است به طرف بهشت، «و إن كان من أهل النار فإلي سجّين»
اگر از اهل نار است به سجّين سوق داده ميشود و اگر از اهل جنّت است به عليّين سوق
داده ميشود.
اميرالمؤمنين(ع)
در نهج البلاغه خطبه 85 ميفرمايد: «كل نفسٍ معها سائق و شهيد» همانطوري كه
در دنيا دو تا ملك رقيب و عتيد اعمال انسان را ثبت ميكنند، وقتي قيامت ميشود هر
نفسي يك سائق دارد و يك شهيد، «سائقٌ يسوقها إلي محشره» سائقي كه اين نفس
را به محشر سوق ميدهد، به سمت محشر ميبرد، آدم گاهي اوقات سؤال ميكند حالا وقتي
انسان از قبر بيرون ميآيد چه خبر ميشود؟
هيچي! ظاهر اين عبارت اميرالمؤمنين این است كه دو نفر هستند يكي سائق كه اين را به طرف محشر هدايت ميكند و يكي هم شهيد است يعني «شاهدٌ يشهد عليها بعمله» يعني تمام اعمال اين شخص در اختيار اوست، يك سائقي اين را ميبرد و به طرف محشر سوق ميدهد و يك شاهدي هم در اعمال اين شهادت ميدهد، آن وقت اين نكته اينجا وجود دارد، چون آن آيات شريفهاي كه در سورهي زمر وجود دارد «وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً» «وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً» آيات 71 و 73 سوره مباركه زمر، كه داريم روز قيامت آنهايي كه كافر هستند به طرف جهنم سوق داده ميشوند و آنهايي كه اهل بهشت هستند به طرف بهشت سوق داده ميشوند، منتهي دو جور سوق داريم؛ يك سوق داريم كه با اكرام و احترام است، با تكريم است، آنهايي كه دارند به طرف جنّت سوق ميدهند خيلي با احترام آنها را سوق ميدهند و آنهايي كه به طرف جهنّم دارند سوق ميدهند آنها را با خاري و ذلّت، مثل اينكه شما يك نفر را خيلي با احترام بدرقه ميكنيد و خداحافظي ميكنيد، ولي با شخص ديگري با فشار و هُل دادن و راندن به جايي ميفرستيد كه اين عنوان تحقير را دارد.
علي ايّحال روز قيامت روز مساق است، يكي از اسامي قيامت «يوم المساق» است يعني روزي كه همه سوق داده ميشوند، يك عده به طرف بهشت و عدهاي هم به طرف جهنم سوق داده ميشوند.
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
۰۱ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۱۴
من الله التوفيق متشکر از شما